بردبارى و گذشت: بردبارى پيامبر صل الله علیه و آله و سلم
بردبارى پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در مقابل کسى که درباره تقسیم غنایم توسط او در روز حنین طعن وارد نمود
بخاری از عبداللَّه رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: در روز حنین پیامبر صل الله علیه و آله و سلم عدهای از مردم را ترجیح داد، به اقرع بن حابس رضی الله عنه صد شتر داد، و به عیینه رضی الله عنه مانند آن را، و به عده دیگری نیز داد، مردی گفت: هدف از این تقسیم رضای خدا نبوده است، گفتم: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را حتماً خبر میکنم، و وی را خبر نمودم. فرمود: «خداوند موسی را رحمت کند، از این زیادتر اذیت شد، و صبر نمود»[1]، و در روایتی نزد بخاری آمده، که آن مرد گفت: قسم به خدا این تقسیمی است که عدالت در آن مراعات نشده است، و نه هم هدف از آن رضای خدا بوده است، گفتم: به خدا سوگند، پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم را خبر میکنم، سپس نزد وی آمدم و به او خبر دادم، گفت: «اگر خدا و پیامبرش عدالت نکنند، پس چه کسی عدالت میکند؟! خدا موسی را رحمت کند، از این زیادتر اذیت شد، و صبر نمود»[2].
بردبارى پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در مقابل ذى الخویصره
در صحیحین - [بخاری و مسلم] - به روایت از ابوسعید رضی الله عنه روایت است که گفت: در حالی که ما نزد پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم بودیم، و او مالی را تقسیم مینمود، ناگهان ذوالخویصره - مردی از بنی تمیم - نزدش آمد و گفت: ای رسول خدا، عدالت کن، پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «وای بر تو، اگر من عدالت نکنم چه کسی عدالت میکند!! نومید و زیان کار شدم!! وقتی من عدالت نکنم، چه کسی عدالت میکند؟!». عمربن خطاب رضی الله عنه گفت: ای پیامبر خدا در مورد وی اجازه بده تا گردنش را بزنم، پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «بگذارش، وی همراهانی دارد، که هر یکی از شما نماز خود را درمقایسه با نماز آنها، و روزه خود را در مقایسه با روزه آنها اندک و ناچیز میشمارد[3]، قرآن را میخوانند ولی از گلوهایشان تجاوز نمیکند[4] و از اسلام بیرون میشوند چنانکه تیر از هدف بیرون میشود، به نوک آن نگاه میشود و چیزی در آن [از اثر خون و غیره] پیدا نمیگردد، بعد از آن به ته آن نظر میشود و چیزی در آن دریافت نمیگردد، بعد از آن به چوب آن مینگرند و در آن چیزی پیدا نمیگردد و بعد از آن به پرهای آن نظر میشود و در آن چیزی دریافت نمیگردد، و [تیر] از سرگین و خون سبقت نموده است[5]، نشانه اینها مرد سیاهی است، که یکی از بازوانش چون پستان زن، یا مثل تکه گوشت است و میجنبد، و اینها در وقت اختلاف مردم بروز میکنند». ابوسعید میگوید: من گواهی میدهم که این را از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شنیدم، و گواهی میدهم که علی بن ابی طالب رضی الله عنه با آنان جنگید[6] ومن همراهش بودم، و دستور داد تا آن مرد جستجو گردید و آورده شد، و من به سویش نگاه نمودم وی دارای همان صفتی بود که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم توصیف نموده بود[7]. این چنین در البدایه (362/4) آمده است.
بردبارى پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در مقابل عمر رضی الله عنه در مرگ عبداللَّه بن ابى
بخاری و مسلم از عبداللَّه بن عمر رضی الله عنهما روایت نمودهاند: هنگامی که عبداللَّه بن ابی وفات نمود، پسرش نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: پیراهنت را به من بده تا او را در آن کفن کنم، و بر وی نماز بخوان و برایش مغفرت بخواه، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم پیراهن خود را داد و گفت: «مرا خبر کن تا بر وی نماز بخوانم»، و او پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را خبر نمود، هنگامی که خواست نماز بخواند عمر رضی الله عنه وی را به سویی کشید و گفت: آیا خداوند تو را از اینکه بر منافقین نماز بخوانی نهی نکرده است؟ گفت: «من در میان دو اختیار قرار دارم، گفته است:
﴿ٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ أَوۡ لَا تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ﴾ [التوبة: 80].
ترجمه: «آمرزش طلب کنی برای ایشان یا آمرزش طلب نکنی برای ایشان».
آن گاه بر وی نماز گزارد، و این آیه نازل شد:
﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰٓ أَحَدٖ مِّنۡهُم مَّاتَ أَبَدٗا﴾ [التوبة: 64].
ترجمه: «و بر هیچ یک از ایشان که بمیرد هرگز نماز مگزار»[8].
و نزد احمد از عمر رضی الله عنه روایت است که گفت: هنگامی که عبداللَّه بن ابی وفات نمود، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم برای نماز گزاردن بر وی فراخوانده شد، و او بهسوی وی برخاست، هنگامی که بر وی به خاطر خواندن نماز ایستاد، رفتم و در مقابل سینهاش ایستادم و گفتم: ای پیامبر خدا! آیا بر دشمن خدا عبداللَّه بن ابی که در روز فلان، فلان و فلان چنین گفت - روزهای وی را میشمرد - [نماز میگزاری]میگوید: و پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم تبسم مینمود، وقتی بر او زیاده روی نمودم گفت: «ای عمر از من کناره بگیر، من مختار گردانیده شدم و انتخاب نمودم، به من گفته شده است: ﴿ٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ﴾ (الآیه)، اگر بدانم که از هفتاد اضافه کنم برایش بخشیده میشود، حتماً زیاد میکنم»، میگوید: بعد از آن بر وی نماز خواند، و همراهش پیاده رفت، و بر قبرش ایستاد، تا اینکه از وی فارغ شد، میافزاید: ومن از جرأت خود بر پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم تعجب نمودم، خدا و رسولش داناترند! میگویند: سوگند به خداوند، جز اندکی نگذشته بود، که این دو آیه نازل شدند:
﴿أَحَدٖ مِّنۡهُم مَّاتَ أَبَدٗا﴾ (الآیه).
بعد از آن پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم تا اینکه خداوند جل جلاله قبضش نمود، نه بر منافقی نماز خواند، و نه هم بر قبرش ایستاد[9]. این چنین این را ترمذی روایت نموده، که گفته است: حسن و صحیح است، و بخاری مانند این را روایت کرده است. و نزد احمد از جابر رضی الله عنه روایت است که گفت: هنگامی که عبداللَّه بن ابی وفات نمود، پسرش نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: ای رسول خدا، اگر تو بر سر وی نیایی، برای همیشه به این طعنه داده میشویم، آن گاه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نزدش آمد، و او را در حالی دریافت که درون قبرش داخل شده بود، و گفت: «چرا قبل از اینکه وی را داخل کنید [مرا خبر ننمودید]»، بعد او از قبرش بیرون آورده شد، و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آب دهن خود را از سر تا قدمش زد، و پیراهن خود را بر او پوشانید. این را نسائی هم روایت نموده، و نزد بخاری از وی روایت است، که گفت: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بعد از اینکه عبداللَّه ابن ابی در قبرش داخل کرده شده بود نزد وی آمد، و دستور داد و او بیرون آورده شد، و بر زانوهایش گذاشته شد، و از آب دهن خود بر وی انداخت، و پیراهن خود را به او پوشانید[10]. این چنین در تفسیر ابن کثیر (378/2) آمده است.
بردبارى پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در مقابل یهودیى که وى را جادو نموده بود
احمد از زیدبن ارقم رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: مردی از یهود پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را جادو نمود، وی روزهایی را به این سبب مریض به سر برد، میگوید: آن گاه جبرئیل علیه السلام نزدش آمد و گفت: مردی از یهود تو را جادو نموده است، و گرهی را برایت در چاه فلان و فلان بسته است، کسی را بهسوی آن بفرست تا آن را برایت بیاورد. پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم علی (رضی اللَّه تعالی عنه) را فرستاد، و او آن را بیرون کشید و نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آورد و آن را باز نمود، میگوید: بعد پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم برخاست، و گویی از ریسمانی رها شد، و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آن را برای آن یهودی متذکر نشد، و نه هم آن یهودی آن را در روی پیامبر صل الله علیه و آله و سلم تا درگذشت وی دید[11]: این را نسائی هم روایت نموده است.
و نزد بخاری از عایشه رضی الله عنه روایت است که گفت: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم جادو شده بود، حتی میدید که نزد زنها میآید و در صورتی که نزدشان نمیآمد - سفیان[12] میگوید: وقتی اینطور باشد، این از شدیدترین انواع جادو است - وی صل الله علیه و آله و سلم گفت: «ای عایشه آیا دانستی که خداوند در آنچه از وی فتوا خواسته بودم به من فتوا داد، دو مرد نزدم آمدند، یکی از آنها نزد سرم و دیگری نزد پاهایم نشستند، آن کس که نزد سرم بود، به دیگری گفت: این مرد را چه شده است؟ گفت: جادو شده است، پرسید: کی وی را جادو نموده است؟ گفت: لبیدبن اعصم - مردی از بنی زریق که هم پیمان یهود و منافق بود - ، گفت: در چه؟ پاسخ داد: در شانه، و موی فروریخته بر اثر شانه، پرسید، در کجا؟ گفت: در لای شکوفه و میوه نورس خرما البته مذکر آن، و در زیر تخت سنگی[13] در چاه ذروان»[14]. میگوید: آن گاه به آن چاه آمد و آن را بیرون کشید و گفت: این همان چاهی است که به من نشان داده شد، و گویی آبش مخلوط با حنا است، و درختان خرمایش سرهای شیطانها. میگوید: آن را بیرون آورد، گفتم چرا آن را آشکار نساختی؟ گفت: «خداوند مرا شفا بخشید، و خوب نمیبینم بر یکی از مردم شر را برانگیزم»[15]، این را مسلم و احمد نیز روایت نمودهاند. و نزد احمد همچنان از عایشه رضی الله عنها روایت است که گفت: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم شش ماه درنگ نمود و میپنداشت که میآید ولی نمیآمد، سپس دو ملک نزدش آمدند... و حدیث رامتذکر شده است[16].
بردبارى پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در مقابل زن یهودیى که به او گوسفند مسموم شده را خورانده بود
شیخین از انس بن مالک رضی الله عنه روایت نمودهاند که: زن یهودیی برای پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم گوسفند مسموم شدهای را آورد، و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از آن خورد، بعد آن زن را نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آوردند و او از آن پرسید، گفت: خواستم تو را بکشم، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «خداوند تو را بر من مسلط نمیکند - یا گفت: بر این کار -»، گفتند: آیا وی را نمیکشی؟ فرمود: «نه»[17]، انس میگوید: من اثر آن لقمه زهرآلود را همیشه در زبان کوچک پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم میدانستم.
و نزد بیهقی از ابوهریره رضی الله عنه روایت است که: زنی از یهود برای پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم گوسفند مسموم شدهای را آورد، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به اصحاب خود فرمود: «نخورید که مسموم است»، به آن زن گفت: «چه تو را به آنچه انجام دادی واداشت؟» گفت: خواستم بدانم، که اگر نبی باشی خداوند تو را بر آن آگاه میکند، و اگر کاذب باشی مردم را از تو راحت کنم، میگوید: دیگر پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم به وی معترض نشد. و ابوداود مانند این را روایت نموده، و احمد و بخاری این را از ابوهریره طویلتر از آن روایت کردهاند. و نزد احمد از ابن عباس رضی الله عنهما مانند حدیث ابوهریره رضی الله عنه که بیهقی آن را روایت نموده، آمده و افزوده: گفت: هر وقتی که پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم از آن احساس درد مینمود، و حجامت میکرد. میگوید: یک مرتبه مسافرت نمود، هنگامی که احرام بست از آن احساس درد نمود، و حجامت کرد. احمد این را تنها روایت نموده و اسناد آن حسن است.
و نزد ابوداود از جابر رضی الله عنه روایت است که: زن یهودیی از اهل خیبر گوسفند کباب شدهای را مسموم نمود، و بعد آن را برای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم اهدا نمود، پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم بازوی آن را گرفت و از آن خورد، و گروهی از یارانش نیز با وی خوردند، بعد از آن پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به آنان گفت: «دستهای خود را بردارید». و رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم کسی را دنبال زن فرستاد و او را خواست و به او گفت: «آیا این گوسفند را مسموم نمودهای؟» آن زن یهودی گفت: کی تو را خبر داد؟ گفت: «همین چیزی که در دستم است به من خبر داد». - و آن بازو بود - ، گفت: بلی، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «از این چه هدف داشتی؟» گفت: گفتم: اگر نبی باشی، این هرگز ضرری به تو نمیرساند، و اگر نبی نباشی از تو راحت میشویم، پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم از وی گذشت نمود، و عقابش نکرد، و بعضی از یارانش که با وی از گوسفند خورده بودند وفات نمودند، و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در عقب شانه خود به خاطر همان خوردنش از گوسفند حجامت نمود، و ابوهند رضی الله عنه که مولای بنی بیاضه از انصار بود با شاخ و تیغ وی را حجامت نمود[18]. این را ابوداود از ابوسلمه رضی الله عنه به مانند حدیث جابر روایت نموده، و در حدیث وی آمده، که گفت: بشربن براء بن معرور رضی الله عنهما درگذشت... و حدیث را متذکر شده، و در آن آمده: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم دستور داد و آن زن به قتل رسانیده شد[19]. و نزد ابن اسحاق از مروان بن عثمان بن ابی سعید بن معلی رضی الله عنه روایت است که گفت: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم در همان مرضش که در آن درگذشت - در حالی که خواهر بشربن براء بن معرور نزدش داخل شده بود - گفت: «ای مادر بشر، اکنون قطع شدن شاهرگ قلبم را بر اثر همان خوردن که با برادرت در خیبر خورده بودم درک نمودم[20]»[21]، میگوید: و مسلمانان را اعتقاد بر این است، که پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم در ضمن شرف نبوت شهید درگذشته است. این چنین موسه بن عقبه از زهری از جابر متذکر شده است[22].
[1]- بخاری (4336).
[2]- بخاری (3150).
[3]- کنایه از کثرت نماز و روزه آن هاست، و خوارج همین طور بودند.
[4]- قرائت آنها را خداوند بلند ننموده و قبولنمیکند.
[5]- یعنی: مثل تیری که به شدت و سرعت به هدف چون آهو و غیر اصابت میکند، و از طرف دیگر آن به همان تیزی بدون اینکه اثری از آن هدف چون خون و غیره در آن پس از اصابت دیده شود بیرون میشود، اینها نیز به همان سرعت از اسلام بدون اینکه آن را درک کنند خارج میشوند. م.
[6]- هدف خوارج است، که علی رضی الله عنه در روز نهروان با ایشان جنگید.
[7]- بخاری (6163) مسلم (164) ترمذی (3098) نسائی (4/ 37) ابن ماجه (1023).
[8]- بخاری (4670) مسلم (240).
[9]- بخاری (4671) احمد (1/ 16).
[10]- صحیح. احمد (3/ 371) آلبانی آن را در الصحیحة (3802) صحیح دانسته است.
[11]- صحیح. احمد (4/ 367) نسائی (7/ 112).
[12]- یکی از راویان.
[13]- تحته سنگی که آن را بعد از حفر چاه درپایان آن میگذارند تا به شکل بارز و برجسته در آنجا باشد، که اگر خواستند چاه را پاک کننده بر آن بنشیند. و گفته شده: تخته سنگی است که بر سر چاه میباشد تا آبکش بر روی آن بایستد.
[14]- چاهی از بنی زریق در مدینه.
[15]- بخاری (5766) مسلم (2189) احمد (6/ 57).
[16]- این چنین در تفسیر ابن کثیر (574/4) آمده است.
[17]- بخاری (2617) احمد (3/ 218) ابوداوود (4508) مسلم (2190).
[18]- ضعیف. ابوداوود (4510) (4512) آلبانی آن را در الضعیفه (973) ضعیف دانسته است.
[19]- صحیح. ابوداوود (4581) آلبانی آن را صحیح دانسته است.
[20]- در حدیث «انقطاع ابهری» آمده است. و ابن هشام میگوید: ابهر همان رگ معلق به قلب است.
[21]- ابن اسحاق. چنانکه در سیره ابن هشام (3/ 218) آمده و سند آن مرسل است.
[22]- به نقل از البدایه (208/4) به اختصار.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر