توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ آبان ۵, جمعه

عزت آل بيت پيامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم

 

عزت آل بيت پيامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  

وصیت رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  درباره اهل بیتش

مسلم از یزیدبن حیان روایت نموده، که گفت: من، حصین بن سبره و عمروبن مسلم نزد زیدبن ارقم  رضی الله عنه  رفتیم، هنگامی که نزدش نشستیم، حصین به او گفت: ای زید خیرهای زیادی را بدست آوردی! رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را دیدی، صحبت وی را شنیدی، به همراه وی جهاد نمودی و در پشت سرش نماز خواندی، ای زید خیر زیادی را بدست آوردی! ای زید آنچه را از پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شنیدی برای ما بیان کن. گفت: ای برادر زاده‏ام، به خدا سوگند، سنم بزرگ شده و زمانم کهنه شده است، و اکنون بعضی چیزهایی را که از پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به یاد داشتم فراموش نموده‏ام، بنابراین آنچه را برای‌تان گفتم، قبول کنید، و آنچه را نگفتم به آن مجبورم نسازید. بعد از آن گفت: پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  روزی نزد آبی در میان مکه و مدینه که به آن خم گفته می‏شود برای ایراد خطبه در میان ما ایستاد، و پس از حمد و ثنای خداوند، وعظ نمود و پند داد، و بعد از آن گفت:

«اما بعد: آگاه باشید ای مردم من هم بشری هستم، و نزدیک است که فرستاده پروردگارم بیاید ومن اجابت کنم، و من دو چیز سنگین را در میان‌تان می‏گذارم: اول آن کتاب خداست، که در آن هدایت و نور است، بنابراین به کتاب خدا عمل کنید و به آن چنگ زنید»، و به کتاب خدا تشویق و ترغیب کرد. و بعد از آن گفت: «و اهل بیتم، درباره اهل بیتم خدا را به یادتان می‏آورم، درباره اهل بیتم خدا را به یادتان می‏آورم».

آن گاه حصین به او گفت: ای زید اهل بیت وی کیست؟ آیا همسرانش از اهل بیت وی نیستند؟ گفت: همسرانش از اهل بیت وی‏اند، ولی اهل بیت وی کسانی‌اند، که از صدقه، بعد از وی محروم شده‏اند. گفت: آن‏ها کی‏اند؟ پاسخ داد: آن‏ها آل علی، آل عقیل، آل جعفر و آل عباس‏اند، گفت: همه این‏ها از صدقه محروم شده‏اند؟ گفت: آری[1]. این چنین در ریاض الصالحین آمده است. و این را همچنان ابن جریر، چنان که در منتخب الکنز (95/5) آمده، روایت نموده است. و بخاری از ابن عمر  رضی الله عنهما  روایت نموده، که گفت: ابوبکر  رضی الله عنه  گفت: محمد  صل الله علیه و آله و سلم  را در اهل بیتش احترام نمایید»[2]. این چنین در منتخب الکنز (94/5) آمده است.

پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و عزت نمودن عمویش عباس  رضی الله عنه

ابن عساکر از ام المؤمنین عایشه  رضی الله عنها  روایت نموده، که گفت: پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  با یاران خود نشسته بود، و در پهلویش ابوبکر و عمر  رضی الله عنهما  قرار داشتند، در این وقت عباس  رضی الله عنه  تشریف آورد، ابوبکر  رضی الله عنه  برای او جای گشود، و او در میان پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و ابوبکر  رضی الله عنه  نشست، آن گاه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به ابوبکر  رضی الله عنه  گفت: «همانا فضیلت اهل فضل را، اهل فضل می‏داند». بعد از آن عباس به پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  رو کرد و باوی صحبت نمود، و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  صدای خود را خیلی پایین نمود، ابوبکر به عمر  رضی الله عنهما  گفت: برای پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  علتی پیش آمده که قلبم را مشغول ساخت، و عباس  رضی الله عنه  تا آن وقت نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  بود، که از کار خود فارغ گردید و برگشت. آن گاه ابوبکر گفت: ای رسول خدا در آن ساعت برایت علتی پدیدآمد؟ گفت: «نخیر». ابوبکر افزود: من تو را دیدم که صدای خود را خیلی پایین نمودی. گفت: «جبرئیل مرا امر نمود که وقتی عباس آمد صدای خود را پایین آورم، چنانکه شما را امر نمود تا صداهای‌تان را نزد من پایین آورید»[3]. این چنین در الکنز (68/7) آمده است.

و نزد طبرانی[4] از ابن عباس  رضی الله عنهما  روایت است که گفت: ابوبکر  رضی الله عنه  نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  جای نشستنی داشت، که از آن جز برای عباس  رضی الله عنه  بر نمی‏خاست، و آن عمل رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را خوشنود می‏ساخت، روزی عباس تشریف آورد، و ابوبکر  رضی الله عنه  جای خود را به وی داد، و پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به او گفت: «چرا [از جایت بلند شدی]» گفت: ای پیامبر خدا، عمویت می‏آید، آن‏گاه رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به طرف عباس نگاه کرد، و در حالی که تبسمی بر لب داشت روی خود را به ابوبکر  رضی الله عنه  گردانید و گفت: «عباس در حالی می‏آید که لباس سفید بر تن دارد، ولی پسرانش پس از وی سیاه خواهند پوشید، و دوازده تن از آن‏ها به پادشاهی می‏رسند». هنگامی که عباس آمد، گفت: ای رسول خدا، برای ابوبکر [چیزی] گفتی؟ گفت: «جز خیر چیزی نگفتم؟». گفت: راست گفتی، پدر و مادرم فدایت، تو جز خیر نمی‏گویی. فرمود: گفتم: عمویم عباس در حالی می‏آید که لباس سفید بر تن دارد، ولی پسرانش پس از وی سیاه خواهند پوشید، و دوازده تن از آن‏ها به پادشاهی می‏رسند». هیثمی (270/9) می‏گوید: این را طبرانی در الأوسط و الکبیر به اختصار روایت نموده، و در سند آن گروهی است، که من ایشان را نشناختم. و این را ابن عساکر از ابن عباس به اختصار، چنان که در منتخب الکنز (211/5) آمده، روایت نموده، و گفته است: در سند وی کسی را ندیدم که درباره‏اش چیزی گفته شده باشد.

 

بلند شدن ابوبکر از جایش براى عباس  رضی الله عنهما

نزد ابن عساکر[5] همچنان از جعفربن محمد از پدرش و ازجدش  رضی الله عنهم  روایت است که گفت: وقتی پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  می‏نشست ابوبکر  رضی الله عنه  در سمت راستش می‏نشست، و عمر  رضی الله عنه  در سمت چپش، و عثمان  رضی الله عنه  در جلوی رویش، و او کاتب سر رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بود. وقتی که عباس بن عبدالمطلب  رضی الله عنه  می‏آمد، ابوبکر  رضی الله عنه  از جای خود بلند می‏شد و عباس  رضی الله عنه  در جایش می‏نشست. این چنین در منتخب الکنز (214/5) آمده است.

تشویق پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به دوستى عباس

حاکم ازمطلب بن ربیعه روایت نموده، که گفت: عباس  رضی الله عنه  در حالی نزد پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم  آمد که خشمگین بود، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «تو را چه شده است؟» گفت: ای رسول خدا، در میان ما و قریش چیست؟ پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «میان تو و ایشان چیست؟» گفت: آن‏ها با همدیگر با روهای باز روبرو می‏گردند و وقتی با ما روبرو می‏گردند، با چهره‏های دگرگون روبرو می‏شوند. می‏گوید: پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  خشمگین شد که حتی رگ میان هردو چشمش بلند گردید، می‏گوید: هنگامی که خشمش فروکش کرد، گفت: «سوگند به ذاتی که جان محمد در دست اوست، ایمان در قلب مردم تا آن وقت داخل نمی‏گردد که شما را به خاطر خدا و رسول وی دوست نداشته باشد». می‏افزاید: و بعد از آن گفت: «چرا مردانی مرا درباره عباس اذیت می‏کنند؟ عموی مرد مثل پدر اوست»[6]. همچنان[7] از عباس بن عبدالمطلب  رضی الله عنه  روایت است که گفت: گفتم: ای پیامبر خدا وقتی قریش با یکدیگر ملاقات می‏کنند با چهره بشاش و خوب روبرو می‏شوند، و وقتی با ما روبرو گردند، با چهره‏های دگرگون و متغیر روبرو می‏شوند. می‏گوید: پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به شدت خشمگین شد و گفت: «سوگند به ذاتی که جان محمد در دست اوست، ایمان در قلب مرد تا آن وقت داخل نمی‏شود، که شما را به خاطر خدا و رسول وی دوست نداشته باشد»[8]. و نزد طبرانی از عصمه روایت است که گفت: عباس بن عبدالمطلب  رضی الله عنه  روزی داخل مسجد شد، و کراهیت را در چهره‏های آن مشاهده نمود، آن گاه نزد پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به خانه‏اش برگشت و گفت: ای پیامبر خدا، چرا من وقتی به مسجد داخل می‏شوم کراهیت و ناخوشایندی را در چهره‏های مردم می‏بینم؟ بعد پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمد، و داخل مسجد شد و گفت: «ای گروه مردم تا اینکه عباس را دوست نداشته باشید ایمان نیاورده‏اید، و مؤمن نمی‏باشید»[9]. هیثمی (269/9) می‏گوید: در این فضل بن مختار آمده، و وی ضعیف می‏باشد.

آنچه میان عمر و عباس  رضی الله عنهما  اتفاق افتاد و دعاى پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  براى عمر به خاطر عزت نمودن عباس

ابن عساکر از ابن مسعود  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  عمربن خطاب را برای جمع آوری صدقه فرستاد، اولین کسی که با وی برخورد کرد عباس بن عبدالمطلب  رضی الله عنه  بود، عمر به او گفت: ای ابوالفضل، صدقه مالت را بیاور، عباس به او گفت: اگر می‏بودی و می‏بودی، و با وی در سخن درشتی کرد. عمر  رضی الله عنه  به او گفت: به خدا سوگند، اگر خدا و منزلتت نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  نمی‏بود، در عوض آنچه از تو صادر شد، جوابت را می‏دادم، بعد از هم جدا شدند، و هر یک به راهی رفت. آن گاه عمر آمد و نزد علی بن ابی طالب  رضی الله عنه  داخل شد و آن را برای وی یادآوری نمود، علی دست عمر را  رضی الله عنهما  گرفت، و هردو نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  داخل شدند، عمر گفت: ای پیامبر خدا، مرا برای جمع آوری صدقه فرستادی، و با اولین کسی که برخوردم عمویت عباس بود، گفتم: ای ابوالفضل، صدقه مالت را بیاور. وی به من چنان و چنین گفت، و بر من قهر کرد و به درشتی با من سخن گفت. و من گفتم: به خدا سوگند، اگر خدا و منزلتت نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  نمی‏بود در عوض آنچه از تو صادر شد، جوابت را می‏دادم. پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «وی را عزت نموده‏ای خدا عزتت کند، آیا نمی‏دانی که عموی مرد مثل پدر اوست؟ به عباس چیزی نگو، چون ما صدقه دو سال را قبلاً از وی گرفته‏ایم»[10]. این چنین در منتخب الکنز (214/5) آمده است. و این را ابن سعد (27/4) به اختصار از قتاده روایت نموده است.

عباس و سیلى زدن مردى که پدرش را دشنام داده بود

حاکم[11] از ابن عباس  رضی الله عنهما  روایت نموده که: مردی پدر عباس را یاد نمود، و به او دشنام داد، آن گاه عباس به وی سیلی زد. بنابراین جمع شدند و گفتند: به خدا سوگند، عباس را چنانکه سیلی زده است، سیلی می‏زنیم. این خبر به پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  رسید، وی خطبه‏ای ایراد نمود و گفت: «بهترین مردم نزد خدا کیست؟» گفتند: تو ای پیامبر خدا، فرمود: «به درستی که عباس از من است و من از وی هستم، مرده‏های ما رادشنام ندهید، که به آن زنده‏ها را اذیت می‏کنید»[12].

عزت و احترام ابوبکر و عمر  رضی الله عنهما  براى عباس در خلافت شان

ابن عساکر از ابن شهاب روایت نموده، که گفت: ابوبکر و عمر  رضی الله عنهما  هر یک‌شان هنگام خلافت خود وقتی با عباس روبرو می‏شد، و سوار می‏بود، پیاده می‏شد و مرکب خود را پیشکش می‏نمود، و با عباس تا رسانیدن وی به منزلش و یا مجلسش پیاده می‏رفت، و سپس از وی جدا می‏شد[13].

عثمان و زدن مردى که عباس را تحقیر و استخفاف نموده بود

سیف و ابن عساکر از قاسم بن محمد روایت نموده‏اند که گفت: از چیزهایی که عثمان پدید آورد[14] و از وی پذیرفته شد این بود که: او مردی را در منازعه‏ای که در آن به عباس بن عبدالمطلب سبکی و بی‏احترامی نموده بود زد، به او گفته شد[15]، وی پاسخ داد: آیا پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  عمویش را گرامی بدارد و من به سبکی و بی‏احترامی به وی اجازه بدهم؟! هر کسی که به این عمل رضایت نشان دهد با پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  مخالفت نموده است، بنابراین این عمل از عثمان پذیرفته شد. این چنین در منتخب الکنز (213/5) آمده است.

ابوبکر  رضی الله عنه  و عزت نمودن على و واگذار کردن جایش براى او

ابن الأعرابی از انس  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در مسجد نشسته بود، و یارانش در اطراف وی نشسته بودند، که ناگهان علی  رضی الله عنه  آمد و سلام داد، بعد از آن ایستاد، و به جایی نگاه نمود که در آن بنشیند، آن گاه رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در روی‏های اصحابش نگاه نمود که کدام‌شان برای وی جای می‏گشاید، و ابوبکر در طرف راست پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نشسته بود، آن گاه ابوبکر از جای خود برخاست و گفت: اینجا ای ابوالحسن. و او در میان پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  و ابوبکر نشست، و ما سرور و خوشی را در چهره رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  مشاهده نمودیم، بعد از آن به ابوبکر روی گردانید و گفت: «ای ابوبکر، همانا فضیلت را برای اهل فضیلت [اهل فضل] [16] می‏داند»[17]. این چنین در البدایه (359/7) آمده است.

قول گروهى از انصار براى على: اى مولاى ما

احمد و طبرانی از رباح بن حارث روایت نموده‏اند که گفت: گروهی در رحبه[18] نزد علی  رضی الله عنه  آمدند و گفتند: السلام علیک ای مولای ما، گفت: من چگونه مولای شما می‏توانم باشم، در حالی که شما قوم عرب هستید؟ گفتند: از پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در روز غدیر خم شنیدیم که می‏گفت: «کسی را که من مولایش هستم این نیز مولایش است»[19]. رباح می‏گوید: هنگامی که آنها رفتند، من تعقیب‌شان نمودم، و گفتم: این‏ها کیستند؟ گفتند: گروهی از انصار که ابوایوب انصاری نیز در میان‌شان است. هیثمی (104/9) می‏گوید: رجال احمد ثقه‏اند.

قول پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم : کسى که من ولى‏اش هستم على ولى اوست

بزار از بریده  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  ما را در سریه‏ای فرستاد، و علی  رضی الله عنه  را بر ما امیر مقرر نمود، هنگامی که آمدیم، پرسید: «دوست‏تان را چگونه یافتید؟» من از وی شکایت نمودم، یا غیر من از وی شکایت نمود. می‏گوید: آن گاه سر خود را بلند نمود - و من مردی بودم که همیشه به زمین نگاه می‏نمودم - ناگهان متوجه شدم که صورت پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  سرخ گردیده و می‏گوید: «کسی را که من ولی اش هستم، علی ولی اوست». گفتم: در مورد وی هرگز برایت بدی نمی‏رسانم[20]. هیثمی (108/9) می‏گوید: این را بزار روایت نموده و رجال وی رجال صحیح‏اند.

قول پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم : کسى که على را اذیت کند مرا اذیت نموده است

ابن اسحاق از عمروبن شاس اسلمی  رضی الله عنه  - که از اصحاب حدیبیه بود - روایت نموده، که گفت: من با علی  رضی الله عنه  همراه سوارانش بودم که پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  او را در آن به یمن فرستاده بود، علی اندکی بر من ستم روا داشت، که در نفس خود نسبت به وی خشم گرفتم. هنگامی که به مدینه آمدم، در مجالس مدینه و نزد کسی که با او ملاقات کردم از دست وی شکایت کردم، بعد روزی در حالی آمدم که پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در مسجد نشسته بود، هنگامی که مرا دید به چشم‌هایش نگاه می‏کنم، به من نگاه نمود، تا اینکه نزد وی نشستم. وقتی که نزدش نشستم گفت: «به خدا سوگند، ای عمرو مرا اذیت نمودی»، گفتم: انااللَّه و انالیه راجعون! به خدا و اسلام از اینکه پیامبر خدا را اذیت کنم پناه می‏برم! گفت: «کسی که علی را اذیت کند، مرا اذیت نموده است»[21]. این را امام احمد از عمروبن شاس روایت نموده، و آن را متذکر شده است. این چنین در البدایه (347/7) آمده است. و هیثمی (129/9) می‏گوید: این را احمد، و طبرانی به اختصار، و بزار مختصرتر از وی روایت نموده‏اند، و رجال احمد ثقه‏اند.

پناه خواستن سعد از غضب پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  وقتى که به على دشنام داد

ابویعلی از سعدبن ابی وقاص  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: من با دو تن دیگر در مسجد نشسته بودم، و علی  رضی الله عنه  را دشنام دادیم آن گاه پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در حالی روی آورد که خشم در چهره‏اش نمایان بود، و من از غضب وی به خدا پناه بردم، وی گفت: «میان من و شما چیست؟ کسی که علی را اذیت کند، مرا اذیت نموده است!»[22]. این چنین در البدایه (347/7) آمده است. و هیثمی 129/9) می‏گوید: این را ابویعلی، و بزار به اختصار روایت نموده‏اند، و رجال ابویعلی رجال صحیح‏اند، غیر محمودبن خداش و قنان که آن دو ثقه‏اند.

اعتراض عمر بر مردى که على را ناسزا گفت

ابن عساکر از عروه  رضی الله عنه  روایت نموده که: مردی در حضور عمر  رضی الله عنه  به علی  رضی الله عنه  ناسزا گفت. عمرفرمود: صاحب این قبر را می‏شناسی، محمدبن عبداللَّه بن عبدالمطلب، و علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب[23]، علی را جز به خوبی و خیر یاد مکن، چون اگر تو وی را اذیت کنی، این را در قبرش اذیت کرده‏ای[24].

قول سعد: اگر اره هم بر فرق سرم گذاشته شود هرگز او را دشنام نخواهم داد

ابویعلی از ابوبکر بن خالد بن عرفطه روایت نموده که: وی نزد سعد بن مالک  رضی الله عنه  آمد و گفت: شنیدم که شما در کوفه به دشنام دادن علی  رضی الله عنه  اقدام می‏کردید، آیا تو هم وی را دشنام دادی؟ گفت: به خدا پناه می‏برم! سوگند به ذاتی که جان سعد در دست اوست، از پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شنیدم که درباره علی چیزی می‏گفت، که اگر اره هم بر فرق سرم گذاشته شود هرگز وی را دشنان نمی‏دهم[25]. هیثمی (130/9) می‏گوید: اسناد آن حسن است.

ناسزاگویى معاویه به على و امتناع سعد از آن

احمد و مسلم و ترمذی از عامربن سعد بن ابی وقاص و او از پدرش روایت نموده‏اند که: پدرش به وی گفت: معاویه بن ابی سفیان سعد  رضی الله عنهم  را امر نمود و گفت: چه تو را باز می‏دارد که ابوتراب[26] را دشنام بدهی؟ گفت: هان من سه چیز را به یاد آوردم، که پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آن‏ها را برای علی گفته بود، و اگر یکی از آن‏ها برای من باشد، از شترهای سرخ رنگ برایم بهتر است. از پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در یکی از غزوات وی که علی را گذاشته بود شنیدم، که علی به او گفت: ای رسول خدا، آیا مرا با زنان و اطفال وا می‏گذاری؟ پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم گفت: «آیا راضی نمی‏شوی که برای من به منزلت هارون به موسی باشی، مگر این که پس از من نبیی نیست»، و از او در روز خیبر شنیدم که می‏گفت: «بیرق را به دست مردی می‏دهم که خدا و رسولش را دوست می‏دارد، و خدا و رسولش او را دوست می‏دارند». افزود: من هم منتظر آن بودم، آن‏گاه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «علی را برایم فراخوانید»، و او نزد پیامبر آورده شد، و چشمش درد می‏کرد، سپس پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  آب دهنش را بر چشم‏های وی مالید، و پرچم را به وی سپرد، و خداوند نیز فتح را نصیب او فرمود، و هنگامی که این آیه نازل شد:

﴿فَقُلۡ تَعَالَوۡاْ نَدۡعُ أَبۡنَآءَنَا وَأَبۡنَآءَكُمۡ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَكُمۡ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمۡ [آل عمران: 61].

ترجمه: «بگو: بیایید فرزندان خود و فرزندان شما و زنان خود و زنان شما و ذات‏های خود و ذات‏های شما را فراخوانیم».

و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  علی، فاطمه، حسن و حسین  رضی الله عنهم  را خواست، بعد از آن گفت: «بار خدایا، این‏ها اهل من‏اند»[27]-[28].

و نزد ابوزرعه دمشقی از عبداللَّه بن ابی نجیح از پدرش روایت است که گفت: هنگامی که معاویه حج نمود، دست سعدبن ابی وقاص را  رضی الله عنهما  گرفت و گفت: ای ابواسحاق ما قوی هستیم، که این جنگ ما را از حج بازداشت، حتی نزدیک است که بعضی سنت‏های آن را فراموش کنیم، پس طواف کن، که ما چون طواف تو طواف نماییم. می‏گوید: هنگامی که فارغ شد سعد را با خود داخل دارالندوه ساخت، و او را با خود بر تختش نشاند، و بعد از آن علی بن ابی طالب را یادآوری نمود و به او بد گفت. سعد گفت: مرا به منزلت داخل نمودی، و بر تختت نشاندی، و بعد به بدگویی و دشنام دادن علی شروع نمودی؟ به خدا سوگند، اگر یکی از ویژگی‏های سه گانه او در من باشد، از اینکه آنچه آفتاب بر آن طلوع نموده است برایم باشد، نزدم بهتر و محبوب‏تر است، و اگر برایم آنچه باشد که پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در وقتی که به غزوه تبوک رفت به او گفت: «آیا راضی نمی‏شوی که برای من به منزله هارون به موسی باشی، مگر اینکه پس از من نبیی نیست»، برایم از آنچه که آفتاب بر آن طلوع نموده است، بهتر و محبوب‏تر است، و اگر برایم آنچه باشد که روز خیبر به او گفت: «پرچم را به مردی می‏دهم که خدا و رسولش را دوست می‏دارد، و خدا و رسولش او را دوست می‏داند، و خداوند فتح را نصیب وی می‏گرداند، و فرار کننده نیست»، برایم از آنچه آفتاب بر آن طلوع نموده است، بهتر و محبوب‏تر است، و اگر داماد وی بر دخترش باشم، و برایم از وی فرزندانی باشد که برای اوست، از اینکه آنچه آفتاب بر آن طلوع نموده است برایم باشد، نزدم بهتر و محبوب‏تر است، بعد از امروز در هیچ منزلی نزدت داخل نمی‏شوم، سپس چادر خود را تکان داد و بیرون آمد[29]. این چنین در البدایه 3410340/7) آمده است.

اعتراض ام سلمه بر کسى که به على دشنام دهد

احمد از ابوعبداللَّه جدلی[30] روایت نموده، که گفت: نزد ام سلمه  رضی الله عنها  وارد شدم، و او به من گفت: آیا رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در میان شما دشنام داده می‏شود؟ گفتم: معاذاللَّه، یا سبحان‏اللَّه، یا کلمه‏ای مانند آن، گفت: از پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شنیدم که می‏گفت: «هر کس که علی را دشنام دهد، مرا دشنام داده است»[31]. هیثمی (130/9) می‏گوید: رجال وی، غیر از ابوعبداللَّه جدلی که ثقه می‏باشد، رجال صحیح‌اند.

و نزد طبرانی و ابویعلی از ابوعبداللَّه جدلی روایت است که گفت: ام سلمه  رضی الله عنها  به من گفت: ای ابوعبداللَّه، آیا پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در میان شما دشنام داده می‏شود؟ گفتم: آیا رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  دشنام داده می‏شود؟ گفت: آیا علی و کسانی که او را دوست می‏دارند دشنام داده نمی‏شوند، در حالی که پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  او را دوست می‏داشت![32].

قول حضرت على درباره حسب و دینش

خطیب در المتفق و ابن عساکر از ابوصادق روایت نموده‏اند که گفت: علی  رضی الله عنه  فرمود: حسب من، حسب پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  است و دینم دین اوست، بنابراین هر کس که به من ناسزا بگوید، به پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  ناسزا گفته است[33].

ابوبکر و عزت نمودن حسن

ابونعیم و جابری در جزء خود از عبدالرحمن بن اصبهانی روایت نموده‏اند که گفت: حسن بن علی در حالی نزد ابوبکر  رضی الله عنهم  آمد، که وی بر منبر پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  قرار داشت، حسن گفت: از جای نشستن پدرم پایین بیا[34]، ابوبکر گفت: راست گفتی، این جای نشستن پدرت است، و او را در بغل خود نشاند و گریست. علی  رضی الله عنه  گفت: به خدا سوگند، این از فرمان من نیست. ابوبکر گفت: راست گفتی، به خدا سوگند، من تو را متهم نمی‏کنم. نزد ابن سعد از عروه روایت است که: ابوبکر روزی سخنرانی می‏نمود، و حسن آمد و نزد وی بر منبر بالا رفت و گفت: از منبر پدرم پایین بیا، آن گاه علی گفت: این کار بدون مشورت ماست[35].

عمر و عزت نمودن حسین

ابن عساکر از ابوالبختری روایت نموده، که گفت: عمربن خطاب  رضی الله عنه  بر منبر سخنرانی می‏کرد، که حسین بن علی  رضی الله عنهما  به سویش برخاست و گفت: از منبر پدرم پایین بیا، عمر گفت: آری، منبر پدرت است، نه منبر پدر من، تو را کی به این امر نمود؟ آن گاه علی  رضی الله عنه  برخاست و گفت: هیچکس وی را به این امر ننموده است! [بعد از آن علی  رضی الله عنه  به حسین  رضی الله عنه  گفت] اما تو را ای پررو تنبیه خواهم نمود! عمر  رضی الله عنه  گفت: برادرزاده‏ام را مزن، وی راست گفت منبر پدرش است[36].

و نزد ابن سعد و ابن راهویه و خطیب از حسین بن علی  رضی الله عنهما  روایت است که گفت: نزد عمربن خطاب  رضی الله عنه  بر منبر بالا رفتم، و به او گفتم: از منبر پدرم پایین بیا و به منبر پدرت بالا برو، گفت: پدرم منبر نداشت، و مرا با خود نشاند. هنگامی که پایین آمد، به منزل خود رفت و گفت: ای پسرکم، کی این را به تو آموخت؟ گفتم: هیچ کس این را به من نیاموخته است، گفت: ای پسرکم اگر به زیارت ما بیایی و نزدمان تشریف بیاوری بهتر خواهد بود، بعد روزی آمدم که او با معاویه تنها نشسته است، و ابن عمر در دروازه قرار دارد، و به او اجازه داده نشده است، و برگشتم. بعدها مرا دید و گفت: ای پسرکم چرا نزد ما نمی‏آیی؟ گفتم: آمدم و تو با معاویه به تنهایی صحبت می‏کردی، و ابن عمر را دیدم، که برگشت، بنابراین من نیز برگشتم. گفت: تو به اجازه از عبداللَّه بن عمر مستحق‏تری، آنچه را در سرهای ما می‏بینی خداوند رویانیده است و بعد شما[37]، و دست خود را بر سرش گذاشت[38].

ابوبکر و عزت نمودن حسن

ابن سعد، احمد، بخاری، نسائی و حاکم از عقبه بن حارث روایت نموده‏اند که گفت: با ابوبکر چند شب پس از وفات پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از نماز عصر بیرون رفتم، و علی  رضی الله عنه  در پهلویش راه می‏رفت. و ابوبکر بر حسن بن علی در حالی گذشت که با اطفال بازی می‏نمود، آن گاه او حسن را بر گردن خود برداشت و می‏گفت:

بأبى شبيه بالنبي

 

ليس شبيهاً بعلى

ترجمه: «به پدرم، که وی به پیامبر شبیه است، و نه به علی»[39].

و علی  رضی الله عنه  می‏خندید[40].

ابوهریره و بوسیدن شکم حسن

احمد از عمیربن اسحاق روایت نموده، که گفت: ابوهریره  رضی الله عنه  را دیدم که با حسن بن علی  رضی الله عنهما  روبرو شد، و (به او) گفت: همان جای شکم خود را که پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را دیدم از آن می‏بوسید برهنه کن، وی شکم خود را برهنه نمود، و ابوهریره آن را بوسید. و در روایتی آمده است که: ناف وی را بوسید[41]. هیثمی (177/9) می‏گوید: این را احمد و طبرانی روایت نموده‏اند، مگر اینکه طبرانی گفته است: او شکم خود را برهنه نمود، و ابوهریره دست خود را بر ناف وی گذاشت. و رجال هردوی آن‏ها غیر عمیربن اسحاق که ثقه می‏باشد، رجال صحیح‌اند. و این را ابن نجار از عمیر، چنان که در الکنز (104/7) آمده است، روایت نموده، و در آن آمده است: آن‏گاه دهن خود را بر ناف وی گذاشت.

قول ابوهریره براى حسن: یا سیدى «اى آقاى من»

طبرانی از مقبری روایت نموده، که گفت: با ابوهریره بودیم که حسن بن علی  رضی الله عنهما  آمد و سلام داد، و قوم جواب سلام وی را دادند، و ابوهریره در ضمن اینکه با ما بود متوجه نشد، به وی گفته شد: حسن بن علی سلام می‏دهد، در حال او به حسن پیوست و گفت: علیک ای آقای من، به او گفته شد: می‏گویی: ای آقای من، گفت: گواهی می‏دهم که پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «وی سید است»[42]. هیثمی (178/9) می‏گوید: رجال وی ثقه‏اند. و این را همچنان ابویعلی و ابن عساکر از سعید مقبری به مانند آن، چنان که در الکنز (104/7) آمده، روایت نموده‏اند. و حاکم (169/3) آن را روایت نموده، و صحیح دانسته است.

 

آنچه میان ابوهریره و مروان در محبت حسن و حسین اتفاق افتاد

طبرانی از ابوهریره  رضی الله عنه  روایت نموده که: در همان مریضی که در آن درگذشت مروان نزدش آمد. مروان به ابوهریره گفت: من نسبت به تو از وقتی که با هم همراه شدیم جز درباره دوستیت با حسن و حسن خشمگین نشده‏ام. می‏گوید: ابوهریره  رضی الله عنه  خود را جمع نموده نشست و گفت: گواهی می‏دهم، که با پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بیرون رفتیم، تا اینکه در جایی از راه رسیدیم، رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  حسن وحسین را شنید که گریه می‏کنند، و آن دو با مادرشان بودند، بعد وی به سرعت به راه افتاد ونزد آن دو آمد، و از او شنیدیم که می‏گفت: «فرزندانم را چه شده است؟» فاطمه گفت: تشنه شده‏اند، می‏گوید: سپس پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به طرف مشک کهنه‏ای به خاطر پیدا نمودن آب رفت، و آن وقت آب با توجه به آمدن زیاد مردم کم بود، پس صدا نمود، آیا با کسی از شما آب هست؟ و هر کسی با شنیدم با شنیدن صدای پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  دست به مشک خود برد تا آب بیابد، ولی هیچ کس قطره‏ای آب هم نیافت، آن گاه پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «یکی از آن‏ها را به من بده»، و فاطمه او را از زیر خیمه به وی داد، و من سفیدی بازوهای وی را هنگام دادن او به پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  دیدم، بعد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  او را روی سینه خود گذاشت، ولی او فریاد می‏کشید، و خاموش نمی‏شد، آن گاه پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  زبان خود را باز کرد، و او شروع به مکیدن آن نمود، تا اینکه آرام شد و خاموش گردید، و دیگر گریه وی را نشنیدم، و دومی همچنان گریه می‏نمود، و خاموش نمی‏شد، بعد از آن پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «دیگری را به من بده»، و او وی را به او داد، و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  با وی نیز چنان نمود، بعد هردوی‌شان خاموش شدند، و دیگر صدای‌شان را نشنیدم. سپس گفت: «حرکت کنید»، و راست وچپ از شترها گذشتیم، تا اینکه در وسعت و فراخی راه با وی برخورد کردیم، حالا با دیدن این حالت از پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم ، باز هم من آن‏ها را دوست نداشته باشم؟![43] هیثمی (181/9) می‏گوید: این را طبرانی روایت نموده، و رجال آن ثقه‏اند.

 

 



[1]- مسلم (2408) احمد (4/ 367) بیهقی (2/ 148) و (7/ 30).

[2]- بخاری (3713) مسلم در کتاب الایمان (205).

[3]- موضوع. ابن عساکر (7/ 242) طبرانر در الکبیر (19/ 170- 171) و قضاعی در مسند خود (1164) خطیب در تاریخ بغداد. نگا: اللآلی المصنوعة (1/ 188) و تذکرة الموضوعات (164) و ضعیف الجامع (2068) و الضعیفة (3227) سخاوی میگوید: با این وجود معنای آن صحیح است.

[4] ضعیف. طبرانی (10/ 346) در سند آن چند ناشناخته وجود دارد: المجمع (9/ 207).

[5]- ابن عساکر در تاریخ دمشق (7/ 244).

[6]- ضعیف. ترمذی (3758) و گفته است: حسن صحیح است. ابن عساکر (7/ 236) آلبانی می‌گوید: همه‌ی آن به جز گفته اش: عموی شخص ... ضعیف است. نگا: الصحیحة (806) صحیح الجامع (2113، 410).

[7]- حاکم (333/3).

[8]- ضعیف. حاکم (3/ 333) ترمذی و احمد. نگا: ضعیف الجامع (612).

[9]- ضعیف. طبرانی (17/ 185) در سند آن فضل بن مختار است که ضعیف است: (المجمع) (9/ 269).

