توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ آبان ۵, جمعه

مزاح اصحاب پيامبر صل الله علیه و آله و سلم

 

مزاح اصحاب پيامبر  صل الله علیه و آله و سلم  

مزاح عوف بن مالک اشجعى با پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم

ابوداود از عوف بن مالک اشجعی  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: در غزوه تبوک در حالی نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمدم، که در قبه‏ای از پوست تشریف داشت، به او سلام کردم، سلامم را پاسخ داده گفت: «داخل شو». گفتم: همه‏ام ای رسول خدا؟ گفت: «همه ات»، داخل شدم. ولیدبن عثمان بن ابی العالیه می‏گوید: این به خاطر خردی قبه بود و گفت: همه‏ام داخل شوم؟[1] این چنین در البدایه (46/6) آمده است.

مزاح عایشه و ابوسفیان با پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم

بخاری[2] از ابن ابی ملیکه  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: عایشه  رضی الله عنها  نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  مزاح نمود، مادرش گفت: ای رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بعضی از شوخی‏های این قبیله از کنانه است، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «بلکه این مزاح بعضی مزاح‏های همین قبیله ماست»[3]. زبیربن بکار و ابن عساکر از ابوالهیثم از کسی که به وی خبر داده، روایت نموده‏اند که وی از ابوسفیان بن حرب  رضی الله عنه  شنید که: با پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در خانه دخترش ام‏حبیبه  رضی الله عنها  مزاح نمود و گفت: به خدا سوگند، هنگامی که من ترکت نمودم[4]: عرب هم ترکت نمودند و [دیگر] درباره‏ات شاخ جنگی صورت نگرفت، و گفتند[5]: بی‌شاخ است نه شاخ دار، و رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  می‏خندید و می‏گفت: «و تو این را می‏گویی، ای ابوحنظله»[6].

اصحاب و زدن تربوز به یکدیگر و قول ابن سیرین درباره مزاح آنان

بخاری[7] از بکربن عبداللَّه روایت نموده، که گفت: اصحاب پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  یکدیگر را به تربوز می‏زدند، ولی وقتی که حقایق می‏آمد مرد می‏بودند[8]، هیثمی[9] از قره متذکر شده، که گفت: برای ابن سیرین گفتم: آیا آن‏ها با هم مزاج می‏نمودند؟ گفت: آنان هم مثل مردم بودند، و چیز دیگری نبودند، ابن عمر  رضی الله عنهما  مزاح می‏نمود و می‏سرود:

يحب الـخمر من مالِ النَّدامى

 

ويكره أن تفارقه الفلوس

ترجمه: «شراب را از مال شراب نوشان دوست می‏دارد، و دوست ندارد پول از او جدا گردد»[10].

به این صورت این را هیثمی بدون اسناد، ذکر نموده، و ذکر مخرجش نیز افتاده است.

مزاح نعیمان با سویبط  رضی الله عنهما

احمد از ام سلمه  رضی الله عنها  روایت نموده که: ابوبکر  رضی الله عنه  برای تجارت به‌سوی بصره بیرون رفت، و نعیمان و سویبط بن حرمله  رضی الله عنهما  هم با او بودند - اینان هردو بدری‌اند - ، و توشه راه همراه سویبط بود، نعیمان به او گفت: به من طعام بده، گفت: تا اینکه ابوبکر بیاید، نعیمان که پرخنده و مزاح کننده بود، نزد مردمانی که حیواناتی را برای فروش آورده بودند، رفت و گفت: یک غلام عربی قوی را از من بخرید، گفتند: بلی، [می خریم]، گفت: او [آدم] زبان داری است، شاید بگویی من آزاد هستم، اگر او را به این سبب رها می‏کنید، مرا بگذارید و او را بر من خراب نکنید، گفتند: بلکه وی را می‏خوریم، آن گاه او را به ده شتر ماده جوان از وی خریدند، و او آنها را حرکت داد و گفت: او این است، بگیریدش، سویبط گفت: دروغ می‏گوید، من مرد آزاد هستم! گفتند: از قضیه تو ما را با خبر نموده است، و ریسمان را بر گردن وی انداختند و او را با خود بردند، بعد ابوبکر  رضی الله عنه  آمد و به او خبر داده شد، آن گاه او اصحابش نزد آن‏ها رفتند و شترها را بازگرداندند و او راگرفتند، و آن را به پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  خبر دادند، و او و اصحابش از این قضیه یک سال می‏خندیدند[11]. این را ابواود، طیالسی و رویانی روایت نموده‏اند، و همچنان ابن ماجه این را روایت نموده، ولی آن را منقلب گردانیده، شوخی کننده را سویبط قرار داده، و فروخته شده را نعیمان و زیبر بن بکار در کتاب الفکاهة این قصه را از طریق دیگری از ام سلمه  رضی الله عنها  روایت نموده، مگر این که وی را سلیط بن حرمله نامیده است، و من این را تصحیف می‏پندارم، و ابن عبدالبر و غیر وی نیز این سخن وی را نادرست دانسته‏اند. این چنین در الإصابه (98/2) آمده است، و ابن عبدالبر در الاستیعاب (573/3 126/2) حدیث ام سلمه را از چند طریق روایت نموده است.

مزاح نعیمان با یک اعرابى

ابن عبدالبر[12] از ربیعه بن عثمان  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: اعرابیی نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  آمد و داخل مسجد گردید، و شتر خود را در صحن آن خواباند، بعضی اصحاب پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  برای نعیمان بن عمرو انصاری  رضی الله عنه  - که به او النعیمان گفته می‏شد - گفتند: اگر این را ذبح کنی و بخوریم خوب می‏شود، چون به گوشت خیلی زیاد اشتها پیدا کرده‏ایم، و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  قیمت آن را می‏پردازد، می‏گوید: آن گاه نعیمان آن را ذبح نمود، بعد آن اعرابی بیرون آمد و شتر خود را دید و فریاد کشید: ای محمد، ذبحش نموده‏اند! آن گاه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  بیرون آمد و گفت: «کی این کار را نموده است؟» گفتند: نعیمان، و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به دنبال وی بیرون رفت، و از او می‏پرسید، تا اینکه او را در خانه ضباعه بنت زبیر بن عبدالمطلب  رضی الله عنه  یافت، که در حفره‏ای مخفی شده است، و برگها و شاخه‏های خرما را بر سر خود انداخته است، آن گاه مردی به طرف وی اشاره نمود و صدای خود را بلند نموده گفت: ای رسول خدا، من وی را ندیدم، و به انگشت خود به همان جایی اشاره نمود که او در آن بود، آن گاه پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  وی را بیرون کشید، و رویش با شاخه‏های خرمایی که بالایش افتاده بود تغییر کرده بود، و به او گفت: «چه تو را به آنچه انجام دادی واداشت؟» گفت: ای پیامبر خدا، آنانی که مرا به تو نشان دادند، همان‏ها امرم نمودند، می‏گوید: و رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  روی وی را پاک می‏نمود و می‏خندید، می‏افزاید: بعد از آن پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  تاوان آن را پرداخت[13].

مزاح نعیمان با مخرمه بن نوفل

زبیر از عمویش مصعب بن عبداللَّه و او از جدش عبداللَّه بن مصعب روایت نموده، که گفت: مخرمه بن نوفل بن اهیب زهری پیرمرد بزرگ‏سال و کوری در مدینه بود، و عمرش به یکصدوپانزده سال رسیده بود، وی روزی در مسجد برخاست و می‏خواست ادرار نماید مردم بر سر او فریاد کشیدند، آن گاه نعیمان بن عمرو بن رفاعه بن حارث بن سواد نجاری  رضی الله عنه  نزدش آمد، و او را به گوشه‏ای از مسجد برد و گفت: اینجا بنشین، و او را نشاند تا ادرار کند و در همانجا رهایش نمود، وی پیشاب نمود، و مردم بر سر او داد کشیدند، هنگامی که فارغ شد گفت: وای بر شما، کی مرا به اینجا آورد؟ به او گفتند: نعیمان بن عمرو، گفت: خداوند در حق وی این طور و آن طور کند، بر من برای خدا نذر باشد که اگر بر وی دست یافتم با این عصایم او را آن چنان ضربه‏ای بزنم، که خوب دردش بیاید! بعد او تا مدتی که خدا خواست درنگ نمود، به حدی که مخرمه آن را فراموش نمود، روزی در حالی نزدش آمد، که عثمان  رضی الله عنه  در گوشه‏ای از مسجد ایستاده بود و نماز می‏خواند - عثمان وقتی نماز می‏خواند، ملتفت نمی‏شد - ، نعیمان برای مخرمه گفت: آیا نعیمان را می‏خواهی؟ گفت: بلی، وی کجاست، مرا نزدش برسان، بعد او را آورد تا اینکه نزد عثمان  رضی الله عنه  قرار داد و گفت: بگیر این نعیمان است، آن گاه مخرمه با هردو دست خود عصایش را بلند نمود و عثمان  رضی الله عنه  را مورد ضرب قرار داد، و سرش را شکاند، به او گفته شد: تو امیرالمؤمنین عثمان  رضی الله عنه  را زدی، این را بنی زهره شنیدند و به سبب آن جمع شدند، و عثمان  رضی الله عنه  گفت: نعیمان را بگذارید، خدا نعیمان را لعنت کند، در بدر هم حاضر بوده است[14].



[1]- صحیح. ابوداوود (5000) ابن ماجه (4042) احمد (6/ 22).

[2]- الأدب (ص41).

[3]- ضعیف. بخاری در ادب المفرد (267) از ابی ملیکه تابعی و بر این اساس این روایت مرسل است. آلبانی آن را در ضعیف الادب (44) ضعیف دانسته است.

[4]- یعنی جنگت را.

[5]- این چنین در اصل آمده، و در الإصابه (179/2) به نقل از زبیر چنین آمده: و دیگر درباره ات نه بی‌شاخ‏ها یکدیگرشان را به شاخ زدند و نه هم شاخداران.

[6]- این چنین در الکنز (43/4) آمده است.

[7]- الأدب (ص41).

[8]- صحیح. بخاری در ادب المفرد (2661) آلبانی آن را در الصحیحة (201) صحیح دانسته است.

[9]- 89/7.

[10]- هدف ابن عمر  رضی الله عنهما  این است که: بخیل دوست می‏دارد از مال غیر خودمصرف کند و نه از مال خودش.

[11]- ضعیف. احمد (6/ 316) ابن ماجه (3719) اما نزد او شوخی کننده سویط و به فروش رفته نعیمان است! آلبانی آن را در ضعیف ابن ماجه (815) ضعیف دانسته است.

[12]- الاستیعاب (575/3).

[13]- این چنین این را در الإصابه (570/3) از زبیربن بکار و او از ربیعه بن عثمان ذکر کرده است.

[14]- این چنین در الاستیعاب (577/3) آمده، و این چنین آن را در الإصابه (570/3) از بکار ذکر نموده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...