توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ آبان ۵, جمعه

خشم به خاطر بزرگان

 

خشم به خاطر بزرگان

خشم عمر بر مردى که به ابودرداء ناسزا گفت

ابونعیم[1] از شریح بن عبید روایت نموده، که مردی به ابودرداء  رضی الله عنه  گفت: ای گروه قاریان، شما را چه شده است وقتی از شما سئوال شود از ما بخیلتر و ترسوتر می‏باشید، ولی وقتی بخورید لقمه‏های‌تان بزرگتر می‏باشد!! ابودرداء از وی روی گردانید و چیزی به او جواب نداد. بعد این خبر به عمربن خطاب رسید، و او ابودرداء را از این پرسید، ابودرداء گفت: بار خدایا مغفرت فرما، آیا هرچه را که از ایشان شنیدیم به آن مواخذه‌شان کنیم؟! بعد عمر به طرف همان مردی که این سخن را به ابودرداء گفته بود رفت، و لباس وی را گرفته او را خفه کرد، و او را به طرف پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  کشیده و آورد، آن مرد گفت: ما فقط شوخی و بازی می‏نمودیم، آن گاه خداوند تعالی به نبی خود وحی فرستاد:

﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُمۡ لَيَقُولُنَّ إِنَّمَا كُنَّا نَخُوضُ وَنَلۡعَبُ [التوبة: 65].

ترجمه: «و اگر از منافقان بپرسی، می‏گویند ما فقط شوخی و بازی می‏کردیم».

ایراد گرفتن عمر بر کسى که او را بر ابوبکر فضیلت داده بود و تهدیدش در این مورد

ابونعیم در فضائل الصحابه از جبیربن نفیر روایت نموده که: گروهی به عمربن خطاب  رضی الله عنه  گفتند: ای امیرالمؤمنین سوگند به خدا، ما مردی به عدل حکم کننده‏تر، حق گوتر و شدیدتر بر منافقین از تو ندیدیم! بنابراین تو بعد از پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بهترین مردم هستی، آن گاه عوف بن مالک  رضی الله عنه  گفت: به خدا سوگند، دروغ گفتید، ما بهتر از وی را پس از پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  دیده‏ایم، گفت: ای عوف او کیست؟ پاسخ داد: ابوبکر، عمرگفت: عوف راست گفت، و شما دروغ گفتید، به خدا سوگند، ابوبکر از بوی مشک خوشبوتر و بهتر بود، و من از شتر اهلم گمراه‏تر بودم[2] [3].

و نزد اسد[4] بن موسی از حسن روایت است که گفت: عمر  رضی الله عنه  در میان مردم کسانی داشت که اخبار را جمع‏آوری می‏کنند. آن‏ها نزد وی آمدند و به او خبر دادند که قومی گرد هم آمده و او را بر ابوبکر  رضی الله عنه  فضیلت دادند، وی خشمگین شد، و به‌سوی آن‏ها فرستاد و آنان حاضر شدند، گفت: ای قوم شریر! ای قبیله شریر! و ای فاسد کنندگان چیزهای مصون! گفتند: ای امیرالمؤمنین، چرا این سخن را به ما می‏گویی؟ ما چه کرده‏ایم؟ او آن را سه مرتبه برای‌شان تکرار نمود، و بعد از آن گفت: چرا در میان من و ابوبکر صدیق تفرقه انداختید؟ سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، من دوست دارم در جنت در جایی باشم که ابوبکر را در آن به اندازه دید چشم ببینم[5]. و نزد لألکائی از عمر  رضی الله عنه  روایت است که گفت: بهترین این امت پس از پیامبرش  صل الله علیه و آله و سلم  ابوبکر است، و کسی که غیر از این را پس از این سخن من بگوید، وی افترا کننده است، و بر وی همان [عقابی] است که بر یک افترا کننده می‏باشد[6]. و نزد خیثمه در فضائل الصحابه از زیادبن علاقه روایت است که گفت: عمر  رضی الله عنه  مردی را دید که می‏گوید: عمر پس از نبی مان بهترین امت است، عمر  رضی الله عنه  او را به دره زد و گفت: بدبخت دروغ گفت! ابوبکر از من و از پدرم، و از تو و از پدرت بهتر است!![7].

ایراد گرفتن على بر کسى که او را بر ابوبکر فضیلت داد

خیثمه و ابن عساکر از ابوزناد روایت نموده‏اند که گفت: مردی به علی  رضی الله عنه  گفت: ای امیرالمؤمنین چرا مهاجرین و انصار ابوبکر را مقدم نمودند در حالی که فضایل تو بر وی زیاد است، و قبل از وی اسلام آورده‏ای، و نسبت به او سابقه دارتر هستی؟ گفت: اگر قریشی باشی، گمان می‏کنم از عائذه[8] باشی، گفت: آری، علی فرمود: اگر مؤمن در پناه خدا نمی‏بود می‏کشتمت، و اگر باقی ماندم ترس فراگیری از من به سراغت خواهد آمد، وای بر تو! ابوبکر در چهار چیز از من سبقت داشت: وی در امامت[9]، پیش شدن به امامت، هجرت و رفتن به‌سوی غار و اظهار اسلام از من سبقت داشت، وای بر تو، خداوند همه مردم را ذم نموده، و ابوبکر را ستوده و گفته است:

﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدۡ نَصَرَهُ ٱللَّهُ [التوبة: 40].

ترجمه: «اگر او را یاری نکنید، خداوند او را یاری نمود»[10].

آنچه میان ابوبکر و مغیره و میان مرد دیگرى واقع شد و خشم ابوبکر به خاطر خشم مغیره

طبرانی از مغیره بن شعبه  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: نزد ابوبکر  رضی الله عنه  بودم که اسبی به او داده شد، مردی گفت: مرا بر این سوار کن، گفت: سوار نمودن یک بچه بی‌تجربه بر این اسب نسبت به سوار کردن تو بر آن برایم محبوب‏تر است، آن گاه آن مرد ناراحت شد و گفت: به خدا سوگند، من از تو و پدرت در سوارکاری بهتر هستم! وقتی که او این را به خلیفه پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: من به خشم آمدم، و به سویش برخاستم و او را گرفته و پوزه‏اش را کشیدم، و از بینی‏اش خون به شدت فواره نمود، انصار خواستند از من قصاص وی را بگیرند، و این خبر به ابوبکر  رضی الله عنه  رسید، گفت: عده‏ای از مردم گمان می‏کنند که من قصاص ایشان را از مغیره بن شعبه می‏گیرم، بیرون نمودن آن‏ها از دیارشان برایم ممکن و متصور است، ولی قصاص گرفتن برای‌شان از کسانی که مصلح‏اند و بندگان خدا را از کارهای بد باز می‏دارند، برایم ممکن و متصور نیست[11].

عمر و زدن دو مرد به خاطر ابن مسعود

ابن عساکر از ابووائل روایت نموده که: ابن مسعود  رضی الله عنه  مردی را دید که آزار خود را دراز نموده بود، گفت: ازارت را بالا ببر، پاسخ داد: و خودت ای ابن مسعود ازارت را بالا ببر، عبداللَّه به او گفت: من چون تو نیستم ساق‏هایم باریک است و برای مردم امامت میکنم. این خبر به عمر  رضی الله عنه  رسید، وی شروع نموده آن مرد را می‏زد و می‏گفت: آیا سخن ابن مسعود را رد می‏کنی؟[12].

و یعقوب بن سفیان و ابن عساکر از علاء و او از شیخ‏های خویش روایت نموده‏اند که گفت: عمر باری بر فراز خانه ابن مسعود  رضی الله عنهما  در مدینه قرار داشت و به ساختمانش نگاه می‏نمود. آن گاه مردی از قریش گفت: ای امیرالمؤمنین این خانه برای تو لایق و مناسب است، عمر  رضی الله عنه  خشتی را برداشت و با آن زد و گفت: آیا مرا بر عبداللَّه ترجیح می‏دهی؟! [13].

عمر و زدن مردى به خاطر ام سلمه

ابوعبید در الغریب و سفیان بن عیینه و لألکائی از ابووائل روایت نموده‏اند که: مردی بر ام سلمه  رضی الله عنهما  حقی داشت ، بنا بر آن وی را سوگند داد، به این خاطر عمر رضی الله عنه  او را سی تازیانه زد [البته چنان تازیانه‏های شدید] که پوست را متورم می‏ساخت و پاره‏اش می‏نمود و خون را جاری می‏ساخت[14].

تصمیم على براى کشتن ابن سبأ به خاطر ترجیح دادن وى از طرف او بر شیخین

ابونعیم[15] از ام موسی روایت نموده، که گفت: به علی  رضی الله عنه  خبر رسید که ابن سبأ وی را بر ابوبکر و عمر  رضی الله عنهما  ترجیح و فضیلت می‏دهد، آن گاه علی تصمیم قتل وی را گرفت، به او گفته شد: آیا مردی را به قتل می‏رسانی که تو را گرامی داشته و فضیلت داده است؟ گفت: باید او دیگر با من در شهری که من در آن هستم سکونت نداشته باشد.

و عشاری و لألکائی از ابراهیم روایت نموده‏اند که گفت: به علی  رضی الله عنه  خبر رسید که عبداللَّه بن اسود ابوبکر و عمر  رضی الله عنهما  را عیب جویی و خرده‏گیری می‏نماید، آن گاه شمشیری را خواست و تصمیم قتل وی را گرفت، بعد درباره وی با علی  رضی الله عنه  صحبت شد، او گفت: در شهری که من در آن هستم با من سکونت نداشته باشد، و او را به شام تبعید نمود[16].

برخورد على با کسى که او را بر شیخین ترجیح داد

عشاری از حسن بن کثیر و او از پدرش روایت نموده، که گفت: مردی نزد علی  رضی الله عنه  آمد و گفت: تو بهترین مردمان هستی، علی گفت: آیا پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را دیدی؟ گفت: نه، گفت: ابوبکر را هم ندیدی؟ گفت: نه، علی  رضی الله عنه  فرمود: اگر تو می‏گفتی: که پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  را دیدم می‏کشتمت، و اگر می‏گفتی که ابوبکر و عمر را دیدم بر تو حد[17] جاری می‏نمودم.

ابن ابی عاصم ابن شاهین، لألکائی اصبهانی و ابن عساکر از علقمه روایت نموده‏اند که گفت: علی  رضی الله عنه  بیانیه‏ای برای ما ایراد نمود، و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: به من خبر رسیده است که گروهی از مردم مرا بر ابوبکر و عمر فضیلت می‏دهند، اگر این را قبلاً نهی نموده بودم، در این مورد حتماً جزا می‏دادم، ولی من جزای قبل از نهی را خوب نمی‏بینم، و اگر کسی پس از این خطبه و بیانیه‏ام چیزی از این گونه سخن‏ها بگوید وی افترا کننده است، و بر وی همان سزایی است که بر افترا کننده می‏باشد. بهترین مردم پس از پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم  ابوبکر است، بعد از آن عمر، و پس از آن‏ها حوادثی را پدید آورده‏ایم، که خداوند در مورد آن طوری که بخواهد فیصله می‏کند.

بیانیه بزرگى از على  رضی الله عنه  در بیان فضیلت شیخین

نزد خیثمه ، لألکائی، ابوالحسن بغدادی، شیرازی، ابن منده و ابن عساکر از سوید بن غفله روایت است که گفت: بر قومی گذشتم که ابوبکر و عمر  رضی الله عنهما  را یاد می‏نمودند، و آن‏ها را عیبجویی و بی‌احترامی می‏نمودند. آن گاه نزد علی  رضی الله عنه  آمدم و این را به او متذکر شدم، فرمود: هر کس که جز خوبی و نیکویی درباره آن‏ها در دل پنهان نموده باشد خدا لعنتش کند، آن‏ها دو برادر رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم ، و وزیران وی بودند! بعد از آن به منبر بالا رفت و خطبه بلیغی ایراد نموده گفت:

چرا اقوامی دو سید قریش و دو پدر مسلمین را به چیزهایی یاد می‏کنند که من از [گفتن] آن پاک هستم و از آنچه می‏گویند بیزارم، و بر آنچه می‏گویند سزا دهنده‏ام؟ سوگند به ذاتی که دانه را رویانید، و نطفه را از عدم به وجود آورد، که آن دو را مؤمن متقی دوست می‏دارد، و انسان پست بد می‏بیند، پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را به صدق و وفا یاری نمودند، امر می‏کردند و نهی می‏نمودند، و تنبیه می‏کردند، در آنچه انجام می‏دادند از رأی رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  تجاوز نمی‏نمودند، و پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  هیچ رأیی را چون رأی آن‏ها نمی‏دید، و هیچ دوست را مثل آن دو دوست نمی‏داشت، رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در حالی درگذشت که او و مردم از آن دو راضی بودند، بعد از آن [در زندگی پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم ] ابوبکر نماز را به عهده گرفت، و هنگامی که خداوند نبی خود را قبض نمود، مسلمانان او را بر آن[18] برگزیدند، و زکات را به‌سوی او روانه ساختند چون آن‏ها - [نماز و زکات] - به هم متصل‏اند، و من اولین کسی از بنی عبدالمطلب بودم که خلافت را برای وی نام می‏برد، ولی او آن را نمی‏خواست، و دوست می‏داشت تا یکی از ما به عوض وی آن را به دوش بگیرد، و او به خدا سوگند، از بهترین کسانی بود که باقی مانده بودند، و در مهربانی از همه مهربان‏تر، در دلسوزی از همه دلسوزتر و در پرهیزگاری از همه خردمندتر بود، و قبل از دیگران اسلام آورده بود، او را پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در مهربانی و دلسوزی به میکائیل تشبیه نموده بود، و در عفو و وقار او را به ابراهیم تشبیه کرده بود، و او طبق سیرت پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  تا اینکه درگذشت حرکت نمود، رحمت خدا بر وی بادا.

و بعد از وی مسؤولیت را عمربن خطاب به عهده گرفت، و در این کار بامردم مشورت شد، کسی از آن رضایت نشان داد، و کسی هم بد دید، و من از کسانی بودم که راضی شده بودند، به خدا سوگند، تا هنوز عمر دنیا را ترک ننموده بود که بدبین نیز به وی راضی گردید. و او کار را بر خط سیر پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و رفیقش برپا داشت، و آثار آن دو را چنان تعقیب می‏نمود که بچه شتر اثر مادرش را تعقیب می‏کند. و او، به خداوند سوگند، بهترین کسانی بود که باقی مانده بودند، رفیق و مهربان بود وناصر مظلوم بر ظالم. خداوند حق را بر زبان او جاری گردانید، حتی می‏پنداشتیم که فرشته به زبان او صحبت می‏کند، و خداوند اسلام را به اسلام آوردن وی عزت بخشید، و هجرت او را قوام دین گردانید، و خداوند در قلوب مؤمنین دوستی او را جای داد، و در قلوب منافقین ترس از او را افکند، پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  وی را در تندی و غلظت بر دشمنان به جبرئیل تشبیه داده بود، و در قهر و خشم بر کافران به نوح تشبیه داده بود. پس کی برای شما مثل آن دو است؟ به جایگاه آن‏ها جز با محبت ایشان، و پیروی اثارشان نمی‏توان رسید، بنابراین هر کسی که آن دو را دوست داشته باشد، مرا دوست داشته است، و هر کسی که آن دو را بد ببیند، مرا بد دیده است، و من از وی بیزار هستم. اگر درباره امر آنها قبلاً خبر داده بودم اکنون به شدیدترین صورت مؤاخذه و تعذیب می‏نمودم، و اگر کسی بعد از این خطابه‏ام نزدم آورده شود، بر وی همان جزایی است که بر افترا کننده می‏باشد. آگاه باشید، بهترین این امت پس ازنبی‏اش ابوبکر و عمر است، بعد از آن خداوند بهتر می‏داند که خیر در کجاست. این بود آنچه می‏خواستم بگویم، و خداوند برای من و شما مغفرت نماید[19].

آنچه میان على و مردى درباره عثمان اتفاق افتاد

ابن عساکر از ابواسحاق روایت نموده، که گفت: مردی به علی بن ابی طالب  رضی الله عنه  گفت: عثمان در آتش است. علی گفت: از کجا دانستی؟ پاسخ داد: چون وی چیزهای نوی را پدید آورد، علی به او گفت: آیا اگر دختر می‏داشتی او را بدون مشورت به ازدواج میدادی؟ گفت: نه، علی افزود: آیا رأی تو از رأی پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  برای دو دخترش بهتر است؟ و درباره پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به من بگو که آیا در وقت اراده امری از خداوند استخاره می‏نمود یا استخاره نمی‏نمود؟ گفت: بلکه از خداوند استخاره می‏نمود، علی گفت: آیا خداوند برای وی بهتر را اختیار می‏نمود یا نه؟ گفت: بلکه برایش اختیار می‏نمود، گفت: پس درباره پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به من خبر بده، که آیا خداوند در ازدواج دادن [دخترانش] به عثمان برایش خیر را اختیار نموده بود، یا برایش اختیار ننموده بود؟ بعد از آن گفت: برای تو خود را فارغ ساختم تا گردنت را بزنم، ولی خداوند این را نخواست، اما به خدا سوگند، اگر غیر این را می‏گفتی گردنت را قطع می‏نمودم[20].

قول ابن عمر درباره مردى که عثمان را به بدى یاد نمود

ابونعیم[21] از سالم و او از پدرش روایت نموده، که گفت: مردی از اصحاب پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  که در زبان خود لکنت داشت، و صحبتش درست معلوم نمی‏شد با من روبرو شد و عثمان  رضی الله عنه  را یاد نمود، عبداللَّه گفت: من گفتم: به خدا سوگند، نمی‏دانم که چه می‏گویی، مگر اینکه، شما ای جماعت اصحاب محمد  صل الله علیه و آله و سلم ، می‏دانید که ما در زمان پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  می‏گفتیم: ابوبکر و عمر و عثمان، و حالا دیگر این مال مطرح شده است، که اگر داد رضایتمندی حاصل می‏شد و در غیر آن نمی‏شود.

مستجاب شدن دعاى سعد بر کسى که على، طلحه و زبیر را دشنام داد

طبرانی از عامربن سعد  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: در حالی که سعد  رضی الله عنه  در راه می‏رفت، بر مردی عبور نمود که علی، طلحه و زبیر  رضی الله عنهم  را دشنام می‏داد، سعد به او گفت: تو اقوامی را دشنام می‏دهی که از خداوند برای ایشان خیرهای زیادی سبقت نموده است، به خدا سوگند، یا از دشنام دادن آن‏ها باز می‏ایستی، یا اینکه به خداوند  جل جلاله بر تو دعا کنم، گفت: مرا چنان می‏ترساند که گویی نبی باشد! سعد گفت: بار خدایا، اگر اقوامی را دشنام می‏دهد که از طرف تو برای‌شان خیرهای زیادی سبقت نموده است امروز او را عبرتی برگردان! آن گاه شتر ماده‏ای آمد، و مردم راه را برای آن گشودند و آن مرد را پای مال نمود، بعد من مردم را دیدم که سعد را دنبال نموده می‏گفتند: ای ابواسحاق خداوند دعایت را قبول نمود[22]. و نزد حاکم[23] از مصعب بن سعد از سعد  رضی الله عنه  روایت است که: مردی به علی  رضی الله عنه  دشنام داد، و سعدبن مالک بر وی دعا نمود، آن گاه شتر ماده یا شتر نری آمد و او را به قتل رسانید، و سعد غلام، یا کنیزی را آزاد نمود، و سوگند یاد کرد که دیگر بر هیچکسی دعا نکند.

و نزد وی همچنان از قیس بن ابی حازم روایت است که گفت: در مدینه بودم، و در حالی که در بازار آن گشت می‏زدم، به احجار زیت[24] رسیدم، و گروهی را دیدم که در اطراف سوارکاری که بر حیوانی سوار بود گرد آمده‏اند، و او علی بن ابی طالب  رضی الله عنه  را دشنام می‏دهد، و مردم در اطرافش ایستاده‏اند، در این اثنا سعدبن ابی وقاص آمد و نزد آن‏ها ایستاد و گفت: چیست؟ گفتند: مردی است که علی بن ابی طالب را دشنام می‏دهد، آن گاه سعد پیش آمد، و راه را برای او گشودند و نزد وی ایستاد و گفت: ای مرد، چرا علی بن ابی طالب را دشنام می‏دهی؟ آیا او نخستین کسی نبود که اسلام آورد؟ آیا او نخستین کسی نبود که با پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نماز گزارد؟ آیا او پرهیزگارترین مردم نبود؟ آیا عالم‏ترین مردم نبود؟ و همینطور اوصافش را بیان می‏نمود تا اینکه گفت: آیا داماد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بر دخترش نبود؟ آیا صاحب بیرق پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در غزوات او نبود؟ بعد از آن روبروی قبله ایستاد و با بلند نمودن دست‏های خود گفت: بار خدایا، این [مرد]، ولیی از اولیای تو را دشنام می‏دهد، بنابراین تو قبل از متفرق شدن این جماعت قدرت خود را به آنان نشان بده. قیس می‏گوید: به خدا سوگند، قبل از اینکه ما متفرق شویم، پاهای اسبش به زمین فرو رفت و او را به فرق بر سر آن سنگ‏ها انداخت، و دماغش شکست و بر اثر آن جان داد[25].

خشم سعید بن زید بر کسى که على را دشنام داد

ابونعیم[26] از رباح بن حارث روایت نموده که: مغیره  رضی الله عنه  در مسجد بزرگ بود، و نزد وی اهل کوفه در چپ و راستش حاضر بودند، آن گاه مردی که سعید بن زید گفته می‏شد آمد: ومغیره او را خوش آمد گفت، و بر تخت نزدیک پاهای خود نشاند، بعد مردی از اهل کوفه آمد، و با قرار گرفتن در مقابل مغیره دشنام داد، سعید گفت: ای مغیره، این کی را دشنام می‏دهد؟ پاسخ داد: علی بن ابی طالب را دشنام داد، گفت: ای مغیره بن شعبه - سه مرتبه - آیا من می‏شنوم که اصحاب پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  نزد تو دشنام داده می‏شوند، و تو نه آن را منع می‏کنی، و نه هم تغییر می‏دهی! و من بر رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آنچه که گوش هایم از پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شنید، و قلبم فرا گرفت شهادت می‏دهم - چون من از وی دروغ روایت نمی‏کنم، که در وقت ملاقاتم با وی از من بپرسد - که وی گفت: «ابوبکر در جنت است، عمر در جنت است، عثمان در جنت است، علی در جنت است، طلحه در جنت است، زبیر در جنت است، (عبدالرحمن در جنت است) و سعد بن مالک در جنت است» و نهم مؤمنین در جنت است، و اگر بخواهم که از وی نام ببرم نام می‏برم، می‏گوید: پس اهل مسجد شوریدند و او را سوگند می‏دادند که: ای صاحب پیامبر خدا نهم کیست؟ گفت: مرا به خدا سوگند دادی، و خداوند خیلی بزرگ است، من نهم مؤمنین هستم، و پیامبر خدا دهم. بعد از آن در پی آن یک سوگند دیگر هم یاد نموده گفت: در یک معرکه که مردی با پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  حاضر بوده و رویش را با پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  غبارآلود نموده است، از عمل یکی از شما اگر به اندازه نوح هم عمر کرده باشد بهتر است[27].

و وی[28] همچنان از عبداللَّه بن ظالم مازنی روایت می‏کند که می‏گفت: هنگامی که معاویه  رضی الله عنه  از کوفه بیرون رفت، مغیره بن شعبه را والی آنجا کرد، می‏گوید: آن گاه وی خطیبانی را بلند کرد که به علی ناسزا می‏گفتند، و من در پهلوی سعیدبن زید قرار داشتم. می‏گوید: پس او به خشم آمد و برخاست و دست مرا گرفت، و من نیز به پشت سرش حرکت کردم، و گفت: آیا به این مرد ظالم بر نفس خود نمی‏بینی که به لعنت گفتن مردی از اهل جنت امر می‏کند! من بر نه تن گواهی می‏دهم که اهل جنت‏اند، و اگر بر دهم هم گواهی بدهم گناهکار نمی‏شوم[29].



[1]- الحلیه (210/1).

[2]- البته وقتی که مشرک بودم.

[3]- ابن کثیر می‏گوید: اسناد این حدیث صحیح است. این چنین در منتخب الکنز (350/4) آمده است.

[4]- در اصل: اسید آمده، که تصحیف می‏باشد.

[5]- یعنی مرتبه من اگر از وی در جنت به قدر یک چشم رس هم پایین باشد خوش و راضی هستم. م.

[6]- هدف کسی است که بر زنان پاک دامن تهمت می‏بندد، و عقابش هشتاد دره است.

[7]- این چنین در منتخب الکنز (350/4) آمده است.

[8]- قبیله‏ای از قریش است.

[9]- ممکن است تصحیف از «ایمان» باشد.

[10]- البته مدح ابوبکر  رضی الله عنه  که اینجا مقصود است از باقى آیت دانسته مى‏شود، و آن چنین است:

﴿إِذۡ أَخۡرَجَهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَا [التوبة: 40].

ترجمه: «آن هنگام که کافران او را از (مکه) بیرون کردند، در حالی که دومین نفر بود، در آن هنگام که آن دو در غار بودند و او به همراه خود (ابوبکر صدیق) - گفت: غم مخور خدا با ماست».

[11]- هیثمی (361/9) می‏گوید: این را طبرانی روایت نموده، و رجال آن رجال صحیح‏اند.

[12]- این چنین در الکنز (55/7) آمده است.

[13]- این چنین در الکنز (55/7) آمده است.

[14]- این چنین در المنتخب (120/5) آمده است.

[15]- الحلیه (253/8).

[16]- این چنین در المنتخب (447/4) آمده است.

[17]- حد افترا کننده که قبلاً از آن تذکر داده شد. م.

[18]- ممکن اشاره به‌سوی نماز باشد، یعنی وی را برای امامت در نماز برگزیدند. م.

[19]- این چنین در منتخب الکنز (446/4) آمده است.

[20]- این چنین درالمنتخب (18/5) آمده است.

[21]- الحلیه (235/9).

[22]- هیثمی (154/9) می‏گوید: رجال آن رجال صحیح‌اند.

[23]- 499/3.

[24]- نام جایی است در مدینه.

[25]- حاکم (500/3)، که ذهبی نیز با وی موافق است، می‏گوید: این حدیث به شرط بخاری و مسلم صحیح است، ولی آن‏ها این را روایت ننموده‏اند. و ابونعیم در الدلائل (ص206) از ابن المسیب این را به مانند سیاق اول روایت نموده است.

[26]- الحلیه (95/1).

[27]- صحیح. به مانند آن ابوداوود (4649، 4650) ترمذی (3748) ابن ماجه (134) احمد (1/187) ابویعلی (919) آلبانی آن را صحیح دانسته است.

[28]- ابونعیم (96/1).

[29]- این را احمد و ابونعیم در المعرفة و ابن‏عساکر از رباح به مانند آنچه گذشت روایت نموده‏اند، چنانکه در منتخب الکنز (79/5) آمده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...