توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ آبان ۵, جمعه

بردبارى و گذشت: بردبارى پيامبر صل الله علیه و آله و سلم

 

بردبارى و گذشت: بردبارى پيامبر  صل الله علیه و آله و سلم  

بردبارى پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در مقابل کسى که درباره تقسیم غنایم توسط او در روز حنین طعن وارد نمود

بخاری از عبداللَّه  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: در روز حنین پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  عده‏ای از مردم را ترجیح داد، به اقرع بن حابس  رضی الله عنه  صد شتر داد، و به عیینه  رضی الله عنه  مانند آن را، و به عده دیگری نیز داد، مردی گفت: هدف از این تقسیم رضای خدا نبوده است، گفتم: پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  را حتماً خبر می‏کنم، و وی را خبر نمودم. فرمود: «خداوند موسی را رحمت کند، از این زیادتر اذیت شد، و صبر نمود»[1]، و در روایتی نزد بخاری آمده، که آن مرد گفت: قسم به خدا این تقسیمی است که عدالت در آن مراعات نشده است، و نه هم هدف از آن رضای خدا بوده است، گفتم: به خدا سوگند، پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را خبر می‏کنم، سپس نزد وی آمدم و به او خبر دادم، گفت: «اگر خدا و پیامبرش عدالت نکنند، پس چه کسی عدالت می‏کند؟! خدا موسی را رحمت کند، از این زیادتر اذیت شد، و صبر نمود»[2].

بردبارى پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در مقابل ذى الخویصره

در صحیحین - [بخاری و مسلم] - به روایت از ابوسعید  رضی الله عنه  روایت است که گفت: در حالی که ما نزد پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بودیم، و او مالی را تقسیم می‏نمود، ناگهان ذوالخویصره - مردی از بنی تمیم - نزدش آمد و گفت: ای رسول خدا، عدالت کن، پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «وای بر تو، اگر من عدالت نکنم چه کسی عدالت می‏کند!! نومید و زیان کار شدم!! وقتی من عدالت نکنم، چه کسی عدالت می‏کند؟!». عمربن خطاب  رضی الله عنه  گفت: ای پیامبر خدا در مورد وی اجازه بده تا گردنش را بزنم، پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «بگذارش، وی همراهانی دارد، که هر یکی از شما نماز خود را درمقایسه با نماز آن‏ها، و روزه خود را در مقایسه با روزه آن‏ها اندک و ناچیز می‏شمارد[3]، قرآن را می‏خوانند ولی از گلوهایشان تجاوز نمی‏کند[4] و از اسلام بیرون می‏شوند چنانکه تیر از هدف بیرون می‏شود، به نوک آن نگاه می‏شود و چیزی در آن [از اثر خون و غیره] پیدا نمی‏گردد، بعد از آن به ته آن نظر می‏شود و چیزی در آن دریافت نمیگردد، بعد از آن به چوب آن می‏نگرند و در آن چیزی پیدا نمی‏گردد و بعد از آن به پرهای آن نظر می‏شود و در آن چیزی دریافت نمی‏گردد، و [تیر] از سرگین و خون سبقت نموده است[5]، نشانه این‏ها مرد سیاهی است، که یکی از بازوانش چون پستان زن، یا مثل تکه گوشت است و می‏جنبد، و این‏ها در وقت اختلاف مردم بروز می‏کنند». ابوسعید می‏گوید: من گواهی می‏دهم که این را از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شنیدم، و گواهی می‏دهم که علی بن ابی طالب  رضی الله عنه  با آنان جنگید[6] ومن همراهش بودم، و دستور داد تا آن مرد جستجو گردید و آورده شد، و من به سویش نگاه نمودم وی دارای همان صفتی بود که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  توصیف نموده بود[7]. این چنین در البدایه (362/4) آمده است.

 بردبارى پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در مقابل عمر  رضی الله عنه  در مرگ عبداللَّه بن ابى

بخاری و مسلم از عبداللَّه بن عمر  رضی الله عنهما  روایت نموده‏اند: هنگامی که عبداللَّه بن ابی وفات نمود، پسرش نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  آمد و گفت: پیراهنت را به من بده تا او را در آن کفن کنم، و بر وی نماز بخوان و برایش مغفرت بخواه، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  پیراهن خود را داد و گفت: «مرا خبر کن تا بر وی نماز بخوانم»، و او پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  را خبر نمود، هنگامی که خواست نماز بخواند عمر  رضی الله عنه  وی را به سویی کشید و گفت: آیا خداوند تو را از اینکه بر منافقین نماز بخوانی نهی نکرده است؟ گفت: «من در میان دو اختیار قرار دارم، گفته است:

﴿ٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ أَوۡ لَا تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ [التوبة: 80].

ترجمه: «آمرزش طلب کنی برای ایشان یا آمرزش طلب نکنی برای ایشان».

آن گاه بر وی نماز گزارد، و این آیه نازل شد:

﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰٓ أَحَدٖ مِّنۡهُم مَّاتَ أَبَدٗا [التوبة: 64].

ترجمه: «و بر هیچ یک از ایشان که بمیرد هرگز نماز مگزار»[8].

و نزد احمد از عمر  رضی الله عنه  روایت است که گفت: هنگامی که عبداللَّه بن ابی وفات نمود، رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  برای نماز گزاردن بر وی فراخوانده شد، و او به‌سوی وی برخاست، هنگامی که بر وی به خاطر خواندن نماز ایستاد، رفتم و در مقابل سینه‏اش ایستادم و گفتم: ای پیامبر خدا! آیا بر دشمن خدا عبداللَّه بن ابی که در روز فلان، فلان و فلان چنین گفت - روزهای وی را می‏شمرد - [نماز می‏گزاری]می‏گوید: و پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  تبسم می‏نمود، وقتی بر او زیاده روی نمودم گفت: «ای عمر از من کناره بگیر، من مختار گردانیده شدم و انتخاب نمودم، به من گفته شده است: ﴿ٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ (الآیه)، اگر بدانم که از هفتاد اضافه کنم برایش بخشیده می‏شود، حتماً زیاد می‏کنم»، می‏گوید: بعد از آن بر وی نماز خواند، و همراهش پیاده رفت، و بر قبرش ایستاد، تا اینکه از وی فارغ شد، می‏افزاید: ومن از جرأت خود بر پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  تعجب نمودم، خدا و رسولش داناترند! می‏گویند: سوگند به خداوند، جز اندکی نگذشته بود، که این دو آیه نازل شدند:

﴿أَحَدٖ مِّنۡهُم مَّاتَ أَبَدٗا (الآیه).

بعد از آن پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  تا اینکه خداوند  جل جلاله قبضش نمود، نه بر منافقی نماز خواند، و نه هم بر قبرش ایستاد[9]. این چنین این را ترمذی روایت نموده، که گفته است: حسن و صحیح است، و بخاری مانند این را روایت کرده است. و نزد احمد از جابر  رضی الله عنه  روایت است که گفت: هنگامی که عبداللَّه بن ابی وفات نمود، پسرش نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  آمد و گفت: ای رسول خدا، اگر تو بر سر وی نیایی، برای همیشه به این طعنه داده می‏شویم، آن گاه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  نزدش آمد، و او را در حالی دریافت که درون قبرش داخل شده بود، و گفت: «چرا قبل از اینکه وی را داخل کنید [مرا خبر ننمودید]»، بعد او از قبرش بیرون آورده شد، و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  آب دهن خود را از سر تا قدمش زد، و پیراهن خود را بر او پوشانید. این را نسائی هم روایت نموده، و نزد بخاری از وی روایت است، که گفت: پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  بعد از اینکه عبداللَّه ابن ابی در قبرش داخل کرده شده بود نزد وی آمد، و دستور داد و او بیرون آورده شد، و بر زانوهایش گذاشته شد، و از آب دهن خود بر وی انداخت، و پیراهن خود را به او پوشانید[10]. این چنین در تفسیر ابن کثیر (378/2) آمده است.

بردبارى پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در مقابل یهودیى که وى را جادو نموده بود

احمد از زیدبن ارقم  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: مردی از یهود پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  را جادو نمود، وی روزهایی را به این سبب مریض به سر برد، می‏گوید: آن گاه جبرئیل  علیه السلام  نزدش آمد و گفت: مردی از یهود تو را جادو نموده است، و گرهی را برایت در چاه فلان و فلان بسته است، کسی را به‌سوی آن بفرست تا آن را برایت بیاورد. پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  علی (رضی اللَّه تعالی عنه) را فرستاد، و او آن را بیرون کشید و نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  آورد و آن را باز نمود، می‏گوید: بعد پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  برخاست، و گویی از ریسمانی رها شد، و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  آن را برای آن یهودی متذکر نشد، و نه هم آن یهودی آن را در روی پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  تا درگذشت وی دید[11]: این را نسائی هم روایت نموده است.

و نزد بخاری از عایشه  رضی الله عنه  روایت است که گفت: پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  جادو شده بود، حتی می‏دید که نزد زن‏ها می‏آید و در صورتی که نزدشان نمی‏آمد - سفیان[12] می‏گوید: وقتی اینطور باشد، این از شدیدترین انواع جادو است - وی  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «ای عایشه آیا دانستی که خداوند در آنچه از وی فتوا خواسته بودم به من فتوا داد، دو مرد نزدم آمدند، یکی از آن‏ها نزد سرم و دیگری نزد پاهایم نشستند، آن کس که نزد سرم بود، به دیگری گفت: این مرد را چه شده است؟ گفت: جادو شده است، پرسید: کی وی را جادو نموده است؟ گفت: لبیدبن اعصم - مردی از بنی زریق که هم پیمان یهود و منافق بود - ، گفت: در چه؟ پاسخ داد: در شانه، و موی فروریخته بر اثر شانه، پرسید، در کجا؟ گفت: در لای شکوفه و میوه نورس خرما البته مذکر آن، و در زیر تخت سنگی[13] در چاه ذروان»[14]. می‏گوید: آن گاه به آن چاه آمد و آن را بیرون کشید و گفت: این همان چاهی است که به من نشان داده شد، و گویی آبش مخلوط با حنا است، و درختان خرمایش سرهای شیطان‏ها. می‏گوید: آن را بیرون آورد، گفتم چرا آن را آشکار نساختی؟ گفت: «خداوند مرا شفا بخشید، و خوب نمی‏بینم بر یکی از مردم شر را برانگیزم»[15]، این را مسلم و احمد نیز روایت نموده‏اند. و نزد احمد همچنان از عایشه  رضی الله عنها  روایت است که گفت: پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  شش ماه درنگ نمود و می‏پنداشت که می‏آید ولی نمی‏آمد، سپس دو ملک نزدش آمدند... و حدیث رامتذکر شده است[16].

بردبارى پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در مقابل زن یهودیى که به او گوسفند مسموم شده را خورانده بود

شیخین از انس بن مالک  رضی الله عنه  روایت نموده‏اند که: زن یهودیی برای پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  گوسفند مسموم شده‏ای را آورد، و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  از آن خورد، بعد آن زن را نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  آوردند و او از آن پرسید، گفت: خواستم تو را بکشم، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «خداوند تو را بر من مسلط نمی‏کند - یا گفت: بر این کار -»، گفتند: آیا وی را نمی‏کشی؟ فرمود: «نه»[17]، انس می‏گوید: من اثر آن لقمه زهرآلود را همیشه در زبان کوچک پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  می‏دانستم.

و نزد بیهقی از ابوهریره  رضی الله عنه  روایت است که: زنی از یهود برای پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  گوسفند مسموم شده‏ای را آورد، رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به اصحاب خود فرمود: «نخورید که مسموم است»، به آن زن گفت: «چه تو را به آنچه انجام دادی واداشت؟» گفت: خواستم بدانم، که اگر نبی باشی خداوند تو را بر آن آگاه می‏کند، و اگر کاذب باشی مردم را از تو راحت کنم، می‏گوید: دیگر پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به وی معترض نشد. و ابوداود مانند این را روایت نموده، و احمد و بخاری این را از ابوهریره طویلتر از آن روایت کرده‏اند. و نزد احمد از ابن عباس  رضی الله عنهما  مانند حدیث ابوهریره  رضی الله عنه  که بیهقی آن را روایت نموده، آمده و افزوده: گفت: هر وقتی که پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از آن احساس درد می‏نمود، و حجامت می‏کرد. می‏گوید: یک مرتبه مسافرت نمود، هنگامی که احرام بست از آن احساس درد نمود، و حجامت کرد. احمد این را تنها روایت نموده و اسناد آن حسن است.

و نزد ابوداود از جابر  رضی الله عنه  روایت است که: زن یهودیی از اهل خیبر گوسفند کباب شده‏ای را مسموم نمود، و بعد آن را برای رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  اهدا نمود، پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بازوی آن را گرفت و از آن خورد، و گروهی از یارانش نیز با وی خوردند، بعد از آن پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به آنان گفت: «دست‏های خود را بردارید». و رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  کسی را دنبال زن فرستاد و او را خواست و به او گفت: «آیا این گوسفند را مسموم نموده‏ای؟» آن زن یهودی گفت: کی تو را خبر داد؟ گفت: «همین چیزی که در دستم است به من خبر داد». - و آن بازو بود - ، گفت: بلی، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «از این چه هدف داشتی؟» گفت: گفتم: اگر نبی باشی، این هرگز ضرری به تو نمی‏رساند، و اگر نبی نباشی از تو راحت می‏شویم، پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از وی گذشت نمود، و عقابش نکرد، و بعضی از یارانش که با وی از گوسفند خورده بودند وفات نمودند، و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در عقب شانه خود به خاطر همان خوردنش از گوسفند حجامت نمود، و ابوهند  رضی الله عنه  که مولای بنی بیاضه از انصار بود با شاخ و تیغ وی را حجامت نمود[18]. این را ابوداود از ابوسلمه  رضی الله عنه  به مانند حدیث جابر روایت نموده، و در حدیث وی آمده، که گفت: بشربن براء بن معرور  رضی الله عنهما  درگذشت... و حدیث را متذکر شده، و در آن آمده: پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  دستور داد و آن زن به قتل رسانیده شد[19]. و نزد ابن اسحاق از مروان بن عثمان بن ابی سعید بن معلی  رضی الله عنه  روایت است که گفت: پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در همان مرضش که در آن درگذشت - در حالی که خواهر بشربن براء بن معرور نزدش داخل شده بود - گفت: «ای مادر بشر، اکنون قطع شدن شاهرگ قلبم را بر اثر همان خوردن که با برادرت در خیبر خورده بودم درک نمودم[20]»[21]، می‏گوید: و مسلمانان را اعتقاد بر این است، که پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در ضمن شرف نبوت شهید درگذشته است. این چنین موسه بن عقبه از زهری از جابر متذکر شده است[22].



[1]- بخاری (4336).

[2]- بخاری (3150).

[3]- کنایه از کثرت نماز و روزه آن هاست، و خوارج همین طور بودند.

[4]- قرائت آن‏ها را خداوند بلند ننموده و قبول‏نمی‏کند.

[5]- یعنی: مثل تیری که به شدت و سرعت به هدف چون آهو و غیر اصابت می‏کند، و از طرف دیگر آن به همان تیزی بدون اینکه اثری از آن هدف چون خون و غیره در آن پس از اصابت دیده شود بیرون می‏شود، این‏ها نیز به همان سرعت از اسلام بدون اینکه آن را درک کنند خارج می‏شوند. م.

[6]- هدف خوارج است، که علی  رضی الله عنه  در روز نهروان با ایشان جنگید.

[7]- بخاری (6163) مسلم (164) ترمذی (3098) نسائی (4/ 37) ابن ماجه (1023).

[8]- بخاری (4670) مسلم (240).

[9]- بخاری (4671) احمد (1/ 16).

[10]- صحیح. احمد (3/ 371) آلبانی آن را در الصحیحة (3802) صحیح دانسته است.

[11]- صحیح. احمد (4/ 367) نسائی (7/ 112).

[12]- یکی از راویان.

[13]- تحته سنگی که آن را بعد از حفر چاه درپایان آن می‏گذارند تا به شکل بارز و برجسته در آنجا باشد، که اگر خواستند چاه را پاک کننده بر آن بنشیند. و گفته شده: تخته سنگی است که بر سر چاه می‏باشد تا آبکش بر روی آن بایستد.

[14]- چاهی از بنی زریق در مدینه.

[15]- بخاری (5766) مسلم (2189) احمد (6/ 57).

[16]- این چنین در تفسیر ابن کثیر (574/4) آمده است.

[17]- بخاری (2617) احمد (3/ 218) ابوداوود (4508) مسلم (2190).

[18]- ضعیف. ابوداوود (4510) (4512) آلبانی آن را در الضعیفه (973) ضعیف دانسته است.

[19]- صحیح. ابوداوود (4581) آلبانی آن را صحیح دانسته است.

[20]- در حدیث «انقطاع ابهری» آمده است. و ابن هشام می‏گوید: ابهر همان رگ معلق به قلب است.

[21]- ابن اسحاق. چنانکه در سیره ابن هشام (3/ 218) آمده و سند آن مرسل است.

[22]- به نقل از البدایه (208/4) به اختصار.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...