يقين به آنچه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم خبر داده است
تصدیق پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از سوی خزیمهبنثابت در خصومتش با بادیه نشینی
ابن سعد (378/4) از عماره بن خزیمه بن ثابت از عمویش که از اصحاب پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ، بود روایت نموده است که پیامبر از مردی بادیه نشین اسبی را خرید، و پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم امرش نمود که در عقبش بیاید تا پولش را بدهد. بعد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم تند رفت و اعرابی آهسته قدم میزد، آن گاه مردانی با اعرابی روبرو شدند و اسب را قیمت نمودند، و نمیدانستند که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم اسب را خریده است، تا این که یکی از آنان بر قیمتی که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم اسب را خریده بود افزود، هنگامی که اعرابی افزودن وی را شنید رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را صدا زد و گفت: اگر این اسب را میخری خوب، در غیر این صورت فروختمش، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم هنگامی که قول اعرابی را شنید ایستاد، تا اینکه اعرابی نزدش آمد، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «آیا آن را از تو نخریدهام؟» اعرابی پاسخ داد: نه، به خدا سوگند، آن را به تو نفروختهام، پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم گفت: «بلکه، آن را از تو خریدهام»، و مردم به اطراف پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و اعرابی جمع میشدند و آن دو گفتگو میکردند، اعرابی میگفت: شاهدی بیاور شهادت بدهد که آن را به تو فروختهام، آن گاه کسی که از مسلمانان آمده بود به اعرابی گفت: وای بر تو، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم جز حق نمیگوید!! تا این که خزیمه بن ثابت رضی الله عنه آمد، و گفتگوی پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم و پاسخ اعرابی را شنید، و اعرابی میگفت: شاهدی بیاور شهادت بدهد که من آن را به تو فروختهام، آن گاه خزیمه گفت: من شهادت میدهم که تو آن را به وی فروختهای، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بهسوی خزیمه بن ثابت روی گردانید و گفت: «به چه شهادت میدهی؟» گفت: به تصدیق تو ای رسول خدا!! آن گاه پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم شهادت خزیمه را شهادت دو مرد گردانید[1].
ابوداود (508) این را از عماره بن خزیمه از عمویش مانند آن روایت نموده است. و نزد ابن سعد (379/4) هم چنین از محمدبن عماره بن خزیمه روایت است که گفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «ای خزیمه به چه شهادت میدهی، در حالی که با ما نبودی؟» گفت: ای رسول خدا، من تو را در خبر آسمان تصدیق میکنم، و به آنچه میگویی تصدیق نکنم؟! آن گاه پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم شهادت وی را شهادت دو مرد گردانید. و در روایت دیگری نزد وی آمده که گفت: میدانم که تو جز حق نمیگویی، ما تو را بر بهتر از آن امین دانستهایم، بر دین ما، بنابر این شهادت وی را اجازه داد و مجاز دانست.
تصدیق پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از سوی ابوبکر رضی الله عنه در قصه اسراء
بیهقی از عایشه رضی الله عنها روایت نموده، که گفت: هنگامی که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به مسجد اقصی برده شد، وقتی صبح نمود از آن برای مردم حکایت نمود. در این موضوع گروهی از کسانی که به او ایمان آورده بودند، و تصدیقش نموده بودند مرتد شدند، و با آن خبر به سرعت نزد ابوبکر رضی الله عنه رفتند و گفتند: آیا از رفیقت خبر داری، او میپندارد که امشب به بیت المقدس برده شده است؟ گفت: آیا او این را گفته است؟ گفتند: آری، گفت: اگر آن را گفته باشد راست گفته است. گفتند: تو او را تصدیق میکنی که امشب به بیت المقدس رفته، و قبل از صبح آمده است؟ گفت: آری، من او را در چیزی که از آن دورتر است تصدیق میکنم، او را در خبر آسمان و صبحگاه و شامگاه تصدیق مینمایم، و به این اساس ابوبکر رضی الله عنه "صدیق" نامیده شد. این چنین در تفسیر ابن کثیر (21/3) آمده است. ابونعیم این را از عایشه رضی الله عنها همانند آن روایت کرده است، و در روایت وی آمده: تعدادی از کسانی که به وی ایمان آورده بودند مرتد شدند، و تعدادی تصدیق نمودند و در فتنه و آزمایش قرار گرفتند. ابونعیم میگوید: در این محمدبن کثیر المصیصی آمده، و احمد او را خیلی ضعیف دانسته، و ابن معین گفته: راستگوست، و نسائی و غیر وی گفتهاند: قوی نیست، چنانکه در المنتخب (353/4) آمده است. و ابن ابی حاتم از حدیث انس رضی الله عنه قصه شب اسراء را به طول آن ذکر نموده، و در آن آمده: هنگامی که مشرکین قول وی را شنیدند، نزد ابوبکر رضی الله عنه آمده گفتند: آیا از صاحبت خبر داری، خبر میدهد که وی در همین شبش مسیر یک ماه را طی نموده و در همین شبش برگشته است؟ ابوبکر رضی الله عنه گفت:... و مانند آن را متذکر شده، چنانکه در تفسیر ابن کثیر (7/3) آمده است.