[10]- ابن عساکر (7/ 238) ابن سعد (4/ 27).

[11]- 329/3.

[12]- حاکم می‏گوید: این حدیث صحیح الاسناد است، ولی بخاری و مسلم آن را روایت ننموده‏اند، ذهبی می‏گوید: صحیح است. و ابن عساکر این را به مانند آن از ابن عباس روایت نموده، و افزوده است: گفتند: ای پیامبر خدا، از غضب تو به خدا پناه می‏بریم، برای مان مغفرت بخواه، و او برای‌شان مغفرت خواست. این چنین در منتخب الکنز (211/5) آمده، و این را ابن سعد (24/4) از ابن عباس به مانند روایت ابن عساکر روایت کرده است.

[13]- این چنین در الکنز (69/7) آمده است.

[14]- بدین معنی که کسی قبل از وی این عمل را انجام نداده بود، و نخستین بار این را عثمان  رضی الله عنه  انجام داد. م.

[15]- یعنی: در مورد عملش بر وی اعتراض صورت گرفت. م.

[16]- ممکن است درست زیادت این عبارت باشد.

[17]- موضوع (دروغین). نگا: الفوائد المجموعة شوکانی (371) و الموضوعات ابن جوزی (1/ 381) و تنزیه الشریعة (1/ 359) و ضعیف الجامع (2068).

[18]- محلی است در کوفه.

[19]- صحیح. احمد (4/ 370) شیعه این حدیث را نصی بر جانشینی علی بعد از پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  داسته‌اند که این دروغ است. نگا: الضعیفه (1750).

[20]- صحیح. احمد (5/ 358) طبرانی (5/ 185) نگا: صحیح الجامع (6524).

[21]- صحیح. احمد (3/ 483) حاکم (3/ 122) ابن حبان (2202) بیهقی (در الدلائل 5/ 395) بخاری در تاریخ (6/ 307) بزار (2561) آلبانی آن را در صحیح الجامع (5924) صحیح دانسته است.

[22]- حسن. ابویعلی (770) و (3424) و (6935) نگا: المجمع (9/ 130).

[23]- یعنی: علی  رضی الله عنه  و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در پدر دوم، که عبدالمطلب است، با هم یکجا می‏شوند. م.

[24]- این چنین در المنتخب (46/5) آمده است.

[25]- حسن. ابویعلی (770) نگا: المطالب العالیه (3967) و المجمع (9/ 130).

[26]- ابوتراب کنیه علی  رضی الله عنه  است، که پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  وی را به این کنیه مسمی نموده بود.

[27]- تفصیل این حکایت و صورت مباهله که سعد  رضی الله عنه  به آن اشاره نموده است در (208/1) تحت عنوان «نامه پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به اهل نجران» گذشت، که می‏توان برای دریافت شرح بیشتر موضوع به آن مراجعه نمود. م.

[28]- بخاری (3701) مسلم (2406) ترمذی (3724) احمد (4/ 52) ابن ماجه (121).

[29]- مسلم (2404) ترمذی (3724) احمد (1/ 285).

[30]- در اصل: «خدلی» آمده، که تصحیف می‏باشد.

[31]- ضعیف. احمد (6/ 323) حاکم (3/ 121) نگا: الصحیحة (3/ 288) ضعیف الجامع (5681) و الضعیفة (2310) و در الضعیفه گفته است: منکر است /. همچنین در آن ابواسحاق السبیعی مختلط است. در سند آن نیز اضطراب وجود دارد.

[32]- هیثمی می‏گوید: رجال طبرانی، غیر از ابوعبداللَّه که ثقه می‏باشد، رجال صحیح‌اند.و این را ابن ابی شیبه از ابوعبداللَّه به مانند آن، چنان که در المنتخب (46/5) آمده، روایت نموده است.

[33]- این چنین در المنتخب (46/5) آمده است.

[34]- هدف از پدر اینجا بابایش پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  می‏باشد.

[35]- این چنین در الکنز (132/2) آمده است.

[36]- ابن کثیر می‏گوید: سند آن ضعیف است. این چنین در الکنز (105/7) آمده است.

[37]- یعنی: ایمانی که در سر ما جا گرفته است، از جانب خداوند اما توسط جد بزرگوار شما  صل الله علیه و آله و سلم  بوده است. م.

[38]- این چنین در الکنز (105/7) آمده است. و در الإصابه (333/1) می‏گوید: سند آن صحیح است.

[39]- بخاری (3750) احمد (1/ 8) حاکم (1/ 168).

[40]- این چنین در الکنز (103/7) آمده است.

[41]- صحیح. احمد (2/ 255، 493) شیخ احمد شاکر آن را صحیح دانسته است.

[42]- صحیح. طبرانی (3/ 21، 22، 23) ابویعلی (5661) حاکم (3/ 169) اصل آن در بخاری (3746) به این صورت است: «این فرزند من سید (آقا و سرور) است باشد که خداوند بوسیله‌ی او بین دو گروه اصلاح نماید».

[43]- صحیح. طبرانی (30/ 50، 51) ابن عساکر (4/ 211) نگا: المجمع (8/ 190).

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...