توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ آبان ۵, جمعه

مدح و ستودن يك مسلمان و ستايشى كه مكروه است

 

مدح و ستودن يك مسلمان و ستايشى كه مكروه است

آنچه میان پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و مردى از بنى لیث اتفاق افتاد

طبرانی از عباده بن صامت  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: مردی از بنی لیث نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  آمد و گفت: ای پیامبر خدا، برایت شعر می‏خوانم - این را سه مرتبه گفت: و در مرتبه چهارم شعری را که در مدح وی سروده بود برایش خواند، پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «اگر یکی از شعرا هم کلام خوب بگوید، کلام تو از آن است»[1]. هیثمی (119/8) می‏گوید: در این راویی است، که از وی نام برده نشده، و عطاء بن سائب مختلط شده است.

اسامه بن زید و مدح خلاد بن سائب

طبرانی از خلاد بن سائب  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: نزد اسامه بن زید داخل شدم، وی در رویم مرا مدح نمود و گفت: مرا به مدح نمودن روبرویت این واداشت، که از پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شنیدم که می‏گفت: «مؤمن چون در رویش مدح کرده شود، ایمان در قلبش افزایش می‏یابد»[2]. هیثمی (119/8) می‏گوید: در این ابن لهیعه آمده، و بقیه رجال وی ثقه دانسته شده‏اند.

قول پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به کسى که در مدح وى مبالغه نمود

ابوداود از مطرف روایت نموده، که گفت: پدرم فرمود: در وفد بنی عامر نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  رفتم و گفتیم: تو سید ما هستی، گفت: «سید خداوند است» گفتیم: از همه مان بهتر، و سخاوتمندتر هستی، گفت: «گفته‏تان را، یا بعضی از گفته‌تان را بگویید، و شیطان شما را نماینده خود نسازد».و رزین مانند این را از انس  رضی الله عنه  روایت نموده، و در آخر آن افزوده است: «من نمی‏خواهم مرا بالاتر از منزلتی قرار دهید که خداوند متعال مرا در آن قرار داده است، من محمدبن عبداللَّه، بنده و رسول او هستم»[3]. این چنین در جمع الفوائد (150/2) آمده است. و نزد ابن نجار از انس  رضی الله عنه  روایت است که: مردی به پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: ای بهتر از ما، ای فرزند بهتر از ما، و سید ما و فرزند سید ما، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «آنچه من به شما می‏گویم، همان را بگویید، و شیطان شما را به بیراهه نکشاند و فریب‌تان ندهد، مرا در همان جایی قرار دهید، که خداوند در آن مرا قرار داده است، من بنده خدا و رسول وی هستم»[4]. این چنین در الکنز (182/2) آمده است. و این را احمد از انس به مانند آن، چنان که در البدایه (44/6) آمده، روایت نموده است.

قول پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به کسى که مردى را در مقابلش مدح نمود، و روش وى در این باره

و ابوداود از ابوبکره  رضی الله عنه  روایت نموده‏اند که گفت: مردی در پیش روی پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  مرد دیگری را ستود، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «وای بر تو، گردن رفیقت را قطع نمودی! گردن رفیقت را قطع نمودی» سه مرتبه، بعد از آن گفت: «اگر یکی از شما رفیق خود را باید ستایش کند، بگوید: فلان را گمان می‏کنم، - و خداوند حساب کننده اوست - و باید هیچکس را بر خدا تزکیه نکند، [و بگوید:] این چنین و آن چنان گمان می‏کنم، اگر این را از او می‏دانست»[5]. این چنین در جمع الفوائد (150/2) آمده است. و نزد بخاری همچنان از ابوموسی  رضی الله عنه  روایت است، که گفت: پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  از مردی شنید که مرد دیگری را ستایش نمود، و در مدح او مبالغه کرد، گفت: «هلاک گردید، یا کمر این مرد را شکستید»[6]. ابن جریر مانند این را، چنان که در الکنز (182/2) آمده، روایت نموده است.

قصه محجن اسلمى در این باره

بخاری[7] از رجا بن ابی رجا از محجن اسلمی  رضی الله عنه  روایت نموده، که رجا گفت: روزی با محجن حرکت کردیم و به مسجد اهل بصره رسیدیم، و بریده اسلمی  رضی الله عنه  را دیدیم که در یکی از دروازه‏های مسجد نشسته است، می‏گوید، و در مسجد مردی بود، که به او سکبه گفته می‏شد، و نماز را خیلی طولانی می‏نمود، هنگامی که به دروازه مسجد رسیدیم، و محجن چادر رنگینی بر تن داشت، بریده که آدم شوخی بود گفت: ای محجن آیا چون سکبه نماز می‏گزاری؟ محجن به او جوابی نگفت و برگشت، می‏افزاید: محجن گفت: پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  دستم را گرفت و پیاده حرکت نمودیم تا اینکه بالای کوه احد رفتیم ، وقتی مدینه برایش پدیدار گردید با نگاهی به‌سوی آن گفت: «آه از مادرش، قریه‏ای که اهلش آن را در حال خوب‏ترین آبادانی‏اش ترک می‏کند، و دجال به آن می‏آید، و بر هر دروازه‏ای از دروازه‌هایش ملکی را می‏یابد، و به آن داخل نمی‏شود»، بعد از آن پایین آمد و به مسجد آمدیم، و پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  مردی را دید که نماز می‏خواند، سجده می‏کرد و رکوع می‏نمود، آن گاه رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به من گفت: «این کیست؟» من به ستایش وی شروع نموده گفتم: ای رسول خدا، این فلان است، و این فلان است، فرمود: «بس کن، وی را نشنوان که هلاکش می‏کنی». می‏گوید: بعد رفت، و نزدیک اطاق‏های خود رسید و دست‏های خود را تکان داده گفت: «بهتر دین شما (عمل دین) آسانتر آن است»، سه مرتبه[8].

و امام احمد (32/5) این را از رجا به طولش به مانند آن روایت نموده، مگر اینکه در روایت وی آمده، که گفت: من به ستایش او شروع نمودم، می‏گوید: گفتم: ای رسول خدا، این فلان است، و اینست و آنست، فرمود، «خاموش باش، وی را نشنوان که هلاکش می‏کنی»، می‏گوید: بعد از آن حرکت نمود، تا اینکه نزد حجره‏هایش رسیدیم، و دست مرا رها نمود و گفت: «بهتر دین شما آسانتر آن است، بهتر دین شما آسانتر آن است، بهتر دین شما آسانتر آن است، بهتر دین شما آسانتر آن است»[9]. این را همچنان احمد از طریق عبداللَّه بن شقیق از محجن  رضی الله عنه  روایت نموده و در روایت وی آمده، می‏گوید: گفتم: ای نبی خدا، این فلان است، و این از بهترین نمازگزاران اهل مدینه است - یا اینکه گفت: از همه اهل مدینه بیشتر نماز می‏گزارد - ، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «وی را نشنوان که هلاکش می‏کنی - دو مرتبه، یا سه مرتبه - شما امتی هستید که برای‌تان آسانی اراده شده است»[10]. این را ابن جریر و طبرانی به اختصار، چنان که در کنزالعمال (182/2) آمده، روایت نموده‏اند.

خشم عمر  رضی الله عنه  در مدح و ستایش مسلمان

ابن ابی شیبه و بخاری در الأدب از ابراهیم تیمی و او از پدرش روایت نموده‏اند که گفت: نزد عمربن خطاب  رضی الله عنه  نشسته بودیم، که مردی نزدش آمد، و به او سلام کرد، آن گاه مردی از قوم او را در پیش رویش ستود، عمر  رضی الله عنه  گفت: پای مرد را قطع ساختی، خدا پایت را قطع کند، او را روبرویش در دینش ستایش می‏کنی[11]. این چنین در الکنز (182/2) آمده است. و در نزد ابن ابی الدنیا در الصمت از حسن روایت است که: مردی عمر  رضی الله عنه  را ستود، عمر گفت: مرا و خودت را هلاک می‏سازی!!. این چنین در الکنز (167/2) آمده است.

قصه عمر  رضی الله عنه  با جارود

ابن ابی الدنیا در الصمت از حسن روایت نموده، که گفت: عمر  رضی الله عنه  در حالی که شلاق را با خود داشت نشسته بود، و مردم در اطرافش جمع بودند، در این هنگام جارود  رضی الله عنه  آمد، مردی گفت: این رئیس ربیعه است، و این سخن را عمر  رضی الله عنه  و مردمی که در اطرافش بودند و همچنین جارود شنیدند، هنگامی که جارود به عمر نزدیک شد وی را با شلاق زد، جارود گفت: ای امیرالمؤمنین در میان من و تو چیست؟ گفت: در میان من و تو چیزی نیست؟ ولی تو آن را شنیدی، گفت: شنیدم، چه شد؟ گفت: ترسیدم آن در قلب تو چیزی بیفکند، بنابراین خواستم، آن را از تو دفع کنم[12].

مقداد و انداختن سنگ ریزه و خاک بر روى مداحان

مسلم[13] - لفظ از وی است - و ابوداود[14] از همام بن حارث روایت نموده‏اند که: مردی شروع به ستایش عثمان  رضی الله عنه  نمود، مقداد  رضی الله عنه  رفت و بر هردو زانوی خود نشست - وی مرد ضخیمی بود - و شروع به انداختن سنگریزه بر روی وی نمود، عثمان به او گفت: چه می‏کنی؟ گفت: پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  گفته است: «وقتی که مداحان را دیدید بر چهره هایشان خاک بپاشید»[15]. این را همچنان مسلم، ترمذی[16] و بخاری در ادب المفرد از طریق ابومعمر روایت نموده‏اند که گفت: مردی برخاست و به مدح نمودن یکی از امرا شروع نمود، مقداد  رضی الله عنه  به انداختن خاک بر وی پرداخت و گفت: پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  ما را امر نموده است تا بر روی مداحین خاک بپاشیم[17].

عملکرد ابن عمر  رضی الله عنهما  و گفتارش در این باره

بخاری در الأدب (ص51).از عطاء بن ابی رباح روایت نموده که: مردی مرد دیگری را نزد ابن عمر  رضی الله عنهما  مدح و ستایش نمود، ابن عمر  رضی الله عنهما  به انداختن خاک به طرف دهن وی پرداخت و گفت: پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  گفته است: «وقتی که مداحان را دیدید بر روی‌شان خاک بیندازید»[18]. و نزد احمد و طبرانی از عطا بن ابی رباح روایت است که گفت: مردی ابن عمر  رضی الله عنهما  را مدح نمود، و ابن عمر خاک بر روی وی انداخت، و گفت: از پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شنیدم که می‏گفت: «وقتی که مداحان را دیدید، بر روی‌شان خاک بیندازید»[19]. هیثمی (117/8) می‏گوید: این را احمد و طبرانی در الکبیر و الأوسط روایت نموده‏اند، و رجال آن رجال صحیح‌اند.

و نزد ابونعیم[20] از نافع  رضی الله عنه  و دیگران روایت است که، مردی به ابن عمر  رضی الله عنهما  گفت: ای بهترین مردم - یا ای فرزند بهترین مردم - ، ابن عمر گفت: من نه بهترین مردم هستم، ونه هم فرزند بهترین مردم، ولی بنده‏ای از بندگان خدا هستم، و به خداوند متعال امیدوارم و از او می‏ترسم، به خدا سوگند، شما تا آن وقت دنبال یک مرد می‏باشید که هلاکش کنید.

و طبرانی از طارق به شهاب روایت نموده، که می‏گوید: عبداللَّه گفت: انسان بیرون می‏رود، و دینش با وی می‏باشد، و باز می‏گردد، و چیزی از آن همراهش نمی‏باشد، نزد مردی می‏آید که نه برای او و نه هم برای نفس خودش مالک ضرر و نفعی می‏باشد و برای او به خداوند سوگند می‏خورد که: تو، و تو! و درحالی بر می‏گردد، که چیزی از ضرورت و کار او حل نشده، و خداوند بر وی خشمگین شده است. هیثمی (118/8) می‏گوید: طبرانی این را به سندهایی روایت نموده، و رجال یکی از آن‏ها صحیح‌اند.



[1]- ضعیف. طبرانی (5/ 60) در سند آن یک مجهول و همچنین عطاء بن سائب است که دچار اختلاط گردید: المجمع (8/ 119).

[2]- ضعیف. طبرانی (1/ 135) حاکم (3/ 591) نگا: ضعیف الجامع (695).

[3]- صحیح. ابوداوود (4806) احمد (4/ 24) نگا: صحیح ابوداوود (4021) و الصحیحة (2/ 455).

[4]- صحیح. احمد (4/ 24، 25).

[5]- بخاری (6061) مسلم (3000) ابوداوود (4805) ابن ماجه (3744).

[6]- بخاری (6060).

[7]- الأدب المفرد (ص51).

[8]- حسن. بخاری در ادب المفرد (341) آلبانی آن را حسن دانسته است.

[9]- صحیح. احمد (5/ 32) نگا: المجمع (3/ 310).

[10]- صحیح. احمد (5/ 32).

[11]- آلبانی آن را حسن دانسته است. ابن عساکر (3/ 757) بخاری در ادب المفرد (335) آلبانی آن را در «صحیح الادب» (255).

[12]- این چنین در الکنز (167/2) آمده است.

[13]- 414/2.

[14]- 241/5

[15]- مسلم (3002) احمد (6/ 5).

[16]- 62/2

[17]- مسلم (3002) بخاری در ادب المفرد (339) ترمذی (2393).

[18] -صحیح. احمد (2/ 94).

[19]- صحیح. بخاری در ادب المفرد (339) آلبانی آن را صحیح دانسته است.

[20]- الحلیه (307/1).

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...