تصدیق پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از سوی عمر رضی الله عنه درباره خبر وی در مورد هلاک امتها
حافظ ابویعلی از جابر بن عبداللَّه رضی الله عنهما روایت نموده، که گفت: در یکی از سالهایی که عمر رضی الله عنه عهده دار امر مسلمانان بود ملخ کم شد، دربارهاش پرسید ولی به او خبری داده نشد، بنابراین اندوهگین شد و سواری به فلان مکان فرستاد، دیگری را به شام روانه ساخت و یک تن دیگر را به عراق اعزام داشت، و میپرسید که آیا از ملخ چیزی دیده شده یا خیر؟ میگوید: قاصدی که بهسوی یمن فرستاده شده بود آمد و یک قبضه ملخ را با خود آورده در پیش روی وی انداخت، هنگامی که آن را دید سه بار تکبیر گفت، بعد از آن فرمود: از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شنیدم که میگوید: «خداوند جل جلاله هزار امت آفریده است، ششصد آن در دریا و چهار صد در خشکی است، نخستین چیزی که از این امتها هلاک میشود ملخ است، و وقتی که هلاک شد، بقیه آن، چون گردن بندی که رشتهاش قطع شود، وی را دنبال میکنند»[2]. این چنین در تفسیر ابن کثیر (131/2) آمده است.
یقین علی رضی الله عنه در مورد خبر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم درباره کشته شدنش
ابن احمد در زوائد خود، ابن ابی شیبه، بزار، حارث، ابونعیم، بیهقی در الدلائل و ابن عساکر از فضاله بن ابی فضاله انصاری روایت نمودهاند که گفت: همراه پدرم جهت عیادت علی بن ابی طالب رضی الله عنه بهسوی ینبع رفتم، وی در آنجا مریض بود و مریضیاش سنگین شده بود. پدرم به او گفت: چه تو را در این منزل مقیم میسازد؟ اگر بمیری جز اعراب جهینه به سراغت نمیآیند؟! کوچ کن تا به مدینه بیایی، اگر اجلت فرارسید یارانت به سراغت بیایند و بر تو نماز گزارند - و ابوفضاله رضی الله عنه از اصحاب بدر بود - علی رضی الله عنه پاسخ داد: من از این مریضیام نمیمیرم، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به من قول داده است که تا امیر مقرر نشوم نمیمیرم، و بعد از آن این - یعنی ریشش - از خون این - یعنی سرش - رنگین میشود[3]. این چنین در منتخب الکنز (59/5) آمده، و گفته: رجال آن ثقهاند. حمیدی، بزار، ابویعلی، ابن حبان، حاکم و غیر ایشان از علی رضی الله عنه روایت نمودهاند، که گفت: عبداللَّه بن سلام رضی الله عنه در حالی نزدم آمد که پایم را در رکاب[4] داخل نموده بودم، به من گفت: کجا میخواهی بروی؟ پاسخ دادم: عراق، گفت: اگر تو آنجا بروی لبه شمشیر به تو خواهد رسید. علی گفت: سوگند به خدا، از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم قبل از این شنیدم که آن را میگفت[5]. این چنین در المنتخب (59/5) آمده است.
ابن عدی و ابن عساکر از معاویه بن جریر حضرمی روایت نمودهاند که گفت: علی رضی الله عنه از اسب سواران دیدن نمود، در این هنگام ابن ملجم از مقابلش عبور نمود. علی رضی الله عنه او را از اسمش - یا گفت از نسبش - پرسید، و او خود را به غیر پدرش نسبت داد. علی رضی الله عنه به او گفت: دروغ گفتی، تا این که خود را به پدرش نسبت داد. آن گاه گفت: راست گفتی، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به من خبر داده که قاتلم شبیه یهود و یهودیست برو. این چنین در المنتخب (62/5) آمده است. و نزد عبدالرزاق، ابن سعد، و کیع در الغرر از عبیده روایت است که گفت: علی رضی الله عنه وقتی ابن ملجم را دید میگفت:
اريد حباءه[6] و يريد قتلى |
|
عذيرك من خليلك من
مراد |
این چنین در المنتخب (61/5) آمده، و نزد ابن سعد و ابونعیم از ابوالطفیل روایت است که گفت: نزد علی بن ابی طالب رضی الله عنه بودم که عبدالرحمن بن ملجم نزدش آمد، بعد از آن معاش وی را برایش امر نمود و گفت: بدبخت و شقی قبیله را چه منع میسازد از این که این را از بالایش خون آلود و سرخ رنگ سازد، این را از این سرخ رنگ میکند - و بهسوی ریشش اشاره نمود - بعد از آن گفت:
اشدد حيازيمك للموت |
|
فان الـموت آتيكا |
ولا تـجزع من القتل |
|
اذا حل بواديكا |
این چنین در المنتخب (59/5) آمده است.
یقین عمار رضی الله عنه در مورد خبر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم درباره کشته شدنش
ابن عساکر از ام عمار - که عمار را بزرگ کرده است - رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: عمار رضی الله عنه مریض شد، و گفت: من در این مریضی ام نمیمیرم، دوستم رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به من فرموده است که: من میان دو گروه مؤمن به قتل میرسم. این چنین در المنتخب (247/5) آمده است. و در بخش علاقمندی و رغبت اصحاب در کشته شدن در راه خدا قول عمار رضی الله عنه گذشت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم برایم عهد و پیمان گذاشته است که آخرین توشه ات از دنیا شیر آب دار است. و آمدنش در روز صفین نزد علی رضی الله عنه وقتی که میجنگید و کشته نمیشد، و این قولش نیز گذشت که: ای امیرالمؤمنین روز فلان و فلان امروز است - این را سه بار گفت -، بعد از آن شیری برایش آورده شد و او نوشیدش، بعد گفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم گفته است: این آخرین نوشیدنی است که آن را از دنیا مینوشم، بعد برخاست و جنگید تا اینکه کشته شد. و ابویعلی و ابن عساکر از خالد بن ولید رضی الله عنه و او از دختر هشام بن ولیدبن مغیره - که پرستاری عمار را مینمود - روایت نمودهاند که گفت: معاویه رضی الله عنه جهت عیادت عمار رضی الله عنه آمد، و هنگامی که از نزد وی بیرون رفت گفت: بار خدایا، مرگش را به دست ما مگردان، چون من از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شنیدهام که میگفت: «عمار را گروه باغی به قتل میرساند»[7]. این چنین در منتخب الکنز (247/5) آمده است.
یقین ابوذر رضی الله عنه در مورد خبر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به او درباره وفاتش
ابن سعد (233/4) از ابراهیم بن اشتر از پدرش روایت نموده که: هنگامی مرگ ابوذر رضی الله عنه فرارسید، همسرش گریست، ابوذر به او گفت: چه تو را میگریاند؟ پاسخ داد: به سببی گریه میکنم، که توانایی تدفین تو را ندارم، و جامهای هم ندارم که تو را بپوشاند، گفت: گریه مکن، چون من از پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم - که برای جماعتی که من هم در میانشان بودم صحبت مینمود - شنیدم که میگفت: «مردی از شما در بیابانی از زمین میمیرد و گروهی از مسلمانان در جنازهاش حاضر میشوند». و هر یک از افراد آن جماعت در قریهای در میان گروهی از مسلمانان مرده است، و من کسی هستم که در بیابان میمیرم، و به خدا سوگند نه دروغ گفتهام و نه هم به من دروغ گفته شده است، راه را ببین، همسرش گفت: این چگونه ممکن است، آمدن حاجیان قطع شده، و راهها بند شدهاند؟! به این اساس وی بهسوی تپهای دوید و بالای آن ایستاد و به اطراف نگریست، و باز بر میگشت و او را پرستاری مینمود، و باز بهسوی تپه بر میگشت، در حالی که وی در این حالت قرار داشت ناگهان افرادی را دید که بر سواریهایشان نمودار شدند، و گویی که آنان کرکسهایی بر اقامت گاههایشان بودند، آن گاه جامهاش را دور سرش گردانید، و آنان بهسوی وی آمدند و نزدش ایستادند و گفتند: تو را چه شده و چه میخواهی؟ گفت: شخصی از مسلمانان میمیرد وی را کفن نمایید؟ گفتند: وی کیست؟ پاسخ داد: ابوذر، آن گاه پدران و مادرانشان را فدای وی نمودند، و با زدن سواریهای خویش به طرف وی شتاب نمودند و نزدش آمدند. گفت: مژده بادا برای تان، و حدیثی را که پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم گفته بود برایشان بیان نمود. بعد از آن گفت: من از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شنیدم که میگوید: «در میان هر والدین مسلمان اگر دو پسر یا سه پسر بمیرد و آنان بر موت وی به نیت پاداش، شکیبایی و صبر پیشه کنند، آتش را نمیبینند»، شما میشنوید، اگر جامهای میداشتم، که برای کفنم کفایت میکرد، جز در همان جامه خودم کفن نمیشدم. یا اگر همسرم جامهای میداشت که مرا میپوشانید، جز در جامهاش کفن نمیشدم. شما را به خدا و اسلام سوگند میدهم، که مرا کسی از شما که امیر، نماینده، سردار، یا نامه رسان بوده کفن نکند، و همه قوم، جز جوانی از انصار، چیزی از آن اعمال را عهده دار شده بودند، آن گاه جوان گفت: من تو را کفن میکنم، من عهده دار چیزی از آنچه ذکر نمودی نشدهام، تو را در این چادرم که بر دوشم است و در دو جامهای که در کیسهام است، و مادرم آن را از نخهایش برایم بافته کفن مینمایم، گفت: تو کفنم کن. میگوید: آن گاه انصاری او را با کسانی که نزدش حاضر شده بودند، کفن نمود. در جمله آنان حجربن ادبر، مالک اشتر با تعدادی که همهشان از اهل یمن بودند حضور داشتند[8]. این را ابونعیم از ام ذر همانند آن، چنانکه در المنتخب (157/5) آمده، روایت نموده است.
و نزد ابن سعد (234/4) هم چنین از ابن مسعود رضی الله عنه روایت است که گفت: هنگامی که عثمان رضی الله عنه ابوذر رضی الله عنه را به ربذه تبعید نمود، و مرگش در همانجا به سراغش آمد، هیچکس جز همسر و غلامش همراهش نبود. وی آنان را توصیه نمود که: مرا غسل بدهید، کفنم کنید و در وسط راه بگذارید، نخستین قافلهای که از کنار شما عبور میکند به آنان بگویید: این ابوذر صحابی رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم است و ما را در دفن وی کمک و یاری نمایید. پس هنگامی که مرد توصیههایش را عملی نمودند، و بعد از آن در وسط راه جسد او را گذاشتند. در این هنگام عبداللَّه بن مسعود با گروهی از اهل عراق جهت ادای عمره تشریف آورد، و ناگهان به جنازهای بر روی راه برخوردند که نزدیک بود شترها لگدمالش نمایند، آن گاه غلام به سویش برخاست و گفت: این ابوذر صاحب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم است، و ما را در دفنش یاری و کمک نمایید. آن گاه عبداللَّه آوازش را بلند کرد و در حالی که گریه مینمود میگفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم راست فرمود: «به تنهایی راه میروی، به تنهای میمیری و به تنهایی برانگیخته میشوی» آن گاه او و یارانش پایین آمدند و دفنش کردند. بعد از آن عبداللَّه بن مسعود حدیثش را برای آنان با آنچه پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم برایش در راه تبوک گفته بود بیان داشت.
یقین خریمبناوس در مورد آنچه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم درباره شیما دختر بقیله گفته بود
ابونعیم در الدلائل (ص196) از حمیدبن منهب روایت نموده است، که جدم خریم بن اوس رضی الله عنه گفت: بهسوی پیامبر صل الله علیه و آله و سلم هجرت نمودم، و هنگام بازگشتش از تبوک نزدش رسیدم و اسلام آوردم. از وی شنیدم که میگفت: «حیره سفید برایم بلند کرده شد، و شیما دختر بقیله ازدی بر قاطری خاکستری رنگ سوار بود و در چادر سیاه خود را پوشانیده بود»[9]. گفتم: ای رسول خدا، اگر وارد حیره شدیم، و او را چنانکه وصف نمودی یافتیم وی از من باشد؟ فرمود: «وی از تو باشد». میگوید: بعد از آن حادثه ارتداد پیش آمد، و کسی از طی مرتد نشد، و با خالدبن ولید رضی الله عنه بهسوی حیره حرکت نمودیم. هنگامی که به آن وارد شدیم، با نخستین کسی که برخوردیم شیما دختر بقیله بود، که بر قاطر خاکستری رنگ در حالی که با چادر سیاهی خود را پوشانیده بود، عیناً طوری که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم گفته بود، سوار بود. من به وی چنگ انداختم و گفتم: این را پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم برایم وصف نموده است، خالد از من شاهد خواست، و من آن را حاضر نمودم، و شاهدان محمدبن مسلمه و محمدبن بشیر رضی الله عنهما از انصار بودند، بنابراین خالد وی را به من تسلیم نمود، و برادرش عبدالمسیح بن بقیله نزدش پایین آمد و میخواست صلح نماید، و گفت: او را به من بفروش، گفتم: وی را به خدا سوگند، از هزار کم نمیکنم،، آن گاه به من هزار درهم داد، و او را به وی تسلیم نمودم، به من گفتند: اگر صد هزار هم میگفتی به تو میداد، گفتم: تصور نمیکردم که عددی زیادتر از هزار باشد[10]. طبرانی این را از حمید به طول آن، چنان که در الاصابه (224/1) آمده، روایت نموده، بخاری هم این را از حمید به اختصار روایت نموده، و ابن منده آن را به طولش روایت نموده، و گفته: جز به این اسناد شناخته نمیشود، زکریا بن یحیی این را به تنهایی از زخر) بن حصن (روایت کرده، این چنین در الاصابه (371/3) آمده است.
یقین مغیرهبن شعبه در مورد آنچه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از نصرت و کامیابی برای اصحابش خبر داده بود
ابونعیم در الدلائل (ص198) از جبیربن حیه روایت نموده، که گفت: بندارفان، کافر عجمی [کسی را] فرستاد که: ای گروه عرب یک تن از خویشتن را نزدم بفرستید تا با او سخن بگوییم، مردم مغیره بن شعبه رضی الله عنه را انتخاب نمودند - جبیر میگوید: طوری که من میدیدمش وی موهای دراز داشت و یک چشم بود - بعد نزدش رفت و هنگامی که برگشت، از وی پرسیدیم که به او چه گفت؟ به ما گفت: حمد و ثنای خداوند را به جای آوردم و گفتم: ما از همه مردم منزل دورتر داشتیم، از همه مردم گرسنهتر بودیم، از همه مردم زیادتر بدبخت بودیم و از همه مردم از هر خیر دورتر بودیم، تا این که خداوند بهسوی ما پیامبری را فرستاد، و او نصرت را در دنیا و جنت را در آخرت به ما وعده داد، و از وقتی که پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم بهسوی ما آمده، تا حال که نزد شما آمدهایم، پیوسته از طرف پروردگارمان جل جلاله کامیابی و نصرت به دست میآوریم، و ما به خدا سوگند، ملک و زندگی ای را میبینیم که ابداً از آن به بدبختی و شقاوت برنمیگردیم، تا این که بر آنچه در دست شماست غلبه کنیم، یا در زمین شما کشته شویم. الحدیث.
و نزد بیهقی در الاسماء والصفات (ص148) از جبیربن حیه روایت است، و حدیث طویلی را در فرستادن نعمان بن مقرن رضی الله عنه بهسوی اهل اهواز متذکر شده، و این را نیز متذکر شده که آنان درخواست نمودند تا مردی را بهسوی ایشان بفرستد، وی مغیره بن شعبه را فرستاد، ترجمان قوم گفت: شما چه هستید؟ مغیره پاسخ داد: ما مردمی از عرب هستیم، که در بدبختی شدید و بلای دراز مدتی قرار داشتیم، پوست و هسته خرما را از گرسنگی میمکیدیم، و لباسی از پشم و کرک شتر را میپوشیدیم، و درخت و سنگ را عبادت مینمودیم، و در حالی که ما در این وضع قرار داشتیم، پروردگار آسمانها و زمین پیامبری را از میان خود ما که پدر و مادرش را میشناسیم بهسوی ما فرستاد، و نبی ما که فرستاده پروردگار ماست به ما فرمود که) با شما بجنگیم، تا این که تنها خداوند را عبادت نمایید، یا جزیه بپردازید، و نبی ما رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به ما خبر داد، البته از رسالت پروردگارمان، که اگر کسی از ما کشته شود، به جنت و نعمتی میرود که مثل آن را هرگز ندیده است، وکسی که از ما باقی بماند مالک گردنهای شما میشود[11]. بخاری این را در صحیح، چنانکه بیهقی گفته، روایت نموده است، و ابونعیم این را در الدلائل (ص99) از بکربن عبداللَّه مزنی و زیادبن جبیر بن حیه به مانند آن، روایت کرده است، و ممکن لفظ «عن»، «از» در روایت از جبیر بن حیه افتاده باشد.
یقین ابودرداء در مورد آنچه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم درباره حفاظت خداوند از کسی که کلماتی را به زبان آورد گفته بود
بیهقی از الاسماء والصفات (ص1259) از طلق روایت نموده است، که گفت: مردی نزد ابودرداء رضی الله عنه آمد و گفت: ای ابودرداء خانه ات سوخت، گفت: نسوخته است!! بعد از آن فرد دیگری آمد و مثل آن را گفت، پاسخ داد: نسوخته است!! بعد از آن فرد دیگری آمد و گفت: ای ابودرداء، آتش شعله ور شد تا این که به خانهات رسید و خاموش گردید، گفت: من میدانستم که خداوند جل جلاله آن کار را نمیکند!! گفت: ای ابودرداء نمیدانیم که کدام سخن تو شگفت آورتر است؟ گفته ات که نسوخت، یا گفته ات که: من میدانستم که خداوند آنطور نمیکند!! پاسخ داد: اینها کلماتیاند که از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شنیدهام، کسی که آنها را وقتی صبح نماید بگوید: تا هنگام شب مصیبتی به او نمیرسد «لا إله إلا أنت، عليك توكلت وأنت رب العرش الكريم، ما شاء اللّه كان وما لم يشأ لم يكن، لا حول ولا قوة إلا باللّه العلي العظيم أعلم أن اللّه على كل شيء قدير، وأن اللّه قد أحاط بكل شيء علماً، اللهم إني أعوذ بك من شر نفسي ومن شر كل دابة أنت آخذ بناصيتها، إن ربي على صراط مستقيم». ترجمه: «بار خدایا، تو پروردگارم هستی، معبودی جز تو نیست، بر تو توکل نمودم، و تو پروردگار عرش کریم هستی. چیزی را خدا بخواهد میباشد و چیزی را نخواهد نمیباشد، قوت و توانایی جز به مدد خداوند بلند مرتبه و بزرگ نیست. میدانم که خداوند بر همه چیز قادر است، و همه چیز در حیطه علم خداوند است. بار خدایا، من از شر نفسم و از شر هر جنبدهای که پیشانی اش در دست توست به تو پناه میبرم، و به درستی که پروردگارم بر راه راست است»[12].
آنچه از اخبار اصحاب رضی الله عنهم در مورد یقین به خبرهای پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گذشت
قول عدی بن حاتم رضی الله عنه در باب دعوت گذشت: سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، سومی آن هم به وقوع خواهد پیوست، چون رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آن را گفته است و قول هشام بن عاص و غیر وی برای جبله بن ایهم در بخش اصحاب و فرستادن گروهها برای دعوت گذشت: به خدا سوگند، همین جای نشستنت را از تو خواهیم گرفت، و پادشاهی پادشاه بزرگ را آن شاءالله نیز خواهیم گرفت، چون این را نبی ما محمد صل الله علیه و آله و سلم به ما خبر داده است. و قول علی رضی الله عنه به ابوبکر رضی الله عنه در بخش اهتمام و توجه ابوبکر به فرستادن ارتشها بهسوی شام گذشت: من معتقدم که اگر خودت بهسوی آنها بروی یا کسی را بهسوی آنها بفرستی آن شاءالله بر آنان پیروز میشوی، ابوبکر گفت: خداوند تو را به خیر بشارت دهد، این را از کجا دانستی؟ گفت: از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شنیدم که میگوید: «این دین همیشه بر کسی که با آنان مخالفت بکند پیروز میباشد، تا اینکه این دین و اهل آن کامیاب گردند»، ابوبکر گفت: سبحان الله چقدر حدیث نیکوست، مرا به این خوشنود ساختی، خداوند خوشنودت بسازد. و در بخش تأییدات غیبی قول ابن عمر رضی الله عنهما هنگامی که گوش شیر را گرفت و آن را مالید و از راه کنارش زد خواهد آمد: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم درباره تو دروغ نگفته است، از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شنیدم که میگوید: «بر ابن آدم آنچه مسلط میشود که ابن آدم از آن میترسد، و اگر ابن آدم به جز از خدا نترسد، غیر خدا بر وی مسلط نمیشود».
[1]- صحیح. ابوداوود (3607) آلبانی آن را صحیح دانسته است.
[2]- موضوع (دروغین). ابویعلی (2399). در آن محمد بن کیسان است کذاب است. نگا: المجروحین (1/ 102).
[3]- صحیح. عبدالله بن احمد (1/ 102).
[4]- هدف رکاب چرمی شتر است. م.
[5]- صحیح. ابویعلی (491) حاکم (3/ 151) حمیدی (58) ابن حبان (2210) نگا: المجمع (9/ 138).
[6]- محفوظ و درست «حیاته» است.
[7]- صحیح. ابویعلی (7175) (7346) که دارای چند طریق است.
[8]- صحیح. احمد (21523) ابن سعد (4/ 232) ابن عساکر (28/ 315/ 316) بزار (2716).
[9]- سندش ضعیف است. ابن سعد (4/ 234) ابن عساکر در مختصر تاریخ دمشق (28/ 286/ 287) و ابن حجر آن را در الاصابة (11/ 122) وذهبی در سیر اعلام النبلاء (3/ 398-399) ذکر کردهاند.
[10]- ضعیف. ابنعیم در الدلائل (ص 196) طبرانی (4/ 213، 214) بیهقی در الدلائل (5/ 268) در سند آن زحر بن حصن شناخته شده نیست و حمید بن منهب نیز ترجمهی وی را نیافتم.
[11]- بخاری (3159).
[12]- ضعیف. ابن سنی در عمل الیوم و اللیلة (56) از ابودرداء و از یکی از اصحاب. سند آن ضعیف است. عراقی آن را در تخریج الاحیاء به طبرانی با سند ضعیف ارجاع داده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر