مدح و ستودن يك مسلمان و ستايشى كه مكروه است
آنچه میان پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و مردى از بنى لیث اتفاق افتاد
طبرانی از عباده بن صامت رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: مردی از بنی لیث نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: ای پیامبر خدا، برایت شعر میخوانم - این را سه مرتبه گفت: و در مرتبه چهارم شعری را که در مدح وی سروده بود برایش خواند، پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم گفت: «اگر یکی از شعرا هم کلام خوب بگوید، کلام تو از آن است»[1]. هیثمی (119/8) میگوید: در این راویی است، که از وی نام برده نشده، و عطاء بن سائب مختلط شده است.
اسامه بن زید و مدح خلاد بن سائب
طبرانی از خلاد بن سائب رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: نزد اسامه بن زید داخل شدم، وی در رویم مرا مدح نمود و گفت: مرا به مدح نمودن روبرویت این واداشت، که از پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم شنیدم که میگفت: «مؤمن چون در رویش مدح کرده شود، ایمان در قلبش افزایش مییابد»[2]. هیثمی (119/8) میگوید: در این ابن لهیعه آمده، و بقیه رجال وی ثقه دانسته شدهاند.
قول پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به کسى که در مدح وى مبالغه نمود
ابوداود از مطرف روایت نموده، که گفت: پدرم فرمود: در وفد بنی عامر نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم رفتم و گفتیم: تو سید ما هستی، گفت: «سید خداوند است» گفتیم: از همه مان بهتر، و سخاوتمندتر هستی، گفت: «گفتهتان را، یا بعضی از گفتهتان را بگویید، و شیطان شما را نماینده خود نسازد».و رزین مانند این را از انس رضی الله عنه روایت نموده، و در آخر آن افزوده است: «من نمیخواهم مرا بالاتر از منزلتی قرار دهید که خداوند متعال مرا در آن قرار داده است، من محمدبن عبداللَّه، بنده و رسول او هستم»[3]. این چنین در جمع الفوائد (150/2) آمده است. و نزد ابن نجار از انس رضی الله عنه روایت است که: مردی به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گفت: ای بهتر از ما، ای فرزند بهتر از ما، و سید ما و فرزند سید ما، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «آنچه من به شما میگویم، همان را بگویید، و شیطان شما را به بیراهه نکشاند و فریبتان ندهد، مرا در همان جایی قرار دهید، که خداوند در آن مرا قرار داده است، من بنده خدا و رسول وی هستم»[4]. این چنین در الکنز (182/2) آمده است. و این را احمد از انس به مانند آن، چنان که در البدایه (44/6) آمده، روایت نموده است.
قول پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به کسى که مردى را در مقابلش مدح نمود، و روش وى در این باره
و ابوداود از ابوبکره رضی الله عنه روایت نمودهاند که گفت: مردی در پیش روی پیامبر صل الله علیه و آله و سلم مرد دیگری را ستود، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «وای بر تو، گردن رفیقت را قطع نمودی! گردن رفیقت را قطع نمودی» سه مرتبه، بعد از آن گفت: «اگر یکی از شما رفیق خود را باید ستایش کند، بگوید: فلان را گمان میکنم، - و خداوند حساب کننده اوست - و باید هیچکس را بر خدا تزکیه نکند، [و بگوید:] این چنین و آن چنان گمان میکنم، اگر این را از او میدانست»[5]. این چنین در جمع الفوائد (150/2) آمده است. و نزد بخاری همچنان از ابوموسی رضی الله عنه روایت است، که گفت: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از مردی شنید که مرد دیگری را ستایش نمود، و در مدح او مبالغه کرد، گفت: «هلاک گردید، یا کمر این مرد را شکستید»[6]. ابن جریر مانند این را، چنان که در الکنز (182/2) آمده، روایت نموده است.
