صبر اصحاب نبى صل الله علیه و آله و سلم بر امراض
احمد از جابر رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: تب برای ورود نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم اجازه خواست، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم گفت: «این کیست؟» پاسخ داد: ام ملد[1]، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آن را بهسوی اهل قبا امر نمود، و آنان از وی چیزی را دیدند که خدا میداند، بعد نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آمدند و از آن به وی شکایت بردند، گفت: «چه میخواهید؟ اگر خواسته باشید، خداوند را دعا میکنم، و آن را از شما دور میکند،و اگر خواسته باشید برایتان پاک کننده باشد»، گفتند: آیا این کار را میکند؟[2] گفت: «بلی»، گفتند: پس بگذارش[3]. در الترغیب (260/5) میگوید: این را احمد - که راویان وی صحیحاند - و ابویعلی و ابن حبان در صحیحش روایت نمودهاند.
و نزد طبرانی از سلمان رضی الله عنه روایت است که گفت: تب برای داخل شدن نزد پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم اجازه خواست، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به من گفت: «تو کیستی؟» گفت: من تب هستم، گوشت را میریزانم و خون را میمکم، فرمود: «بهسوی اهل قبا برو»، و تب نزد آنان رفت، بعد اهل قبا نزد پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم آمدند، و در حالی که روهایشان زرد شده بود، از تب به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شکایت بردند، گفت: «چه میخواهید؟ اگر خواسته باشید، خداوند را دعا میکنم، که آن را از شما دفع کند، و اگر خواسته باشید بگذاریدش تا بقیه گناهانتان را ساقط نماید»، گفتند: آری، ای پیامبر خدا، بگذارش[4]. هیثمی (306/2) میگوید: در این هشام بن لاحق آمده، و نسائی وی را ثقه دانسته و احمد و ابن حبان ضعیفش دانستهاند. و بیهقی مانند این را از سلمان، چنانکه در البدایه (160/6) آمده، روایت نموده است.
و بیهقی از ابوهریره رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: تب نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: ای رسول خدا، مرا بهسوی محبوبترین قومت - یا محبوبترین اصحابت - ابوقره شک نموده - بفرست، فرمود: «بهسوی انصار برو» آن گاه بهسوی آنها رفت و همهشان را خوابانید، آنان نزد پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم آمدند و گفتند: ای رسول خدا تب دامنگیر ما شده است، خداوند را دعا کن تا برای ما شفا عنایت فرماید، بنابراین برایشان دعا نمود، و تب از ایشان دور گردید،میگوید: آن گاه زنی به دنبال وی آمد و گفت: ای پیامبر خدا، برای خداوند به من نیز دعا کن، چون من هم از انصار هستم، چنانکه به خداوند برای آنها دعا نمودی برای من هم دعا کن، گفت: «کدام این دو را دوست داری: این که برایت دعا کنم و آن از تو دور گردد، یا اینکه صبر کنی و جنت برایت واجب گردد؟» گفت: نه، به خدا سوگند، ای پیامبر خدا، بلکه صبر میکنم - سه مرتبه - به خدا سوگند برای جنت وی عوضی نمیگردانم[5]![6] این چنین در البدایه (160/6) آمده، و بخاری در الأدب (ص73) از ابوهریره رضی الله عنه به معنای آن روایت کرده است.
طبرانی در الصغیر و الأوسط از عایشه رضی الله عنها روایت نموده، که گفت: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم مردی را که با او همنشینی داشت نیافت، گفت: «چرا فلان را نمییابم؟» گفتند: او را تب گرفته است - در آن زمان «وعک»، «تب» را «اعتباط» مینامیدند - ، گفت: «برخیزید، تا عیادتش کنیم»، هنگامی که نزد وی آمدند آن بچه گریست، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به او گفت: «گریه مکن، چون جبریل به من خبر داده است، که تب سهم امتم از دوزخ است»[7]. در این عمربن راشد آمده، وی را احمد و غیر وی ضعیف دانستهاند، و عجلی او را ثقه دانسته است، چنانکه در المجمع (306/2) آمده است.
صبر ابوبکر و ابودرداء رضی الله عنهما
ابن سعد[8]، ابن ابی شیبه، احمد در الزهد، ابونعیم[9] و هناد از ابوسفر روایت نمودهاند، که گفت: عدهای از مردم در مریضی ابوبکر رضی الله عنه برای عیادش نزد وی وارد شدند و گفتند: ای خلیفه پیامبر خدا آیا طبیبی را فرا نخوانیم تا تو را ببیند؟ گفت: مرا دید، گفتند: به تو چه گفت؟ پاسخ داد: او گفت: «من هرچه بخواهم میکنم»[10]. و ابونعیم[11] از معاویه بن قره روایت نموده که: ابودرداء رضی الله عنه مریض شده و یارانش برای عیادت وی نزدش وارد شدند و گفتند: ای ابودرداء از چه شکایت داری؟ گفت: از گناهانم شکایت دارم، گفتند: چه اشتها داری؟ گفت: جنت را اشتها دارم، گفتند: آیا برای تو طبیبی نخواهیم؟ گفت: او خود مرا بر پهلو خوابانیده است. (118/7) مثل این را از معاویه روایت کرده است.
صبر معاذ و خانوادهاش بر طاعون
ابن خزیمه و ابن عساکر از عبدالرحمن بن غنم روایت نمودهاند که گفت: در شام طاعون افتاد، و عمروبن عاص رضی الله عنه گفت: این طاعون یک پلییدی و عذاب است بنابراین از آن به درهها و وادیها فرار کنید، این خبر به شرحبیل بن حسنه رضی الله عنه رسید، وی خشمگین شد و گفت: عمروبن عاص دروغ گفته است، من نیز همصحبت پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم بودم، عمرو از شتر اهلش گمراهتر است، این طاعون رحمت پروردگارتان است که توسط دعای پبامبرتان صل الله علیه و آله و سلم نصیب شما گردیده، و نیز آن سبب وفات صالحین قبل از شما بوده است. بعد این خبر به معاذ رضی الله عنه رسید، وی گفت: بار خدایا، نصیب و سهم آل معاذ را خوب و وافر بگردان، و دو دخترش درگذشتند، و پسرش عبدالرحمن به طاعون مبتلا گردید و گفت: حق از جانب پروردگارت است، بنابراین از جمله شککنندگان مباش[12]. معاذ گفت: مرا ان شاءاللَّه از صابران خواهی یافت. و معاذ نیز در پشت دستش به طاعون مبتلا گردید و گفت: این از شترهای سرخ رنگ برایم محبوبتر است، و مردی را دید که نزدش گریه میکند، گفت: چرا گریه میکنی؟ گفت: بر علمی که از تو به دست میآوردم، گفت: گریه مکن، ابراهیم علیهالسلام وقتی در زمین بود هیچ عالمی در آن وجود نداشت، و خداوند به او علم داد، وقتی که من مُردم علم را از نزد چهار تن طلب کن: عبداللَّه بن مسعود، عبداللَّه بن سلام، سلمان و ابودرداء رضی الله عنهم [13]. این چنین در الکنز (325/2) آمده است، و احمد این را از عبدالرحمن بن غنم به اختصار، و بزار به طولش از وی، چنانکه هثیمی (325/2) آمده است، و احمد این را از عبدالرحمن بن غنم به اختصار، و بزار به طولش از وی چنانکه هیثمی (312/2) متذکر شده، روایت نمودهاند، و هیثمی گفته: اسنادهای احمد حسن و صیحیحاند.
حاکم[14] و ابونعیم[15] این را از عبدالرحمن به اختصار روایت نمودهاند،: و لفظ ابونعیم چنین است: گفت، معاذ، ابوعبیده، شرحبیل بن حسن و ابومالک اشعری رضی الله عنهم در یک روز به طاعون مبتلا شدند، معاذ گفت: این رحمت پروردگارتان جل جلاله است، که توسط دعای نبیتان صل الله علیه و آله و سلم نصیب شما گردیده و نیز سبب وفات صالحین قبل از شما بوده است، بار خدایا، سهم آل معاذ را از این رحمت به وفور عطا فرما، و هنوز غروب نکرده بود که نخستین پسر جوانش عبدالرحمن، که به آن کنیه داده میشد، و محبوبترین مخلوق برایش بود به طاعون مبتلا گردید، وی از مسجد برگشت او را دچار مشکل و سختی یافت، پرسید: ای عبدالرحمن چطور هستی؟ به او جواب دادم و گفت: ای پدرم، حق از جانب پروردگار است، بنابراین از جمله شک کنندگان مباش، معاذ گفت: مرا ان شاءاللَّه از صابران خواهی یافت، بعد همان شب او را نگه داشت، و فردای آن دفنش نمود، و معاذ خود نیز به طاعون مبتلا شد، هنگامی که نزع و سختی جان کندن بر او شدید میشد میگفت: البته این جان کندن است، و آنقدر سخت جان داد که کسی به آن سختی جان نداده بود، و هرگاه از سختی مرگ به هوش میآمد، چشم خود را باز نموده میگفت: پروردگارم، بر من خوب شدت و سختی بیاور، به عزتت سوگند، میدانی که قلبم تو را دوست میداد!![16].
صبر ابوعبیده و دیگر مسلمانان بر طاعون
ابن اسحاق از شهربن حوشب و او از را به - مردی از قومش - روایت نموده، که گفت: هنگامی که مرض شایع شد، ابوعبیده رضی الله عنه در میان مردم برای ایراد خطبه برخاست و گفت: ای مردم، این مرض برایتان رحمت است، و توسط دعای نبیتان برای شما رسیده و وفات صالحین قبل از شما بوده است، و ابوعبیده از خداوند میخواهد، که برای ابوعبیده سهمش را بدهد، بعد از آن وی به طاعون مبتلا شد و درگذشت و معاذ بن جبل رضی الله عنه را پس از خود بر مردم بر جانشین تعیین نمود، او نیز بعد از وی برای ایراد خطبه برخاست و گفت: ای مردم، این مرض برایتان رحمت است، و به سبب دعای نبیتان به شما رسیده و مرگ صالحین قبل ازشما بوده است، و معاذ ازخداوند متعال میخواهد که به آل معاذ سهمشان را بدهد، آنگاه فرزندش عبدالرحمن به طاعون مبتلا شد و درگذشت، بعد از آن برخاست و برای نفس خود دعا نمود، و در کف دستش طاعون برآمد، من وی را دیدم که به طرف آن نگاه مینمود، و بعد ازآن پشت دست خود را میگردانید و میگفت: دوست ندارم به عوض آنچه در توست چیزی از دنیا برایم باشد، هنگامی که وی درگذشت عمروبن عاص رضی الله عنه را جانشین خود بر مردم تعیین نمود، وی برای ایراد خطبه در میانشان ایستاد و گفت: ای مردم، این مرض وقتی که واقع شود، چون آتش مشتعل میگردد، بنابراین از آن به کوهها پناه ببرید، آنگاه او واثله هذلی رضی الله عنه گفت: دروغ گفتی، من به خدا سوگند، همصحبت پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم بودم، و تو از این خرم شریرتری!! گفت: به خدا سوگند، آنچه را میگویی، برایت رد نمیکنم، و به خدا سوگند، اینجا هم توقف نمیکنیم[17]، میگوید: بعد از آن بیرون شد، و مرد نیز بیرون شدند و متفرق گردیدند، و خداوند آن مرض را از ایشان دفع نمود، میافزاید: این خبر به عمربن خطاب رضی الله عنه رسید، و از رأی نظر و عمروبن العاس خبر شد، و به خداوند سوگند، آن را بد ندید[18].
احمد از ابوقلابه روایت نموده که: در شام طاعون واقع شد آگاه عمروبن عاص رضی الله عنه گفت: این عذابی است که واقع شده، بنابراین از آن در درهها و وادیها متفرق شوید، این خبر به معاذ رضی الله عنه رسید، ولی او را در این گفتهاش تصدیق ننمود، میگوید: و گفت: بلکه آن شهادت و رحمت است، و دعای نبیتان صل الله علیه و آله و سلم است، بار خدایا، سهم معاذ و اهلش را از رحمت خود بده. ابوقلابه میگوید: من شهادت رحمت را فهیمدم، ولی ندانستم که دعای نبیمان چطور است، تا اینکه به من خبر داده شد که: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم شبی در حالی که نماز میخواند، ناگهان در دعای خود گفت: «پس تب یا طاعون» - سه مرتبه - [19]، هنگامی که صبح نمود، انسانی از فامیلش به او گفت: ای رسول خدا، دیشب تو را شنیدم که به دعایی دعا مینمودی، گفت: «آن را شنیدی؟» پاسخ داد: بلی، فرمود: «من از پروردگارم جل جلاله خواستم تا امتم را توسط قحطی هلاک نسازد، و او این را از من پذیرفت و از خداوند خواستم که دشمنی را بر ایشان مسلط نگرداند، که آنها را نابود سازد و از خداوند خواستم که آنها را متفرق نگرداند، تا یکدیگر را تعذیب نمایند، و به قتل برسانند، ولی از من نپذیرفت - یا گفت: بازداشته شدم - گفتم: پس تب یا طاعون باشد»، سه مرتبه[20].
ابن عساکر از عروه بن زبیر رضی الله عنه روایت نموده که: ابوعبیده بن جراح و خانوادهاش از مرض عمواس در عافیت بودند، وی گفت: بار خدایا، نصیب و حصه ات در آل (ابو) عبیده را نیز عطا فرما، آن گاه در خنصر[21] ابوعبیده آبلهای برآمد، و وی به طرف آن نگاه مینمود، گفته شد: این چیزی نیست، فرمود: من امیدوارم که خداوند در آن برکت اندازد، چون وی وقتی در چیز اندک برکت اندازد زیاد میگردد. و نزد وی همچنان از حارث بن عمیره حارثی روایت است که: معاذ بن جبل رضی الله عنه وی رانزد ابوعبیده بن جراح رضی الله عنه فرستاد، ابوعبیده طاعونی را که در کف دستش برآمده بود نشان داد، تا از وی بهپرسد که چطور است؟ - این در حالی بود که وی به طاعون مبتلا شده بود - ، و وضعیت آن در نفس حارث خیلی خطرناک معلوم شد، و زمانی که آن طاعون را دید ترسید، ابوعبیده سوگند یاد نمود که: دوست ندارم، در عوض آن برایم شترهای سرخ باشد[22].
[1]- ام ملدم کنیه تب است.
[2]- یعنی: آیا برای ما پاک کننده میباشد؟ م.
[3]- صحیح. حاکم (1/ 346) بیهقی در دلائل النبوة (6/ 156) صحیح الجامع (1935) صحیح الترغیب (3442).
[4]- صحیح. آلبانی آن را صحیح دانسته است. طبرانی در الکبیر (6/ 246) آلبانی آن را در صحیح الترغیب (3413)، صحیح دانسته است.
[5]- در نص «ولا اجعل والله لجنته خطرا» آمده، و این جمله جز در موردی که دارای ارزش و وزن باشد، رد مناسبت دیگری گفته نمیشود.
[6]- صحیح. بخاری در ادب المفرد (502) آلبانی آن را در الصحیحة (387) صحیح دانسته است.
[7]- ضعیف. طبرانی در الصغیر (1/ 114) و الاوسط (3318) در آن عمر بن راشد است که ضعیف است.
[8]- 141/3.
[9]- الحلیه (34/1).
[10]- این چنین در الکنز (153/3) آمده است.
[11]- الحلیه (218/1).
[12]- الحق من ربک فلان تکونن من الممترین. م.
[13]- احمد در مسند (3/ 195، 196) و (5/ 248).
[14]- 276/1.
[15]- الحلیه (240/1).
[16]- احمد این را از ابومنیب به اختصار روایت نموده، و رجال آن، چنان که هیثمی (311/2) گفته، ثقهاند! و سندش متصل است.
[17]- یعنی در جاهای مان باقی نمیمانیم.
[18]- این چنین در البدایه (78/7) آمده است.
[19]- ضعیف. احمد (5/ 248) سند آن منقطع است زیرا ابوقلابه معاذ را درک نکرده است.
[20]- هیثمی (311/2) میگوید: این را احمد روایت نموده. و ابوقلابه معاذ را درک ننموده است.
[21]- انگشت کوچک.
[22]- این چنین در المنتخب (74/5) آمده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر