اجر و پاداش اصحاب نبى صل الله علیه و آله و سلم
تکلف صحابه در ایستادن در نماز براى بدست آوردن ثواب
طبرانی در الکبیر از مطلب بن ابی وداعه رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم مردی را دید که نشسته نماز میخواند، فرمود: «نماز نشسته نصف نماز ایستاده است»[1]، آن گاه مردم به قیام تکلف نمودند[2]. هیثمی (150/2)میگوید: در این صالح بن ابی الاخضر آمده، جمهور وی را ضعیف دانستهاند، و احمد گفته است: از حدیث وی در اعتبار استفاده میشود. و نزد احمد از ابن شهاب از انس رضی الله عنه روایت است که گفت: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در حالی وارد مدینه شد،که در مدینه تب وجود داشت، و مردم به تب مبتلا شدند، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم داخل مسجد شد، و مردم نشسته نماز میخواندند، گفت: «نماز نشسته نصف نماز ایستاده است»[3]. رجال وی، چنانکه حافظ در الفتح (395/3) میگوید: ثقهاند. و زیاد به روایت از ابن اسحاق گفته است، ابن شهاب زهری از عبداللَّه بن عمروبن عاص رضی الله عنهما متذکر شده: هنگامی که پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم و اصحابش وارد مدینه شدند، تب مدنیه آنان را فرا گرفت و همه مریض شدند و به تکلیف افتادند، و خداوند آن را از نبی خود دور کرده بود، بطوری که همه نشسته نماز میخواندند، میگوید: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم بیرون آمد، [ و دیدم] که آنها همانطور در نماز میخوانند، آن گاه به آنان گفت: «بدانید که نماز نشسته نصف نماز ایستاده است»، بعد مسلمانان به خاطر بدست آوردن اجر و پاداش علی رغم ضعف و مریضیی که داشتند به قیام تکلف نمودند[4].
قصه ربیعه بن کعب با پیامبر صل الله علیه و آله و سلم درباره حرص وى به ثواب
احمد از ربیعه بن کعب رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: تمام روز خدمت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را میکردم تا اینکه نماز عشاء را میخواند، بعد وقتی که به خانهاش داخل میشد، بر دروازهاش مینشستم، و [با خود] میگفتم: ممکن است برای پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم ضرورتی پیش آید، و پی در پی از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم میشنیدم که میگفت: «سبحان الله وبحمده»، تا اینکه خسته میشدم و بر میگشتم، یا چشمهایم بر من غلبه مینمودند و خواب میرفتم، روزی برایم با در نظر گرفتن حقم بر او و خدمتم برایش گفت: «ای ربیعه بن کعب از من بخواه تا به تو بدهم»، میگوید: گفتم: ای پیامبر خدا، در اینباره فکر میکنم و بعد آن را به عرض میرسانم. میافزاید: با خود فکر نمودم، و دانستم که دنیا قطع شدنی و زایل شدنی است، و در آن رزقی برایم هست که میآید و کفایت خواهد نمود. میگوید: بنابراین گفتم: از پیامبر خدا درباره آخرتم سؤال میکنم، چون وی نزد خداوند از منزلت [بلندی] که لایق اوست برخوردار میباشد، میافزاید: بعد نزدش آمدم و گفت: «ای ربیعه چه کردی؟» میگوید: گفتم: بلی، ای پیامبر خدا، از تو میخواهم تا نزد پروردگارت مرا شفاعت کنی، و او مرا از آتش رها سازد، میگوید: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم پرسید: «ای ربیعه چه کسی تو را به این امر نمود؟» میگوید: گفتم: نه، سوگند به ذاتی که تو را به حق مبعوث نموده، هیچ کس مرا به این امر نکرده است، ولی هنگامی که تو گفتی، از من سؤال کن به تو میدهم، و نزد خداوند از منزلت [بلندی]برخوردار بودی که تو لایق آن هستی، در کار خود فکر نمودم، و دانستم که دنیا قطع شدنی و زایل شدنی است، و من در آن رزقی دارم که برایم خواهد آمد، بنابراین گفتم: از پیامبر خدا برای آخرتم سئوال میکنم، میگوید: آن گاه پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم مدت طولانی خاموش شد، و بعد از آن به من گفت: «من این کار را میکنم، ولی مرا بر نفست به کثرت سجده یاری کن»[5]. این چنین در البدایه (335/5) آمده است، و این را طبرانی در الکبیر[6] از روایت ابن اسحاق به مانند آن روایت کرده، و مسلم و ابوداود آن را به اختصار روایت نمودهاند. و در لفظ مسلم آمده، که گفت: با پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم شب را سپری مینمودم، و آب وضو و ضرورت وی را برایش میآوردم، [باری] به من گفت: «از من بخواه»، گفتم: از تو رفاقت و همراهی ات را در جنت میخواهم، گفت: «آیا غیر از این»؟ گفتم: همان است که گفتم: فرمود: «پس مرا به کثرت سجده بر نفست یاری کن»[7].
عبدالجبار بن حارث و طلب ثواب از صحبتش با پیامبر صل الله علیه و آله و سلم
ابن منده و ابن عساکر - و گفته: حدیث غریب است - از عبدالجبار بن حارث بن مالک بن حرشی[8] مناری رضی الله عنه روایت نمودهاند که گفت: از سرزمین سرات در وفدی نزد پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم آمدم، هنگامی که نزدش رسیدم او را به تحیت عرب تحیت داده، گفتم: صبحتان بخیر، فرمود: «خداوند جل جلاله محمد و امتش را به غیر این تحیه، تحیت داده است، به سلام دادن بعضیشان بر بعضی». آن گاه گفتم: «السلام عليك يا رسول الله»، به من گفت: «وعليك السلام» ، بعد از آن فرمود: «اسمت چیست؟» گفتم: جبار بن حارث، گفت: «تو عبدالجبار بن حارث هستی» گفتم: من عبدالجبار بن حارث هستم، و اسلام آوردم و با پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بیعت نمودم، هنگامی که بیعت نمودم، به او گفته شد: این مناری سوارکاری از سوارکاران قومش است، آن گاه پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم به من اسبی داد، و نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم اقامت کردم و همراهش [بر ضد دشمنان] جنگ میکردم، بعد پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم شیهه اسبی را که به من داده بود نشنید، پرسید: «چرا من شیهه اسب حرشی را نمیشنوم»، گفتم: ای پیامبر خدا به من خبر رسید، که از شیهه آن اذیت شدی، بنابراین آن را اخته نمودم. آن گاه پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم از اخته کردن اسبها منع نمود، و به من گفته شد: اگر از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نامهای میخواستی، چنانکه پسر عمویت تمیم داری از وی خواست [برایت بهتر میبود]، گفتم: ازوی عاجل خواست یا آجل؟ گفتند: بلکه از وی عاجل خواست، گفتم: من از عاجل منصرف شدهام، ولی از پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم میخواهم که فردا به فریادم در پیش روی خداوند جل جلاله برسد[9].
قول پیامبر صل الله علیه و آله و سلم درباره عمروبن تغلب و قول عمرو در این باره
بخاری از عمروبن تغلب رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم به مردمی داد، و به دیگران نداد، گویی آنها بر وی خشم گرفتند، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «من قومی را به سببی میدهم که از ناشکیبایی و جزع آنها میترسم، و قوم دیگری را به آنچه خداوند از خیر و بینیازی در قلبهایشان گردانیده است وا میگذارم ،از جمله آنها عمروبن تغلب است»، عمرو میگوید: من دوست ندارم که شترهای سرخ رنگ در بدل [این] کلمه پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم برایم باشد[10]. این چنین در البدایه (361/4) آمده است، و این را ابن عبدالبر در الاستیعاب (518/2) از چندین طریق از عمرو بن تغلب به مانند آن روایت کرده است.
قصه على و عمر با مردى که مادرش را طواف مىداد
بیهقی از عمرو بن حماد روایت نموده، که گفت: مردی برای ما حدیث بیان نموده گفت: علی و عمر رضی الله عنهما از طواف بیرون شدند، و ناگهان به اعرابیی برخوردند، که مادرش با وی بود، و او را بر پشت خود حمل مینمود، و رجز[11] خوانده میگفت:
«انا مطيتها لانفر* وإذا الركاب ذعرت لااذعر* وما حـملتني وارضعتني اكثر* لبيك اللهم لبيك».
ترجمه: «من سواری وی هستم و فرار نمیکنم و وقتی که شتران سواری بترسند نمیترسم، دوره حمل و شیردادن وی برایم زیادتر است بار خدایا، به خدمت ایستادهام».
علی گفت: ای ابوحفص بیا داخل طواف شویم، ممکن است رحمت نازل شود و همه ما را در برگیرد، و اعرابی داخل شد و مادرش را طواف داده میگفت:
«أنامطيتها لاأنفر* وإذا الركاب زُعرت لا أذعْر* وما حَـمَلْتِني وأرضعتني أكثر* لبيك اللهم لبيك».
و علی میگفت:
إن تبرها فالله أشكر |
|
يـجزيك بالقليل
الاكثر[12] |
ترجمه: «اگر با وی نیکی کنی، خداوند شکرگزارتر است، و با چیز اندک برایت پاداش زیادتر میدهد»[13].
دست کشیدن ابن عمر رضی الله عنهما از شتر خود و چراننده آن براى خدا و ازدواجش به خاطر ثواب
ابونعیم[14] از میمون بن مهران روایت نموده، که گفت: یاران نجده حروری[15] بر شتری از عبداللَّه بن عمر رضی الله عنهما عبور نمودند، و آن را با خود بردند، چراننده آن آمد و گفت: ای ابوعبدالرحمن از شتر به نیت ثواب و پاداش از طرف خداوند دست بکش، پرسید: آن را چه شده است؟ پاسخ داد: یاران نجده بر آن عبور نمودند و آن را با خود بردند، پرسید: چگونه شتر را بردند و تو را گذاشتند؟ گفت: مرا نیز با آن برده بودند، ولی از نزدشان فرار نمودم، پرسید: چه انگیزهای تو را واداشت که آنها را ترک نمودی و نزد من آمدی؟ پاسخ داد: تو از آنها برایم محبوبتری، گفت: تو را به خدایی که جز او دیگر معبودی نیست، من از آنها برایت محبوبترم؟ [راوی] میگوید: و او برای وی سوگند یاد نمود، ابن عمر رضی الله عنهما گفت: من از تو نیز با وی به نیت ثواب و پاداش از طرف خداوند دست میکشم، آنگاه آزادش نمود، بعد مدتی درنگ نموده بود که کسی نزدش آمد و گفت: فلان شترت را میخواهی؟ - و نام آن را برایش برد - هم اکنون آنجا در بازار فروخته میشود، گفت: چادرم را به من بده، هنگامی که چادر را بر شانههای خود گذاشت و ایستاد، دوباره نشست و چادرش را گذاشت، بعد از آن گفت: من از آن به نیت ثواب و پاداش از طرف خداوند دست کشیده بودم پس چرا طلبش نمایم؟![16].
قول عمار رضی الله عنه در حال حرکتش به سوى صفّین
ابن سعد[17] از عبدالرحمن بن ابزی و او از عماربن یاسر رضی الله عنهم روایت نموده که: وی در حال حرکتش بهسوی صفین در کناره فرات گفت: بار خدایا، اگر بدانم که این از من برایت بیشتر راضی کننده و قابل پسند است که خود را از من برایت بیشتر راضی کننده و قابل پسند است، که آتش بزرگی را بر افروزم و خود را در آن اندازم این کار را میکنم. بار خدایا، اگر بدانم که این از من برایت بیشتر راضی کننده و قابل پسند است که خود را در این آب اندازم و غرق کنم، این کار را میکنم، من جز به خاطر رضای تو نمیجنگم، و امیدوارم مرا، در حالی که رضای تو را میخواهم، ناامید نگردانی[18].
قول ابن عمر درباره عملش بعد از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم
ابونعیم[19] از عبداللَّه بن عمروبن عاص رضی الله عنهما روایت نموده، که گفت: خیری را که امروز انجام میدهم از دو برابری که با پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم انجام میدادم برایم محبوبتر است، چون [وقتی] ما با رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بودیم، فکر و توجه ما را کاملاً آخرت به خود جلب کرده بود نه دنیا، ولی امروز دنیا به ما روی آورده است[20].
سعى و کوشش در عبادت سعى و کوشش سیدنا محمد پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم
بخاری و مسلم از علقمه روایت نمودهاند که گفت: از عایشه رضی الله عنها پرسیدم: آیا پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم چیزی از روزها را اختصاص میداد؟ گفت: نه، عمل وی دایمی بود، و کدام یک از شما توانایی آنچه را دارید که پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم داشت![21] این چنین در صفه الصفوه (ص74) آمده است. و بخاری و مسلم از مغیره بن شعبه رضی الله عنه روایت نمودهاند که: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم ایستاد تا این که پاهایش ورم نمود، به او گفته شد: آیا خداوند گناهان قبلی و بعدی ات را نبخشیده است؟ گفت: «آیا بنده شاکر نباشم؟!»[22]. این چنین در البدایه (58/6) آمده، و ابن سعد (384/1) به مانند این را از مغیره روایت نموده است، و تفصیل این موضوع در بخش نماز خواهد آمد.
[1]- البته در اجر و پاداش.
[2]- صحیح لغیره. طبرانی در الکبیر (20/ 291) آلبانی آن را در صحیح الجامع (3828) صحیح دانسته است.
[3]- صحیح. ابن ماجه (1230) احمد (3/ 425) آلبانی آن را در صحیح ابن ماجه (1015) صحیح دانسته است.
[4]- این چنین در البدایه (224/3) آمده است.
[5]- مسلم (489) احمد (4/ 59) ابوداوود (1320).
[6]- طبرانی (5/ 52) نگا: مجمع الزوائد (2/ 429).
[7]- این چنین در الترغیب (213/1) آمده است.
[8]- درست حدسی است، منسوب به حدس، به دو فتحه، شاخهای از لخم.
[9]- این چنین در المنتخب (215/5) آمده است.
[10]- بخاری (3145).
[11]- شعری که برای مفاخرت، یا در جنگ برای تحریک خوانده شود. م.
[12]- ضعیف. بیهقی در الشعب (7925) در سند آن جهالت کسی که از عمرو بن حماد روایت کرده است وجود دارد.
[13]- این جنین در الکنز (310/8) آمده است.
[14]- الحلیه (300/1).
[15]- یکی از زعمای خوارج.
[16]- در الإصابه (348/2) میگوید: این را سراج در تاریخ خود روایت کرده، و ابونعیم آن را از طریق وی به سند صحیح از میمون روایت نموده و آن را متذکر شده است. و ابن سعد (125/4) از عمرو بن دینار رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: ابن عمر رضی الله عنهما خواست تا ازدواج نکند، حفصه رضی الله عنها به او گفت: ازدواج کن، اگر مردند بر آنها پاداش و اجر داده میشوی، و اگر باقی ماندند، برای خداوند تو را دعا میکنند.
[17]- 258/3.
[18]- ابونعیم در الحلیه (143/1) این را از عبدالرحمن بن ابزی از عمار به مانند آن به اختصار روایت نموده است.
[19]- الحلیه (287/1).
[20]- طبرانی از عبداللَّه مانند این را روایت نموده، و هیثمی (354/9) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند.
[21]- بخاری (1987) و (6466) مسلم (783) احمد (6/ 43، 55، 174).
[22]- بخاری (1130) و (4136، 6471) مسلم (2891) ترمذی (412) ابن ماجه (1431) نسائی (3/ 219).
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر