توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ آبان ۵, جمعه

معاشرت زنان و مردان و اطفال

 

معاشرت زنان و مردان و اطفال

معاشرت عایشه و سوده  رضی الله عنهما  با یکدیگر

ابویعلی از عایشه  رضی الله عنها  روایت نموده، که گفت: حلوایی[1] را که برای پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  پخته بودم نزدش آوردم، و به سوده - که پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در میان من و او قرار داشت - گفتم: بخور، ولی ابا ورزید، گفتم: یا می‏خوری یا اینکه رویت را آلوده می‏سازم، باز هم ابا ورزید، آنگاه دستم را در حلوا گذاشتم، و (به آن)[2] رویش را مالیدم، و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  خندید، و با دست خود [حلوا را] برای سوده گذاشت، و به او گفت: «رویش را آلوده ساز»، (پس او رویم را آلوده ساخت)، و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  برایش خندید، آن گاه عمر  رضی الله عنه  عبور نمود، و گفت: ای عبداللَّه، ای عبداللَّه[3]، و (پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم ) گمان نمود که وی داخل خواهد شد، لذا گفت: برخیزید، و روهای‌تان را بشویید». عایشه می‏گوید: من به خاطر رعب و بیم رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از عمر همیشه از وی مرعوب بوده‏ام[4]. هیثمی (361/4) می‏گوید: رجال آن رجال صحیح‌اند، بدون محمدبن عمروبن علقمه که حدیث وی حسن است. و ابن عساکر مانند این را روایت کرده است، چنانکه در المنتخب (316/4) آمده است. و ابن نجار مانند این را، چنانکه در الکنز (302/7) آمده، روایت نموده است. و در روایتی آمده: آن گاه زانوی خود را برای وی پایین نمود تا از من قصاص بگیرد، و او از کاسه چیزی را گرفت و در روی من مالید و رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  می‏خندید.

معاشرت عایشه و حفصه با سوده یمانیه

ابویعلی از رزینه  رضی الله عنها  - کنیز رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  - روایت نموده که: سوده یمانی برای زیارت عایشه در حالی آمد که حفصه دختر عمر  رضی الله عنهما  نزد وی بود، و سوده در شکل و حالت نیکویی آمد، لباس یمنی بر تن داشت، و همانطور چادری بر سر داشت، و دو نقطه از زعفران و صبر مانند دو فرسه[5] در گوشه چشمش وجود داشت - علیله[6] می‏گوید: من زنان را دریافتم که به آن زینت می‏نمودند -، آن گاه حفصه به عایشه گفت: ای ام المؤمنین رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  می‏آید، و این در میان ما می‏درخشد، ام المؤمنین گفت: ای حفصه از خدا بترس، گفت: زینت وی را برسرش خراب خواهم نمود، سوده گفت: چه می‏گویید؟ - گوش وی در شنوایی ضعیف بود - حفصه به او گفت: ای سوده اعور[7] بیرون شده است، گفت: آری، و به شدت ترسید و به جنبیدن و اضطراب پرداخت، و گفت: کجا پنهان شوم؟ حفصه گفت: خود را به خیمه برسان - خیمه‏ای که مربوط آن‏ها بود و از شاخه‏های درخت خرما درست شده بود و در آن پنهان می‏شدند - ، آن گاه وی رفت و در آن مخفی گردید، و در آن خیمه آلودگی و بافته‏های عنکبوت وجود داشت، بعد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمد و آنان می‏خندیدند و از خنده نمی‏توانستند حرف بزنند، پرسید: «خنده از چیست؟» سه بار، و آن دو با دست‏های خویش به‌سوی خیمه اشاره نمودند، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  رفت و متوجه شد که سوده می‏لرزد، به او گفت: «ای سوده، تو را چه شده است؟»، پاسخ داد: ای رسول خدا اعور بیرون شده است! فرمود: «بیرون نشده است و بیرون خواهد شد، بیرون نشده است و بیرون خواهد شد» و وی را بیرون نمود، و غبار و بافته‏های عنکبوت را از وی می‏تکانید[8]. هیثمی (316/4) می‏گوید: این را ابویعلی و طبرانی روایت نموده‏اند، مگر اینکه طبرانی گفته است: آن گاه حفصه به عایشه گفت: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نزد ما وارد می‏شود، و ما دو تن خراب باشیم و این در میان‏مان بدرخشد. در این کسانی‏اند که من نشناختم‏شان.

معاشرت پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  با عایشه

ابن عدی و ابن عساکر از عایشه  رضی الله عنها  روایت نموده‏اند که: پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  نشسته بود و صدا و غوغای مردم و اطفال را شنید، ناگهان متوجه شد که زن حبشیی رقص می‏کند، و مردم در اطرافش قرار دارند، گفت: «ای عایشه بیا و ببین»، آن گاه گونه‏ام را بر شانه‏های وی گذاشتم، و از میان شانه و سرش نگاه می‏نمودم، وی  صل الله علیه و آله و سلم  می‏گفت: «ای عایشه سیر نشدی؟» می‏گفتم: نخیر، تا منزلتم را نزدش ببینم، و او را دیدم که در میان قدم‏هایش دم راستی می‏نمود، آن گاه عمر ظاهر شد، و مردم و اطفال پراکنده و متفرق شدند، رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «شیطان‏های انس و جن را دیدم که از عمر فرار نمودند»... و حدیث را متذکر شده[9]. چنان که در المنتخب (393/4) آمده است. و نزد بخاری و مسلم[10]، روایت است که عایشه گفت: سوگند به خدا، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  را دیدم که بر دروازه حجره‏ام می‏ایستاد و حبشی‏ها با حربه‏ها در مسجد بازی می‏نمودند، و رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  مرا با چادر خود می‏پوشانید تا از میان گوش و گردن وی به بازی آن‏ها نگاه کنم، بعد از آن به خاطر من می‏ایستاد، به حدی که این من می‏بودم که منصرف می‏شدم، حالا شما خودتان اندازه و مقدار [ایستادن] یک دختر نوسن و حریص به بازی را اندازه‏گیری کنید[11].

معاشرت زنان پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  با پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و در میان خودشان

بخاری از عایشه روایت نموده که: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نزد زینب دختر جحش  رضی الله عنها  توقف و درنگ می‏نمود، و نزد وی عسل می‏نوشید، آن گاه من و حفصه توافق نمودیم که پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  نزد هر کدام مان داخل شد، باید به او بگوید: من ازتو بوی مغافیر[12] را استشمام می‏کنم، مغافیر خورده‏ای، بعد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  نزدیکی آن دو آمد، و او برایش همان سخن را گفت، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «نخیر، بلکه نزد زینب بنت جحش عسل نوشیدم، و هرگز به آن برنخواهم گشت[13]»، آن گاه این آیه نازل گردید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَكَ [التحریم: 1]. تا به این قول خداوند ﴿إِن تَتُوبَآ إِلَى ٱللَّهِ فَقَدۡ صَغَتۡ قُلُوبُكُمَا [التحریم: 104].، برای عایشه و حفصه، ﴿وَإِذۡ أَسَرَّ ٱلنَّبِيُّ إِلَىٰ بَعۡضِ أَزۡوَٰجِهِۦ حَدِيثٗا [التحریم: 3]، به خاطر این قولش، «بلکه عسل نوشیدم».

ترجمه: «ای پیامبر چرا چیزی را که خدا برایت حلال گردانیده است حرام می‏گردانی... اگر هردوی شما به‌سوی خدا توبه کنید، (به نفع شماست) چون قلب‏های شما کج شده است... و آنگاه که پیامبر به بعضی ازواج خود سخنی را پنهان گفت...».

و ابراهیم بن موسی به روایت از هشام گفته: [آنچه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  پنهان گفته بود این بود:] «هرگز به آن بر نمی‏گردم، سوگند خوردم و این را برای هیچ کس خبر مده»[14]. مسلم این را به مثل آن روایت کرده است.

و نزد بخاری همچنان از عایشه روایت است که گفت: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شیرینی و عسل را دوست می‏داشت، و وقتی از نماز عصر عودت می‏نمود، نزد زنان خود داخل می‏شد و نزدیک‌شان تشریف می‏برد، وی نزد حفصه دختر عمر داخل شد، و زیادتر از مدتی که توقف می‏نمود توقف کرد، آن گاه رشکم آمد و از آن پرسیدم، به من گفته شد: زنی از قومش برای وی مشکی[15] از عسل اهدا نموده است، و از آن برای پبامبر  صل الله علیه و آله و سلم  نوشانیده است، گفتم: به خدا سوگند، حیله‏ای برای وی خواهیم ساخت، آن گاه برای سوده بنت زمعه گفتم: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به تو نزدیک خواهد شد، وقتی که به تو نزدیک گردید بگو: مغافیر خورده‏ای؟ او به تو خواهد گفت: نخیر، به او بگو، این بویی را که استشمام می‏کنم چیست؟[16] او به تو خواهد گفت: حفصه به من عسل نوشانیده است، بگو: زنبور عسل عرفط[17] خورده است، و من هم آن را خواهم گفت، و تو ای صفیه نیز آن را برایش بگو، عایشه می‏گوید: سوده گفت: به خدا سوگند، جز اندکی سپری نشده بود، که پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  بر دروازه ایستاد، و من خواستم او را به آنچه مرا امر نموده بودی از ترس تو [بدون نزدیک شدن] صدا کنم، هنگامی که پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به وی نزدیک شد، سوده به او گفت: ای رسول خدا، مغافیر خورده‏ای؟ گفت: «نخیر»، گفت: پس این بویی را که از تو احساس می‏کنم چیست؟ گفت: «حفصه به من مقداری عسل نوشانیده است»، گفت: زنبور عسل عرفط خورده است، و هنگامی که نزد من آمد، مانند آن را گفتم، و هنگامی که نزد صفیه رفت مانند آن را به او گفت، و هنگامی که نزد حفصه رفت، به او گفت: ای رسول خدا، آیا از آن تو را ننوشانم؟ گفت: «من به آن ضرورتی ندارم؟». عایشه می‏گوید: سوده گفت: به خدا سوگند، آن را حرام نمودیم. به او گفتم: خاموش باش[18]. این را مسلم نیز روایت نموده، این چنین در تفسیر ابن کثیر (387/4) آمده است، و ابوداود این را، چنان که در جمع الفوائد (229/1) آمده، روایت کرده، و ابن سعد (85/8) هم آن را روایت نموده است.

قصه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  با همسرانش هنگامى که اراده طلاق آن‏ها را نمود

احمد از ابن عباس  رضی الله عنهما  روایت نموده، که گفت: همیشه حریص بودم که از عمر  رضی الله عنه  از همان دو زن از همسران پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  سئوال نمایم که خداوند متعال درباره‌شان گفته است:

﴿إِن تَتُوبَآ إِلَى ٱللَّهِ فَقَدۡ صَغَتۡ قُلُوبُكُمَا [التحریم: 4].

ترجمه: «اگر هردوی شما به‌سوی خدا توبه کنید (به نفع شماست) چون قلب‏های شما کج شده است».

تا اینکه عمر حج نمود و من نیز با او حج نمودم، هنگامی که به جایی از راه رسیدیم عمر به کناری رفت و من هم با مشک آب رفتم، وی قضای حاجت نمود و بعد از آن نزدم آمد، و بر دست‌هایش آب ریختم و وضو نمود، گفتم: ای امیرالمؤمنین، آن دو زن از همسران پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  که خداوندمتعال درباره‌شان گفته:

﴿إِن تَتُوبَآ إِلَى ٱللَّهِ فَقَدۡ صَغَتۡ قُلُوبُكُمَا.

کدامهااند؟ عمر گفت: شگفتا به تو ای ابن عباس - زهری می‏گوید: به خدا سوگند، از آنچه وی را پرسید بدش آمد، ولی آن را از وی نپوشانید - گفت: آن دو حفصه و عایشه‏اند، می‏افزاید: بعد از آن به صحبت ادامه داد و گفت: ما گروه قریش قومی بودیم که بر زنان غالب بودیم، و هنگامی که به مدینه آمدیم قومی را دریافتیم که زنان‌شان بر آن‏ها غالب‌اند، آن گاه زنان ما از زنان ایشان آموختند، گفت: و منزل من در بنی امیه بن زید در عوالی بود، افزود: روزی بر زنم خشمگین شدم، ناگهان متوجه شدم که به من جواب پس می‏دهد، و این پاسخ دادن وی را بد دیدم، گفت: چرا اینکه تو را پاسخ می‏دهم بد می‏بری، به خدا سوگند، ازواج پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  نیز وی را پاسخ می‏دهند، و [گاهی] یکی از آنان پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  را از روز تا شب ترک می‏گوید [و با او حرف نمی‏زند]. عمر  رضی الله عنه  می‏گوید: آن گاه به راه افتادم و نزد حفصه آمدم گفتم: آیا در مقابل رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  پررویی می‏کنی و به او جواب می‏دهی؟ گفت: بلی، گفتم: و [گاهی] یکی از شما وی را تا شب ترک می‏کند [و با او حرف نمی‏زند]؟ گفت: بلی، گفتم: کسی که از شما این کار را بکند ناامید و زیانمند شده است! آیا یکی از شما در امن می‏باشد [و از این نمی‏ترسد] که خداوند بر وی به خاطر غضب رسولش خشمگین شود؟ که در این صورت وی هلاک شده است! در مقابل رسول خدا پررویی مکن و به او پاسخ مده، و از وی چیزی مخواه، و هرچه می‏خواهی از من بخواه، و تو را این فریب ندهد که همسایه‏ات زیباتر، و نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از تو محبوب‏تر است - هدفش عایشه است - . عمر  رضی الله عنه  افزود: من همسایه‏ای از انصار داشتم، و به نوبت نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  می‏رفتیم، یک روز او می‏رفت و یک روز من، و خبر وحی و غیر آن را برایم می‏آورد، و مثل آن را من برایش می‏آوردم، افزود: و ما با هم صحبت از این داشتیم که غسان اسب‏ها را نعل می‏کند[19] تا با ما بجنگد، روزی رفیقم رفت، و غروب نزدم آمد و دروازه‏ام را زد، و مرا صدا نمود و نزدش بیرون رفتم، گفت: کار بزرگی اتفاق افتاده است! پرسیدم: چه شده است؟ آیا غسان آمده؟ گفت: نخیر، بلکه بزرگتر و آشکارتر از آن، رسول  صل الله علیه و آله و سلم  زنان خود را طلاق داده است، گفتم: حفصه ناامید و زیان کار شد! این را واقع شدنی می‏پنداشتم، و وقتی نماز صبح را خواندم لباس هایم را پوشیده و پایین آمدم، و در حالی نزد حفصه داخل شدم که گریه می‏نمود، گفتم: آیا رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شما را طلاق داده است؟ گفت: نمی‏دانم، وی آنجا در آن بالاخانه گوشه نشینی اختیار نموده، آن گاه نزد غلام سیاه وی آمدم گفتم: برای عمر اجازه بگیر، غلام داخل شد و باز به سویم بیرون آمد و گفت: تو را نزد وی یاد نمودم، ولی خاموشی اختیار نمود، آن گاه برگشتم و نزد منبر آمدم، ناگهان متوجه شدم که گروهی آنجا نشسته‏اند و بعضی گریه می‏کنند، بعد اندکی نشستم، باز آنچه را احساس می‏کردم بر من غلبه نمود، و دوباره نزد غلام آمدم گفتم: برای عمر اجازه بگیر، وی داخل شد و باز به سویم بیرون آمد و گفت: تو را نزد وی یاد نمودم، ولی خاموشی اختیار نمود، باز بیرون آمدم و نزد منبر نشستم، و بار دیگر آنچه احساس می‏کردم بر من غلبه نمود، و نزد غلام آمدم وگفتم: برای عمر اجازه بگیر، وی داخل شد و باز به سویم بیرون آمد و گفت: تو را نزد وی یاد نمودم، ولی خاموشی اختیار نمود، آن گاه روی خود را برگردانیده بازگشتم، ناگهان متوجه شدم که غلام صدایم می‏کند، گفت: داخل شو که به تو اجازه داد، آن گاه داخل شدم و به رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  سلام دادم، متوجه شدم که وی بر فرش بوریایی تکیه نموده است - احمد می‏گوید: یعقوب در حدیث صالح برای مان گفته است که: و نقش‏های بوریا بر پهلوی وی اثر گذاشته بود - گفتم: ای رسول خدا، آیا زنان خود را طلاق داده‏ای؟ وی سر خود را به سویم بلند نمود و گفت: «نخیر»، گفتم:اللَّه اکبر! ای رسول خدا، اگر ما را می‏دیدی، ما گروه قریش قومی بودیم که بر زنان غالب بودیم، ولی هنگامی که به مدینه آمدیم قومی را دریافتیم که زنان‌شان بر آن‏ها غالب‌اند، و زنان ما هم از زنان آن‏ها آموختند، روزی من بر همسرم خشمگین شدم، دیدم که وی بر من پررویی نمود و پاسخم داد، و پاسخگویی وی را ناپسند دانستم، گفت: رو در رویی و پاسخ دادنم را چرا ناپسند می‏بینی، به خداسوگند زنان رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نیز به وی پاسخ می‏دهند، و [گاهی] یکی از آنان او را از روز تا شب ترک می‏کند [و با او حرف نمی‏زند]، گفتم: کسی که از آن‏ها این کار را بکند ناامید و زیان کار شده است، آیا یکی از آنان در امان می‏باشد [و از این نمی‏ترسد] که خداوند بر وی به خاطر غضب رسولش خشمگین شود؟ و در این صورت وی هلاک گردیده است، آن گاه رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  تبسم نمود، گفتم: ای رسول خدا بعد از آن نزد حفصه وارد شدم و گفتم: این تو را فریب ندهد که همسایه‏ات زیباتر و نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از تو محبوب‏تر است، آن گاه رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بار دیگر تبسم نمود، گفتم: ای رسول خدا آیا بنشینم؟ گفت: «آری»، آن گاه نشستم و سرم را در خانه بلند نمودم، به خدا سوگند، چیزی در آن ندیدم که نگاهم را به خود جلب نماید، مگر سه دانه پوست، گفتم: ای رسول خدا، از خداوند بخواه تا بر امتت فراخی و گشایش بیاورد، چون بر فارس و روم فراخی و گشایش آورده، در حالی که آن‏ها خدا را عبادت نمی‏کنند، آن گاه خودش را جمع کرده نشست و بعد از آن گفت: «ای ابن خطاب آیا تو در شک هستی؟ آنان قومی‏اند که خوبی هایشان در زندگی دنیا برای‌شان تعجیل شده است»، گفتم: ای رسول خدا، برایم مغفرت بخواه، و از فرط خشم خود بر آن‏ها سوگند خورده بود که یک ماه نزد آنان داخل نشود، تا اینکه خداوند غزوجل وی را عتاب نمود[20]. این چنین در اصل آمده، و در بخاری (782/2) چنین آمده: «حین عاتبه الله»، یعنی «وقتی که خدا وی را عتاب نمود»، و عبارت بخاری درست است. این را بخاری، مسلم، ترمذی و نسائی هم روایت نموده‏اند.