بخاری[7] از رجا بن ابی رجا از محجن اسلمی رضی الله عنه روایت نموده، که رجا گفت: روزی با محجن حرکت کردیم و به مسجد اهل بصره رسیدیم، و بریده اسلمی رضی الله عنه را دیدیم که در یکی از دروازههای مسجد نشسته است، میگوید، و در مسجد مردی بود، که به او سکبه گفته میشد، و نماز را خیلی طولانی مینمود، هنگامی که به دروازه مسجد رسیدیم، و محجن چادر رنگینی بر تن داشت، بریده که آدم شوخی بود گفت: ای محجن آیا چون سکبه نماز میگزاری؟ محجن به او جوابی نگفت و برگشت، میافزاید: محجن گفت: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم دستم را گرفت و پیاده حرکت نمودیم تا اینکه بالای کوه احد رفتیم ، وقتی مدینه برایش پدیدار گردید با نگاهی بهسوی آن گفت: «آه از مادرش، قریهای که اهلش آن را در حال خوبترین آبادانیاش ترک میکند، و دجال به آن میآید، و بر هر دروازهای از دروازههایش ملکی را مییابد، و به آن داخل نمیشود»، بعد از آن پایین آمد و به مسجد آمدیم، و پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم مردی را دید که نماز میخواند، سجده میکرد و رکوع مینمود، آن گاه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به من گفت: «این کیست؟» من به ستایش وی شروع نموده گفتم: ای رسول خدا، این فلان است، و این فلان است، فرمود: «بس کن، وی را نشنوان که هلاکش میکنی». میگوید: بعد رفت، و نزدیک اطاقهای خود رسید و دستهای خود را تکان داده گفت: «بهتر دین شما (عمل دین) آسانتر آن است»، سه مرتبه[8].
و امام احمد (32/5) این را از رجا به طولش به مانند آن روایت نموده، مگر اینکه در روایت وی آمده، که گفت: من به ستایش او شروع نمودم، میگوید: گفتم: ای رسول خدا، این فلان است، و اینست و آنست، فرمود، «خاموش باش، وی را نشنوان که هلاکش میکنی»، میگوید: بعد از آن حرکت نمود، تا اینکه نزد حجرههایش رسیدیم، و دست مرا رها نمود و گفت: «بهتر دین شما آسانتر آن است، بهتر دین شما آسانتر آن است، بهتر دین شما آسانتر آن است، بهتر دین شما آسانتر آن است»[9]. این را همچنان احمد از طریق عبداللَّه بن شقیق از محجن رضی الله عنه روایت نموده و در روایت وی آمده، میگوید: گفتم: ای نبی خدا، این فلان است، و این از بهترین نمازگزاران اهل مدینه است - یا اینکه گفت: از همه اهل مدینه بیشتر نماز میگزارد - ، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «وی را نشنوان که هلاکش میکنی - دو مرتبه، یا سه مرتبه - شما امتی هستید که برایتان آسانی اراده شده است»[10]. این را ابن جریر و طبرانی به اختصار، چنان که در کنزالعمال (182/2) آمده، روایت نمودهاند.
خشم عمر رضی الله عنه در مدح و ستایش مسلمان
ابن ابی شیبه و بخاری در الأدب از ابراهیم تیمی و او از پدرش روایت نمودهاند که گفت: نزد عمربن خطاب رضی الله عنه نشسته بودیم، که مردی نزدش آمد، و به او سلام کرد، آن گاه مردی از قوم او را در پیش رویش ستود، عمر رضی الله عنه گفت: پای مرد را قطع ساختی، خدا پایت را قطع کند، او را روبرویش در دینش ستایش میکنی[11]. این چنین در الکنز (182/2) آمده است. و در نزد ابن ابی الدنیا در الصمت از حسن روایت است که: مردی عمر رضی الله عنه را ستود، عمر گفت: مرا و خودت را هلاک میسازی!!. این چنین در الکنز (167/2) آمده است.
قصه عمر رضی الله عنه با جارود
ابن ابی الدنیا در الصمت از حسن روایت نموده، که گفت: عمر رضی الله عنه در حالی که شلاق را با خود داشت نشسته بود، و مردم در اطرافش جمع بودند، در این هنگام جارود رضی الله عنه آمد، مردی گفت: این رئیس ربیعه است، و این سخن را عمر رضی الله عنه و مردمی که در اطرافش بودند و همچنین جارود شنیدند، هنگامی که جارود به عمر نزدیک شد وی را با شلاق زد، جارود گفت: ای امیرالمؤمنین در میان من و تو چیست؟ گفت: در میان من و تو چیزی نیست؟ ولی تو آن را شنیدی، گفت: شنیدم، چه شد؟ گفت: ترسیدم آن در قلب تو چیزی بیفکند، بنابراین خواستم، آن را از تو دفع کنم[12].
مقداد و انداختن سنگ ریزه و خاک بر روى مداحان
مسلم[13] - لفظ از وی است - و ابوداود[14] از همام بن حارث روایت نمودهاند که: مردی شروع به ستایش عثمان رضی الله عنه نمود، مقداد رضی الله عنه رفت و بر هردو زانوی خود نشست - وی مرد ضخیمی بود - و شروع به انداختن سنگریزه بر روی وی نمود، عثمان به او گفت: چه میکنی؟ گفت: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم گفته است: «وقتی که مداحان را دیدید بر چهره هایشان خاک بپاشید»[15]. این را همچنان مسلم، ترمذی[16] و بخاری در ادب المفرد از طریق ابومعمر روایت نمودهاند که گفت: مردی برخاست و به مدح نمودن یکی از امرا شروع نمود، مقداد رضی الله عنه به انداختن خاک بر وی پرداخت و گفت: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم ما را امر نموده است تا بر روی مداحین خاک بپاشیم[17].
عملکرد ابن عمر رضی الله عنهما و گفتارش در این باره
بخاری در الأدب (ص51).از عطاء بن ابی رباح روایت نموده که: مردی مرد دیگری را نزد ابن عمر رضی الله عنهما مدح و ستایش نمود، ابن عمر رضی الله عنهما به انداختن خاک به طرف دهن وی پرداخت و گفت: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم گفته است: «وقتی که مداحان را دیدید بر رویشان خاک بیندازید»[18]. و نزد احمد و طبرانی از عطا بن ابی رباح روایت است که گفت: مردی ابن عمر رضی الله عنهما را مدح نمود، و ابن عمر خاک بر روی وی انداخت، و گفت: از پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم شنیدم که میگفت: «وقتی که مداحان را دیدید، بر رویشان خاک بیندازید»[19]. هیثمی (117/8) میگوید: این را احمد و طبرانی در الکبیر و الأوسط روایت نمودهاند، و رجال آن رجال صحیحاند.
و نزد ابونعیم[20] از نافع رضی الله عنه و دیگران روایت است که، مردی به ابن عمر رضی الله عنهما گفت: ای بهترین مردم - یا ای فرزند بهترین مردم - ، ابن عمر گفت: من نه بهترین مردم هستم، ونه هم فرزند بهترین مردم، ولی بندهای از بندگان خدا هستم، و به خداوند متعال امیدوارم و از او میترسم، به خدا سوگند، شما تا آن وقت دنبال یک مرد میباشید که هلاکش کنید.
و طبرانی از طارق به شهاب روایت نموده، که میگوید: عبداللَّه گفت: انسان بیرون میرود، و دینش با وی میباشد، و باز میگردد، و چیزی از آن همراهش نمیباشد، نزد مردی میآید که نه برای او و نه هم برای نفس خودش مالک ضرر و نفعی میباشد و برای او به خداوند سوگند میخورد که: تو، و تو! و درحالی بر میگردد، که چیزی از ضرورت و کار او حل نشده، و خداوند بر وی خشمگین شده است. هیثمی (118/8) میگوید: طبرانی این را به سندهایی روایت نموده، و رجال یکی از آنها صحیحاند.
[1]- ضعیف. طبرانی (5/ 60) در سند آن یک مجهول و همچنین عطاء بن سائب است که دچار اختلاط گردید: المجمع (8/ 119).
[2]- ضعیف. طبرانی (1/ 135) حاکم (3/ 591) نگا: ضعیف الجامع (695).
[3]- صحیح. ابوداوود (4806) احمد (4/ 24) نگا: صحیح ابوداوود (4021) و الصحیحة (2/ 455).
[4]- صحیح. احمد (4/ 24، 25).
[5]- بخاری (6061) مسلم (3000) ابوداوود (4805) ابن ماجه (3744).
[6]- بخاری (6060).
[7]- الأدب المفرد (ص51).
[8]- حسن. بخاری در ادب المفرد (341) آلبانی آن را حسن دانسته است.
[9]- صحیح. احمد (5/ 32) نگا: المجمع (3/ 310).
[10]- صحیح. احمد (5/ 32).
[11]- آلبانی آن را حسن دانسته است. ابن عساکر (3/ 757) بخاری در ادب المفرد (335) آلبانی آن را در «صحیح الادب» (255).
[12]- این چنین در الکنز (167/2) آمده است.
[13]- 414/2.
[14]- 241/5
[15]- مسلم (3002) احمد (6/ 5).
[16]- 62/2
[17]- مسلم (3002) بخاری در ادب المفرد (339) ترمذی (2393).
[18] -صحیح. احمد (2/ 94).
[19]- صحیح. بخاری در ادب المفرد (339) آلبانی آن را صحیح دانسته است.
[20]- الحلیه (307/1).
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر