توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ آبان ۵, جمعه

عزت نمودن علما و بزرگان و اهل فضل

 

عزت نمودن علما و بزرگان و اهل فضل

احترام ابن عباس براى زیدبن ثابت، و احترام زید به ابن عباس

ابن عساکر از عماربن ابی عمار روایت نموده که: زیدبن ثابت  رضی الله عنه  روزی سوار شد، و ابن عباس  رضی الله عنه  رکابش را گرفت، او گفت: ای پسر عموی پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  کنار برو، ابن عباس گفت: مأمور شده‏ایم که با علما و بزرگان خود همینطور رفتار کنیم، زید گفت: دستت را به من نشان بده، بعد او دست خود را بیرون آورد، و زید دست او را بوسید و گفت: مامور شده‏ایم، که با اهل بیت نبی مان اینطور رفتار کنیم[1].

و نزد یعقوب بن سفیان به اسناد صحیح از شعبی روایت است که گفت: زیدبن ثابت  رضی الله عنه  رفت تا سوار شود، و ابن عباس  رضی الله عنهما  رکابش را گرفت، زید گفت: ای پسرعموی پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  کنار برو، ابن عباس گفت: نه، با علما و بزرگان این چنین رفتار می‏کنیم[2].

پیامبر و عزت نمودن ابوعبیده  رضی الله عنه

طبرانی از ابوامامه  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: در حالی که پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  با ابوبکر، عمر، ابوعبیده ابن جراح و عده‏ای از اصحاب خود  رضی الله عنهم  قرار داشت، ناگاه کاسه‏ای با نوشیدنیی آورده شد، رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آن را به ابوعبیده داد. ابوعبیده گفت: ای نبی خدا  صل الله علیه و آله و سلم  حق اولویت با شماست. پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «بگیر»، و ابوعبیده کاسه را گرفت. ولی قبل از اینکه بنوشد به او گفت: بگیر ای نبی خدا، پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «بنوش، چون برکت با بزرگان ماست، کسی که بر کوچک ما رحم نکند، و بزرگ ما را اعزاز ننماید از ما نیست»[3]. هیثمی (15/8) می‏گوید: در این علی بن یزید الهانی آمده، و وی ضعیف می‏باشد.

امر پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  مبنى بر فرصت دادن بزرگتر براى صحبت

بخاری از رافع بن خدیج و سهل بن (ابی) حثمه روایت نموده که: عبداللَّه بن سهل و محیصه بن مسعود  رضی الله عنهم  به خیبر آمدند، ودرمیان درخت‏های خرما از هم جدا شدند، و عبداللَّه بن سهل به قتل رسید. عبدالرحمن به سهل و حویصه و محیصه فرزندان مسعود نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  آمدند، و درباره قضیه جدا شدن‌شان صحبت نمودند، و عبدالرحمن که خردترین قوم بود شروع نمود، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «بزرگ را بزرگ گردان» - یحیی می‏گوید: یعنی باید بزرگتر صحبت کند - بعد در قضیه دوست خویش صحبت نمودند و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «ای خون مقتول خود را - یا اینکه گفت: صاحب‌تان را - به سوگند پنجاه تن‌تان به دست می‏آورید؟» گفتند: ای پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  کاری است که ما ندیده‏ایم، فرمود: «پس یهود با سوگند پنجاه تن از ایشان از شما برائت می‏یابند». گفتند: ای پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آن‏ها قوم کافراند! بنابراین پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  دیه وی را از طرف خود برای‌شان پرداخت[4].

پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و عزت وائل بن حجر

بزار از وائل بن حجر  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: خبر ظهور رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به ما رسید، و ما در پادشاهی بزرگی قرار داشتیم، و از ما اطاعت می‏شد، آن گاه من آن را رها نمودم، و به خاطر علاقمندی و رغبت به خدا و پیامبرش بیرون آمدیم، هنگامی که نزد پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  رسیدم، او آنان را از قدوم من بشارت داده بود. وقتی که نزدش آمدم، و به او سلام دادم، جواب سلامم را داد و چادرش را برایم پهن کرد و مرا بر آن نشاند، بعد از آن به منبر خود رفت ومرا کنار خود نشاند، آن گاه دست‏های خود را بلند نمود، و حمد وثنای خداوند را به جای آورد و بر انبیا درود فرستاد، و مردم به‌سوی وی جمع شدند و او به آنان گفت: «ای مردم، این وائل بن حجر است، که از سرزمین دوری از حضرموت، به رضایتمندی خود بدون اکراه، به خاطر علاقمندی و رغبت به خدا و رسولش و دین او اینجا آمده است». وائل گفت: راست گفتی[5]. هیثمی(373/9) می‏گوید: در این محمدبن حجر آمده، و ضعیف می‏باشد. و نزد طبرانی از وائل بن حجر  رضی الله عنه  روایت است که گفت: من نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  آمدم، و او گفت: «این وائل بن حجر است، که نزدتان آمده است، به خاطر هیچ طمع و ترس نزدتان نیامده است، بلکه به خاطر دوستی خدا و رسول نزدتان آمده است». و چادر خود را برای وی پهن نمود، و او را در پهلوی خود نشاند، و او را به طرف خود کشید، و به منبر بلندش نمود، و برای مردم بیانیه ایراد نموده گفت: «با وی نرمی کنید، زیرا زمان وی به حکمرانی قریب است» وائل گفت: اهلم، آنچه را از خود داشتم از من گرفتند، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «من آن را به تو می‏دهم، و دو برابر آن را به تو می‏دهم». و حدیث را متذکر شده است[6]. هیثمی (374/9) می‏گوید: این را طبرانی از طریق میمونه بنت حجر بن عبدالجبار از عمه‏اش ام یحیی بنت عبدالجبار روایت نموده، و وی را نشناختم و بقیه رجال وی ثقه‏اند.

پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و عزت نمودن سعدبن معاذ هنگام وفاتش

ابن سعد[7] از ابن عباس  رضی الله عنهما  روایت نموده، که گفت: هنگامی که زخم دست سعد  رضی الله عنه  پاره شد و خون جاری گردید، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به‌سوی وی برخاست و او را در آغوش خود گرفت، و خون به صورت و ریش رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فواره می‏نمود، و هر کس که می‏خواست پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را از خون نگه دارد، پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  خود را به سعد نزدیک ترمی نمود، تا اینکه وی درگذشت.

و از مردی از انصار روایت است که گفت: هنگامی که سعد حکم خود را درباره بنی قریظه صادر نمود، دوباره برگشت و جراحت وی باز شد. و این خبر به پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  رسید، وی نزد سعد آمد و سر او را گرفته در آغوش خود گذاشت، و او با لباس سفیدی پوشانیده شد، که اگر بر رویش کشیده می‏شد پاهایش برهنه می‏شدند، و او مرد سفید و قوی هیکلی بود، بعد از آن پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «بارخدایا، سعد در راه تو جهاد نمود، و رسولت را تصدیق کرد، و آنچه را بر وی بود انجام داد، پس روح او را به بهترین وجهی که یک روح را می‏پذیری بپذیر». وقتی سعد کلام پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را شنید، چشمان خود را باز نمود و گفت: السلام علیک یا رسول‏اللَّه. من هم گواهی می‏دهم که تو پیامبر خدا هستی. هنگامی که اهل سعد دیدند پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  سر او را در آغوش خود گذاشته است، از آن به وحشت افتادند، و برای پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  یادآوری گردید، که اهل سعد هنگامی که تو را دیدند سر وی را در آغوش خود گذاشته‏ای از آن به وحشت افتادند. پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «به تعداد شما که در خانه هستید فرشته‏های خداوند از خداوند اجازه خواستند تا در وفات سعد حاضر شوند». می‏گوید: و مادرش گریه می‏نمود و می‏گفت:

وَيْلُ اُمك سعدا

 

حَزامة وجِدَّاً

در آن موقع به مادرش گفته شد، آیا بر سعد شعر می‏گویی؟ آن گاه پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «بگذاریدش، دیگر شعرا از وی دروغگوترند»[8].

عمر و عزت نمودن معیقیب یار پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم

ابن سعد[9] از خارجه بن زید روایت نموده که: برای عمر  رضی الله عنه  شام همراه مردم گذاشته شد، و شام را یکجا صرف می‏نمودند، آن گاه وی بیرون رفت و به معیقیب بن ابی فاطمه الدوسی  رضی الله عنه  - که از اصحاب پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و مهاجرین حبشه بود - گفت: نزدیک شو و بنشین، به خدا سوگند، اگر غیر تو این را می‏داشت که تو داری[10]، از اندازه یک نیزه به من نزدیک‏تر نمی‏نشست.

و نزد وی همچنان از طریق دیگری از او روایت است که: عمربن الخطاب  رضی الله عنه  آن را به نهار خود فراخواند، و آنان ترسیدند - و در میان‌شان معیقیب  رضی الله عنه  بود که مبتلا به مرض جذام بود - آن گاه معیقیب با آن‏ها خورد، و عمر گفت: از پیش خودت، و از طرف خودت بگیر، اگر غیر از تو می‏بود، در یک کاسه با من غذا نمی‏خورد، و در میان من و او اندازه یک نیزه فاصله می‏بود.

عمر و عزت نمودن عمروبن طفیل

ابن سعد و ابن عساکر از عبدالواحد بن عون الدوسی روایت نموده‏اند و گفت: طفیل بن عمرو  رضی الله عنه  نزد پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  برگشت، و تا هنگام درگذشت وی با او در مدینه بود. هنگامی که عرب‏ها مرتد شدند، وی با فرزندش عمروبن طفیل با مسلمین به طرف یمامه رفت، و طفیل در یمامه به شهادت رسید، و پسرش عمروبن طفیل با او مجروح شد، و دستش قطع گردید، و در حالی که وی نزد عمربن خطاب  رضی الله عنه  بود، ناگاه طعامی آورده شد، و او از آن کناره گرفت، عمر  رضی الله عنه  گفت: چرا [اینطور نمودی] (ممکن است) به خاطر دستت کناره گرفتی؟ گفت: آری، عمر گفت: نه، به خدا سوگند، تا اینکه این را با دست خود به هم نزنی نمی‏چشم، به خدا سوگند، در قوم غیر از تو هیچکس نیست که تکه‏ای از بدنش در جنت باشد. بعد او در سال یرموک با مسلمانان بیرون رفت و به شهادت رسید[11].

نامه عمر  رضی الله عنه  براى ابوموسى در مقدم نمودن اهل فضل

دینوری از حسن روایت نموده، که گفت: عمربن خطاب برای ابوموسای اشعری  رضی الله عنهما  نوشت: به من خبر رسیده که مردم را [جهت داخل شدن نزدت] به تعداد زیاد اجازه می‏دهی، وقتی که این نامه‏ام به تو رسید، از اهل فضل و شرف و چهره‏های شناخته شده شروع کن، و وقتی که آن‏ها جاهای خود را گرفتند، آن گاه به مردم اجازه بده[12].



[1]- این چنین در الکنز (37/7) آمده است.

[2]- این چنین در الإصابه (561/1) آمده است. و این را طبرانی از شعبی به مانند آن روایت نموده، و رجال وی رجال صحیح‌اند. غیر از رزین رمانی که ثقه می‏باشد، چنان که هیثمی (345/9) گفته است، و ابن سعد (175/4) به مانند این را روایت کرده است. و حاکم (423/3) از ابوسلمه این را به مثل آن روایت نموده، و به شرط مسلم صحیحش دانسته، و یعقوب بن سفیان از شعبی مانند حدیث عماربن ابی عمار را، چنانکه در الإصابه (332/2) آمده، روایت کرده است. و نزد ابن نجار از ابن عباس  رضی الله عنهما  روایت است که: وی رکاب زیدبن ثابت را گرفت، و بعد از آن گفت: ما مأمور شده‏ایم که رکاب معلمین و بزرگان خود را بگیریم. این چنین در الکنز (38/7) آمده است.

[3]- ضعیف. طبرانی (8/ 271) و (3/ 227) در سند آن الألهانی است که ضعیف است: التقریب (2/ 46) و المجمع (8/ 15).

[4]- بخاری (6142) مسلم (1669) احمد (3024) ترمذی (1422) نسائی (8/ 5-8) و ابن ماجه (2677).

[5]- ضعیف. بزار (2475) در سند آن محمد بن حجر است که ذهبی درباره­اش در المیزان (3/ 511) می­گوید: دارای مناکیر است. و طبرانی (22/ 19) و در آن یک مجهول است.

[6]- ضعیف. بخاری (8/ 175) ابن سعد (1/ 2/ 80) نگا: المجمع (9/ 373).

[7]- 426/3.

[8]- ابن سعد (3/ 2/ 7).

[9]- 87/4.

[10]- وی مبتلا به مرض جذام بود.

[11]- این چنین در الکنز (78/7) آمده است.

[12]- این چنین در الکنز (55/5) آمده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...