و نزد مسلم همچنان از ابن عباس روایت است که گفت: عمربن خطاب برایم حدیث بیان نمود و گفت: هنگامی که پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  از زنان خود گوشه‏گیری نمود، داخل مسجد شدم، و دیدم که مردم سنگریزه‏ها را به زمین می‏زنند و می‏گویند: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  زنان خود را طلاق داده است، و این قبل از آن بود که به حجاب امر شود، گفتم: این را امروز خواهم دانست... و حدیث را در مورد داخل شدنش نزد عایشه و حفصه و نصیحتش برای آن دو متذکر شده، تا اینکه گفت: آن گاه داخل شدم، و متوجه شدم که رسول خدا در آستانه دروازه بالاخانه قرار دارد، و صدا نموده گفتم: ای رباح، برایم جهت ورود نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  اجازه بخواه... و حدیث را به مانند آنچه گذشت متذکر شده، تا اینکه گفت: گفتم: ای رسول خدا، چه از کار زنان بر تو گران تمام می‏شود، اگر آن‏ها را طلاق بدهی، خداوند با توست، و همچنان ملائک وی، جبریل، میکایل و من و ابوبکر و مسلمانان با تو هستیم، و اندک اتفاق افتاده که کلامی را گفته باشم، مگر اینکه تمنی نموده‏ام خداوند قولم را تصدیق نماید - [و بر این عمل] ستایش خدا را به‌جا می‏آورم - ، آن‏گاه این آیه نازل گردید، آیه انتخاب نمودن:

﴿عَسَىٰ رَبُّهُۥٓ إِن طَلَّقَكُنَّ أَن يُبۡدِلَهُۥٓ أَزۡوَٰجًا خَيۡرٗا مِّنكُنَّ [التحریم: 5].

ترجمه: «به تحقیق اگر او شما را طلاق بدهد، پرودرگارش به جای شما همسرانی بهتر برای او می‏دهد».

﴿وَإِن تَظَٰهَرَا عَلَيۡهِ فَإِنَّ ٱللَّهَ هُوَ مَوۡلَىٰهُ وَجِبۡرِيلُ وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ بَعۡدَ ذَٰلِكَ ظَهِيرٌ [التحریم: 4].

ترجمه: «و اگر بر ضد او دست به دست هم دهید (کاری از پیش نخواهید برد)، زیرا خداوند یاور اوست، و همچنین جبرئیل و مؤمنان صالح، و فرشتگان بعد از آنان پشتیبان او هستند».

گفتم: آیا آنان را طلاق داده‏ای؟ گفت: «نخیر»، آن گاه بر دورازه مسجد ایستادم و به آواز بلندم صدا نمودم: زنان خود را طلاق نداده است، و این آیه نازل گردید:

﴿وَإِذَا جَآءَهُمۡ أَمۡرٞ مِّنَ ٱلۡأَمۡنِ أَوِ ٱلۡخَوۡفِ أَذَاعُواْ بِهِۦۖ وَلَوۡ رَدُّوهُ إِلَى ٱلرَّسُولِ وَإِلَىٰٓ أُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنۡهُمۡ [النساء: 83].

ترجمه: «و هنگامی که خبری از امن یا خوف) پیروزی یا شکست (به آن‏ها برسد،) بدون تحقیق (آن را شایع می‏سازند، و اگر آن را به پیامبر و پیشوایان و اولی الأمر ارجاع کنند، استنباط کنندگان آنان، آن را به درستی می‏دانند و تحلیل می‏کنند».

و من کسی بودم که آن امر را استنباط و بیرون نمودم[21]. این چنین در تقسیر ابن کثیر (389/4) آمده است. و حدیث را همچنان عبدالرزاق، ابن سعد، ابن حبان، بیهقی، ابن جریر، ابن منذر، ابن مردویه و غیر ایشان، چنانکه در الکنز (269/1) آمده است، روایت نموده‏اند. و احمد از جابر  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: ابوبکر  رضی الله عنه  در حالی آمد و برای ورود نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  اجازه گرفت، که مردم بر دروازه‏اش نشسته بودند، و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  هم نشسته بود، ولی به او اجازه داده نشد، بعد از آن عمر  رضی الله عنه  آمد و اجازه خواست، ولی به او اجازه داده نشد، بعد برای ابوبکر و عمر اجازه داد، و آن دو در حالی داخل شدند، که پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  نشسته بود، و زنانش در اطرافش قرار داشتند، و خودش  صل الله علیه و آله و سلم  خاموش بود، آن گاه عمر گفت: با پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  صحبت خواهم نمود، ممکن است وی بخندد، بنابراین عمر گفت: ای رسول خدا، کاش دختر زید - همسر عمر - را می‏دیدی، که اندکی قبل از من نفقه خواست و من در گردنش زدم، آن گاه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  خندید حتی که دندان‏های پسینش آشکار گردید، و گفت: «این‏ها هم که در اطراف من‏اند از من نفقه می‏خواهند»، آنگاه ابوبکر به‌سوی عایشه برخاست تا بزندش، و عمر به‌سوی حفصه برخاست، و هردوی‌شان می‏گفتند: آیا از پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  چیزی را که نزدش نیست می‏خواهید، و رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آن دو را منع نمود، و زنان گفتند: به خدا سوگند، از رسول خدا بعد از این مجلس دیگر چیزی را که نزدش نباشد نمی‏خواهیم، گفت: و خداوند  جل جلاله انتخاب و اختیار را نازل نمود، و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  از عایشه شروع نمود و گفت: «من امری را برایت یادآور می‏شوم، دوست ندارم که قبل از مشورت پدر و مادرت در آن مورد عجله کنی»، پرسید: آن چیست؟ می‏گوید: برایش تلاوت نمود:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ... [الاحزاب: 28].

ترجمه: «ای پیامبر! برای زنان خود بگو....».

عایشه پاسخ داد: آیا درباره تو با پدرومادرم مشورت کنم؟ بلکه خداوند متعال و رسولش را اختیار و انتخاب می‏کنم، و از تو می‏خواهم که برای هیچ زنی از زنانت آنچه را من اختیار نموده‏ام یادآور نشوی، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «خداوند تعالی مرا سخت گیر نفرستاده است، بلکه مرا معلم و آسان کننده فرستاده است، هر زنی از آنان اگر از آنچه تو انتخاب نموده‏ای بپرسند، به او خبر می‏دهم»[22]. این را مسلم و نسائی نیز روایت کرده‏اند. و نزد ابن ابی حاتم از ابن عباس  رضی الله عنهما  روایت است که گفت: عایشه فرمود: آیه اختیار و انتخاب نمودن نازل گردید، و از من از جمله زنانش از همه اول شروع نمود و گفت: «من برایت امری را یادآور می‏شوم، اگر در آن تا مشورت نمودن پدر و مادرت عجله نکنی بر تو باکی نیست»، می‏گوید: و می‏دانست که پدر و مادرم مرا به جدایی وی دستور نمی‏دهند می‏گوید، بعد از آن گفت: خداوند تبارک و تعالی گفته است:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ هردو آیت.

عایشه می‏افراید: پس گفتم: آیا در این باره با پدر و مادرم مشورت کنم؟ من خدا، رسول وی و روز آخرت را می‏خواهم، بعد از آن همه همسرانش را اختیار داد و همه‌شان مثل گفته عایشه را گفتند[23]. بخاری و مسلم هم از عایشه به مانند این را روایت نموده‏اند. و همچنان نزد آن دو و احمد - و لفظ از احمد است - از عایشه روایت است که گفت: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  ما را اختیار داد، و ما او را انتخاب نمودیم، و اختیاری نمودن را هیچ چیز نشمرد[24].[25]. این چنین در تفسیر ابن کثیر (481/3) آمده است.

معاشرت پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  با عایشه و میمونه

بخاری و مسلم از عایشه  رضی الله عنها  روایت نموده‏اند که گفت: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به من گفت: «من وقتی که از من راضی باشی می‏دانم، و وقتی که بر من خشمگین هم باشی می‏دانم»، پرسیدم: این را از کجا می‏دانی؟ گفت: «وقتی که از من راضی باشی می‏گویی: نخیر، سوگند به پروردگار محمد، و وقتی که بر من خشمگین باشی می‏گویی: نخیر، سوگند به پروردگار ابراهیم»، گفتم: آری، به خدا سوگند، ای رسول خدا، جز اسمت را ترک نمی‏کنم[26]. این چنین در المشکوه (ص272) آمده است.

و ابوداود از عایشه روایت نموده که: وی در سفری با رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بود، می‏گوید با او مسابقه نمودم، و از وی سبقت جستم، هنگامی که چاق شدم باز با او مسابقه دادم و او از من سبقت جست، فرمود: «این به عوض آن سبقت»[27]. این چنین در المشکوه (ص273) آمده است. و ابن نجار از ابن عباس  رضی الله عنهما  روایت نموده، که گفت: نزد میمونه  رضی الله عنها  مهمان شدم، و اودر آن شب نماز نمی‏خواند[28]، وی لباسی را آورد، و باز لباس دیگری را آورد، و آن را طرف بالای بستر انداخت، و بعد از آن بر پهلو خوابید و جامه را بر روی خود کشید، و چیزی را در پهلویش برای من پهن نمود، و من نیز سرم را بر بالشت وی گذاشتم، بعد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در حالی که نماز خفتن را گزارده بود آمد و به بستر رسید، آن گاه پارچه‏ای را از طرف بالای بستر گرفت، و آن را لنگ بست و پیراهن و تنبان خود را کشید و آن‏ها را آویزان نمود، بعد از آن با وی در لحافش داخل گردید. و وقتی آخر شب فرارسید، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به‌سوی مشک آبی که آویزان بود برخاست و آن را باز نمود، و از آن وضو کرد، من تصمیم گرفتم که برخیزم و بر وی آب بریزم، ولی ناپسند دانستم که مرا ببیند که بیدار بوده‏ام، بعد به‌سوی بستر آمد و لباس‏های خود را گرفت و پارچه را کشید، و به‌سوی مسجد برخاست و به نماز گزاردن پرداخت، آن گاه من برخاستم و وضو نمودم، و آمدم و در طرف چپ وی ایستادم، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  مرا به دست خود از پشت سرش گرفت و به طرف راستش آورد، آن گاه سیزده رکعت نماز گزارد و من نیز با او نماز گزاردم، بعد از آن نشست و من نیز در پهلویش نشستم، و گونه‏اش را به طرف گونه‏ام خم نمود و صدای نفسش را، که بر اثر خواب بیرون می‏آمد، شنیدم[29]، بعد از آن بلال  رضی الله عنه  آمد و گفت: نماز ای رسول خدا، و او به‌سوی مسجد برخاست و به گزاردن دو رکعت نماز پرداخت، و بلال به اقامت گفتن پرداخت[30].

حسن معاشرت پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  با یک پیرزن

بیهقی و ابن نجار از عایشه  رضی الله عنها  روایت نموده‏اند که گفت: پیرزنی نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  آمد، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به او گفت: «تو کیستی»، پاسخ داد: جثّامه مزنی، فرمود: «بلکه تو حسانه مزنی هستی[31]، شما چطورید؟ حالتان چگونه است؟ بعد از ما چطور بودید؟»، پاسخ داد: به خیر، پدر و مادرم فدایت ای رسول خدا، و وقتی که بیرون رفت گفتم: ای رسول خدا، به این زن پیر اینقدر خوش آمد می‏گویی؟! گفت: «ای عایشه وی در زمان خدیجه نزد ما می‏آمد، و مراعات آشنایی از ایمان است». و نزد بیهقی همچنان از وی روایت است که گفت: پیرزنی نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  می‏آمد، و او به وی خوش حال می‏گردید و عزتش می‏نمود، گفتم: پدر و مادرم فدایت، تو برای این پیرزن چیزی انجام می‏دهی که برای هیچ کس انجام نمی‏دهی!! گفت: «وی در زمان خدیجه نزدمان می‏آمد، آیا نمی‏دانی که کرم در دوستی از ایمان است»[32]. این چنین در الکنز (115/7) آمده است. و بخاری[33] از ابوطفیل  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  را در جعرانه دیدم که گوشتی را تقسیم می‏نمود، و من در آن روز بچه‏ای بودم که یک عضو شتر را می‏توانستم ببرم، آن گاه زنی نزدش آمد و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  چادرش را برای وی پهن نمود، گفتم: این کیست؟ پاسخ داد: مادرش که وی را شیر داده است[34].

معاشرت پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  با یک غلام حبشى و ابن مسعود

طبرانی، بزار، ابن السنّی، ابونعیم و سعیدبن منصور از عمر  رضی الله عنه  روایت نموده‏اند که گفت: نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در حالی وارد شدم، که غلام حبشی وی پشتش را می‏فشرد، گفتم: ای رسول خدا، آیا از چیزی شکایت داری؟ گفت: «دیشب مرا شتر انداخت»[35]. این چنین در الکنز (44/4) آمده است. و ابن سعد[36] از قاسم بن عبدالرحمن روایت نموده، که گفت: عبداللَّه) بن مسعود ( رضی الله عنه  کفش‏های رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را می‏پوشانید، بعد از آن پیش روی وی با عصا می‏رفت، و وقتی به جای نشستن خود می‏آمد، کفش‏های وی را می‏کشید و آن‏ها را در بازوان خود داخل می‏نمود و عصا را به او می‏داد، و وقتی که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  می‏خواست برخیزد کفش‏های وی را در پایش می‏نمود، و با عصا در پیش روی وی حرکت می‏نمود، و قبل از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  داخل حجره می‏شد. ونزد وی همچنان از ابوملیح روایت است که گفت: وقتی که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  غسل می‏نمود عبداللَّه برایش پرده می‏گرفت، و وقتی که خواب می‏نمود بیدارش می‏کرد، و وقتی جایی می‏رفت فقط وی همراهش می‏رفت.

معاشرت پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  با انس

ابن ابی شیبه و ابونعیم از انس  رضی الله عنه  روایت نموده‏اند که می‏گفت: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  زمانی که به مدینه آمد من ده سال داشتم، و هنگامی که درگذشت بیست ساله بودم، و مادرهایم مرا به خدمت وی ترغیب و تشویق می‏نمودند. و نزد ابن سعد و ابن عساکر از ثمامه روایت است که گفت: به انس گفته شد: آیا در بدر حاضر بودی؟ گفت: از بدر کجا غایب می‏بودم، بی‌مادر شوی!! محمد بن عبداللَّه انصاری می‏گوید: انس بن مالک با رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  هنگامی که به‌سوی بدر حرکت کرد، در حالی بیرون شد که بچه بود و خدمت پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  را می‏نمود[37].

خدمت جوانان انصار و بعض اصحاب پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم

بزار از انس روایت نموده، که گفت: بیست تن از جوانان انصار به خاطر کارهای رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  وی را ملازمت می‏نمودند، [و همراهش می‏بودند]، و وقتی که کاری برایش پیش می‏آمد آن‏ها را دنبال آن می‏فرستاد[38]. هیثمی (22/9) گفته: در آن کسانی‏اند که من نشناختم شان. و نزد وی همچنان از عبدالرحمن بن عوف  رضی الله عنه  روایت است که گفت: پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  را یا دروازه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  را پنج تن یا چهارتن از اصحابش ترک نمی‏نمودند[39]. در این موسی بن عبیده ربذی آمده و ضعیف می‏باشد، چنانکه هیثمی می‏گوید. و نزد وی همچنان از ابوسعید  رضی الله عنه  روایت است که گفت: ما، به خاطر اینکه شاید برای رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  حاجتی پیش آید و یا برای فرستادن دنبال کاری ضرورت افتد، در بودن نزدش نوبت می‏نمودیم و در این راستا عده‏ای در ضمن نوبتی‏ها به نیت اجر و ثواب می‏آمدند و تعداد زیاد می‏شد[40]، روزی رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در حالی نزد ما بیرون گردید، که ما دجال را یاد می‏نمودیم، گفت: «این چه راز است؟ آیا شما را از راز و سرگوشی منع ننموده بودم؟»[41] رجال آن، چنانکه هیثمی گفته، ثقه‏اند و در بعض‌شان اختلاف است.

و نزد وی همچنان از عاصم بن سفیان روایت است که: وی از ابودرداء  رضی الله عنه  یا از ابوذر  رضی الله عنه  شنید که گفت: از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  اجازه خواستم تا بر دروازه‏اش شب را سپری نمایم و مرا برای ضرورت خود بیدار کند، و او به من اجازه داد و شبی را سپری نمودم[42]. رجال آن، چنانکه هیثمی (22/9) می‏گوید، ثقه‏اند. و ابن عساکر ازحذیفه  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: با رسول  صل الله علیه و آله و سلم  در ماه رمضان نماز گزاردم، وی برای غسل نمودن برخاست و من برایش پرده گرفتم، و آبی از وی در ظرف اضافی ماند، فرمود: «اگر خواسته باشی آن را بلند کن، و اگر خواسته باشی بر آن بریز»[43]، گفتم: ای رسول خدا، این آب باقیمانده از ریختن آب تازه بر آن برایم پسندیده‏تر است، آن گاه به آن غسل نمودم و او برایم پرده گرفت، گفتم: برایم پرده مگیر، فرمود: «نه، تو را چنانکه مرا پرده نمودی پرده می‏کنم»[44].

معاشرت پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  با پسرش ابراهیم و با اطفال اهل بیتش

مسلم[45] از انس بن مالک  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: هیچکسی را ندیدم که از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بر عیال مهربان‏تر باشد. برای ابراهیم در عوالی مدینه شیردهنده‏ای بود، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در حالی که ما همراهش می‏بودیم به راه می‏افتاد و داخل خانه می‏شد وخانه پر از دود بود، چون شوهر شیردهنده وی آهنگر بود، و ابراهیم را می‏گرفت و می‏بوسید، و دوباره عودت می‏نمود، عمرو می‏گوید: هنگامی که ابراهیم وفات نمود رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «ابراهیم پسرم است، و در شیرخوارگی درگذشت، برای وی دو شیرده است که مدت رضاعت وی را در جنت تکمیل می‏کنند»[46]. و احمد این را، چنانکه در البدایه (45/6) آمده، روایت نموده است. و احمد از عبداللَّه بن حارث  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  عبداللَّه، عبیداللَّه و کثیربن عباس  رضی الله عنهم  را در یک صف قرار داد، و بعد از آن می‏گفت: «هر کس به‌سوی من سبقت جست برای وی چنین و چنان است». می‏گوید: آن گاه به‌سوی وی می‏دویدند و بر پشت و سینه وی می‏افتادند، و او آنان را می‏بوسید و در آغوش می‏کشید[47]. هیثمی (17/9) می‏گوید: این را احمد روایت نموده، و اسناد آن حسن است.

و ابن عساکر[48] از عبداللَّه بن جعفر  رضی الله عنهما  روایت نموده، که گفت: وقتی که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از سفری می‏آمد، با بردن اطفال خانواده‏اش استقبال می‏شد، وی روزی از سفری آمد، و من از همه پیشتر نزدش برده شدم، و او مرا در پیش روی خود سوار نمود، آن گاه یکی از فرزندان فاطمه حسن یا حسین  رضی الله عنهم  آورده شد، و او را در پشت سر خود سوار کرد، و ما سه تن برای یک سواری داخل مدینه شدیم. و نزد وی هم‏چنان از وی روایت است که گفت: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در حالی از نزدم گذشت که با اطفال بازی می‏نمودم، آن گاه مرا و بچه‏ای را از پسران عباس بر سواری خود سوار نمود، و سه تن بر یک سواری بودیم. و نزد وی همچنان از او روایت است که گفت: من، قثم و عبیداللَّه فرزندان عباس در حالی که بچه بودیم و بازی می‏کردیم، ناگهان رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بر سواریی از نزدمان عبور نمود و گفت: «این را برایم بلند کنید»، آن گاه مرا در پیش روی خود سوار نمود، و گفت: «این را برایم بلند کنید»، و او را در عقب خود سوار نمود، و عبیداللَّه برای عباس از قثم محبوب‏تر بود، ولی پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  از عمویش از اینکه قثم را سوار نمود و او را ترک کرد حیا ننمود، می‏گوید: بعد از آن سه بار بر سرم دست کشید، و هر باری که دست می‏کشید می‏گفت: «بار خدایا، خودت جانشین جعفر در فرزندانش باش»[49].

و ابویعلی از عمربن خطاب  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: حسن وحسین  رضی الله عنهما  را بر شانه‏های پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  دیدم و گفتم: چه خوب اسبی زیر پای‌تان است، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «و نیک سوارکارانی‏اند این دو»[50]. این چنین در الکنز (106/7) و المجمع (182/9) آمده، و رجال آن رجال صحیح‏اند. چنان که در المجمع آمده، و گفته: این را بزار به اسناد ضعیف روایت کرده است، و ابن شاهین این را، چنانکه در الکنز آمده روایت نموده است. و نزد ابن عساکر از ابن عباس  رضی الله عنهما  روایت است که گفت: پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در حالی که حسن  رضی الله عنه  را بر شانه خود حمل می‏نمود بیرون آمد، مردی به او گفت: ای بچه، نیک سواریی را سوار شده‏ای، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «و نیک سوار کاری است این»[51]. و نزد طبرانی از براء بن عازب  رضی الله عنهما  روایت است که گفت: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نماز می‏خواند، و حسن و حسین یا یکی از آنها  رضی الله عنهما  آمد، و بر پشت وی سوار گردید، وی وقتی سر خود را بلند می‏نمود، با دست خود وی را یا هردوی‌شان را محکم می‏گرفت، و گفت: «نیک سواریی است سواری تان»[52]. و نزد وی همچنان از جابر  رضی الله عنه  روایت است که گفت: در حالی نزد رسول  صل الله علیه و آله و سلم  داخل شدم که بر پاها و دست‌هایش راه می‏رفت و حسن و حسین  رضی الله عنهما  بر پشتش بودند، و می‏گفت: «نیک شتریست شترتان و نیک همتایانی هستید شما»[53]. هیثمی (182/9) می‏گوید: در این مسروح ابوشهاب آمده، و ضعیف می‏باشد.

قصه وى با حسن و حسین هنگامى که گم شدند

طبرانی از سلمان  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: ما در اطراف رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  قرار داشتیم که ام‏ایمن  رضی الله عنها  آمد و گفت: ای رسول خدا، حسن و حسین گم شده‏اند، می‏گوید: این حادثه در وقت ظهر اتفاق افتاده بود، آن گاه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «برخیزید و فرزندانم را جستجو کنید»، و هر کس به همان طرفی که متوجه بود به حرکت افتاد، و من به طرف پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به راه افتادم، وی به راه خود ادامه داد تا اینکه به دامنه کوهی رسید، و ناگهان دید که حسن و حسین به یکدیگر چسبیده‏اند، و ماری بر دمش ایستاده و از دهنش شرر آتش بیرون می‏شود، آن گاه رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به سرعت طرف وی رفت و آن مار متوجه شد و چیزی به رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  خطاب نمود و به شتاب حرکت کرد و در بعضی سنگ‏ها داخل شد، و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  نزد حسن و حسین آمد، و آنان را از یکدیگر جدا نمود، و بر صورتشان دست کشید و گفت: «پدر و مادرم فدای تان، چقدر نزد خداوند عزّتمند هستید»، بعد یکی‌شان را بر شانه راستش و دیگری را بر شانه چپش سوار نمود، گفتم: خوشا به حالتان، چه نیک سواری است سواریی تان، رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «نیک سوارکارانی‏اند این دو، و پدرشان از اینان بهتر است»[54]. هیثمی (182/9) می‏گوید: در این احمدبن راشد هلالی آمده، وی ضعیف می‏باشد. و این را طبرانی از یعلی بن مره به مثل آن، چنانکه در الکنز (107/7) آمده، روایت نموده است.

و طبرانی از جابر  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: با رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بودیم، و به طعامی دعوت شدیم، ناگهان متوجه شدیم که حسین  رضی الله عنه  در راه با اطفال بازی می‏کند، آن گاه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به شتاب پیش روی قوم رفت و دست خود را باز نمود، و حسین اینجا و آنجا فرار می‏نمود، و رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  با وی می‏خندید تا اینکه گرفتش و یک دست خود را در چانه وی گذاشت، و دیگری را در میان سروگوش هایش، بعد وی را در آغوش کشید و بوسید، و سپس گفت: «حسین از من است و من از او، خداوند کسی را که وی را دوست می‏دارد دوست بدارد، حسن و حسین دو نواده از نواده‏هااند»[55]. این چنین در الکنز (107/7) آمده است.



[1]- حلوای رقیقی که از آرد و شیر پخته می‏شود. م.

[2]- این زیادت و بقیه زیادت‏های داخل قوس را المنتخب نقل شده‏اند.

[3]- شخصی را که اسمش عبداللَّه بود صدا نمود.

[4]- حسن. ابویعلی (4476).

[5]- فرسه: زخمی که در گردن بیرون آید. به نقل از لاروس. م.

[6]- یکی از راویان.

[7]- شاید مراد از اعور دجال باشد.

[8]- ضعیف. ابویعلی (7160) و طبرانی در الکبیر (706) که در آن چند ناشناخته هستند. نگا: المطالب العالیة (2818) و المجمع (4/ 316).

[9]- صحیح. ترمذی (3691) آلبانی آن را در «صحیح الترمذی» (2914) صحیح دانسته. ذهبی آن را در «سیر اعلام النبلاء» (2/ 367) ذکر کرده و گفته است: خارج ابن عبدالله، ابن عدی درباره‌اش گفته است: لابأس به (ایرادی ندارد) /. نگا: الکامل (3/ 921).

[10]- چنان که در المشکوه (ص272) آمده.

[11]- بخاری (9090) در کتاب النکاح و مسلم در العیدین (892).

[12]- صمغی شیرین و بدبوی است که از درخت عرفط تراوش و ترشح می‏کند. م.

[13]- یعنی: دیگر هرگز آن عسل را نخواهم نوشید. م.

[14]- بخاری (4921) و مسلم (1474).

[15]- خیکی. م.

[16]- استشمام بوی بد از پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  بر وی خیلی‏ گران تمام می‏شد.

[17]- درختی است که صمغه بد بوی دارد، و همان صمغه‏اش را مغافیر گفته می‏شود که وقتی زنبور عسل آن را بخورد بوی آن به عسلش انتقال می‏یابد.

[18]- بخاری (5268) (مسلم (1474).

[19]- آماده جنگ می‏شود.

[20]- بخاری (5191) مسلم (1479) احمد (1/ 37).

[21]- مسلم (1479) ابن حبان (4187).

[22]- بخاری (4785) مسلم (1477).

[23]- بخاری (4786) مسلم در کتاب الطلاق (1477) احمد (6/ 45-48) ابوداوود (2203) ترمذی (1176) نسائی (6/ 56) و ابن ماجه (2052).

[24]- یعنی آن اختیار دادن را در جمله طلاق نشمرد، چنانکه در این مسئله بین فقهاء خلاف است که آیا اختیار دادن طلاق است یا نه.

[25]- بخاری (5288) و مسلم (2439).

[26]- صحیح. ابوداوود (2578) و آلبانی آن را صحیح دانسته است.

[27]- حسن. بیهقی در «الشعب» (9122). آلبانی آن را در صحیح الجامع (2056) حسن دانسته. همچنین حاکم (1/ 19، 16) که آن را صحیح دانسته و ذهبی نیز با وی موافقت نموده.

[28]- یعنی: در ایام حیض قرار داشت. م.

[29]- یعنی بر اثر خواب رویش به‌سوی روی من مایل شد و به خواب رفت. م.

[30]- این چنین در الکنز (119/5) آمده است.

[31]- چثامه» برای مبالغه می‏آید، و پلید و کند خاطر و خواب آلود و بی‌همت را افاده می‏کند، و «حسانه» بسیار نیکوکار را گویند. م.

[32]- بخاری در «الادب المفرد» (1295) و آلبانی آن را در «ضعیف الادب» (211) ضعیف دانسته است. همچنین ابوداوود (5144) و حاکم (3/ 618).

[33]- الأدب (ص188).

[34]- طبرانی در «الصغیر» (1/ 83) و خطیب (6/ 211) نگا: مجمع الزوائد (5/ 96) که آن را به طبرانی در الاوسط ارجاع داده است. بزار می‌گوید: رجال آن رجال صحیح‌اند به جز عبدالله بن زید بن اسلم که ابوحاتم او را ثقه دانسته و ابن معین و دیگران ضعیفش دانسته‌اند.

[35]- ضعیف. بزار (2445).

[36]- 153/3.

[37]- این چنین در المنتخب (141/5) آمده است.

[38]- ضعیف. بزار (2446).

[39]- احتمالا حسن باشد: احمد (3/ 30) بزار (2447) و طحاوی در «مشکل الآثار» (1781) شیخ ارناووط می‌گوید: احتمالا حسن است. نگا: مجمع الزوائد (1/ 315).

[40]- یعنی کسانی به خاطر ثواب بدون نوبت می‏آمدند و اشخاصی هم نوبت‌شان می‏بود، و به این سبب افراد حاضر زیاد می‏شد. م.

[41]-

[42]- بزار (2448).

[43]- یعنی: بالای آن دیگر آب بریز. م.

[44]- این چنین در المنتخب (164/5) آمده است.

[45]- 254/2.

[46]- مسلم (2316) و احمد (3/ 12).

[47]- ضعیف. احمد (1/ 214) طبرانی (در الکبیر) (19/ 188) که مرسل است و شیخ احمد شاکر آن را ضعیف دانسته است.

[48]- این را مسلم نیز در باب «فضائل اهل بیت النبی  صل الله علیه و آله و سلم « روایت نموده است.

[49]- این چنین در المنتخب (222/5) آمده است.

[50]- ضعیف. بزار (2621) نگا: المجمع (6/ 182) و المطالب العالیة (4/ 72).

[51]- این چنین در الکنز (104/7) آمده است.

[52]- هیثمی (182/9) می‏گوید: اسناد آن حسن است.

[53]- ضعیف. طبرانی (3/ 52) نگا: المجمع (9/ 182).

[54]- ضعیف. طبرانی (3/ 65) نگا: المجمع (9/ 182).

[55]- حسن. بخاری در ادب المفرد (364) ترمذی (3775) ابن ماجه (144) آلبانی آن را در صحیح الجامع (3146) و صحیح الادب (279) و الصحیحة (1227) حسن دانسته است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...