توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ آبان ۵, جمعه

اجر و پاداش اصحاب نبى صل الله علیه و آله و سلم

 

اجر و پاداش اصحاب نبى  صل الله علیه و آله و سلم  

تکلف صحابه در ایستادن در نماز براى بدست آوردن ثواب

طبرانی در الکبیر از مطلب بن ابی وداعه  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  مردی را دید که نشسته نماز می‏خواند، فرمود: «نماز نشسته نصف نماز ایستاده است»[1]، آن گاه مردم به قیام تکلف نمودند[2]. هیثمی (150/2)می‏گوید: در این صالح بن ابی الاخضر آمده، جمهور وی را ضعیف دانسته‏اند، و احمد گفته است: از حدیث وی در اعتبار استفاده می‏شود. و نزد احمد از ابن شهاب از انس  رضی الله عنه  روایت است که گفت: پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در حالی وارد مدینه شد،که در مدینه تب وجود داشت، و مردم به تب مبتلا شدند، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  داخل مسجد شد، و مردم نشسته نماز می‏خواندند، گفت: «نماز نشسته نصف نماز ایستاده است»[3]. رجال وی، چنانکه حافظ در الفتح (395/3) می‏گوید: ثقه‏اند. و زیاد به روایت از ابن اسحاق گفته است، ابن شهاب زهری از عبداللَّه بن عمروبن عاص  رضی الله عنهما  متذکر شده: هنگامی که پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  و اصحابش وارد مدینه شدند، تب مدنیه آنان را فرا گرفت و همه مریض شدند و به تکلیف افتادند، و خداوند آن را از نبی خود دور کرده بود، بطوری که همه نشسته نماز می‏خواندند، می‏گوید: پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بیرون آمد، [ و دیدم] که آن‏ها همانطور در نماز می‏خوانند، آن گاه به آنان گفت: «بدانید که نماز نشسته نصف نماز ایستاده است»، بعد مسلمانان به خاطر بدست آوردن اجر و پاداش علی رغم ضعف و مریضیی که داشتند به قیام تکلف نمودند[4].

قصه ربیعه بن کعب با پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  درباره حرص وى به ثواب

احمد از ربیعه بن کعب  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: تمام روز خدمت رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را می‏کردم تا اینکه نماز عشاء را می‏خواند، بعد وقتی که به خانه‏اش داخل می‏شد، بر دروازه‏اش می‏نشستم، و [با خود] می‏گفتم: ممکن است برای پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  ضرورتی پیش آید، و پی در پی از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  می‏شنیدم که می‏گفت: «سبحان الله وبحمده»، تا اینکه خسته می‏شدم و بر می‏گشتم، یا چشم‏هایم بر من غلبه می‏نمودند و خواب می‏رفتم، روزی برایم با در نظر گرفتن حقم بر او و خدمتم برایش گفت: «ای ربیعه بن کعب از من بخواه تا به تو بدهم»، می‏گوید: گفتم: ای پیامبر خدا، در این‏باره فکر می‏کنم و بعد آن را به عرض می‏رسانم. می‏افزاید: با خود فکر نمودم، و دانستم که دنیا قطع شدنی و زایل شدنی است، و در آن رزقی برایم هست که می‏آید و کفایت خواهد نمود. می‏گوید: بنابراین گفتم: از پیامبر خدا درباره آخرتم سؤال می‏کنم، چون وی نزد خداوند از منزلت [بلندی] که لایق اوست برخوردار می‏باشد، می‏افزاید: بعد نزدش آمدم و گفت: «ای ربیعه چه کردی؟» می‏گوید: گفتم: بلی، ای پیامبر خدا، از تو می‏خواهم تا نزد پروردگارت مرا شفاعت کنی، و او مرا از آتش رها سازد، می‏گوید: پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  پرسید: «ای ربیعه چه کسی تو را به این امر نمود؟» می‏گوید: گفتم: نه، سوگند به ذاتی که تو را به حق مبعوث نموده، هیچ کس مرا به این امر نکرده است، ولی هنگامی که تو گفتی، از من سؤال کن به تو می‏دهم، و نزد خداوند از منزلت [بلندی]برخوردار بودی که تو لایق آن هستی، در کار خود فکر نمودم، و دانستم که دنیا قطع شدنی و زایل شدنی است، و من در آن رزقی دارم که برایم خواهد آمد، بنابراین گفتم: از پیامبر خدا برای آخرتم سئوال می‏کنم، می‏گوید: آن گاه پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  مدت طولانی خاموش شد، و بعد از آن به من گفت: «من این کار را می‏کنم، ولی مرا بر نفست به کثرت سجده یاری کن»[5]. این چنین در البدایه (335/5) آمده است، و این را طبرانی در الکبیر[6] از روایت ابن اسحاق به مانند آن روایت کرده، و مسلم و ابوداود آن را به اختصار روایت نموده‏اند. و در لفظ مسلم آمده، که گفت: با پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شب را سپری می‏نمودم، و آب وضو و ضرورت وی را برایش می‏آوردم، [باری] به من گفت: «از من بخواه»، گفتم: از تو رفاقت و همراهی ات را در جنت می‏خواهم، گفت: «آیا غیر از این»؟ گفتم: همان است که گفتم: فرمود: «پس مرا به کثرت سجده بر نفست یاری کن»[7].

عبدالجبار بن حارث و طلب ثواب از صحبتش با پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم

ابن منده و ابن عساکر - و گفته: حدیث غریب است - از عبدالجبار بن حارث بن مالک بن حرشی[8] مناری  رضی الله عنه  روایت نموده‏اند که گفت: از سرزمین سرات در وفدی نزد پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمدم، هنگامی که نزدش رسیدم او را به تحیت عرب تحیت داده، گفتم: صبح‌تان بخیر، فرمود: «خداوند  جل جلاله محمد و امتش را به غیر این تحیه، تحیت داده است، به سلام دادن بعضی‌شان بر بعضی». آن گاه گفتم: «السلام عليك يا رسول الله»، به من گفت: «وعليك السلام» ، بعد از آن فرمود: «اسمت چیست؟» گفتم: جبار بن حارث، گفت: «تو عبدالجبار بن حارث هستی» گفتم: من عبدالجبار بن حارث هستم، و اسلام آوردم و با پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  بیعت نمودم، هنگامی که بیعت نمودم، به او گفته شد: این مناری سوارکاری از سوارکاران قومش است، آن گاه پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به من اسبی داد، و نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  اقامت کردم و همراهش [بر ضد دشمنان] جنگ می‏کردم، بعد پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شیهه اسبی را که به من داده بود نشنید، پرسید: «چرا من شیهه اسب حرشی را نمی‏شنوم»، گفتم: ای پیامبر خدا به من خبر رسید، که از شیهه آن اذیت شدی، بنابراین آن را اخته نمودم. آن گاه پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از اخته کردن اسبها منع نمود، و به من گفته شد: اگر از پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  نامه‏ای می‏خواستی، چنانکه پسر عمویت تمیم داری از وی خواست [برایت بهتر می‏بود]، گفتم: ازوی عاجل خواست یا آجل؟ گفتند: بلکه از وی عاجل خواست، گفتم: من از عاجل منصرف شده‏ام، ولی از پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  می‏خواهم که فردا به فریادم در پیش روی خداوند  جل جلاله برسد[9].

قول پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  درباره عمروبن تغلب و قول عمرو در این باره

بخاری از عمروبن تغلب  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به مردمی داد، و به دیگران نداد، گویی آن‏ها بر وی خشم گرفتند، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «من قومی را به سببی می‏دهم که از ناشکیبایی و جزع آن‏ها می‏ترسم، و قوم دیگری را به آنچه خداوند از خیر و بی‏نیازی در قلب‌هایشان گردانیده است وا می‏گذارم ،از جمله آن‏ها عمروبن تغلب است»، عمرو می‏گوید: من دوست ندارم که شترهای سرخ رنگ در بدل [این] کلمه پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  برایم باشد[10]. این چنین در البدایه (361/4) آمده است، و این را ابن عبدالبر در الاستیعاب (518/2) از چندین طریق از عمرو بن تغلب به مانند آن روایت کرده است.

قصه على و عمر با مردى که مادرش را طواف مى‏داد

بیهقی از عمرو بن حماد روایت نموده، که گفت: مردی برای ما حدیث بیان نموده گفت: علی و عمر  رضی الله عنهما  از طواف بیرون شدند، و ناگهان به اعرابیی برخوردند، که مادرش با وی بود، و او را بر پشت خود حمل می‏نمود، و رجز[11] خوانده می‏گفت:

«انا مطيتها لانفر* وإذا الركاب ذعرت لااذعر* وما حـملتني وارضعتني اكثر* لبيك اللهم لبيك».

ترجمه: «من سواری وی هستم و فرار نمی‏کنم و وقتی که شتران سواری بترسند نمی‏ترسم، دوره حمل و شیردادن وی برایم زیادتر است بار خدایا، به خدمت ایستاده‏ام».

علی گفت: ای ابوحفص بیا داخل طواف شویم، ممکن است رحمت نازل شود و همه ما را در برگیرد، و اعرابی داخل شد و مادرش را طواف داده می‏گفت:

«أنامطيتها لاأنفر* وإذا الركاب زُعرت لا أذعْر* وما حَـمَلْتِني وأرضعتني أكثر* لبيك اللهم لبيك».

و علی می‏گفت:

إن تبرها فالله أشكر

 

يـجزيك بالقليل الاكثر[12]

ترجمه: «اگر با وی نیکی کنی، خداوند شکرگزارتر است، و با چیز اندک برایت پاداش زیادتر می‏دهد»[13].

دست کشیدن ابن عمر  رضی الله عنهما  از شتر خود و چراننده آن براى خدا و ازدواجش به خاطر ثواب

ابونعیم[14] از میمون بن مهران روایت نموده، که گفت: یاران نجده حروری[15] بر شتری از عبداللَّه بن عمر  رضی الله عنهما  عبور نمودند، و آن را با خود بردند، چراننده آن آمد و گفت: ای ابوعبدالرحمن از شتر به نیت ثواب و پاداش از طرف خداوند دست بکش، پرسید: آن را چه شده است؟ پاسخ داد: یاران نجده بر آن عبور نمودند و آن را با خود بردند، پرسید: چگونه شتر را بردند و تو را گذاشتند؟ گفت: مرا نیز با آن برده بودند، ولی از نزدشان فرار نمودم، پرسید: چه انگیزه‏ای تو را واداشت که آن‏ها را ترک نمودی و نزد من آمدی؟ پاسخ داد: تو از آن‏ها برایم محبوبتری، گفت: تو را به خدایی که جز او دیگر معبودی نیست، من از آن‏ها برایت محبوبترم؟ [راوی] می‏گوید: و او برای وی سوگند یاد نمود، ابن عمر  رضی الله عنهما  گفت: من از تو نیز با وی به نیت ثواب و پاداش از طرف خداوند دست می‏کشم، آن‏گاه آزادش نمود، بعد مدتی درنگ نموده بود که کسی نزدش آمد و گفت: فلان شترت را می‏خواهی؟ - و نام آن را برایش برد - هم اکنون آنجا در بازار فروخته می‏شود، گفت: چادرم را به من بده، هنگامی که چادر را بر شانه‏های خود گذاشت و ایستاد، دوباره نشست و چادرش را گذاشت، بعد از آن گفت: من از آن به نیت ثواب و پاداش از طرف خداوند دست کشیده بودم پس چرا طلبش نمایم؟![16].

قول عمار  رضی الله عنه  در حال حرکتش به سوى صفّین

ابن سعد[17] از عبدالرحمن بن ابزی و او از عماربن یاسر  رضی الله عنهم  روایت نموده که: وی در حال حرکتش به‌سوی صفین در کناره فرات گفت: بار خدایا، اگر بدانم که این از من برایت بیشتر راضی کننده و قابل پسند است که خود را از من برایت بیشتر راضی کننده و قابل پسند است، که آتش بزرگی را بر افروزم و خود را در آن اندازم این کار را می‏کنم. بار خدایا، اگر بدانم که این از من برایت بیشتر راضی کننده و قابل پسند است که خود را در این آب اندازم و غرق کنم، این کار را می‏کنم، من جز به خاطر رضای تو نمی‏جنگم، و امیدوارم مرا، در حالی که رضای تو را می‏خواهم، ناامید نگردانی[18].

قول ابن عمر درباره عملش بعد از پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم

ابونعیم[19] از عبداللَّه بن عمروبن عاص  رضی الله عنهما  روایت نموده، که گفت: خیری را که امروز انجام می‏دهم از دو برابری که با پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  انجام می‏دادم برایم محبوب‏تر است، چون [وقتی] ما با رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بودیم، فکر و توجه ما را کاملاً آخرت به خود جلب کرده بود نه دنیا، ولی امروز دنیا به ما روی آورده است[20].

سعى و کوشش در عبادت سعى و کوشش سیدنا محمد پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم

بخاری و مسلم از علقمه روایت نموده‏اند که گفت: از عایشه  رضی الله عنها  پرسیدم: آیا پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  چیزی از روزها را اختصاص می‏داد؟ گفت: نه، عمل وی دایمی بود، و کدام یک از شما توانایی آنچه را دارید که پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  داشت![21] این چنین در صفه الصفوه (ص74) آمده است. و بخاری و مسلم از مغیره بن شعبه  رضی الله عنه  روایت نموده‏اند که: پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  ایستاد تا این که پاهایش ورم نمود، به او گفته شد: آیا خداوند گناهان قبلی و بعدی ات را نبخشیده است؟ گفت: «آیا بنده شاکر نباشم؟!»[22]. این چنین در البدایه (58/6) آمده، و ابن سعد (384/1) به مانند این را از مغیره روایت نموده است، و تفصیل این موضوع در بخش نماز خواهد آمد.



[1]- البته در اجر و پاداش.

[2]- صحیح لغیره. طبرانی در الکبیر (20/ 291) آلبانی آن را در صحیح الجامع (3828) صحیح دانسته است.

[3]- صحیح. ابن ماجه (1230) احمد (3/ 425) آلبانی آن را در صحیح ابن ماجه (1015) صحیح دانسته است.

[4]- این چنین در البدایه (224/3) آمده است.

[5]- مسلم (489) احمد (4/ 59) ابوداوود (1320).

[6]- طبرانی (5/ 52) نگا: مجمع الزوائد (2/ 429).

[7]- این چنین در الترغیب (213/1) آمده است.

[8]- درست حدسی است، منسوب به حدس، به دو فتحه، شاخه‏ای از لخم.

[9]- این چنین در المنتخب (215/5) آمده است.

[10]- بخاری (3145).

[11]- شعری که برای مفاخرت، یا در جنگ برای تحریک خوانده شود. م.

[12]- ضعیف. بیهقی در الشعب (7925) در سند آن جهالت کسی که از عمرو بن حماد روایت کرده است وجود دارد.

[13]- این جنین در الکنز (310/8) آمده است.

[14]- الحلیه (300/1).

[15]- یکی از زعمای خوارج.

[16]- در الإصابه (348/2) می‏گوید: این را سراج در تاریخ خود روایت کرده، و ابونعیم آن را از طریق وی به سند صحیح از میمون روایت نموده و آن را متذکر شده است. و ابن سعد (125/4) از عمرو بن دینار  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: ابن عمر  رضی الله عنهما  خواست تا ازدواج نکند، حفصه  رضی الله عنها  به او گفت: ازدواج کن، اگر مردند بر آن‏ها پاداش و اجر داده می‏شوی، و اگر باقی ماندند، برای خداوند تو را دعا می‏کنند.

[17]- 258/3.

[18]- ابونعیم در الحلیه (143/1) این را از عبدالرحمن بن ابزی از عمار به مانند آن به اختصار روایت نموده است.

[19]- الحلیه (287/1).

[20]- طبرانی از عبداللَّه مانند این را روایت نموده، و هیثمی (354/9) می‏گوید: رجال آن رجال صحیح‌اند.

[21]- بخاری (1987) و (6466) مسلم (783) احمد (6/ 43، 55، 174).

[22]- بخاری (1130) و (4136، 6471) مسلم (2891) ترمذی (412) ابن ماجه (1431) نسائی (3/ 219).

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...