ايمان به آنچه در قبر و برزخ مىباشد
سخن ابوبکر صدیق رضی الله عنه در حالی که در بستر مرگ قرار داشت
احمد در الزهد از عباده بن نسی روایت نموده، که گفت: وقتی که مرگ ابوبکر صدیق رضی الله عنه فرارسید، به عایشه رضی الله عنها گفت: این دو جامهام را بشوی و مرا در آنها کفن کن، چون پدرت یکی از این دو مرد میباشد: یا بهترین لباس برایش پوشانیده میشود یا به بدترین حالت از تنش بیرون کرده میشود. این چنین در المنتخب (363/4) آمده، و هم چنین نزد وی و ابن سعد و دغولی از عایشه رضی الله عنها روایت است که گفت: هنگامی که مرگ ابوبکر فرارسید گفتم:
لعمرك ما يغنى
الثراء عن الفتى |
|
اذا حشرجت يوما وضاق
بـهاالصدر |
ترجمه: «به عمرت سوگند، وقتی که نفس شخص نزدیک به برآمدن شود، و توسط آن سینهاش تنگ گردد، آن وقت دارائی و مال به او نفعی نمیرساند».
ابوبکر رضی الله عنه گفت: ای دخترکم اینطور مگو، ولی بگو:
﴿وَجَآءَتۡ سَكۡرَةُ ٱلۡمَوۡتِ بِٱلۡحَقِّۖ ذَٰلِكَ مَا كُنتَ مِنۡهُ تَحِيدُ ١٩﴾ [ق: 19].
ترجمه: «و سکرات مرگ به درستی فرا رسید، این است آنچه از آن فرار میکردی و کناره میگرفتی».
و افزود: این دو جامهام را ببینید و هر دوشان را بشویید بعد مرا در آنها کفن کنید، چون زنده به جدید از مرده نیازمندتر است و این فقط برای پوسیده شدن است. و نزد ابویعلی، ابونعیم، دغولی و بیهقی از عایشه رضی الله عنها روایت است که گفت: هنگامی که بیماری ابوبکر شدید گردید گریه نمودم، و وقتی بیهوش شد گفتم:
من لايزال دمعه
مقنعا |
|
فانه من دمعه مدفوق |
آن گاه وی به هوش آمد و گفت: ای دخترکم، این طور نیست که تو گفتی، ولی: ﴿وَجَآءَتۡ سَكۡرَةُ ٱلۡمَوۡتِ بِٱلۡحَقِّۖ ذَٰلِكَ مَا كُنتَ مِنۡهُ تَحِيدُ ١٩﴾. بعد از آن افزود: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در کدام روز وفات نمود؟ گفتم: روز دوشنبه، پرسید: این چه روز است؟ گفتم: روز دوشنبه، فرمود: بنابراین من از خداوند آرزومندم که تا فرارسیدن شب وفات نمایم، و در شب سه شنبه وفات نمود. وی گفت: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم در چند [جامه] کفن شد؟ گفتم: او را در سه جامه سحولی[1] کفن نمودیم، که سفید و جدید بودند، و در آن پیراهن و دستار نبود، گفت: این جامهام را بشویید، چون لکهای از زعفران دارد، و همراهش دو جامه جدید اضافه کنید، گفتم: این کهنه است، فرمود: زنده از مرده به جدید نیازمندتر است، و این برای پوسیده شدن است. این چنین در المنتخب (362/4) آمده است. و در سیاق ابن سعد (197/3) آمده: این بهسوی نابود شدن و فرسوده شدن میرود.
سخن عمر رضی الله عنه در حالی که بر بستر مرگ قرار داشت
ابن سعد (358/3) از یحیی بن ابی راشد نصری[2] روایت نموده است، هنگامی که مرگ عمربن خطاب رضی الله عنه فرارسید، به پسرش گفت: ای پسرم، وقتی مرگم فرارسید مرا به پهلو بخوابان، و زانوهایت را بر پشتم بگذار، دست راستت را بر جبینم بگذار و دست چپت را بر چانهام، و وقتی قبض روح شدم چشم هایم را بپوش، و در کفنم میانه روی نمایید، چون اگر نزد خداوند برایم خیری باشد بهتر از آن را در عوض آن به من میدهد، و اگر بر غیر آن باشم، لباسم را از تنم بیرون میکشد، و در کشیدن لباس از تنم تندی مینماید. در حفرهام نیز میانه روی کنید، چون اگر نزد خداوند برایم خیری باشد، به اندازه دید چشمم آن را برایم وسیع مینماید و میگشاید، و اگر بر غیر آن باشم آن را بر من تنگ میکند حتی که پهلوهایم به هم میچسبند و از هم تیر میشوند. زنی را همراهم بیرون نکنید. مرا به آنچه در من نیست ستایش و تزکیه نکنید، چون خداوند به من عالمتر است. وقتی مرا بیرون نمودید، به شتاب مرا ببرید، چون اگر نزد خداوند برایم خیری باشد، مرا به آنچه عرضه میکنید که برایم بهتر است، و اگر بر غیر آن باشم، از شانههایتان شری را افکندهاید که حمل مینمایید. این را ابن ابی الدنیا در القبور از یحیی همانند آن، چنانکه در المنتخب (427/4) آمده، روایت نموده است. و در محول ساختن کار شورا برای اهل آن، قول عمر رضی الله عنه وقتی که دانست مرگ فرا رسیده است، گذشت که گفت: اکنون اگر دنیا همهاش برایم میبود آن را به خاطر رهایی از هول قیامت فدیه میدادم، ولی نیست، و هم چنین گفتارش برای فرزندش که: ای عبداللَّه بن عمر، گونهام را بر زمین بچسبان. و او را از رانم بر ساق خود قرار دادم. گفت: گونهام را بر زمین بچسبان، آن گاه ریش و گونه وی را رها نمود تا این که بر زمین افتاد، در این حال گفت: وای بر تو، و ای بر مادرت ای عمر، اگر خداوند تو را نبخشد ای عمر! و بعد از آن جان سپرد، خداوند رحمتش کناد. این را طبرانی در یک حدیث طولانی از ابن عمر رضی الله عنهما روایت نموده و اسناد آن را هیثمی (76/9) حسن دانسته است.
گریه عثمان رضی الله عنه هنگامی که کنار قبرها میایستاد
در بخش گریه نمودن به نقل از هانی گذشت که گفت: عثمان رضی الله عنه وقتی بر قبری میایستاد، آنقدر میگریست که ریشش تر میشد، به او گفته شد: جنت و دوزخ را یاد میکنی ولی گریه نمینمایی، و قبر را یاد میکنی و گریه میکنی، و حدیث را متذکر شده[3]، این را ترمذی روایت نموده و حسن دانسته است.
قول حذیفه هنگامی که بر بالین مرگ قرار داشت
بخاری در الادب (ص72) از خالدبن ربیع روایت نموده، که گفت: هنگامی که بیماری حذیفه رضی الله عنه شدید شد، قوم وی و انصار این را شنیدند، و در دل شب یا هنگام صبح نزدش آمدند، گفت: این چه وقت است؟ گفتیم: دل شب یا هنگام صبح، گفت: از رفتن صبحگاهان (به سوی) آتش به خداوند پناه میبرم! افزود: آنچه را به آن کفن شوم آوردهاید؟ پاسخ دادیم: آری، گفت: کفنهای گران قیمت نیاورید، چون اگر برایم نزد خداوند خیر باشد، در عوض آن کفن، بهتر از آن به من داده میشود، و اگر غیر آن باشد، به سرعت [آن کفن] از تنم بیرون کشیده میشود. و ابونعیم در الحلیه (282/1) از ابووائل روایت نموده، که گفت: هنگامی که مریضی حذیفه شدید شد، مردمی از بنی عبس نزدش آمدند، خالدبن ربیع عبسی به من خبر داد و گفت: در مدائن و در دل شب نزدش وارد شدیم... و مانند آن رامتذکر شده است. حاکم این را در المستدرک (380/3) از ابومسعود انصاری رضی الله عنه به معنای آن به اختصار روایت کرده است. و نزد ابونعیم در الحلیه (283/1) از صله بن زفر روایت است که: حذیفه مرا و ابومسعود را فرستاد و ما برایش کفن از حلّه یمنی به سیصد درهم خریدیم، گفت: آنچه را برای من خریدهاید به من نشان دهید، و آن را به او نشان دادیم، گفت: این برایم کفن نیست، دو چادر سفید که همراهشان پیراهن هم نباشد کفایت میکند، چون بعد از اندک درنگ یا بهتر از آن دو برایم داده میشود یا بدتر از آن دو، آن گاه برایش دو چادر سفید خریدیم. نزد وی هم چنین (282/19 از ابومسعود به اختصار روایت است، و در روایت وی آمده: با این چه میکنید؟ اگر دوستتان صالح باشد خداوند تعالی عوض آن را میدهد، و اگر غیر آن باشد گوشههای قبر را تا روز قیامت بر من تنگ خواهد نمود. این را حاکم (380/3) از قیس بن ابی حازم همانند آن روایت کرده، و در روایت وی آمده است: و اگر غیر آن باشد خداوند در روز قیامت آن را به رویش خواهد زد.
قول ابو موسی رضی الله عنه در حالی که در احتضار قرار داشت
ابونعیم در الحلیه (262/1) از ضحاک بن عبدالرحمن روایت نموده، که گفت: وقتی مرگ ابوموسی اشعری رضی الله عنه فرارسید جوانانش را طلب نمود و گفت: بروید قبر حفر کنید و وسیع و عمیقش بسازید، آنان آمدند و گفتند: حفر نمودیم ووسیع و عمیقش نمودیم، گفت: به خدا سوگند، این یکی از این دو منزل است: یا این که قبرم بر من وسیع میشود، و هر زاویهاش چهل گز میباشد و باز دروازه بهسوی جنت به رویم گشوده میشود و بهسوی همسرانم، و منزل هایم و آنچه خداوند تعالی برایم از عزت و کرامت آماده نموده نگاه میکنم، و بعد از آن بهسوی منزلم راه یابتر از امروز بهسوی خانهام میباشم. بعد از آن از خوشبویی و نسیم گوارای آن تا اینکه برانگیخته میشوم برایم میرسد. اگر غیر از این باشد - که به خداوند از آن پناه میبریم - قبرم بر من تنگ خواهد شد، حتی که تنگتر از قرار گرفتن نیزه در آهن پایینیش میباشد، بعد از آن برایم دروازهای از دروازههای جهنم گشوده میشود، و بهسوی زنجیرهایم و غل هایم و همنشینانم نگاه میکنم، باز به جای نشستنم در جهنم راه یابتر از امروزم بهسوی خانهام میباشم، و بعد از آن از باد سوران و گرمای آن تا اینکه برانگیخته شوم برایم میرسد.
درخواست اسید بن حضیر رضی الله عنه که در یکی از احوال سه گانه باشد
ابونعیم، بیهقی و ابن عساکر از عایشه رضی الله عنها روایت نمودهاند که گفت: اسیدبن حضیر رضی الله عنه از جمله فضلا بود، و میگفت: اگر بر یکی از این حالتهای سه گانه قرار داشته باشم، از اهل جنّتم و در آن شکی ندارم: هنگامی که قرآن تلاوت میکنم و هنگامی که خوانده میشود ومن میشنومش، و وقتی که خطبه پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم را میشنوم، و وقتی به جنازهای حاضر میگردم، و هرگز در جنازهای حاضر نشدهام، که برای نفس خودم سوای آنچه را با وی انجام میگیرد و او به طرف آن میرود زمزمه نموده باشم. این چنین در المنتخب (138/5) آمده است.
ایمان به آخرت وصف پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از جنت
احمد از ابوهریره رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: گفتیم: ای رسول خدا، وقتی تو را ببینیم قلبهای ما نرم میگردد، و از اهل آخرت میباشیم، و وقتی از تو جدا میشویم از دنیا خوشمان میآید و زنان و اولاد را میبوسیم، فرمود: «اگر شما درهر حال در همان حالتی باشید که نزد من بر آن میباشید، ملائک با دستهایشان با شما مصافحه میکنند، و در خانههایتان شما را زیارت مینمایند، و اگر گناه نکنید خداوند جل جلاله قومی را میآورد که گناه کنند تا برایشان بیامرزد»، گفتیم: ای رسول خدا از جنت و اینکه بنای آن از چیست برایمان صحبت کن؟ فرمود: «یک خشت از طلا و یک خشت از نقره است، و گل میان خشتهای آن مشک خوش بوست، سنگریزههایش مروارید و یاقوت است و خاکش زعفران، کسی که در آن داخل شود خوش میباشد و خوار نمیشود و همیشه میباشد و نمیمیرد، لباسهایش کهنه نمیشود و جوانی اش تمام نمیگردد. سه نفراند که دعایشان رد نمیشود: امام عادل، روزه دار تا این که افطار نماید و دعای مظلوم، که بالای ابر حمل میشود و دروازههای آسمان برایش باز میگردد، خداوند تبارک و تعالی میگوید: و عزتی لانصرنک ولو بعد حین، «قسم به عزتم، تو را کمک میکنم اگر چه بعد از مدتی باشد»[4]. ترمذی، ابن ماجه بعضی این را، چنان که در تفسیر ابن کثیر (49/4) آمده، روایت نمودهاند.
قصه فاطمه رضی الله عنها با پدرش صل الله علیه و آله و سلم هنگامی که برای طلب دنیا رفت و از نزدش با فایده اخروی برگشت
ابوالشیخ در بخشی از حدیثش از سوید بن غفله روایت نموده، که گفت: علی رضی الله عنه گرسنه شد، و به فاطمه گفت: اگر نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بروی و از وی چیزی بخواهی بهتر میشود، وی در حالی نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آمد کهام ایمن رضی الله عنها نزدش بود، فاطمه رضی الله عنها دروازه را زد، آن گاه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بهام ایمن فرمود: «این دق الباب فاطمه است، و در ساعتی نزدمان آمده، که عادت آمدن را در آن ساعت نزد ما نداشت»، فاطمه گفت: ای رسول خدا، طعام ملائک تهلیل و تسبیح و تحمید است، طعام ما چیست؟ فرمود: «سوگند به ذاتی که مرا به حق مبعوث نموده، در خانه آل محمد از ابتدای سی روز تا حال آتشی افروخته نشده[5]، بزهایی برای ما آمده، اگر خواسته باشی پنج بز برایت میفرستیم، و اگر خواسته باشی پنج کلمه را به تو یاد میدهم که جبریل آنها را به من یاد داده است»، گفت: بلکه همان پنج کلمه را به من بیاموز که جبریل آنها را به تو یاد داده است، فرمود: «بگو: یا اول الاولین، و یا آخرالاخرین، و یا ذا القوه المتین و یا راحم المساکین، و یا ارحم الراحمین»، (ای اول اولینها، و ای آخر آخرینها، و ای صاحب قوت محکم، و ای رحم کننده مسکینان و ای رحم کنندهترین رحم کنندگان). آن گاه وی برگشت و نزد علی آمد، علی گفت: چه آوردی؟ پاسخ داد: از نزد تو برای طلب دنیا رفتم ولی آخرت را برایت آوردم، گفت: این بهترین روزهایت است. این چنین در الکنز (302/1) آمده، و گفته: در راویان آن کسی را ندیدم که جرح شده باشد، مگر اینکه صورت آن، صورت مرسل است، و اگر سوید آن را از علی شنیده باشد متصل است.
قول ابوموسی رضی الله عنه درباره سبب روگردانی مردم از آخرت
ابونعیم در الحلیه (259/1) از انس بن مالک رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: در یکی از سفرهای ابوموسی همراهش بودیم، وی شنید که مردم با هم صحبت مینمودند، و فصاحتی را شنیدی، آن گاه گفت: ای انس چرا اینطور میشنوم؟ بیا تا پروردگارمان را یاد کنیم، چون بعضی از اینها نزدیک است که پوست را با زبانش شق نماید![6] بعد از آن به من گفت: ای انس مردم را از علاقمندی به آخرت چه باز داشته و تنبل ساخته است؟ میگوید: گفتم: شهوتها و شیطان، گفت: نه، به خدا سوگند، دنیا برایشان تعجیل شده و آخرت به تأخیر افکنده شده است، و اگر میدانستند نه از آخرت روی میگردانیدند و نه به دنیا روی میآوردند.
[1]- منسوب به سحول، قریهای است در یمن.
[2]- این چنین در اصل و ابن سعد آمده، و در المنتخب: «بصیری» آمده، و ممکن همین درست باشد.
[3]- حسن. ترمذی. این حدیث قبلا گذشت.
[4]- صحیح. احمد (2/ 305). ترمذی (3589) ابن ماجه (1752) برخی از آن را روایت نمودهاند.
[5]- یعنی برای پختن طعام.
[6]- کنایه از فصاحت ایشان است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر