مزاح اصحاب پيامبر صل الله علیه و آله و سلم
مزاح عوف بن مالک اشجعى با پیامبر صل الله علیه و آله و سلم
ابوداود از عوف بن مالک اشجعی رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: در غزوه تبوک در حالی نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آمدم، که در قبهای از پوست تشریف داشت، به او سلام کردم، سلامم را پاسخ داده گفت: «داخل شو». گفتم: همهام ای رسول خدا؟ گفت: «همه ات»، داخل شدم. ولیدبن عثمان بن ابی العالیه میگوید: این به خاطر خردی قبه بود و گفت: همهام داخل شوم؟[1] این چنین در البدایه (46/6) آمده است.
مزاح عایشه و ابوسفیان با پیامبر صل الله علیه و آله و سلم
بخاری[2] از ابن ابی ملیکه رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: عایشه رضی الله عنها نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم مزاح نمود، مادرش گفت: ای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بعضی از شوخیهای این قبیله از کنانه است، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «بلکه این مزاح بعضی مزاحهای همین قبیله ماست»[3]. زبیربن بکار و ابن عساکر از ابوالهیثم از کسی که به وی خبر داده، روایت نمودهاند که وی از ابوسفیان بن حرب رضی الله عنه شنید که: با پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در خانه دخترش امحبیبه رضی الله عنها مزاح نمود و گفت: به خدا سوگند، هنگامی که من ترکت نمودم[4]: عرب هم ترکت نمودند و [دیگر] دربارهات شاخ جنگی صورت نگرفت، و گفتند[5]: بیشاخ است نه شاخ دار، و رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم میخندید و میگفت: «و تو این را میگویی، ای ابوحنظله»[6].
اصحاب و زدن تربوز به یکدیگر و قول ابن سیرین درباره مزاح آنان
بخاری[7] از بکربن عبداللَّه روایت نموده، که گفت: اصحاب پیامبر صل الله علیه و آله و سلم یکدیگر را به تربوز میزدند، ولی وقتی که حقایق میآمد مرد میبودند[8]، هیثمی[9] از قره متذکر شده، که گفت: برای ابن سیرین گفتم: آیا آنها با هم مزاج مینمودند؟ گفت: آنان هم مثل مردم بودند، و چیز دیگری نبودند، ابن عمر رضی الله عنهما مزاح مینمود و میسرود:
يحب الـخمر من مالِ
النَّدامى |
|
ويكره أن تفارقه
الفلوس |
ترجمه: «شراب را از مال شراب نوشان دوست میدارد، و دوست ندارد پول از او جدا گردد»[10].
به این صورت این را هیثمی بدون اسناد، ذکر نموده، و ذکر مخرجش نیز افتاده است.
مزاح نعیمان با سویبط رضی الله عنهما
احمد از ام سلمه رضی الله عنها روایت نموده که: ابوبکر رضی الله عنه برای تجارت بهسوی بصره بیرون رفت، و نعیمان و سویبط بن حرمله رضی الله عنهما هم با او بودند - اینان هردو بدریاند - ، و توشه راه همراه سویبط بود، نعیمان به او گفت: به من طعام بده، گفت: تا اینکه ابوبکر بیاید، نعیمان که پرخنده و مزاح کننده بود، نزد مردمانی که حیواناتی را برای فروش آورده بودند، رفت و گفت: یک غلام عربی قوی را از من بخرید، گفتند: بلی، [می خریم]، گفت: او [آدم] زبان داری است، شاید بگویی من آزاد هستم، اگر او را به این سبب رها میکنید، مرا بگذارید و او را بر من خراب نکنید، گفتند: بلکه وی را میخوریم، آن گاه او را به ده شتر ماده جوان از وی خریدند، و او آنها را حرکت داد و گفت: او این است، بگیریدش، سویبط گفت: دروغ میگوید، من مرد آزاد هستم! گفتند: از قضیه تو ما را با خبر نموده است، و ریسمان را بر گردن وی انداختند و او را با خود بردند، بعد ابوبکر رضی الله عنه آمد و به او خبر داده شد، آن گاه او اصحابش نزد آنها رفتند و شترها را بازگرداندند و او راگرفتند، و آن را به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم خبر دادند، و او و اصحابش از این قضیه یک سال میخندیدند[11]. این را ابواود، طیالسی و رویانی روایت نمودهاند، و همچنان ابن ماجه این را روایت نموده، ولی آن را منقلب گردانیده، شوخی کننده را سویبط قرار داده، و فروخته شده را نعیمان و زیبر بن بکار در کتاب الفکاهة این قصه را از طریق دیگری از ام سلمه رضی الله عنها روایت نموده، مگر این که وی را سلیط بن حرمله نامیده است، و من این را تصحیف میپندارم، و ابن عبدالبر و غیر وی نیز این سخن وی را نادرست دانستهاند. این چنین در الإصابه (98/2) آمده است، و ابن عبدالبر در الاستیعاب (573/3 126/2) حدیث ام سلمه را از چند طریق روایت نموده است.
ابن عبدالبر[12] از ربیعه بن عثمان رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: اعرابیی نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آمد و داخل مسجد گردید، و شتر خود را در صحن آن خواباند، بعضی اصحاب پیامبر صل الله علیه و آله و سلم برای نعیمان بن عمرو انصاری رضی الله عنه - که به او النعیمان گفته میشد - گفتند: اگر این را ذبح کنی و بخوریم خوب میشود، چون به گوشت خیلی زیاد اشتها پیدا کردهایم، و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم قیمت آن را میپردازد، میگوید: آن گاه نعیمان آن را ذبح نمود، بعد آن اعرابی بیرون آمد و شتر خود را دید و فریاد کشید: ای محمد، ذبحش نمودهاند! آن گاه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بیرون آمد و گفت: «کی این کار را نموده است؟» گفتند: نعیمان، و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به دنبال وی بیرون رفت، و از او میپرسید، تا اینکه او را در خانه ضباعه بنت زبیر بن عبدالمطلب رضی الله عنه یافت، که در حفرهای مخفی شده است، و برگها و شاخههای خرما را بر سر خود انداخته است، آن گاه مردی به طرف وی اشاره نمود و صدای خود را بلند نموده گفت: ای رسول خدا، من وی را ندیدم، و به انگشت خود به همان جایی اشاره نمود که او در آن بود، آن گاه پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم وی را بیرون کشید، و رویش با شاخههای خرمایی که بالایش افتاده بود تغییر کرده بود، و به او گفت: «چه تو را به آنچه انجام دادی واداشت؟» گفت: ای پیامبر خدا، آنانی که مرا به تو نشان دادند، همانها امرم نمودند، میگوید: و رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم روی وی را پاک مینمود و میخندید، میافزاید: بعد از آن پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم تاوان آن را پرداخت[13].
زبیر از عمویش مصعب بن عبداللَّه و او از جدش عبداللَّه بن مصعب روایت نموده، که گفت: مخرمه بن نوفل بن اهیب زهری پیرمرد بزرگسال و کوری در مدینه بود، و عمرش به یکصدوپانزده سال رسیده بود، وی روزی در مسجد برخاست و میخواست ادرار نماید مردم بر سر او فریاد کشیدند، آن گاه نعیمان بن عمرو بن رفاعه بن حارث بن سواد نجاری رضی الله عنه نزدش آمد، و او را به گوشهای از مسجد برد و گفت: اینجا بنشین، و او را نشاند تا ادرار کند و در همانجا رهایش نمود، وی پیشاب نمود، و مردم بر سر او داد کشیدند، هنگامی که فارغ شد گفت: وای بر شما، کی مرا به اینجا آورد؟ به او گفتند: نعیمان بن عمرو، گفت: خداوند در حق وی این طور و آن طور کند، بر من برای خدا نذر باشد که اگر بر وی دست یافتم با این عصایم او را آن چنان ضربهای بزنم، که خوب دردش بیاید! بعد او تا مدتی که خدا خواست درنگ نمود، به حدی که مخرمه آن را فراموش نمود، روزی در حالی نزدش آمد، که عثمان رضی الله عنه در گوشهای از مسجد ایستاده بود و نماز میخواند - عثمان وقتی نماز میخواند، ملتفت نمیشد - ، نعیمان برای مخرمه گفت: آیا نعیمان را میخواهی؟ گفت: بلی، وی کجاست، مرا نزدش برسان، بعد او را آورد تا اینکه نزد عثمان رضی الله عنه قرار داد و گفت: بگیر این نعیمان است، آن گاه مخرمه با هردو دست خود عصایش را بلند نمود و عثمان رضی الله عنه را مورد ضرب قرار داد، و سرش را شکاند، به او گفته شد: تو امیرالمؤمنین عثمان رضی الله عنه را زدی، این را بنی زهره شنیدند و به سبب آن جمع شدند، و عثمان رضی الله عنه گفت: نعیمان را بگذارید، خدا نعیمان را لعنت کند، در بدر هم حاضر بوده است[14].
[1]- صحیح. ابوداوود (5000) ابن ماجه (4042) احمد (6/ 22).
[2]- الأدب (ص41).
[3]- ضعیف. بخاری در ادب المفرد (267) از ابی ملیکه تابعی و بر این اساس این روایت مرسل است. آلبانی آن را در ضعیف الادب (44) ضعیف دانسته است.
[4]- یعنی جنگت را.
[5]- این چنین در اصل آمده، و در الإصابه (179/2) به نقل از زبیر چنین آمده: و دیگر درباره ات نه بیشاخها یکدیگرشان را به شاخ زدند و نه هم شاخداران.
[6]- این چنین در الکنز (43/4) آمده است.
[7]- الأدب (ص41).
[8]- صحیح. بخاری در ادب المفرد (2661) آلبانی آن را در الصحیحة (201) صحیح دانسته است.
[9]- 89/7.
[10]- هدف ابن عمر رضی الله عنهما این است که: بخیل دوست میدارد از مال غیر خودمصرف کند و نه از مال خودش.
[11]- ضعیف. احمد (6/ 316) ابن ماجه (3719) اما نزد او شوخی کننده سویط و به فروش رفته نعیمان است! آلبانی آن را در ضعیف ابن ماجه (815) ضعیف دانسته است.
[12]- الاستیعاب (575/3).
[13]- این چنین این را در الإصابه (570/3) از زبیربن بکار و او از ربیعه بن عثمان ذکر کرده است.
[14]- این چنین در الاستیعاب (577/3) آمده، و این چنین آن را در الإصابه (570/3) از بکار ذکر نموده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر