توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ آبان ۵, جمعه

تكذيب تجربه‏ ها و مشاهدات

 

تكذيب تجربه‏ ها و مشاهدات

قصه مردی که اسهال پیدا کرد

بخاری و مسلم از ابوسعید خدری  رضی الله عنه  روایت نموده‏اند که: مردی نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمد و گفت: برادرم اسهال پیداه کرده است، گفت: «به او عسل بنوشان»، رفت و به او عسل نوشانید، بعد از آن آمد و گفت: ای پیامبر خدا، به او عسل نوشانیدم، ولی اسهالش بیشتر شد، فرمود: «برو به او عسل بنوشان»، رفت و به او عسل نوشانید، باز آمد و گفت: ای رسول خدا اسهالش را زیاد کرد، رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «خداوند راست گفته، و شکم برادرت دروغ گفته است، برو و به او عسل بنوشان»، باز رفت و به او عسل نوشانید و او تندرست گردید[1]. این چنین در تفسیر ابن کثیر (575/2) آمده است.

قصه عبداللَّه بن مسعود با همسرش

احمد از زینب همسر عبداللَّه بن مسعود  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: عبداللَّه وقتی از کار بر می‏گشت و به دروازه که می‏رسید، سینه‏اش را صاف می‏نمود و تفش را می‏انداخت، البته به خاطر کراهیت این که ناگهان بر ما وارد شود، و با موردی روبرو شود که بدش می‏آید، وی افزود: او روزی در حالی آمد و سینه‏اش را صاف نمود، که پیره زنی نزدم بود و با دعای خویش تب مرا درمان می‏کرد؛ آن گاه وی را زیر تخت پنهان نمودم، می‏گوید: وی داخل شد و در پهلویم نشست، و در گردنم رشته‏ای را دید، گفت: این رشته چیست؟ می‏گوید: گفتم: نخی است که در آن برایم افسون شده است، وی آن را گرفت و پاره کرد و بعد از آن گفت: خانواده‏ی عبداللَّه از شرک بی‌نیازاند، از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شنیدم که می‏گفت: «افسون مهره حفاظت از زخم چشم، و جادوی ایجاد محبت شرک‏اند»، می‏گوید: برایش گفتم: چرا این را می‏گویی، چشمم می‏پرید، نزد فلان یهودی رفتم او افسونش کرد، وقتی افسونش می‏نمود آرام می‌گردید؟ گفت: آن عمل شیطان بود، که آن را به دست خود فرو می‏کرد، و وقتی او افسونش می‏کرد، از آن دست باز می‏داشت. در صورتی که تو را کفایت می‏کند، که مثل گفته پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  را بگویی: «اذهب الباس رب الناس، اشف وأنت الشافی لا شفاء الا شفاؤك، شفاء لا یغادر سقما»، ترجمه: «پروردگار مردم درد را ببر، شفا نصیب گردان که تو شفا دهنده هستی، و شفایی جز شفای تو نیست، شفایی که دردی را باقی نمی‏گذارد»[2]. این چنین در تفسیر ابن کثیر (494/2) آمده است.

قصه عبداللَّه بن رواحه با همسرش

دارقطنی (ص44) از عکرمه روایت نموده، که گفت: عبداللَّه بن رواحه  رضی الله عنه  پهلوی همسرش خوابیده بود، بعد به‌سوی یکی از کنیزانش که در گوشه اتاق خوابیده بود رفت و با وی همبستر گردید. همسرش ترسید و او را در بسترش نیافت، آن گاه برخاست و بیرون آمد، او را در کنار کنیزش یافت، دوباره به خانه برگشت و کارد را برداشت و بیرون آمد. عبداللَّه فارغ شد و برخاست و با همسرش در حالی روبرو گردید، که کارد را در دست داشت، گفت: چه شده است؟ همسرش پاسخ داد: چه شده است، اگر تو را در همان جایی می‏یافتم که دیدمت، با این کارد به میان هر دو شانه ات می‏زدم! پرسید: مرا در کجا دیدی؟ پاسخ داد: تو را کناز کنیز دیدم، گفت: مرا ندیده‏ای، رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  ما را از این که قرآن را در حال جنابت بخوانیم نهی نموده است، گفت: پس بخوان، عبداللَّه گفت:

اتانا رسول الله يتلو كتابه

 

كمـا لاح مشهور من الفجر ساطع

اتى بالـهدى بعدالعمى فقلوبنا

 

به موقنات آن ما قال واقع

يبيت يجافى جنبه عن فراشه

 

اذا استثقلت بالـمشركين الـمضاجع

همسرش گفت: به خدا ایمان آوردم، و چشم خویش را تکذیب نمودم، بعد از آن صبح عبداللَّه  رضی الله عنه  نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  رفت، و به او خبر داد، و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  خندید به اندازه‏ای که دندان‌های پسینش را دیدم. و همچنین دار قطنی (ص45) این را از طریق دیگری از عکرمه از ابن عباس  رضی الله عنهم  روایت نموده، که گفت: عبداللَّه بن رواحه  رضی الله عنه  داخل شد... و مانند آن را متذکر شده، و گفته: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از اینکه یکی از ما قرآن را در حال جنابت بخواند نهی نموده است[3]. در التعلیق المغنی (ص45) می‏گوید: در این سلمه بن وهرام آمده، ابن معین و ابوذرعه وی را ثقه دانسته‏اند، و ابوداود وی را ضعیف دانسته است.

قصه عمر  رضی الله عنه  با پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در روز حدیبیه

بخاری در التفسیر از حبیب بن ابی ثابت روایت نموده، که گفت: نزد ابووائل آمدم تا در مورد (خوارج) از وی سئوال کنم. گفت: ما در صفّین بودیم، و مردی گفت: آیا آنانی را که به‌سوی کتاب خدا فرا خوانده می‏شوند نمی‏بینی؟ علی بن ابی طالب  رضی الله عنه  گفت: بلی[4]، سهل بن حنیف  رضی الله عنه  گفت: خویشتن را متهم کنید! ما خود را در روز حدیبیه - صلحی که میان پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و مشرکین صورت گرفت - در حالی دریافتیم، که اگر مجالی برای جنگ می‏دیدیم می‏جنگیدیم، و عمر  رضی الله عنه  آمد و گفت: آیا ما بر حق و آنان بر باطل نیستند؟ آیا کشته‏های ما در جنت و کشته‏های آنان در آتش نیستند؟ گفت: «بلی»، حضرت عمر افزود: پس چرا ذلت را در دین‌مان قبول می‏کنیم، در صورتی که خداوند در میان ما فیصله ننموده است بر می‏گردیم؟! پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «ای ابن الخطاب من رسول خدا هستم، و خداوند ابداً مرا ضایع نخواهد ساخت»، آن گاه خشمناک برگشت، و با بی‌صبری نزد ابوبکر  رضی الله عنه  آمد و گفت: ای ابوبکر آیا ما بر حق و آنان بر باطل نیستند؟ گفت: ای ابن خطاب، وی پیامبر خداست، و خداوند هرگز و ابداً او را ضایع نخواهد ساخت، و همین بود که سوره فتح نازل گردید[5]. این را بخاری در جاهای دیگری هم روایت نموده، و مسلم[6] و نسایی آن را از طرق دیگری از سهل بن حنیف روایت کرده‏اند، و در بعضی الفاظ آن آمده: ای مردم، نظر و رأی خویش را متهم کنید، و من خود را در روز ابوجندل در حالی دیدم که اگر قدرت می‏داشتم امر رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را نمی‏پذیرفتم، بلکه آن را به طور حتم رد می‏نمودم، و در روایتی آمده: آن گاه سوره فتح نازل گردید، و رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  عمربن خطاب  رضی الله عنه  را طلب نمود و آن را برایش تلاوت نمود. این چنین در تفسیر ابن کثیر (200/4) آمده است.

کل این حدیث در باب دعوت به‌سوی خدا، در قصه صلح حدیبیه به روایت بخاری از طریق مسوربن مخرمه  رضی الله عنه  و مروان گذشت و در آن آمده است که ابوجندل گفت: ای گروه مسلمانان، من در حالی که مسلمان شده، آمده‏ام، دوبار به طرف مشرکین برگردانیده می‏شوم؟! آیا آنچه را من دیدم نمی‏دانید - وی در راه خداوند  جل جلاله عذاب سختی دیده بود - عمر  رضی الله عنه  می‏گوید: من در این هنگام نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  آمده گفتم:آیا تو به حق، نبی خدا نیستی؟ گفت: «بلی [هستم]»، گفتم:آیا ما بر حق و دشمن ما بر باطل نیست؟ گفت: «بلی [هست]»، گفتم: پس با این وضع چرا ما خواری و ذلت را بر خود بخریم و در دین‌مان زیر بار ذلت برویم؟ گفت: «من رسول خدا هستم، و هرگز نافرمانی او را نخواهم کرد، و او نصرت دهنده من است». گفتم: آیا برای ما نمی‏گفتی که به خانه[7] خواهیم رفت و آن را طواف خواهیم نمود؟ گفت: «بلی، ولی من این را برایت گفته بودم که ما امسال آن را طواف خواهیم کرد؟» گفتم: نه، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «تو به‌سوی آن می‏آیی و آن را به طور حتم طواف می‏کنی». عمر  رضی الله عنه  می‏گوید، نزد ابوبکر  رضی الله عنه  آمده گفتم: ای ابوبکر، آیا این به حق پیامبر خدا نیست؟ گفت: بلی هست. گفتم:آیا ما بر حق و دشمن ما بر باطل نیست؟ گفت: بلی هست. عمر می‏گوید: گفتم: پس با این وضع چرا ما خواری را قبول کنیم و در دین‌مان زیر بار ذلت برویم؟! ابوبکر گفت: ای مرد، وی پیامبر خداست، و نافرمانی پروردگارش را نمی‏کند، و پروردگارش ناصر و یاور اوست، به امر وی چنگ زن و با او مخالفت مکن، چون به خدا سوگند، وی بر حق است. گفتم: آیا وی برای ما نمی‏گفت که ما به خانه می‏آییم و آن را طواف می‏کنیم؟ گفت: بلی، ولی آیا به تو گفته بود که امسال آن را طواف خواهی کرد؟ گفتم: نخیر. ابوبکر گفت: تو حتماً به کعبه می‏آیی، و آن را طواف می‏کنی. عمر  رضی الله عنه  می‏گوید: پس من به خاطر این رفتارم کارهای نیکی را انجام دادم[8].

خوشحال شدن پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  برای نازل شدن قرآن بر او به مغفرت و فتح، هنگام بازگشتن از حدیبیه

احمد از انس بن مالک  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: برای پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  هنگام بازگشتش از حدیبیه این آیه نازل گردید:

﴿لِّيَغۡفِرَ لَكَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ [الفتح: 2].

ترجمه: «تا این که‏اللَّه برای تو گناه گذشته و آینده‏ای تو را بیامرزد».

آن گاه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «امشب برایم آیه‏ای نازل شده، که از در روی زمین است، برایم محبوب‏تر است»، بعد از آن پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  آن را برای‌شان تلاوت نمود، و یاران گفتند: مبارک و گوارا باد بر تو ای نبی خدا، خداوند  جل جلاله بیان نموده، که با تو چه می‏کند، ولی با ما چه معامله‏ای خواهد کرد. آنگاه بر او نازل گردید.

﴿لِّيُدۡخِلَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ تا این که به این جا رسید ﴿فَوۡزًا عَظِيمٗا [الفتح: 5].

ترجمه: «تا مردان مؤمن و زنان مؤمن را در جنت‌هایی درآرد که در زیر درختان آن جوی‏ها در جریان‌اند... پیروزی بزرگ».

این را بخاری و مسلم[9] از انس، چنانکه در تفسیر ابن کثیر (183/4) آمده، نیز روایت کرده‏اند. و نزد ابن جریر (44/26) درباره این قول خداوند:

﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا ١ [الفتح: 1].

ترجمه: «ما برای تو پیروزی آشکاری فراهم ساختیم».

از انس  رضی الله عنه  روایت است که گفت: این برای پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  هنگام بازگشتش از حدیبیه، در حالی که از حج بازداشته شده بود نازل گردید، و او قربانی‏ها را در حدیبیه با اصحابش، در حالی که همه را رنج و اندوه فرا گرفته بود ذبح نمود، و فرمود: «برایم آیه‏ای نازل شده که از همه‏ی دنیا برایم محبوب‏تر است»، و تلاوت نمود:

﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا ١ لِّيَغۡفِرَ لَكَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ تا به این قول خداوند ﴿عَزِيزًا [الفتح:1-3].

ترجمه: «ما برای تو پیروزی آشکاری فراهم ساختیم. تا اللَّه برای تو گناه گذشته و آینده تو را بیامرزد... تواناست».

آن گاه اصحابش گفتند: گوارا باد برایت... مثل آن را ذکر نموده است.

و احمد از مجمع بن جاریه انصاری  رضی الله عنه  - وی یکی از قاریانی بود که قرآن را خوانده بودند - روایت نموده، که گفت: در حدیبیه حاضر بودیم، هنگامی که از آنجا برگشتیم، ناگهان متوجه شدیم که مردم شترها را تند می‏رانند، آن گاه مردم به همدیگر می‏گفتند: مردم را چه شده است؟ گفتند: برای رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  وحی نازل شده است، به سرعت با مردم به‌سوی پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بیرون رفتیم، و متوجه شدیم که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در کراع غمیم[10] بر مرکبش سوار است، و مردم در اطرافش جمع شده‏اند، و او برای‌شان تلاوت نمود: ﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا ١. می‏گوید: آن گاه مردی از یاران رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: ای رسول خدا،آیا این فتح است؟ فرمود: «آری، سوگند به ذاتی که جان محمد در دست اوست این فتح است»... و حدیث را متذکر شد[11]. این را ابوداود در الجهاد، چنانکه در تفسیر ابن کثیر (183/4) آمده، روایت کرده است. و بخاری از براء  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: شما فتح مکه را فتح می‏شمرید... فتح مکه هم فتحی بود ولی ما بیعت رضوان در روز حدیبیه را فتح می‏شمریم[12]... و حدیث را متذکر شده، چنانکه در تفسیر ابن کثیر (182/4) آمده. این را ابن جریر هم در تفسیرش (44/26) از براء به مانند آن روایت نموده، و از جابر روایت نموده، که گفت: ما فقط روز حدیبیه را فتح می‏شمردیم.

قصه نیل مصر در زمان عمر  رضی الله عنه

حافظ ابوالقاسم لالکائی در السنۀ از قیس بن حجاج از کسی که برایش حدیث بیان نموده، روایت کرده که گفت: هنگامی که مصر فتح گردید، اهل آن نزد عمروبن عاص  رضی الله عنه  که امیر آنجا بود در ماه بؤنه - یکی از ماه‏های عجم - آمدند، و گفتند: ای امیر، این نیل ما سنتی دارد که به غیر آن جریان پیدا نمی‏کند، پرسید: و آن چیست؟ گفتند: وقتی که دوازده شب از این ماه بگذرد، به‌سوی دختر باکره‏ای می‏رویم که در میان والدینش است، و پدر و مادرش را راضی می‏سازیم، و بهترین زیورات و لباسش را بر تنش می‏کنیم، و بعد او را در نیل می‏اندازیم. عمرو به آنان گفت: این در اسلام نیست، اسلام هر آنچه را قبل از خودش بوده نابود می‏سازد، آن گاه آنان ماه بؤنه را اقامت گزیدند و نیل از جریان بازماند تا جایی که تصمیم گرفتند از آنجا کوچ کنند. آن گاه عمرو  رضی الله عنه  این مسئله را برای عمربن خطاب  رضی الله عنه  نوشت، و عمر برایش نوشت، تو در عمل خود به حق رسیده‏ای، من در داخل این نامه‏ام، برگه کوچکی برایت فرستاده‏ام، آن را در نیل انداز... و حدیث را چنانکه در باب تأییدات غیبی در تسخیر بحرها خواهد آمد دوباره می‏آوریم؛ و در آخر آن آمده: پس نوشته را در نیل انداخت، و آنان در روز شنبه در حالی صبح نمودند، که خداوند نیل را به ارتفاع شانزده گز فقط در یک شب به جریان آورده بود، و خداوند آن روش و سنت را از اهل مصر تا امروز قطع نمود[13]. چنانکه در تفسیر ابن کثیر (464/3) آمده. این را همچنان ابن عساکر، ابوالشیخ و غیر آنان روایت کرده‏اند.

داخل شدن علاء بن حضرمی با مسلمانان در دریا

ابونعیم در الحلیه (7/1) از سهم بن منجاب روایت نموده، که گفت: با علاء بن حضرمی  رضی الله عنه  به جنگ رفتیم، حرکت نمودیم تا اینکه به دارین[14] رسیدیم، و دریا در میان ما و آنان قرار داشت، آن گاه گفت: «يا عليم، يا حليم، يا على، يا عظيم، انا عبيدك، وفي سبيلك، نقاتل عدوك، اللهم فاجعل لنا اليهم سبيلا». ترجمه: «ای دانا، ای بردبار، ای بلند مرتبه، ای بزرگ، ما بندگان توییم، و در راه توییم، با دشمنت می‏جنگیم، بار خدایا، برای ما راهی به‌سوی آنان بگردان». و با ما داخل بحر گردید، وقتی داخل شدیم، آب به نمدهای زین هایمان نمی‏رسید، بعد به سوی‏آنان بیرون رفتیم. این را همچنان (8/1) از ابوهریره  رضی الله عنه  همانند آن روایت نموده، و افزوده است: هنگامی که ابن مکعبر - فرمانده کسری - ما را دید گفت: نه، به خدا سوگند با اینان نمی‏جنگیم!! بعد از آن درکشتی نشست و خود را به فارس رسانید[15]. و ابونعیم این را در الدلائل (ص208) از ابوهریره و طبرانی نیز از وی، و ابن ابی الدنیا از سهم بن منجاب و بیهقی از انس  رضی الله عنه  روایت نموده‏اند، چنانکه احادیث اینان در تسخیر بحرها خواهد آمد، و احادیث عبور سعدبن ابی وقاص  رضی الله عنه  از دجله در روز قادسیه نیز خواهد آمد، که در آن قول حجربن عدی  رضی الله عنه  هم آمده است که: چه شما را از عبور نمودن به‌سوی دشمن‌تان غیر از این آب اندک - یعنی دجله - بازمی دارد؟

﴿وَمَا كَانَ لِنَفۡسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِ كِتَٰبٗا مُّؤَجَّلٗا [آل عمران: 145].

ترجمه: «و هر نفس به حکم خدا، و در یک وقت نوشته شده و مقرر جان می‏دهد».

بعد از آن اسبش را داخل آب نمود، و هنگامی که وارد شد مردم نیز وارد گردیدند، وقتی دشمن ایشان را دید، گفتند: این‏ها همانند جن‏ها هستند[16]، و فرار نمودند. ابن ابی حاتم این را از حبیب بن ظبیان روایت کرده است.

تمیم داری و دور کردن آتشی که در حره افتاده بود

ابونعیم در الدلائل (ص212) از معاویه بن حرمل روایت نموده است، و حدیث را متذکر شده و در آن آمده است: آتشی در حره افتاد، و عمر  رضی الله عنه  نزد تمیم  رضی الله عنه  آمد و گفت: به‌سوی این آتش برو، گفت: ای امیرالمؤمنین من کیستم؟ و من چیستم؟ و تا آن وقت عمر  رضی الله عنه  اصرار ورزید که تمیم همراهش برخاست، می‏گوید: من نیز آن دو را دنبال نمودم و آنان به‌سوی آتش به راه افتادند، در ادامه می‏گوید: و شروع نموده آن را این طور با دستش می‏راند، تا این که داخل دره شد و تمیم به دنبالش وارد گردید، عمر  رضی الله عنه  می‏گفت: کسی که دیده مانند کسی نیست که ندیده!!. این را بیهقی و بغوی، چنانکه در تأییدات غیبی در اطاعت آتش خواهد آمد، روایت نموده‏اند.

آنچه را که پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  هنگام ضربه زدن به سنگ در روز خندق دید و بشارتش برای اصحابش

نسائی از ابوسکینه - مردی از بحرین - و او از مردی از اصحاب پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  روایت نموده، که گفت: هنگامی که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به حفر خندق امر نمود، سنگی در مسیر‌شان پدیدار گردید، و آنان را از کندن بازداشت، آن گاه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  برخاست و کلنگ را گرفت و عبایش را در کنار خندق گذاشت و گفت:

﴿وَتَمَّتۡ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدۡقٗا وَعَدۡلٗاۚ لَّا مُبَدِّلَ لِكَلِمَٰتِهِۦۚ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ١١٥ [الانعام: 115].

ترجمه: «و سخن پروردگارت در راستی و انصاف تمام شد، و هیچ تبدیل کننده‏ای برای سخنان او نیست، و او شنوا و داناست».

آن گاه یک سوم سنگ افتاد و سلمان  رضی الله عنه  ایستاده بود و نگاه می‏کرد، و توأم با ضربه رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  برقی درخشید، برای بار دوم زد و گفت: ﴿وَتَمَّتۡ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدۡقٗا وَعَدۡلٗاۚ لَّا مُبَدِّلَ لِكَلِمَٰتِهِۦۚ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ١١٥. آن گاه یک سوم دیگر افتاد و برقی درخشید که سلمان آن را دید، باز برای بار سوم زد و گفت: ﴿وَتَمَّتۡ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدۡقٗا وَعَدۡلٗاۚ لَّا مُبَدِّلَ لِكَلِمَٰتِهِۦۚ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ١١٥﴾. آن گاه ثلث باقی مانده افتاد. و رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بیرون رفت و عبایش را برداشت و نشست. سلمان گفت: ای رسول خدا، تو را در وقت زدن دیدم، که هر ضربه‏ای می‏زدی همراهش برقی می‏درخشید، رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «ای سلمان آن رادیدی؟» گفت: آری سوگند به ذاتی که تو را به حق مبعوث نموده، ای رسول خدا. گفت: «من وقتی که ضربه اول را زدم، شهرهای کسری و اطراف آن و شهرهای زیادی برایم آشکار شد تا جایی که آن را به چشمم دیدم»، آن گاه یکی از اصحاب که نزدش حاضر بود به او گفت: ای رسول خدا، از خدا بخواه تا آن را برای ما فتح کند، و اولادشان را به غنیمت نصیب ما گرداند تا با دست‏های خویش سرزمین‏هایشان را تخریب نماییم، و رسول خدا همان دعا را فرمود، افزود: «بعد از آن ضربه دوم را وارد آوردم، آن گاه شهرهای قیصر و اطراف آن برایم نمودار گردید تا جایی که آن را به چشمم دیدم». گفتند: ای رسول خدا، از خداوند بخواه تا آن را برای ما فتح کند، و اولادشان را به طور غنیمت نصیب ما گرداند تا با دست‏های خویش سرزمین‏هایشان را تخریب کنیم، و رسول خدا دعا فرمود. بعد از آن گفت: «باز ضربه سوم را وارد آوردم، آن گاه شهرهای حبشه و قریه‏های اطراف آن برایم نمودار گردید، تا جایی که آن را به چشمم دیدم»، بعد از آن پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «تا وقتی که حبشه شما را گذاشته است [و به شما تعرض ننموده است] شما نیز آنان را بگذارید، و تا وقتی که تُرک شما را ترک نموده‏اند، شما نیز آنان را ترک کنید»، ابن کثیر در البدایه (102/4) می‏گوید: این چنین این را نسائی به شکل طولانی روایت نموده است، و ابوداود فقط این بخش آن را روایت کرده است: «تا وقتی که حبشی‏ها شما را رها کرده‏اند شما نیز آنان را بگذارید، و تا وقتی که ترک شما را ترک نمودند ترک کنید»[17].

 ابن جریر این را از عمرو بن عوف مزنی روایت نموده، و حدیثی را متذکر شده که در آن آمده: پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  آمد و کلنگ را از سلمان گرفت و به سنگ چنان ضربه‏ای زد که آن را شکافت و از آن برقی درخشید که میان دو حرّه مدینه را روشن گردانید، انگار که آن برق چراغی در دل شب تاریکی بود، آن گاه رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  چون تکبیر فتح، تکبیر گفت: و مسلمانان هم تکبیر گفتند، باز آن را برای دومین بار زد و عین قضیه تکرار شد، باز آن را برای سومین بار زد و عین حادثه تکرار گردید، و آن را سلمان ومسلمانان برای رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  یادآور شدند، و او را از آن نور پرسیدند، گفت: «از برق اول برایم قصرهای حیره و شهرهای کسری روشن شد، انگار که آن‏ها دندان‏های سگان باشند، و جبریل به من خبر داد که امتم بر آنان غلبه پیدا خواهند کرد، و از برق دومی قصرهای سرخ از سرزمین روم روشن شد که گویی آن‏ها دندان‏های سگان باشند و جبرئیل به من خبر داد که امتم برآن غلبه پیدا می‏کند، و از سومی قصرهای صنعاء روشن شد، انگار که آن‏ها دندان‏های سگان باشند، و جبریل به من خبر داد که امتم بر آنان غلبه پیدا می‏کنند، بنابراین بشارت بادا برای تان»، و مسلمانان شادمان و خوشحال گردیده گفتند: الحمدلله، وعده راست است، می‏گوید: و هنگامی که احزاب آشکار گردیدند، مؤمنان گفتند:

﴿هَٰذَا مَا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَصَدَقَ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥۚ وَمَا زَادَهُمۡ إِلَّآ إِيمَٰنٗا وَتَسۡلِيمٗا [الاحزاب: 22].

ترجمه: «این همان است که خداوند و پیامبر او به ما وعده داده‏اند، و خدا و رسول او راست گفته‏اند، و آن جز به ایمان و تسلیم ایشان نیفزود».

ومنافقان گفتند: او به شما خبر می‏دهد، که از یثرب قصرهای حیره و شهرهای کسری را می‏بیند، و آن‏ها به وسیله شما فتح می‏شود، و شما اکنون خندق حفر می‏کنید و نمی‏توانید به میدان بیرون روید؟! و درباره ایشان نازل گردید:

﴿وَإِذۡ يَقُولُ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ وَٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ مَّا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ إِلَّا غُرُورٗا ١٢ [الاحزاب: 12].

ترجمه: «و آنگاه که منافقان و آنانی که در دل‏های‏شان مرض است گفتند: خدا و رسول او برای ما جز فریب وعده نکرده‏اند»[18].

ابن کثیر در البدایه (100/4) می‏گوید: این حدیث غریب است.

و طبرانی در حدیث طویلی از ابن عباس  رضی الله عنه ، چنانکه در تأییدات غیبی در برکت طعام‌شان در جنگ‏ها خواهد آمد، روایت نموده که: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «به من اجازه دهید تا نخستین زننده آن من باشم»، گفت: «بسم‏اللَّه»، و آن را زد یک سومش پاره شد و افتاد، آن گاه گفت: «اللَّه اکبر، قصرهای روم، سوگند به پروردگار کعبه»، بار دیگر زد و پاره شده افتاد، و گفت: «اللَّه اکبر، قصرهای فارس، سوگند به پروردگار کعبه»، آن گاه منافقان گفتند: ما برای نفس‏های خویش خندق حفر می‏کنیم و او برای‌مان قصرهای فارس و روم را وعده می‏دهد؟![19]. هیثمی (132/6) می‏گوید: رجال آن رجال صحیح‌اند، غیر عبداللَّه بن احمد بن حنبل و نعیم عنبری، و آن دو ثقه‏اند.

 

خالد و نوشیدن زهر و سخن نصرانی درباره اصحاب

در تأییدات غیبی در رفتن اثر زهر، زهر نوشیدن خالد  رضی الله عنه  و این قولش خواهد آمد: هیچ نفسی هرگز تا رسیدن اجلش نمی‏میرد، و این قول عمرو[20] هم خواهد آمد: به خدا سوگند، ای گروه عرب، مادامی که یکی از این قرن[21] در میان‌تان باشد، هر چه را بخواهید مالک می‏شوید. و همچنین این سخنش برای اهل حیره است: هرگز مانند امروز روی آوردن امری را بدین وضوح ندیده‏ام!!.

اقوال اصحاب  رضی الله عنهم  درباره این که پیروزی به تعداد نیست

در باره اسباب و انگیزه‏های پیروزی قول ثابت بن اقرم  رضی الله عنه  خواهد آمد: ای ابوهریره، انگار تو تعداد زیادی را می‏بینی؟! گفتم: آری، گفت: تو در بدر با ما نبودی، ما به کثرت پیروز نمی‏شویم. و قول خالد  رضی الله عنه  هنگامی که مردی به او گفت: رومی‏ها چقدر زیاداند و مسلمانان چقدر اندک؟! گفت: رومی‏ها چقدر اندک‌اند و مسلمانان چقدر زیاد؟! رزمندگان با مساعدت خداوند زیاد می‏شوند، و به یاری ندادن کم می‏گردند، نه به تعداد مردان. به خدا سوگند، دوست دارم که اشقر[22] از سایدگی سم پایش تندرست می‏بود، و آنان دو چندان می‏شدند. و هم چنین نامه ابوبکر  رضی الله عنه  برای عمروبن عاص  رضی الله عنه  اما بعد: نامه ات به من رسید، متذکر می‏شوی که رومی‏ها به تعداد زیادی جمع شده‏اند، ولی خداوند ما را همراه پیامبرش  صل الله علیه و آله و سلم  نه به کثرت عدد نصرت داد و نه به کثرت سربازان، و ما در حالی با پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  غزا می‏نمودیم، که همراه‌مان جز دو اسب نبود، و ما شتران را به نوبت سوار می‏شدیم. در روز احد با پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بودیم، و همراه‌مان جز یک اسب نبود، که آن را رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  سوار می‏گردید، ولی خداوند ما را بر کسی که با ما مخالفت می‏نمود پیروز می‏گردانید و کمک‌مان می‏کرد.

و آنچه ابوبکر  رضی الله عنه  در راه اندازی ارتش اسامه  رضی الله عنه  انجام داد گذشت، آن هم در فرصتی که عرب‏ها بر وی از هر طرف شورش کردند، قاطبه عرب مرتد گردید و نفاق ظاهر شد، یهودیت و نصرانیت سربرآوردند و مسلمانان به سبب نبودن و از دست دادن پیامبرشان  صل الله علیه و آله و سلم  و کمی نیروی خودی و کثرت دشمن شان، چون گوسفندان باران زده در شب سرد بودند، بنابراین به ابوبکر عرض کردند که ارتش اسامه را نگه دارد، آن گاه ابوبکر - که مصمم‏تر و قاطع‏تر بود - گفت: من ارتشی را که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  روان کرده است نگه دارم؟! در این صورت به‌کار بزرگی جرأت نموده‏ام!! سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، این که عرب‏ها بر من حمله آورند بهتر از آن است، که ارتشی را نگه دارم که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آن را روان نموده است!! ای اسامه با ارتشت به همان طرفی که به آن مأمور شده‏ای حرکت کن، و در همان جایی که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  برایت در ناحیه فلسطین و بر اهل موته دستور داده است بجنگ، چون خداوند آنچه را می‏گذاری کفایت خواهد نمود. و همچنان قول عبداللَّه بن رواحه  رضی الله عنه  در روز مؤته که دویست هزار دشمن جمع شده بود گذشت [که گفت]: ای قوم، به خدا سوگند، آنچه را اکنون بد می‏پندارید، همان چیزی است که در طلب آن بیرون آمده‏اید و آن: شهادت است، ما با مردم به عدد، قوت و کثرت نمی‏جنگیم، ما با آن‏ها فقط به وسیله دینی می‏جنگیم که خداوند ما را به آن عزت بخشیده است، حرکت کنید، که جز یکی از این دو نیکی نیست: یا کامیابی یا شهادت. مردم گفتند: به خدا سوگند، ابن رواحه راست می‏گوید. و چه بسا قصه‏های اصحاب در این موضوع که در این کتاب پراکنده و نوشته شده است، و هم چنین در کتب احادیث، مغازی و سیر، که کتاب را به ذکر و تکرار آن طولانی نمی‏کنیم.



[1]- بخاری (5716) مسلم (7/ 22) احمد (3/ 19).

[2]- صحیح. احمد (1/ 381) ابوداوود (3883) حاکم (4/ 418) ابن حبان (1412) ابن ماجه (3530) نگا: الصحیحة (331).

[3]- ضعیف. داستان ابن رواحة با کنیز خود ضعیف است. ابن عساکر (12/ 158) در تاریخ دمشق و ذهبی در سیر اعلام النبلاء (3/ 49) مناوی در فیض القدیر (6/ 558) نووی در المجموع (2/ 183) می گوید: سند این داستان ضعیف و منقطع است.

[4]- مردی که حرف قبلی را با اقتباس از قرآن گفت، هدف جنگ را دارد، و برای علی می‏گوید: باید با این‏ها که باغی‏اند، و ما بر حق هستیم بجنگیم، و علی حرف او را تایید می‏کند، ولی سهل بن حنیف با تردید این گفته‏ها، و با اشاره به حالت مسلمانان در صلح حدیبیه، که آماده جنگ بودند، و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  آن را قبول ننموده، و به صلح تن داد، مسلمانان را به صلح فرا می‏خواند، به اقتباس از تیسیرالقاری، بخش تفسیر سوره فتح. م.

[5]- بخاری (4844).

[6]- مسلم در کتاب الجهاد به شماره (94) احمد (3/ 486).

[7]- یعنی خانه خدا. م.

[8]- بخاری (2731، 2732) احمد (4/ 330).

[9]- بخاری (4172) احمد (3/ 197).

[10]- اسم جایی است در میان مکه و مدینه.

[11]- صحیح. احمد (3/ 42) ابوداوود (2736) و (3015) در آن یعقوب بن مجمع است که مقبول است چنانکه در التقریب آمده یعنی در صورت متابعه مگرنه خیر. حدیث را آلبانی ضعیف دانسته است.

[12]- بخاری (4150).

[13]- ضعیف. ابن عساکر در مختصر تاریخ دمشق (18/ 348، 349) و لالکائی در السنة. سند آن ضعیف است و در آن مجهولانی هستند.

[14]- جزیره‏ای است در خلیج فارس.

[15]- صحیح. نگا: معجزات النبی با تحقیق من. دارالغذ.

[16]- کلمه دیوان در حدیث، که به فارسی یعنی جن و پری.

[17]- صحیح. ابوداوود (4302) و بیهقی (9/ 176) نگا: الصحیحة (2/ 416) (772).

[18]- بسیار ضعیف. اگر موضوع نباشد. بیهقی در الدلائل (3/ 418-420) و حاکم (3/ 598).

[19]- صحیح. طبرانی در الکبیر (11/ 12052) ابن کثیر آن را در البدایة (7/ 450).

[20]- وی عمروبن عبدالمسیح از اهل حیره است.

[21]- یعنی اصحاب.

[22]- نام اسب خالد  رضی الله عنه  است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...