توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ آبان ۵, جمعه

روش پيامبر صل الله علیه و آله و سلم و اصحابش در لباس پوشيدن

 

روش پيامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و اصحابش در لباس پوشيدن

روش پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در لباس پوشیدن

ابن سعد از عبدالرحمن بن ابی لیلی روایت نموده، که گفت: با عمربن خطاب  رضی الله عنه  بودم، فرمود: ابوالقاسم  صل الله علیه و آله و سلم  را دیدم که جبه شامی[1] آستین تنگ بر تن داشت[2]. و ابن سعد[3] از جندب بن مکیث  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  وقتی هیأتی می‏آمد، بهترین و نیکوترین لباس‌هایش را بر تن می‏نمود، و بزرگان اصحابش را نیز به این امر نموده بود، و من رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را در روز آمدن وفد کنده دیدم که لباس یمنی[4] بر تن داشت، و ابوبکر و عمر  رضی الله عنهما  مثل آن را بر تن داشتند[5]. ابن ابی شیبه و ترمذی در الشمائل از سلمه بن اکوع  رضی الله عنه  روایت نموده‏اند که گفت: عثمان بن عفان  رضی الله عنه  لنگش را تا نصف ساق‌هایش می‏بست ومی گفت: این چنین لنگ پوشی دوستم  صل الله علیه و آله و سلم  بود[6]. این چنین در الکنز (55/8) آمده است. و نزد ترمذی[7] از اشعث بن سلیم روایت است که گفت: از عمه‏ام شنیدم که از عمویش حدیث بیان می‏نمود، که وی گفت: در حالی که در مدینه پیاده راه می‏رفتم، ناگهان از پشت سرم انسانی گفت: «ازارت را بلند کن، چون این از نگاه تقوی پسندیده‏تر و [برای لباس] بادوام‏تر است»، ملتفت شدم، که وی رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  است، و گفتم: ای رسول خدا، این یک چادر خط دار است. فرمود: «آیا من برایت پیشوا و مقتدا نیستم؟» آن گاه دیدم که ازارش تا نصف ساق‌هایش است[8].

وصف اصحاب از لباس پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم

و نزد وی همچنان از ابوبرده روایت است که گفت: عایشه  رضی الله عنها  یک جامه پشمین، و یک ازار درشت را برای ما بیرون کشیده گفت: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در این دو وفات نمود[9]. و نزد وی همچنان از ام سلمه  رضی الله عنها  روایت است که گفت: محبوب‏ترین لباس‏ها نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  پیراهن بود. و از اسماء دختر یزید  رضی الله عنها  روایت است که گفت: آستین پیراهن رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  تا بند دست بود[10]. و از جابر  رضی الله عنه  روایت است که گفت: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  روز فتح در حالی وارد مکه شد که دستار سیاه بر سر داشت[11]. و از عمرو بن حریث  رضی الله عنه  روایت می‏کند که پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  برای مردم بیانیه داد و بر سرش دستار سیاه بود[12]. و از ابن عباس  رضی الله عنهما  روایت است که: پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در حالی برای مردم بیانیه داد که بر سرش دستار سیاه بود[13]. و نافع از ابن عمر  رضی الله عنه  روایت است که گفت: پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  وقتی عمامه می‏بست، عمامه‏اش را در میان شانه‏هایش فرو می‏آویخت، نافع می‏گوید: ابن عمر نیز همانطور می‏نمود، عبداللَّه می‏گوید: قاسم بن محمد و سالم را دیدم که همانطور می‏نمودند[14]. این چنین در الشمائل (ص 9) آمده است.

بستر و رختخواب پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم

بخاری و مسلم از عایشه  رضی الله عنها  روایت نموده‏اند که: وی از بستر رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  پرسیده شد، پاسخ داد: از پوست بود، و از پوست درخت خرما پر شده بود[15]. ابن سعد (464/1) مانند این را روایت نموده است. و نزد حسن بن عرفه از عایشه  رضی الله عنها  روایت است که گفت: زنی از انصار نزدم وارد شد، و بستر رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را دید که عبای دولا شده است، آن گاه رفت و رختخوابی را برایم فرستاد که از پشم پر شده بود، بعد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نزدم وارد شد و گفت: «ای عایشه این چیست؟» می‏گوید: گفتم: ای پیامبر خدا، فلان زن انصاری نزدم وارد شد، و رختخواب تو را دید، بعد رفت و این را برایم فرستاد، فرمود: «باز گردان»، می‏گوید: من آن را برنگرداندم، و خوشم آمد که در خانه‏ام باشد، تا اینکه آن را سه مرتبه گفت، می‏افزاید: فرمود: «ای عایشه باز گردان، به خدا سوگند اگر می‏خواستم خداوند کوه‏های طلا و نقره را با من به حرکت در می‏آورد»[16]. ابن سعد (465/1) از عایشه مانند این را روایت نموده است.

و نزد ترمذی در الشمائل از جعفربن محمد از پدرش روایت است که گفت: عایشه رضی الله عنها  پرسیده شد، که بستر رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در خانه‏ات چه بود؟ گفت: از پوست بود، و از پوست خرما پر شده بود، و حفصه  رضی الله عنها  پرسیده شد که: بستر رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  چه بود؟ گفت: جامه درشتی که دولایش می‏نمودیم، و او بر آن می‏خوابید، شبی گفتم: اگر آن را چهارلا نمایم برایش نرمتر و راحت‏تر خواهد بود، بنابراین آن را برایش چهارلا نمودیم، هنگامی که صبح نمود گفت: «دیشب برایم چه فرش نمودید؟» می‏گوید: گفتیم: همان رختخواب است، مگر اینکه ما آن را چهار لا نمودیم، و گفتیم: آن برایت نرم‏تر و راحت‏تر است، فرمود: «آن را به همان حالت قبلی‏اش برگردانید، چون نرمی آن مرا از نماز دیشبم بازداشت»[17]. این چنین در البدایه (53/6) آمده. و ابن سعد (465/1) این را از عایشه روایت کرده است.

قول پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  هنگام پوشیدن لباس نو

ابن المبارک، طبرانی، حاکم، بیهقی و غیر ایشان از عمر  رضی الله عنه  روایت نموده‏اند که گفت: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را دیدم که لباس‏های جدیدی را خواست و پوشید، هنگامی که به ترقوه‌هایش رسید گفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى كَسَانِى مَا أُوَارِى بِهِ عَوْرَتِى وَأَتَجَمَّلُ بِهِ فِى حَيَاتِى»، ترجمه: «ستایش خدایی راست که برایم جامه‏ای پوشانید که بدان عورتم را می‏پوشانم، و در زندگی‏ام بدان تجمل می‏نمایم»، بعد از آن فرمود: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، بنده مسلمان که لباس جدیدی بپوشد، و آنچه را من گفتم بگوید، و به‌سوی لباس کهنه‏اش که گذاشته است روی آورد، و آن را برای یک انسان و مسلمان فقیر فقط به رضای خدا بپوشاند، تا اینکه تاری از آن بر وی باقی است، در پناه خدا[18]، در ضمانت خدا در امان خدا می‏باشد، خواه زنده باشد، یا مرده، خواه زنده باشد، یا مرده، خواه زنده باشد یا مرده»[19]. هیثمی می‏گوید: اسناد آن قوی نیست و ابن حجر آن را در أمالی خود حسن دانسته است، این چنین در الکنز (55/8) آمده است.

پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و ستودن شلوار

بزار، عقیلی، ابن عدی و غیر ایشان از علی  رضی الله عنه  روایت نموده‏اند که گفت: در بقیع در یک روز بارانی نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نشسته بودم، که زنی سوار بر خری که کرایه دارش نیز با وی همراه بود عبور نمود، وی از سراشیبی زمین گذر نمود و افتاد، آن گاه رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  روی‏اش را از وی گردانید، گفتند: ای رسول خدا، وی شلوار بر تن دارد، فرمود: «بارخدایا، به زنان شلوار دار امتم مغفرت فرما، ای مردم شلوار بر تن کنید، چون شلوار از با سترترین لباس‏هایتان است، و آن را به زن‏های‌تان وقتی که بیرون شدند بپوشانید»[20]. ابن الجوزی این را در جمله احادیث موضوع آورده، ولی به صواب نرسیده و این حرفش درست نیست، و حدیث چندین طرق دارد، این چنین در الکنز (55/8) آمده است.

 

قصه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  با دحیه و اسامه درباره لباس

ابن منده و ابن عساکر از دحیه بن خلیفه کلبی  رضی الله عنه  روایت نموده‏اند که: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  وی را نزد هرقل فرستاد، هنگامی که برگشت پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  برایش پارچه قبطیی[21] داد و گفت: «نصف آن را پیراهن بساز و نصف دیگرش را برای همسرت بده تا چادر بسازد»، هنگامی که برگشت، طلبش نموده گفت: «امرش کن تا زیر آن چیزی بگرداند که بدنش معلوم نشود»[22]. این چنین در الکنز (61/8) آمده است. ابن ابی شیبه، ابن سعد، احمد، رویانی، باوردی، طبرانی، بیهقی و سعیدبن منصور از اسامه بن زید  رضی الله عنهما  روایت نموده‏اند که گفت: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  پارچه قبطی ستبری، از جنس آن پارچه که برای دحیه کلبی هدیه نموده بود، به من نیز داد، و من آن را برای همسرم دادم، رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  پرسید: «چرا پارچه قبطی را نمی‏پوشید؟! گفتم: ای رسول خدا، آن را به همسرم پوشانیدم، فرمود: «امرش کن، تا زیر آن زیر پوشی بر تن کند، چون من می‏ترسم که استخوان‌هایش معلوم شود»[23]. این چنین در الکنز (62/8) آمده است.

قصه عایشه با پدرش هنگامى که لباس جدیدى بر تن نمود و از آن خوشش آمد

ابن المبارک و ابونعیم در الحلیه از عایشه  رضی الله عنها  روایت نموده‏اند که گفت: لباس هایم را پوشیدم، و به دامنم نگاه می‏نمودم، و در حالی که در خانه می‏گشتم به لباس و دامنم ملتفت می‏شدم، آن گاه ابوبکر  رضی الله عنه  نزدم وارد شد و گفت: ای عایشه آیا نمی‏دانی که خداوند حالا به سویت نگاه نمی‏کند؟ و نزد ابونعیم در الحلیه از عایشه روایت است که گفت: باری پیراهن جدیدم را بر تن نمودم، و بدان می‏نگریستم و خوشم می‏آمد، ابوبکر گفت: به چه می‏نگری؟ خداوند به‌سوی تو نمی‏نگرد، گفتم: به خاطر چه؟ گفت: آیا نمی‏دانی، وقتی که عجب و خودبینی در بنده به خاطر زینت دنیا داخل شود، پروردگارش وی را تا وقتی بد می‏بیند، که آن زینت را ترک نگوید. می‏گوید: آن گاه من آن را از تنم در آوردم و صدقه‏اش دادم، و ابوبکر گفت: ممکن این برایت کفاره واقع شود[24]. این چنین در الکنز (54/8) آمده است، و می‏گوید: این حدیث در حکم مرفوع است.

روش عمرو انس  رضی الله عنهما  در لباس پوشیدن

ابن سعد از عبدالعزیزبن ابی جمیله انصاری روایت نموده، که گفت: آستین پیراهن عمر  رضی الله عنه  از بندهای دستش تجاوز نمی‏نمود. و از بدیل بن میسره روایت است که گفت: عمربن خطاب روزی در حالی به‌سوی جمعه بیرون شد که پیراهن گندمگونی بر تن داشت و به مردم معذرت تقدیم می‏نمود و می‏گفت: این پیراهن مرا نگه داشت، و آستینش را کش می‏کرد، وقتی که رهایش می‏نمود، بالای انگشتانش بر می‏گشت. و از هاشم بن خالد روایت است که گفت: عمر را دیدم که بالای ناف ازار می‏بست. و از عامربن عبیده باهلی روایت است که گفت: انس  رضی الله عنه  را از پارچه ابریشمی[25] پرسیدم، گفت: دوست دارم که خداوند آن را نمی‏آفرید، هر یک از اصحاب پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  آن را، به استثنای عمر و ابن عمر پوشیده است[26]. هناد و ابن ابی الدنیا در قصر الامل از مسروق روایت نموده‏اند که گفت: عمر روزی در حالی نزد ما بیرون شد که لباس پنبه‏ای بر تن داشت، و مردم به تیزی به‌سوی وی نگاه نمودند، عمر گفت:

لاشى‏ء فيمـاترى تبقى بشاشته

 

يبقى الاله و يودى الـمـال والولد

ترجمه: «در آنچه می‏بینی، تروتازگی هیچ چیزی باقی نمی‏ماند، فقط خدا باقی می‏ماند و مال و فرزند از بین می‏روند».

به خدا سوگند، دنیا در مقابل آخرت فقط مانند رمیدن خرگوش است[27].

روش عثمان  رضی الله عنه  در لباس پوشیدن

حاکم[28] از ابوعبداللَّه مولای شدادبن هاد روایت نموده، که گفت: عثمان بن عفان  رضی الله عنه  را روز جمعه بر منبر دیدم که ازار عدنی درشتی بر تن داشت، و قیمت آن چهار درهم یا پنج درهم بود، و لباس کوفی سرخ رنگ بر تنش بود، گوشتش کم، ریشش رسا و صورتش نیکو بود[29].

و نزد وی همچنان ازموسی بن طلحه روایت است که گفت: عثمان روز جمعه بر عصا تکیه می‏نمود، و زیباترین مردم بود، وی دو جامه زردرنگ بر تن داشت: ازار و چادر، و به منبر می‏آمد، و بر آن می‏نشست[30]. ابن سعد[31] از سلیم ابوعامر روایت نموده، که گفت: بر تن عثمان چادر یمانیی را دیدم که صد درهم قیمت داشت. و نزد وی همچنان[32] از محمدبن ربیعه بن حارث روایت است که گفت: اصحاب رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  لباسی را که توسط آن ستر حاصل می‏شد و به آن زیبایی و تجمل صورت می‏گرفت، به زنان‌شان زیاد فراهم می‏نمودند، بعد از آن گفت: بر تن عثمان جامه خزی[33] را دیدم که بر کناره‏های آن نقش و نگار دوخته شده بود، و دو صد درهم قیمت داشت، و گفت: این از نائله[34] است که برایش آماده ساخته‏ام، و من آن را می‏پوشم تا به آن خوشش سازم.

روش على  رضی الله عنه  در لباس پوشیدن

ابونعیم[35] از زیدبن وهب روایت نموده، که گفت: جماعتی از اهل بصره نزد علی  رضی الله عنه  آمد، و در میان آنان مردی از خوارج بود که به او جعدبن نعجه گفته می‏شد، وی علی  رضی الله عنه  را در لباس پوشیدنش مورد عتاب قرار داد، علی گفت: تو را به لباس پوشیدنم چه؟ لباس پوشیدنم از کبر دورتر است، و سزاوار آن است که مسلمان به من اقتدا کند. و از عمروبن قیس روایت است که گفت: به علی گفته شد: ای امیرالمؤمنین، چرا پیراهنت را پیوند می‏کنی؟ گفت: قلب (بدان) خاشع و متواضع می‏گردد، و مؤمن به آن اقتدا می‏کند[36]. و ابن سعد[37] از عمرو مانند آن را روایت کرده است. و ابن ابی شیبه و هناد از عطاء ابومحمد روایت نموده‏اند که گفت: بر تن علی پیراهن ناشسته‏ای از این کرباس‏ها بود. و نزد هناد و ابن عساکر از عبداللَّه بن ابی الهذیل روایت است که گفت: بر تن علی بن ابی طالب پیراهن رازیی[38] را دیدم، که وقتی آستینش را باز می‏کرد، به اطراف انگشتانش می‏رسید، و وقتی که رهایش می‏نمود، به نصف ساعد بر می‏گشت[39]. ابن عیینه در جامع خود، عسکری در المواعظ، سعیدبن منصور، بیهقی و ابن عساکر از علی  رضی الله عنه  روایت نموده‏اند که: وی پیراهن را می‏پوشید، و آستینش را باز می‏کرد، و تا به انگشتان را می‏گذاشت و اضافه از آن را قطع نموده می‏گفت: آستین‏ها از دست‏ها دراز و زیاده نمی‏شد[40].

و نزد ابونعیم[41] از ابوسعید ازدی - وی امامی از امامان ازد بود - روایت است که گفت: علی  رضی الله عنه  را دیدم که به بازار آمد و گفت: چه کسی پیراهنی دارد که سه درهم ارزش داشته باشد؟ مردی گفت: نزد من است، و علی از آن خوشش آمد، علی گفت: ممکن است این بهتر از آن باشد، گفت: نخیر، سه درهم قیمت آن است، می‏گوید: آن گاه علی را دیدم که درهم‏ها را از جامه‏اش که در آن بسته بود گشود، و به آن مرد پرداخت و لباس را پوشید، و متوجه شد که از نوک انگشتانش درازتر است، آن گاه امر نمود و اضافه آن را از نوک انگشتانش قطع گردید. و احمد در الزهد از مولای ابوغصین روایت نموده، که گفت: علی  رضی الله عنه  را دیدم که بیرون شد، و نزد مردی از کرباس فروشان آمد و برایش گفت: پیراهن گندمگون داری؟ می‏گوید: وی را پیراهنی را برایش بیرون نمود، و علی آن را پوشید و متوجه گردید که به نصف ساق‌هایش می‏رسد، آن گاه از طرف راست و چپش دید و گفت: اندازه این را نیکو می‏بینم این به چند است؟ گفت: به چهار درهم ای امیرالمؤمنین، می‏گوید: وی آن چهار درهم را از ازارش گشود و برای آن مرد پرداخت و رفت[42].

روش عبدالرحمن بن عوف، ابن عمر و ابن عباس  رضی الله عنهم  در لباس پوشیدن

ابن سعد[43] از سعدبن ابراهیم روایت نموده، که گفت: عبدالرحمن بن عوف  رضی الله عنه  چادر یا لباسی را می‏پوشید که پانصد یا چهارصد درهم قیمت می‏داشت. و ابونعیم[44] از قرعه روایت نموده، که گفت: بر تن ابن عمر  رضی الله عنهما  جامه درشت و سختی را دیدم، به او گفتم: ای عبدالرحمن من برای تو جامه نرمی آورده‏ام، که در خراسان ساخته می‏شود، اگر آن را بر تن تو ببینم چشم هایم روشن می‏شود، چون بر تن تو جامه درشت و سختی است، گفت: آن را برایم نشان بده تا ببینمش. می‏گوید: آن را با دست خود لمس نمود و گفت: آیا این ابریشم است؟ گفتم: نخیر، این از پنبه است، گفت: از پوشیدن آن می‏ترسم، می‏ترسم که متکبر فخرکننده باشم، و خداوند هیچ متکبر فخر کننده‏ای را دوست نمی‏دارد. و نزد وی همچنان از عبداللَّه بن حبیش روایت است که گفت: بر تن ابن عمر دو لباس معافری[45] دیدم، که پیراهنش تا نصف ساق بود[46].

و نزد ابونعیم[47] از وقدان روایت است که گفت: از ابن عمر در حالی که مردی از وی پرسید کدام لباس را بپوشم، شنیدم که گفت: لباسی را که بی‌عقلان و بی‌خردان تو را در آن حقیر و خوار نشمرند، و دانشمندان به آن عتابت نکنند، گفت: آن کدام لباس است؟ پاسخ داد: مابین پنج الی بیست درهم. و ابونعیم[48] از ابواسحاق روایت نموده، که گفت: ابن عمر را دیدم که تا نصف ساق‏هایش ازار می‏پوشید. و نزد وی همچنان از او روایت است که گفت: تنی چند از اصحاب رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  اسامه بن زید، (زیدبن) ارقم، براء بن عازب و ابن عمر  رضی الله عنهم  را دیدم که تا نصف‏های ساق‌شان ازار می‏پوشیدند. و ابونعیم[49] از عثمان بن ابی سلیمان روایت نموده که: ابن عباس  رضی الله عنهما  یک لباس را هزار درهم خرید و پوشید.

روش عایشه و اسماء  رضی الله عنهما  در لباس پوشیدن

بخاری[50] از کثیربن عبید روایت نموده، که گفت: نزد عایشه ام‏المؤمنین  رضی الله عنها  داخل شدم، گفت: محکم بگیر تا لباسم را بدوزم، آن گاه محکم گرفتم و گفتم: ای ام‏المؤمنین، اگر بیرون شوم و آنان را خبر بدهم، این را از تو بخل می‏پندارند، گفت: حالتت را ببین، کسی که کهنه را نپوشد لذت نو را نمی‏یابد[51]. و ابن سعد[52] از ابوسعید روایت نموده که کسی در حالی نزد عایشه وارد شد که وی لباسش را می‏دوخت، گفت: ای ام‏المؤمنین، آیا خداوند خیر را زیاد ننموده است؟! گفت: ما را بگذار، کسی که کهنه را نپوشد قدر جدید را نمی‏داند. و ابن سعد[53] از هاشم بن عروه روایت نموده که: منذربن زبیر از عراق آمد، و برای اسماء دختر ابوبکر  رضی الله عنهما  بعد از اینکه چشم‏هایش کور شده بود لباس هایی از جامه‏های مروی و قوهی[54] که نازک و خیلی خوب بودند فرستاد، می‏گوید: اسماء آن را با دست خود لمس نمود و گفت: اف!! لباس‌هایش را برای او مسترد کنید! می‏گوید: این کار بر منذر گران تمام شد و گفت: ای مادرم، این آنقدر شفاف و نازک نیست، گفت: این اگر چه نازک و شفاف نیست، ولی جسم را آشکار می‏سازد، می‏گوید: آن گاه برایش لباس مروی و قوهی دیگری خرید، و او آن را پذیرفت و گفت: مثل این را برایم لباس بساز[55].

عملکرد عمر  رضی الله عنه  درباره لباس

بیهقی از انس  رضی الله عنه  روایت نموده که: زنی نزد عمربن خطاب  رضی الله عنه  آمده گفت: ای امیرالمؤمنین چادرم پاره شده است، گفت: آیا به تو لباس نداده‏ام؟ پاسخ داد: آری، ولی آن پاره شده است، آن گاه برای او چادر نیکو و کلفتی خواست و به او گفت: این را - یعنی کهنه را - وقتی نان پختی و دیگ بار نمودی بپوش، و این را وقتی که فارغ شدی بپوش، چون کسی که کهنه را نمی‏پوشد قدر جدید را نمی‏داند[56].

و سفیان بن عیینه در جامع خود ار خرشه بن حر روایت نموده، که گفت: عمر بن خطاب  رضی الله عنه  را در حالی دیدم، که جوانی از کنارش عبور نمود و شلوارش را رها نموده بود، برزمین کشیده می‏شد، او وی را طلب نمود و به او گفت: آیا تو حایض هستی؟ گفت: ای امیرالمؤمنین آیا مرد حایض می‏شود؟ گفت: تو را چه شده که ازارات را از قدم هایت بلندتر نموده‏ای؟ آن گاه تیغی را طلب نمود و انتهای ازارش را جمع نمود، و پایین‏تر از قوزکها را قطع کرد، خرشه می‏گوید: گویی من به تارها بر پاشنه‌هایش نگاه می‏کنم[57].

ابوذر هروی در الجامع و بیهقی از ابوعثمان نهدی روایت نموده‏اند که گفت: در حالی که در آذربایجان با عتبه بن فرقد قرار داشتیم، نامه عمربن خطاب برای ما آمد، اما بعد: ازار بر تن کنید، چادر بر تن نمایید، نعلین بپوشید، کفش‏ها را بیندازید، شلوارها را بگذارید و به لباس پدرتان اسماعیل چنگ زنید، زنهار که در تنعم به سر برید و لباس عجم بپوشید، باید در آفتاب بایستید چون آفتاب حمام عرب است، خود را به معد مشابه سازید[58]، لباس خشن بر تن نمایید، لباس کهنه بپوشید، رکاب‏ها را قطع کنید[59]، اهداف را بزنید[60]، از زمین بر اسب جست زنید، رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از پوشیدن ابریشم نهی نموده است، مگر به این مقدار - و به انگشت وسطایش اشاره نمود -[61]. این چنین در الکنز (58/8) آمده است.

خانه‏هاى همسران پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم

ابن سعد[62] از واقدى روایت نموده، که گفت: معاذبن محمد انصارى برایم حدیث بیان نموده گفت: از عطاى خراسانى در مجلسى که در آن عمران بن ابى انس بود و او درمابین قبر و منبر قرار داشت شنیدم که مى‏گفت: حجره‏هاى همسران رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را دریافتم که از شاخه‏هاى درخت خرما ساخته شده بودند، و بر دروازه‏هاى آنها پرده‏یى از موى سیاه بود، و در وقت رسیدن نامه ولیدبن عبدالملک هم حاضر شدم که خوانده مى‏شد و به داخل نمودن حجره‏هاى همسران پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در مسجد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  امر مى‏نمود، و من هیچ روزى را پر گریه‏تر از آن روز ندیدم، عطا گفت: از سعیدبن مسیب شنیدم که در آن روز مى‏گفت: به خدا سوگند، دوست داشتم که آن‏ها را به حال‌شان ترک مى‏نمودند، تا نوزادان مدینه بزرگ مى‏شدند، و کسى از اطراف و اکناف مى‏آمد، و آنچه را رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در زندگى اش به آن اکتفا نموده بود مى‏دید، و این خانه‏ها از جمله چیزهایى مى‏بود که مردم را در تکاثر و تفاخر دنیا بى رغبت و بى میل مى‏ساخت. معاذ مى‏گوید: هنگامى که عطاى خراسانى از صحبت خود فارغ شد، عمران بن ابى انس گفت: چهار خانه آن از خشت خام بود که حیاط آن‏ها از شاخه‏هاى خرما ساخته شده بود، و پنج خانه آن از شاخه‏هاى خرما و گل ساخته شده بودند و حیاط پیش روى نداشتند، و بر دروازه‏هاى آن‏ها پرده‏هاى مویى بود، پرده را اندازه نمودم، و آن را سه گز در یک گز، و یک استخوان یا کم‏تر از استخوان یافتم، اما آنچه از کثرت گریه یاد نمودى، من خود را در مجلسى یافتم که در آن تعدادى از پسران اصحاب رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بودند، از جمله ابوسلمه بن عبدالرحمن، ابوامامه بن سهل بن حنیف و خارجه بن زید، و آنان آنقدر گریستند که ریش‏هایشان را آب دیده‏تر نمود، و ابوامامه در آن روز گفت: اى کاش این خانه‏ها گذاشته مى‏شد و منهدم نمى‏گردید، تا مردم از منزل سازى خوددارى مى‏نمودند، و مى‏دیدند که خداوند درحالى که کلیدهاى خزانه‏هاى دنیا در دست وى است، براى نبى‏اش به چه اندازه راضى شده بود.

 



[1]- لباس گشادی که بر روی لباس‏ها پوشند. م.

[2]- این چنین در الکنز (37/4) آمده، و گفته: سند آن صحیح است.

[3]- 346/4.

[4]- حله: جامه و ازار ورداء با هم، یا جامه‏ای که همه تن را بپوشاند. لاروس. م.

[5]- ضعیف. آلبانی در ضعیف الجامع (44444) آن را به بغوی از جندب بن مکیث نسبت داده است.

[6]- صحیح بر اساس شواهد: ترمذی در شمائل (115) و آلبانی آن را صحیح دانسته است: الصحیحة (1441).

[7]- در الشمائل (ص 9).

[8]- بخاری (5818) و مسلم (2080) و بیهقی در «الدلائل» (7/ 275).

[9]- صحیح. ابوداوود (4025) و ترمذی (1762) و آلبانی آن را صحیح دانسته است.

[10]- ضعیف. ترمذی در «الشمائل» (56) و در سنن (1765) و ابوداوود (4027) آلبانی آن را ضعیف دانسته است.

[11]- صحیح. مسلم (1358) و ابوداوود (4076).

[12]- صحیح. مسلم (1359) و ترمذی در «الشمائل» (11).

[13]- صحیح. ترمذی در «الشمائل » (113) احمد (1/ 233) آلبانی آن را صحیح دانسته است.

[14]- صحیح بر اساس شواهد. در الشمائل (112).

[15]- صحیح. بخاری (6454) و مسلم (2082).

[16]- صحیح. ابن سعد (1/ 465) امام احمد در «زهد» (76) [با تحقیق من (محقق) چاپ دارالغد الجدید ص 41] و اببن ابی العاصم در «زهد» (1/ 14).

[17]- بسیار ضعیف. ترمذی در شمائل (314) در سند آن عبدالله بن میمون متروک است. آلبانی آن را ضعیف دانسته است.

[18]- در نص «حرز» استعمال شده، و آن جای استواری را افاده می‏کند که به درون آن دسترسی نباشد. م.

[19]- ضعیف. ابن ماجه (3557) بیهقی در «الشعب» (2/ 241) در سند آن عبیدالله بن زحر از علی بن یزید از قاسم بن عبدالرحمن روایت کرده است که همه ضعیفند. نگا: «الضعیفه» (4649) و ضعیف الجامع (5827).

[20]- موضوع (دروغین) است. عقیلی (ص18) ابن عدی (4/1) ابن عساکر (2/ 380/ 2) و ابن جوزی در «الموضوعات» (3/ 45) متهم آن ابراهیم بن زکریا است. نگا: الضعیفة (601).

[21]- لباس مصری است که سفید و نازک می‏باشد.

[22]- حاکم (4/ 187) ابوداوود (4116) حاکم آن را صحیح دانسته و ذهبی گفته است در آن انقطاع وجود دارد. آلبانی آن را در «ضعیف ابی داوود» و «الثمر المستطاب» ضعیف دانسته اما احادیث بعدی شاهد آن است.

[23]- حسن. ضیاء المقدسی در (الاحادیث المختاره) (1/ 441) و احمد (21683) بیهقی (2/ 234) آلبانی آن را در حجاب المرأة (ص 60) حسن دانسته است.

[24]- ابونعیم در الحلیة (1/ 37).

[25]- هدف ابریشمی است که با پشم بافته شده باشد. م.

[26]- این چنین در منتخب الکنز (419/4) آمده است. و این صحیح است.

[27]- این چنین در منتخب الکنز (405/4) آمده است.

[28]- 96/3.

[29]- این را همچنان طبرانی از عبداللَّه بن شداد بن هاد به مانند آن روایت نموده، و اسناد آن، چنانکه هیثمی (80/9) گفته، حسن است.

[30]- هیثمی (80/9) می‏گوید: این را طبرانی از شیخ خود مقدام بن داود روایت کرده و او ضعیف می‏باشد.

[31]- 58/3.

[32]- 58/3.

[33]- خز پارچه‏ای را گویند که از پشم و ابریشم بافته شده باشد و یا از ابریشم خالص ولی این جا معنای اول مراد است زیرا پوشیدن ابریشم خالص برای مردان جایز نیست. م.

[34]- وی همسر عثمان است.

[35]- الحلیه (82/1).

[36]- هناد این را از عمروبن قیس به مانند آن، چنانکه در المنتخب (57/5) آمده روایت نموده است.

[37]- 28/3.

[38]- منسوب به طرف «ری» و آن نام شهری است. م.

[39]- این چنین در المنتخب (57/5) آمده است.

[40]- این چنین در الکنز (55/8) آمده است.

[41]- الحلیه (83/1).

[42]- این چنین در البدایه (3/8) آمده است.

[43]- 131/3.

[44]- الحلیه (302/1).

[45]- منسوب به قبیله معافر که از یمن است.

[46]- این را ابن سعد (175/4) از عبداللَّه بن حنش به مانند آن روایت کرده است.

[47]- 302/1.

[48]- الحلیه (341/4).

[49]- الحلیه (321/1).

[50]- الأدب (ص68).

[51]- حسن. بخاری در ادب المفرد (471) آلبانی در صحیح الأدب (367) آن را صحیح دانسته است.

[52]- 73/8.

[53]- 252/8.

[54]- منسوب به مرو است، و قوه نیز یکی از شهرهای خراسان است.

[55]- صحیح. ابن سعد (8/ 252) نگا: (حجاب المرأة) آلبانی ص 57.

[56]- این چنین در الکنز (55/8) آمده است.

[57]- این چنین در الکنز (59/8) آمده است.

[58]- آنان اهل غلظت و سختی بودند.

[59]- یعنی بدون رکاب اسب را سوار شوید.

[60]- تیراندازی را با هدف زدن توسط تیر مشق و تمرین کنید.

[61]- نگا: «اقتضاء الصراط المستقیم» اثر شیخ الإسلام ابن تیمیه (ص 97). این اثر را بخاری در کتاب اللباس باب 25 و مسلم در کتاب اللباس (2/ 12، 1، 25) روایت نموده‌اند.

[62]- 167/8.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...