خشم عمر بر مردى که به ابودرداء ناسزا گفت
ابونعیم[1] از شریح بن عبید روایت نموده، که مردی به ابودرداء رضی الله عنه گفت: ای گروه قاریان، شما را چه شده است وقتی از شما سئوال شود از ما بخیلتر و ترسوتر میباشید، ولی وقتی بخورید لقمههایتان بزرگتر میباشد!! ابودرداء از وی روی گردانید و چیزی به او جواب نداد. بعد این خبر به عمربن خطاب رسید، و او ابودرداء را از این پرسید، ابودرداء گفت: بار خدایا مغفرت فرما، آیا هرچه را که از ایشان شنیدیم به آن مواخذهشان کنیم؟! بعد عمر به طرف همان مردی که این سخن را به ابودرداء گفته بود رفت، و لباس وی را گرفته او را خفه کرد، و او را به طرف پیامبر صل الله علیه و آله و سلم کشیده و آورد، آن مرد گفت: ما فقط شوخی و بازی مینمودیم، آن گاه خداوند تعالی به نبی خود وحی فرستاد:
﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُمۡ لَيَقُولُنَّ إِنَّمَا كُنَّا نَخُوضُ وَنَلۡعَبُ﴾ [التوبة: 65].
ترجمه: «و اگر از منافقان بپرسی، میگویند ما فقط شوخی و بازی میکردیم».
ایراد گرفتن عمر بر کسى که او را بر ابوبکر فضیلت داده بود و تهدیدش در این مورد
ابونعیم در فضائل الصحابه از جبیربن نفیر روایت نموده که: گروهی به عمربن خطاب رضی الله عنه گفتند: ای امیرالمؤمنین سوگند به خدا، ما مردی به عدل حکم کنندهتر، حق گوتر و شدیدتر بر منافقین از تو ندیدیم! بنابراین تو بعد از پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم بهترین مردم هستی، آن گاه عوف بن مالک رضی الله عنه گفت: به خدا سوگند، دروغ گفتید، ما بهتر از وی را پس از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم دیدهایم، گفت: ای عوف او کیست؟ پاسخ داد: ابوبکر، عمرگفت: عوف راست گفت، و شما دروغ گفتید، به خدا سوگند، ابوبکر از بوی مشک خوشبوتر و بهتر بود، و من از شتر اهلم گمراهتر بودم[2] [3].
و نزد اسد[4] بن موسی از حسن روایت است که گفت: عمر رضی الله عنه در میان مردم کسانی داشت که اخبار را جمعآوری میکنند. آنها نزد وی آمدند و به او خبر دادند که قومی گرد هم آمده و او را بر ابوبکر رضی الله عنه فضیلت دادند، وی خشمگین شد، و بهسوی آنها فرستاد و آنان حاضر شدند، گفت: ای قوم شریر! ای قبیله شریر! و ای فاسد کنندگان چیزهای مصون! گفتند: ای امیرالمؤمنین، چرا این سخن را به ما میگویی؟ ما چه کردهایم؟ او آن را سه مرتبه برایشان تکرار نمود، و بعد از آن گفت: چرا در میان من و ابوبکر صدیق تفرقه انداختید؟ سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، من دوست دارم در جنت در جایی باشم که ابوبکر را در آن به اندازه دید چشم ببینم[5]. و نزد لألکائی از عمر رضی الله عنه روایت است که گفت: بهترین این امت پس از پیامبرش صل الله علیه و آله و سلم ابوبکر است، و کسی که غیر از این را پس از این سخن من بگوید، وی افترا کننده است، و بر وی همان [عقابی] است که بر یک افترا کننده میباشد[6]. و نزد خیثمه در فضائل الصحابه از زیادبن علاقه روایت است که گفت: عمر رضی الله عنه مردی را دید که میگوید: عمر پس از نبی مان بهترین امت است، عمر رضی الله عنه او را به دره زد و گفت: بدبخت دروغ گفت! ابوبکر از من و از پدرم، و از تو و از پدرت بهتر است!![7].
ایراد گرفتن على بر کسى که او را بر ابوبکر فضیلت داد
خیثمه و ابن عساکر از ابوزناد روایت نمودهاند که گفت: مردی به علی رضی الله عنه گفت: ای امیرالمؤمنین چرا مهاجرین و انصار ابوبکر را مقدم نمودند در حالی که فضایل تو بر وی زیاد است، و قبل از وی اسلام آوردهای، و نسبت به او سابقه دارتر هستی؟ گفت: اگر قریشی باشی، گمان میکنم از عائذه[8] باشی، گفت: آری، علی فرمود: اگر مؤمن در پناه خدا نمیبود میکشتمت، و اگر باقی ماندم ترس فراگیری از من به سراغت خواهد آمد، وای بر تو! ابوبکر در چهار چیز از من سبقت داشت: وی در امامت[9]، پیش شدن به امامت، هجرت و رفتن بهسوی غار و اظهار اسلام از من سبقت داشت، وای بر تو، خداوند همه مردم را ذم نموده، و ابوبکر را ستوده و گفته است:
﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدۡ نَصَرَهُ ٱللَّهُ﴾ [التوبة: 40].
ترجمه: «اگر او را یاری نکنید، خداوند او را یاری نمود»[10].
آنچه میان ابوبکر و مغیره و میان مرد دیگرى واقع شد و خشم ابوبکر به خاطر خشم مغیره
طبرانی از مغیره بن شعبه رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: نزد ابوبکر رضی الله عنه بودم که اسبی به او داده شد، مردی گفت: مرا بر این سوار کن، گفت: سوار نمودن یک بچه بیتجربه بر این اسب نسبت به سوار کردن تو بر آن برایم محبوبتر است، آن گاه آن مرد ناراحت شد و گفت: به خدا سوگند، من از تو و پدرت در سوارکاری بهتر هستم! وقتی که او این را به خلیفه پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم گفت: من به خشم آمدم، و به سویش برخاستم و او را گرفته و پوزهاش را کشیدم، و از بینیاش خون به شدت فواره نمود، انصار خواستند از من قصاص وی را بگیرند، و این خبر به ابوبکر رضی الله عنه رسید، گفت: عدهای از مردم گمان میکنند که من قصاص ایشان را از مغیره بن شعبه میگیرم، بیرون نمودن آنها از دیارشان برایم ممکن و متصور است، ولی قصاص گرفتن برایشان از کسانی که مصلحاند و بندگان خدا را از کارهای بد باز میدارند، برایم ممکن و متصور نیست[11].
عمر و زدن دو مرد به خاطر ابن مسعود
ابن عساکر از ابووائل روایت نموده که: ابن مسعود رضی الله عنه مردی را دید که آزار خود را دراز نموده بود، گفت: ازارت را بالا ببر، پاسخ داد: و خودت ای ابن مسعود ازارت را بالا ببر، عبداللَّه به او گفت: من چون تو نیستم ساقهایم باریک است و برای مردم امامت میکنم. این خبر به عمر رضی الله عنه رسید، وی شروع نموده آن مرد را میزد و میگفت: آیا سخن ابن مسعود را رد میکنی؟[12].
و یعقوب بن سفیان و ابن عساکر از علاء و او از شیخهای خویش روایت نمودهاند که گفت: عمر باری بر فراز خانه ابن مسعود رضی الله عنهما در مدینه قرار داشت و به ساختمانش نگاه مینمود. آن گاه مردی از قریش گفت: ای امیرالمؤمنین این خانه برای تو لایق و مناسب است، عمر رضی الله عنه خشتی را برداشت و با آن زد و گفت: آیا مرا بر عبداللَّه ترجیح میدهی؟! [13].
عمر و زدن مردى به خاطر ام سلمه
ابوعبید در الغریب و سفیان بن عیینه و لألکائی از ابووائل روایت نمودهاند که: مردی بر ام سلمه رضی الله عنهما حقی داشت ، بنا بر آن وی را سوگند داد، به این خاطر عمر رضی الله عنه او را سی تازیانه زد [البته چنان تازیانههای شدید] که پوست را متورم میساخت و پارهاش مینمود و خون را جاری میساخت[14].
تصمیم على براى کشتن ابن سبأ به خاطر ترجیح دادن وى از طرف او بر شیخین
ابونعیم[15] از ام موسی روایت نموده، که گفت: به علی رضی الله عنه خبر رسید که ابن سبأ وی را بر ابوبکر و عمر رضی الله عنهما ترجیح و فضیلت میدهد، آن گاه علی تصمیم قتل وی را گرفت، به او گفته شد: آیا مردی را به قتل میرسانی که تو را گرامی داشته و فضیلت داده است؟ گفت: باید او دیگر با من در شهری که من در آن هستم سکونت نداشته باشد.
و عشاری و لألکائی از ابراهیم روایت نمودهاند که گفت: به علی رضی الله عنه خبر رسید که عبداللَّه بن اسود ابوبکر و عمر رضی الله عنهما را عیب جویی و خردهگیری مینماید، آن گاه شمشیری را خواست و تصمیم قتل وی را گرفت، بعد درباره وی با علی رضی الله عنه صحبت شد، او گفت: در شهری که من در آن هستم با من سکونت نداشته باشد، و او را به شام تبعید نمود[16].
برخورد على با کسى که او را بر شیخین ترجیح داد
عشاری از حسن بن کثیر و او از پدرش روایت نموده، که گفت: مردی نزد علی رضی الله عنه آمد و گفت: تو بهترین مردمان هستی، علی گفت: آیا پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم را دیدی؟ گفت: نه، گفت: ابوبکر را هم ندیدی؟ گفت: نه، علی رضی الله عنه فرمود: اگر تو میگفتی: که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را دیدم میکشتمت، و اگر میگفتی که ابوبکر و عمر را دیدم بر تو حد[17] جاری مینمودم.
ابن ابی عاصم ابن شاهین، لألکائی اصبهانی و ابن عساکر از علقمه روایت نمودهاند که گفت: علی رضی الله عنه بیانیهای برای ما ایراد نمود، و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: به من خبر رسیده است که گروهی از مردم مرا بر ابوبکر و عمر فضیلت میدهند، اگر این را قبلاً نهی نموده بودم، در این مورد حتماً جزا میدادم، ولی من جزای قبل از نهی را خوب نمیبینم، و اگر کسی پس از این خطبه و بیانیهام چیزی از این گونه سخنها بگوید وی افترا کننده است، و بر وی همان سزایی است که بر افترا کننده میباشد. بهترین مردم پس از پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم ابوبکر است، بعد از آن عمر، و پس از آنها حوادثی را پدید آوردهایم، که خداوند در مورد آن طوری که بخواهد فیصله میکند.
بیانیه بزرگى از على رضی الله عنه در بیان فضیلت شیخین
نزد خیثمه ، لألکائی، ابوالحسن بغدادی، شیرازی، ابن منده و ابن عساکر از سوید بن غفله روایت است که گفت: بر قومی گذشتم که ابوبکر و عمر رضی الله عنهما را یاد مینمودند، و آنها را عیبجویی و بیاحترامی مینمودند. آن گاه نزد علی رضی الله عنه آمدم و این را به او متذکر شدم، فرمود: هر کس که جز خوبی و نیکویی درباره آنها در دل پنهان نموده باشد خدا لعنتش کند، آنها دو برادر رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ، و وزیران وی بودند! بعد از آن به منبر بالا رفت و خطبه بلیغی ایراد نموده گفت:
چرا اقوامی دو سید قریش و دو پدر مسلمین را به چیزهایی یاد میکنند که من از [گفتن] آن پاک هستم و از آنچه میگویند بیزارم، و بر آنچه میگویند سزا دهندهام؟ سوگند به ذاتی که دانه را رویانید، و نطفه را از عدم به وجود آورد، که آن دو را مؤمن متقی دوست میدارد، و انسان پست بد میبیند، پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم را به صدق و وفا یاری نمودند، امر میکردند و نهی مینمودند، و تنبیه میکردند، در آنچه انجام میدادند از رأی رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم تجاوز نمینمودند، و پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم هیچ رأیی را چون رأی آنها نمیدید، و هیچ دوست را مثل آن دو دوست نمیداشت، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در حالی درگذشت که او و مردم از آن دو راضی بودند، بعد از آن [در زندگی پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ] ابوبکر نماز را به عهده گرفت، و هنگامی که خداوند نبی خود را قبض نمود، مسلمانان او را بر آن[18] برگزیدند، و زکات را بهسوی او روانه ساختند چون آنها - [نماز و زکات] - به هم متصلاند، و من اولین کسی از بنی عبدالمطلب بودم که خلافت را برای وی نام میبرد، ولی او آن را نمیخواست، و دوست میداشت تا یکی از ما به عوض وی آن را به دوش بگیرد، و او به خدا سوگند، از بهترین کسانی بود که باقی مانده بودند، و در مهربانی از همه مهربانتر، در دلسوزی از همه دلسوزتر و در پرهیزگاری از همه خردمندتر بود، و قبل از دیگران اسلام آورده بود، او را پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم در مهربانی و دلسوزی به میکائیل تشبیه نموده بود، و در عفو و وقار او را به ابراهیم تشبیه کرده بود، و او طبق سیرت پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم تا اینکه درگذشت حرکت نمود، رحمت خدا بر وی بادا.
و بعد از وی مسؤولیت را عمربن خطاب به عهده گرفت، و در این کار بامردم مشورت شد، کسی از آن رضایت نشان داد، و کسی هم بد دید، و من از کسانی بودم که راضی شده بودند، به خدا سوگند، تا هنوز عمر دنیا را ترک ننموده بود که بدبین نیز به وی راضی گردید. و او کار را بر خط سیر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و رفیقش برپا داشت، و آثار آن دو را چنان تعقیب مینمود که بچه شتر اثر مادرش را تعقیب میکند. و او، به خداوند سوگند، بهترین کسانی بود که باقی مانده بودند، رفیق و مهربان بود وناصر مظلوم بر ظالم. خداوند حق را بر زبان او جاری گردانید، حتی میپنداشتیم که فرشته به زبان او صحبت میکند، و خداوند اسلام را به اسلام آوردن وی عزت بخشید، و هجرت او را قوام دین گردانید، و خداوند در قلوب مؤمنین دوستی او را جای داد، و در قلوب منافقین ترس از او را افکند، پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم وی را در تندی و غلظت بر دشمنان به جبرئیل تشبیه داده بود، و در قهر و خشم بر کافران به نوح تشبیه داده بود. پس کی برای شما مثل آن دو است؟ به جایگاه آنها جز با محبت ایشان، و پیروی اثارشان نمیتوان رسید، بنابراین هر کسی که آن دو را دوست داشته باشد، مرا دوست داشته است، و هر کسی که آن دو را بد ببیند، مرا بد دیده است، و من از وی بیزار هستم. اگر درباره امر آنها قبلاً خبر داده بودم اکنون به شدیدترین صورت مؤاخذه و تعذیب مینمودم، و اگر کسی بعد از این خطابهام نزدم آورده شود، بر وی همان جزایی است که بر افترا کننده میباشد. آگاه باشید، بهترین این امت پس ازنبیاش ابوبکر و عمر است، بعد از آن خداوند بهتر میداند که خیر در کجاست. این بود آنچه میخواستم بگویم، و خداوند برای من و شما مغفرت نماید[19].
آنچه میان على و مردى درباره عثمان اتفاق افتاد
ابن عساکر از ابواسحاق روایت نموده، که گفت: مردی به علی بن ابی طالب رضی الله عنه گفت: عثمان در آتش است. علی گفت: از کجا دانستی؟ پاسخ داد: چون وی چیزهای نوی را پدید آورد، علی به او گفت: آیا اگر دختر میداشتی او را بدون مشورت به ازدواج میدادی؟ گفت: نه، علی افزود: آیا رأی تو از رأی پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم برای دو دخترش بهتر است؟ و درباره پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به من بگو که آیا در وقت اراده امری از خداوند استخاره مینمود یا استخاره نمینمود؟ گفت: بلکه از خداوند استخاره مینمود، علی گفت: آیا خداوند برای وی بهتر را اختیار مینمود یا نه؟ گفت: بلکه برایش اختیار مینمود، گفت: پس درباره پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم به من خبر بده، که آیا خداوند در ازدواج دادن [دخترانش] به عثمان برایش خیر را اختیار نموده بود، یا برایش اختیار ننموده بود؟ بعد از آن گفت: برای تو خود را فارغ ساختم تا گردنت را بزنم، ولی خداوند این را نخواست، اما به خدا سوگند، اگر غیر این را میگفتی گردنت را قطع مینمودم[20].
قول ابن عمر درباره مردى که عثمان را به بدى یاد نمود
ابونعیم[21] از سالم و او از پدرش روایت نموده، که گفت: مردی از اصحاب پیامبر صل الله علیه و آله و سلم که در زبان خود لکنت داشت، و صحبتش درست معلوم نمیشد با من روبرو شد و عثمان رضی الله عنه را یاد نمود، عبداللَّه گفت: من گفتم: به خدا سوگند، نمیدانم که چه میگویی، مگر اینکه، شما ای جماعت اصحاب محمد صل الله علیه و آله و سلم ، میدانید که ما در زمان پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم میگفتیم: ابوبکر و عمر و عثمان، و حالا دیگر این مال مطرح شده است، که اگر داد رضایتمندی حاصل میشد و در غیر آن نمیشود.
مستجاب شدن دعاى سعد بر کسى که على، طلحه و زبیر را دشنام داد
طبرانی از عامربن سعد رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: در حالی که سعد رضی الله عنه در راه میرفت، بر مردی عبور نمود که علی، طلحه و زبیر رضی الله عنهم را دشنام میداد، سعد به او گفت: تو اقوامی را دشنام میدهی که از خداوند برای ایشان خیرهای زیادی سبقت نموده است، به خدا سوگند، یا از دشنام دادن آنها باز میایستی، یا اینکه به خداوند جل جلاله بر تو دعا کنم، گفت: مرا چنان میترساند که گویی نبی باشد! سعد گفت: بار خدایا، اگر اقوامی را دشنام میدهد که از طرف تو برایشان خیرهای زیادی سبقت نموده است امروز او را عبرتی برگردان! آن گاه شتر مادهای آمد، و مردم راه را برای آن گشودند و آن مرد را پای مال نمود، بعد من مردم را دیدم که سعد را دنبال نموده میگفتند: ای ابواسحاق خداوند دعایت را قبول نمود[22]. و نزد حاکم[23] از مصعب بن سعد از سعد رضی الله عنه روایت است که: مردی به علی رضی الله عنه دشنام داد، و سعدبن مالک بر وی دعا نمود، آن گاه شتر ماده یا شتر نری آمد و او را به قتل رسانید، و سعد غلام، یا کنیزی را آزاد نمود، و سوگند یاد کرد که دیگر بر هیچکسی دعا نکند.
و نزد وی همچنان از قیس بن ابی حازم روایت است که گفت: در مدینه بودم، و در حالی که در بازار آن گشت میزدم، به احجار زیت[24] رسیدم، و گروهی را دیدم که در اطراف سوارکاری که بر حیوانی سوار بود گرد آمدهاند، و او علی بن ابی طالب رضی الله عنه را دشنام میدهد، و مردم در اطرافش ایستادهاند، در این اثنا سعدبن ابی وقاص آمد و نزد آنها ایستاد و گفت: چیست؟ گفتند: مردی است که علی بن ابی طالب را دشنام میدهد، آن گاه سعد پیش آمد، و راه را برای او گشودند و نزد وی ایستاد و گفت: ای مرد، چرا علی بن ابی طالب را دشنام میدهی؟ آیا او نخستین کسی نبود که اسلام آورد؟ آیا او نخستین کسی نبود که با پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم نماز گزارد؟ آیا او پرهیزگارترین مردم نبود؟ آیا عالمترین مردم نبود؟ و همینطور اوصافش را بیان مینمود تا اینکه گفت: آیا داماد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بر دخترش نبود؟ آیا صاحب بیرق پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم در غزوات او نبود؟ بعد از آن روبروی قبله ایستاد و با بلند نمودن دستهای خود گفت: بار خدایا، این [مرد]، ولیی از اولیای تو را دشنام میدهد، بنابراین تو قبل از متفرق شدن این جماعت قدرت خود را به آنان نشان بده. قیس میگوید: به خدا سوگند، قبل از اینکه ما متفرق شویم، پاهای اسبش به زمین فرو رفت و او را به فرق بر سر آن سنگها انداخت، و دماغش شکست و بر اثر آن جان داد[25].
خشم سعید بن زید بر کسى که على را دشنام داد
ابونعیم[26] از رباح بن حارث روایت نموده که: مغیره رضی الله عنه در مسجد بزرگ بود، و نزد وی اهل کوفه در چپ و راستش حاضر بودند، آن گاه مردی که سعید بن زید گفته میشد آمد: ومغیره او را خوش آمد گفت، و بر تخت نزدیک پاهای خود نشاند، بعد مردی از اهل کوفه آمد، و با قرار گرفتن در مقابل مغیره دشنام داد، سعید گفت: ای مغیره، این کی را دشنام میدهد؟ پاسخ داد: علی بن ابی طالب را دشنام داد، گفت: ای مغیره بن شعبه - سه مرتبه - آیا من میشنوم که اصحاب پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نزد تو دشنام داده میشوند، و تو نه آن را منع میکنی، و نه هم تغییر میدهی! و من بر رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آنچه که گوش هایم از پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم شنید، و قلبم فرا گرفت شهادت میدهم - چون من از وی دروغ روایت نمیکنم، که در وقت ملاقاتم با وی از من بپرسد - که وی گفت: «ابوبکر در جنت است، عمر در جنت است، عثمان در جنت است، علی در جنت است، طلحه در جنت است، زبیر در جنت است، (عبدالرحمن در جنت است) و سعد بن مالک در جنت است» و نهم مؤمنین در جنت است، و اگر بخواهم که از وی نام ببرم نام میبرم، میگوید: پس اهل مسجد شوریدند و او را سوگند میدادند که: ای صاحب پیامبر خدا نهم کیست؟ گفت: مرا به خدا سوگند دادی، و خداوند خیلی بزرگ است، من نهم مؤمنین هستم، و پیامبر خدا دهم. بعد از آن در پی آن یک سوگند دیگر هم یاد نموده گفت: در یک معرکه که مردی با پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم حاضر بوده و رویش را با پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم غبارآلود نموده است، از عمل یکی از شما اگر به اندازه نوح هم عمر کرده باشد بهتر است[27].
و وی[28] همچنان از عبداللَّه بن ظالم مازنی روایت میکند که میگفت: هنگامی که معاویه رضی الله عنه از کوفه بیرون رفت، مغیره بن شعبه را والی آنجا کرد، میگوید: آن گاه وی خطیبانی را بلند کرد که به علی ناسزا میگفتند، و من در پهلوی سعیدبن زید قرار داشتم. میگوید: پس او به خشم آمد و برخاست و دست مرا گرفت، و من نیز به پشت سرش حرکت کردم، و گفت: آیا به این مرد ظالم بر نفس خود نمیبینی که به لعنت گفتن مردی از اهل جنت امر میکند! من بر نه تن گواهی میدهم که اهل جنتاند، و اگر بر دهم هم گواهی بدهم گناهکار نمیشوم[29].
[1]- الحلیه (210/1).
[2]- البته وقتی که مشرک بودم.
[3]- ابن کثیر میگوید: اسناد این حدیث صحیح است. این چنین در منتخب الکنز (350/4) آمده است.
[4]- در اصل: اسید آمده، که تصحیف میباشد.
[5]- یعنی مرتبه من اگر از وی در جنت به قدر یک چشم رس هم پایین باشد خوش و راضی هستم. م.
[6]- هدف کسی است که بر زنان پاک دامن تهمت میبندد، و عقابش هشتاد دره است.
[7]- این چنین در منتخب الکنز (350/4) آمده است.
[8]- قبیلهای از قریش است.
[9]- ممکن است تصحیف از «ایمان» باشد.
[10]- البته مدح ابوبکر رضی الله عنه که اینجا مقصود است از باقى آیت دانسته مىشود، و آن چنین است:
﴿إِذۡ أَخۡرَجَهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَا﴾ [التوبة: 40].
ترجمه: «آن هنگام که کافران او را از (مکه) بیرون کردند، در حالی که دومین نفر بود، در آن هنگام که آن دو در غار بودند و او به همراه خود (ابوبکر صدیق) - گفت: غم مخور خدا با ماست».
[11]- هیثمی (361/9) میگوید: این را طبرانی روایت نموده، و رجال آن رجال صحیحاند.
[12]- این چنین در الکنز (55/7) آمده است.
[13]- این چنین در الکنز (55/7) آمده است.
[14]- این چنین در المنتخب (120/5) آمده است.
[15]- الحلیه (253/8).
[16]- این چنین در المنتخب (447/4) آمده است.
[17]- حد افترا کننده که قبلاً از آن تذکر داده شد. م.
[18]- ممکن اشاره بهسوی نماز باشد، یعنی وی را برای امامت در نماز برگزیدند. م.
[19]- این چنین در منتخب الکنز (446/4) آمده است.
[20]- این چنین درالمنتخب (18/5) آمده است.
[21]- الحلیه (235/9).
[22]- هیثمی (154/9) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند.
[23]- 499/3.
[24]- نام جایی است در مدینه.
[25]- حاکم (500/3)، که ذهبی نیز با وی موافق است، میگوید: این حدیث به شرط بخاری و مسلم صحیح است، ولی آنها این را روایت ننمودهاند. و ابونعیم در الدلائل (ص206) از ابن المسیب این را به مانند سیاق اول روایت نموده است.
[26]- الحلیه (95/1).
[27]- صحیح. به مانند آن ابوداوود (4649، 4650) ترمذی (3748) ابن ماجه (134) احمد (1/187) ابویعلی (919) آلبانی آن را صحیح دانسته است.
[28]- ابونعیم (96/1).
[29]- این را احمد و ابونعیم در المعرفة و ابنعساکر از رباح به مانند آنچه گذشت روایت نمودهاند، چنانکه در منتخب الکنز (79/5) آمده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر