توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ آبان ۵, جمعه

معاشرت اصحاب پيامبر صل الله علیه و آله و سلم

 

معاشرت اصحاب پيامبر  صل الله علیه و آله و سلم

درخواست پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  از عثمان بن مظعون تا معاشرت همسرش را نیکو دارد

ابونعیم[1] از ابواسحاق سبیعی روایت نموده، که گفت: همسر عثمان بن مظعون  رضی الله عنهما  در شکل و صورت نامناسب و با لباس‏های کهنه‏اش نزد زنان پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  وارد شد، به او گفتند: تو را چه شده؟ پاسخ داد: عثمان در طول شب ایستاده است[2]، و در طول روز روزه دار، آن گاه قول وی به پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  خبر داده شد، وی با عثمان بن مظعون روبرو گردید و ملامتش نموده گفت: «آیا من پیشوایت نیستم؟» پاسخ داد: بلی هستی، خداوند مرا فدایت بگرداند، و بعد از آن همسر وی در شکل و حالت نیکو و با داشتن خوشبویی آمد و هنگام مرگش سرود:

يا عينُ جودى بدمع غير مـمنون

 

على رَزية عثمـان بن مظعونِ

على امرى‏ء بات في رضوان خالقه

 

طوبى له من فقيد الشخص مدفونِ

طاب البقيع له سكنى وغرقده

 

وأشرقت أرضه من بعد تفتين

واورث القلبَ حزناً لاانقطاع له

 

حتى الـممـات فمـا ترقى له شوني

و ابن سعد (394/3) از ابوبرده  رضی الله عنه  به معنای این را روایت کرده، و عبدالرزاق از عروه به مانند آن، چنانکه در الکنز (305/8) آمده، روایت نموده، و هردوی‌شان اشعار را متذکر نشده‏اند، و عروه همسر وی را خوله دختر حکیم نامیده، و متذکر شده که وی نزد عایشه  رضی الله عنها  وارد شد، و در حدیث وی آمده: پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «ای عثمان رهبانیت بر ما فرض گردانیده نشده است، آیا من برایت پیشوای نیکو و پسندیده نیستم؟ به خدا سوگند، من از همه شما پرخوف ترم و از شما بیشتر حدود خداوند را حفاظت می‏نمایم»[3].

درخواست پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  از عبداللَّه بن عمرو تا معاشرت همسرش را نیکو دارد

ابونعیم[4] از عبداللَّه بن عمرو  رضی الله عنهما  روایت نموده، که گفت: پدرم زنی را از قریش به نکاحم درآورد، هنگامی که نزدم وارد شد، به سبب قوتی که برای عبادت در روزه و نماز داشتم به وی نزدیک نمی‏شدم. آن گاه عمروبن‏عاص نزد همسرم آمد و به او گفت: شوهرت را چگونه یافتی؟ پاسخ داد: بهترین مردان - یا بهترین شوهر - ، مردی که نه ستر و پرده ما را نظر نموده و نه به بستر ما نزدیک گردیده است، آن گاه [پدرم] به من روی آورد و سرزنشم نمود و دشنامم داد، و با زبانش مورد عتابم قرار داده گفت: زنی را از قریش که از حیثیت و شرف برخوردار است به نکاحت درآوردم، و تو بر او تنگ گرفتی و او را بازداشتی[5] و چنین نمودی! بعد از آن به‌سوی پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به راه افتادید و از من شکایت نمود، آن گاه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  دنبال من فرستاد و نزدش آمدم، به من گفت: «آیا روز را روزه می‏گیری؟» پاسخ دادم: بلی، گفت: «و شب را هم قیام می‏کنی؟» پاسخ دادم: بلی، فرمود: «ولی من روزه می‏گیرم، و افطار می‏کنم، نماز می‏گزارم، و خواب می‏شوم، و با زنان نیز یکجای می‏شوم، بنابراین کسی که از سنتم روی گرداند از من نیست»، و گفت: «قرآن را در هر ماه بخوان»[6]. گفتم خود را از این قوی‏تر می‏یابم، فرمود: «پس آن را در هر ده روز بخوان»، گفتم خود را از این قوی‏تر می‏یابم، فرمود: «بنابراین آن را در هر سه روز بخوان» و افزود: «از هر ماه سه روز روزه بگیر»، گفتم: من از آن قوی ترم، و تا آن وقت برایم بلند نموده رفت که گفت: «یک روز روزه بگیر و یک روز بخور، چون این بهترین روزه هاست، و این روزه برادرم داود  علیه السلام  است»، حصین در حدیث خود می‏گوید: بعد از آن پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «برای هر عابد نشاط و رغبتی است، و برای هر نشاط و رغبت سستی و شکستگی است، یا به‌سوی سنت یا به‌سوی بدعت، کسی که سستی و شکستگی‏اش به‌سوی سنت باشد هدایت شده، و کسی که سستی و شکستگی‏اش به‌سوی غیر آن باشد هلاک گردیده است». مجاهد می‏گوید: عبداللَّه بن عمرو وقتی که ضعیف و بزرگ سال هم شده بود، همان روزها را همچنان روزه می‏گرفت، روزهای چندی را متصل روزه می‏گرفت، و بعد از آن روزهایی را افطار می‏نمود تا قوی گردد، می‏افزاید: و وظیفه خود را در قرآن نیز تلاوت می‏نمود، گاهی زیاد می‏نمود و گاهی کم، ولی آن را در وقت معینش به سر می‏رسانید، یا در هفت روز یا در سه روز، و بعد از آن می‏گفت: اگر رخصت رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را می‏پذیرفتم برایم از آنچه او به آن امرم نمود پسندیده‏تر بود، ولی از او در حالی جدا شدم که به این امر عمل می‏نمودم، و حالا نمی‏پسندم که این را ترک نمایم و به غیر آن عمل کنم[7]. این را همچنان بخاری به تنهایی خود، چنان که در صفه الصفوه (271/1) آمده، به مانند آن به شکل طویل، روایت کرده است.

آنچه میان سلمان و ابودرداء در این باره اتفاق افتاد

بخاری[8] از ابوجحیفه  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  میان سلمان و ابودرداء  رضی الله عنهما  عقد برادری بست، سلمان به زیارت ابودرداء رفت، و ام درداء  رضی الله عنها  را در لباس‏های کهنه و حالت خرابی دید، به او گفت: تو را چه شده است؟ پاسخ داد: برادرت ابودرداء به دنیا کاری ندارد، بعد ابودرداء آمد و برای سلمان طعامی ساخت و گفت: بخور، من روزه دار هستم، سلمان گفت: تا اینکه تو نخوری من نمی‏خورم، بنابراین او هم خورد. هنگامی که شب فرارسید، ابودرداء رفت تا [برای نماز] برخیزد، سلمان گفت: بخواب، و او خوابید، باز حرکت نمود که برخیز، سلمان گفت: بخواب، و هنگامی که آخر شب فرارسید، سلمان گفت: اکنون برخیز، و آن گاه هردو نماز گزاردند، بعد سلمان به او گفت: پروردگارت بر تو حق دارد، نفس خودت بر تو حق دارد و همسرت بر تو حق دارد، بنابراین برای هر صاحب حق حقش را بده. آن گاه نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  آمد، و آن را به او یادآور شد، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «سلمان راست گفته است»[9]. این را ابونعیم هم در الحلیه (188/1) از ابوجحیفه به مانند آن با زیادت هایی روایت کرده است، و ابویعلی آن را، چنان که در الکنز (137/1) آمده، روایت نموده، و ترمذی و بزار و ابن خزیمه و دار قطنی و طبرانی و ابن حبابن این را، چنان که در الفتح (151/4) آمده، روایت کرده‏اند، و ابن سعد (85/4) این را به الفاظ مختلف روایت نموده است.

شدت غیرت زبیربن عوام نزد همسرش اسماء

ابن سعد[10] از اسماء دختر ابوبکر  رضی الله عنهما  روایت نموده، که گفت: زبیر  رضی الله عنه  با من ازدواج نمود، و در آن وقت در روی زمین جز اسبش نه غلامی داشت و نه مالی و نه چیز دیگری، می‏گوید: من اسبش را علف می‏دادم، و تکلیف آن را از طرف وی به دوش می‏کشیدم، و تربیتش می‏کردم، و برای شتر آبکشش هسته‏های خرما را می‏کوبیدم و آن را علف می‏دادم، و به او آب می‏دادم، و دلو بزرگش را می‏دوختم و خمیر می‏نمودم، ولی نان را خوب نمی‏توانستم بپزم، به این سبب همسایه‏های انصارم برایم نان می‏پختند، و آنان زنان صادقی بودند، و هسته‏های خرما را از زمین زبیر که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به او داده بود روی سرم از فاصله دو میل انتقال می‏دادم، می‏گوید: روزی در حالی آمدم که هسته‏های خرما روی سرم بود و با رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  که تنی چند از اصحابش با وی بودند روبرو شدم، وی مرا طلب نمود و گفت: «اخ اخ»[11]، تا مرا در عقبش سوار نماید، ولی من از اینکه با مردان بروم حیا نمودم، و زبیر و غیرتش را به یاد آوردم - می‏گوید: و زبیر از با غیرت‏ترین مردم بود -، می‏افزاید: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  دانست که من حیا نمودم، و حرکت نمود، بعد نزد زبیر آمده گفتم: رسول خدا در حالی همراهم روبرو گردید که هسته‏های خرما بر سرم بود، و تنی چند از اصحابش همراهش بودند، آن گاه شتر خود را خوابانید تا سوار شوم، ولی حیا نمودم و غیرت تو را به یاد آوردم، گفت: به خدا سوگند، حمل نمودن هسته‏های خرما بر من از سوار شدنت با وی شدیدتر و گران‏تر تمام شد. می‏گوید: تا اینکه بعد از آن ابوبکر برایم خادمی فرستاد و او تربیت اسب را از طرف من به عهده گرفت، و انگار که او مرا آزاد نموده باشد[12]. و نزد وی همچنان[13] از عکرمه روایت است که اسماء دختر ابوبکر به دست زیبربن عوام بود، و او بر وی شدت روا می‏داشت، بنابراین روزی اسماء نزد پدرش آمد، و از شدت وی نزد او شکایت نمود، ابوبکر گفت: ای دخترکم، صبر پیشه کن، زن وقتی که شوهر صالح داشته باشد و شوهرش وفات نماید، و او پس از شوهر خود ازدواج نکند، هردوی‌شان در جنت یکجا جمع می‏شوند.

قصه زنى که از شوهرش به عمر شکایت نمود

طیالسی، بخاری در تاریخ خود و حاکم در الکنی از کهمس هلالی روایت نموده‏اند که گفت: نزد عمر  رضی الله عنه  بودم، و در حالیکه ما نزدش نشسته بودیم، ناگهان زنی آمد و نزدش نشست، و گفت: ای امیرالمؤمنین، شوهرم شرش زیاد شده، و خیرش کم، به او گفت: شوهرت کیست؟ پاسخ داد: ابوسلمه، گفت: وی مردی است از جمله اصحاب، و مردی است صادق، بعد از آن عمر برای مردی که نزدش نشسته بود گفت: آیا اینطور نیست؟ گفت: ای امیرالمؤمنین، او را جز بدانچه گفتی نمی‏شناسیم، بعد به مردی گفت: برخیز، و او را صدایش کن، زن هنگامی که [عمر] دنبال شوهرش فرستاد برخاست و در عقب عمر نشست، و جز اندکی سپری نشده بود که هردوی‌شان آمدند، و ابوسلمه در پیش روی عمر نشست، عمر گفت: این کسی که در عقبم نشسته است چه می‏گوید؟ پرسید: ای امیرالمؤمنین، این کیست؟ گفت: این همسرت است، پرسید: چه می‏گوید؟ پاسخ داد: ادعا می‏کند که خیر تو کم شده و شرت زیاد، گفت: ای امیرالمؤمنین چیزی نادرست و بدی گفته است! وی از زنان خوب و صالح خاندان است،از همه‌شان لباس زیادتر دارد، و از همه‏شان در خانه مرفه‏تر قرار دارد، ولی [جفت] نر وی کهنه و پیر شده است، عمر به زن گفت: چه می‏گویی؟ پاسخ داد: راست گفت، بعد عمر به طرف وی برخاست و مرا با شلاق مورد ضرب قرار داده، گفت: ای دشمن جانت! مالش را خوردی، جوانی‏اش را به فنا دادی، بعد شروع به خبر دادن چیزی نمودی که در وی نیست. گفت: ای امیرالمؤمنین، شتاب و عجله مکن، به خدا سوگند، ابداً در این مجلس دیگر بار نمی‏نشینم، بعد برایش امر اعطای سه جامه را داد و گفت: این را در بدل آنچه به تو انجام دادم بگیر، و زنهار که دیگر از این شیخ شکایت نمایی. افزود: گویی من به سویش نگاه می‏کنم که با لباس‏ها برخاست، آن گاه عمر  رضی الله عنه  به طرف شوهرش روی گردانیده گفت: آنچه مرا دیدی که در مقابلش انجام دادم تو را به آن واندارد که برایش بدی برسانی، گفت: این کار را نمی‏کنم. می‏گوید: بعد هردو رفتند، و عمر گفت: از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شنیدم که می‏گوید: «امتم همان قرنی است که من از آن‏ها هستم، باز دوم و سوم، سپس قومی پیدا می‏شود که سوگندهایشان قبل از شهادت‌هایشان می‏باشد، و بدون اینکه از آنان گواهی خواسته شود گواهی می‏دهند، و در بازارهایشان آوازها و بانگ‌هایی دارند»[14].



[1]- الحلیه 106/1).

[2]- نماز می‏گزارد. م.

[3]- صحیح. احمد (6/ 226) نگا: الارواء (2015) و طبرانی (9/ 26).

[4]- الحلیه (285/1).

[5]- یعنی: با وی معامله‏ای را که همسران از شوهران توقع می‏داشته باشند انجام ندادی، و خودش را هم نگذاشتی به دلخواه خود کاری بکند، به این سبب گویی تو وی را تحت فشار قرار داده‏ای و با برآورده نساختن خواهشاتش او را بازداشته‏ای.

[6]- در هر ماه یکبار قرآن را ختم کن. م.

[7]- بخاری (5052) مسلم (1859) احمد (2/ 158) ترمذی (2453).

[8]- 264/1.

[9]- بخاری (1968) و ترمذی (2413).

[10]- 250/8.

[11]- کلمه‏ای است برای شتر گفته می‏شود تا بخوابد.

[12]- صحیح. نگا: کتاب من «مسئولیت زن مسلمان» چاپ مکتبة العلم.

[13]- 251/8.

[14]- ابن حجر می‏گوید: اسناد آن قوی است. این چنین در الکنز (303/8) آمده است، و این را همچنان ابوبکربن (ابی) عاصم، چنان که در الإصابه (93/4) آمده، روایت کرده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...