معاشرت عایشه و سوده رضی الله عنهما با یکدیگر
ابویعلی از عایشه رضی الله عنها روایت نموده، که گفت: حلوایی[1] را که برای پیامبر صل الله علیه و آله و سلم پخته بودم نزدش آوردم، و به سوده - که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در میان من و او قرار داشت - گفتم: بخور، ولی ابا ورزید، گفتم: یا میخوری یا اینکه رویت را آلوده میسازم، باز هم ابا ورزید، آنگاه دستم را در حلوا گذاشتم، و (به آن)[2] رویش را مالیدم، و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم خندید، و با دست خود [حلوا را] برای سوده گذاشت، و به او گفت: «رویش را آلوده ساز»، (پس او رویم را آلوده ساخت)، و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم برایش خندید، آن گاه عمر رضی الله عنه عبور نمود، و گفت: ای عبداللَّه، ای عبداللَّه[3]، و (پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ) گمان نمود که وی داخل خواهد شد، لذا گفت: برخیزید، و روهایتان را بشویید». عایشه میگوید: من به خاطر رعب و بیم رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم از عمر همیشه از وی مرعوب بودهام[4]. هیثمی (361/4) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند، بدون محمدبن عمروبن علقمه که حدیث وی حسن است. و ابن عساکر مانند این را روایت کرده است، چنانکه در المنتخب (316/4) آمده است. و ابن نجار مانند این را، چنانکه در الکنز (302/7) آمده، روایت نموده است. و در روایتی آمده: آن گاه زانوی خود را برای وی پایین نمود تا از من قصاص بگیرد، و او از کاسه چیزی را گرفت و در روی من مالید و رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم میخندید.
معاشرت عایشه و حفصه با سوده یمانیه
ابویعلی از رزینه رضی الله عنها - کنیز رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم - روایت نموده که: سوده یمانی برای زیارت عایشه در حالی آمد که حفصه دختر عمر رضی الله عنهما نزد وی بود، و سوده در شکل و حالت نیکویی آمد، لباس یمنی بر تن داشت، و همانطور چادری بر سر داشت، و دو نقطه از زعفران و صبر مانند دو فرسه[5] در گوشه چشمش وجود داشت - علیله[6] میگوید: من زنان را دریافتم که به آن زینت مینمودند -، آن گاه حفصه به عایشه گفت: ای ام المؤمنین رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم میآید، و این در میان ما میدرخشد، ام المؤمنین گفت: ای حفصه از خدا بترس، گفت: زینت وی را برسرش خراب خواهم نمود، سوده گفت: چه میگویید؟ - گوش وی در شنوایی ضعیف بود - حفصه به او گفت: ای سوده اعور[7] بیرون شده است، گفت: آری، و به شدت ترسید و به جنبیدن و اضطراب پرداخت، و گفت: کجا پنهان شوم؟ حفصه گفت: خود را به خیمه برسان - خیمهای که مربوط آنها بود و از شاخههای درخت خرما درست شده بود و در آن پنهان میشدند - ، آن گاه وی رفت و در آن مخفی گردید، و در آن خیمه آلودگی و بافتههای عنکبوت وجود داشت، بعد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آمد و آنان میخندیدند و از خنده نمیتوانستند حرف بزنند، پرسید: «خنده از چیست؟» سه بار، و آن دو با دستهای خویش بهسوی خیمه اشاره نمودند، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم رفت و متوجه شد که سوده میلرزد، به او گفت: «ای سوده، تو را چه شده است؟»، پاسخ داد: ای رسول خدا اعور بیرون شده است! فرمود: «بیرون نشده است و بیرون خواهد شد، بیرون نشده است و بیرون خواهد شد» و وی را بیرون نمود، و غبار و بافتههای عنکبوت را از وی میتکانید[8]. هیثمی (316/4) میگوید: این را ابویعلی و طبرانی روایت نمودهاند، مگر اینکه طبرانی گفته است: آن گاه حفصه به عایشه گفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نزد ما وارد میشود، و ما دو تن خراب باشیم و این در میانمان بدرخشد. در این کسانیاند که من نشناختمشان.
معاشرت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم با عایشه
ابن عدی و ابن عساکر از عایشه رضی الله عنها روایت نمودهاند که: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نشسته بود و صدا و غوغای مردم و اطفال را شنید، ناگهان متوجه شد که زن حبشیی رقص میکند، و مردم در اطرافش قرار دارند، گفت: «ای عایشه بیا و ببین»، آن گاه گونهام را بر شانههای وی گذاشتم، و از میان شانه و سرش نگاه مینمودم، وی صل الله علیه و آله و سلم میگفت: «ای عایشه سیر نشدی؟» میگفتم: نخیر، تا منزلتم را نزدش ببینم، و او را دیدم که در میان قدمهایش دم راستی مینمود، آن گاه عمر ظاهر شد، و مردم و اطفال پراکنده و متفرق شدند، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «شیطانهای انس و جن را دیدم که از عمر فرار نمودند»... و حدیث را متذکر شده[9]. چنان که در المنتخب (393/4) آمده است. و نزد بخاری و مسلم[10]، روایت است که عایشه گفت: سوگند به خدا، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را دیدم که بر دروازه حجرهام میایستاد و حبشیها با حربهها در مسجد بازی مینمودند، و رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم مرا با چادر خود میپوشانید تا از میان گوش و گردن وی به بازی آنها نگاه کنم، بعد از آن به خاطر من میایستاد، به حدی که این من میبودم که منصرف میشدم، حالا شما خودتان اندازه و مقدار [ایستادن] یک دختر نوسن و حریص به بازی را اندازهگیری کنید[11].
معاشرت زنان پیامبر صل الله علیه و آله و سلم با پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و در میان خودشان
بخاری از عایشه روایت نموده که: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نزد زینب دختر جحش رضی الله عنها توقف و درنگ مینمود، و نزد وی عسل مینوشید، آن گاه من و حفصه توافق نمودیم که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نزد هر کدام مان داخل شد، باید به او بگوید: من ازتو بوی مغافیر[12] را استشمام میکنم، مغافیر خوردهای، بعد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نزدیکی آن دو آمد، و او برایش همان سخن را گفت، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «نخیر، بلکه نزد زینب بنت جحش عسل نوشیدم، و هرگز به آن برنخواهم گشت[13]»، آن گاه این آیه نازل گردید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَكَ﴾ [التحریم: 1]. تا به این قول خداوند ﴿إِن تَتُوبَآ إِلَى ٱللَّهِ فَقَدۡ صَغَتۡ قُلُوبُكُمَا﴾ [التحریم: 104].، برای عایشه و حفصه، ﴿وَإِذۡ أَسَرَّ ٱلنَّبِيُّ إِلَىٰ بَعۡضِ أَزۡوَٰجِهِۦ حَدِيثٗا﴾ [التحریم: 3]، به خاطر این قولش، «بلکه عسل نوشیدم».
ترجمه: «ای پیامبر چرا چیزی را که خدا برایت حلال گردانیده است حرام میگردانی... اگر هردوی شما بهسوی خدا توبه کنید، (به نفع شماست) چون قلبهای شما کج شده است... و آنگاه که پیامبر به بعضی ازواج خود سخنی را پنهان گفت...».
و ابراهیم بن موسی به روایت از هشام گفته: [آنچه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم پنهان گفته بود این بود:] «هرگز به آن بر نمیگردم، سوگند خوردم و این را برای هیچ کس خبر مده»[14]. مسلم این را به مثل آن روایت کرده است.
و نزد بخاری همچنان از عایشه روایت است که گفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شیرینی و عسل را دوست میداشت، و وقتی از نماز عصر عودت مینمود، نزد زنان خود داخل میشد و نزدیکشان تشریف میبرد، وی نزد حفصه دختر عمر داخل شد، و زیادتر از مدتی که توقف مینمود توقف کرد، آن گاه رشکم آمد و از آن پرسیدم، به من گفته شد: زنی از قومش برای وی مشکی[15] از عسل اهدا نموده است، و از آن برای پبامبر صل الله علیه و آله و سلم نوشانیده است، گفتم: به خدا سوگند، حیلهای برای وی خواهیم ساخت، آن گاه برای سوده بنت زمعه گفتم: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به تو نزدیک خواهد شد، وقتی که به تو نزدیک گردید بگو: مغافیر خوردهای؟ او به تو خواهد گفت: نخیر، به او بگو، این بویی را که استشمام میکنم چیست؟[16] او به تو خواهد گفت: حفصه به من عسل نوشانیده است، بگو: زنبور عسل عرفط[17] خورده است، و من هم آن را خواهم گفت، و تو ای صفیه نیز آن را برایش بگو، عایشه میگوید: سوده گفت: به خدا سوگند، جز اندکی سپری نشده بود، که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بر دروازه ایستاد، و من خواستم او را به آنچه مرا امر نموده بودی از ترس تو [بدون نزدیک شدن] صدا کنم، هنگامی که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به وی نزدیک شد، سوده به او گفت: ای رسول خدا، مغافیر خوردهای؟ گفت: «نخیر»، گفت: پس این بویی را که از تو احساس میکنم چیست؟ گفت: «حفصه به من مقداری عسل نوشانیده است»، گفت: زنبور عسل عرفط خورده است، و هنگامی که نزد من آمد، مانند آن را گفتم، و هنگامی که نزد صفیه رفت مانند آن را به او گفت، و هنگامی که نزد حفصه رفت، به او گفت: ای رسول خدا، آیا از آن تو را ننوشانم؟ گفت: «من به آن ضرورتی ندارم؟». عایشه میگوید: سوده گفت: به خدا سوگند، آن را حرام نمودیم. به او گفتم: خاموش باش[18]. این را مسلم نیز روایت نموده، این چنین در تفسیر ابن کثیر (387/4) آمده است، و ابوداود این را، چنان که در جمع الفوائد (229/1) آمده، روایت کرده، و ابن سعد (85/8) هم آن را روایت نموده است.
قصه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم با همسرانش هنگامى که اراده طلاق آنها را نمود
احمد از ابن عباس رضی الله عنهما روایت نموده، که گفت: همیشه حریص بودم که از عمر رضی الله عنه از همان دو زن از همسران پیامبر صل الله علیه و آله و سلم سئوال نمایم که خداوند متعال دربارهشان گفته است:
﴿إِن تَتُوبَآ إِلَى ٱللَّهِ فَقَدۡ صَغَتۡ قُلُوبُكُمَا﴾ [التحریم: 4].
ترجمه: «اگر هردوی شما بهسوی خدا توبه کنید (به نفع شماست) چون قلبهای شما کج شده است».
تا اینکه عمر حج نمود و من نیز با او حج نمودم، هنگامی که به جایی از راه رسیدیم عمر به کناری رفت و من هم با مشک آب رفتم، وی قضای حاجت نمود و بعد از آن نزدم آمد، و بر دستهایش آب ریختم و وضو نمود، گفتم: ای امیرالمؤمنین، آن دو زن از همسران پیامبر صل الله علیه و آله و سلم که خداوندمتعال دربارهشان گفته:
﴿إِن تَتُوبَآ إِلَى ٱللَّهِ فَقَدۡ صَغَتۡ قُلُوبُكُمَا﴾.
کدامهااند؟ عمر گفت: شگفتا به تو ای ابن عباس - زهری میگوید: به خدا سوگند، از آنچه وی را پرسید بدش آمد، ولی آن را از وی نپوشانید - گفت: آن دو حفصه و عایشهاند، میافزاید: بعد از آن به صحبت ادامه داد و گفت: ما گروه قریش قومی بودیم که بر زنان غالب بودیم، و هنگامی که به مدینه آمدیم قومی را دریافتیم که زنانشان بر آنها غالباند، آن گاه زنان ما از زنان ایشان آموختند، گفت: و منزل من در بنی امیه بن زید در عوالی بود، افزود: روزی بر زنم خشمگین شدم، ناگهان متوجه شدم که به من جواب پس میدهد، و این پاسخ دادن وی را بد دیدم، گفت: چرا اینکه تو را پاسخ میدهم بد میبری، به خدا سوگند، ازواج پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نیز وی را پاسخ میدهند، و [گاهی] یکی از آنان پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را از روز تا شب ترک میگوید [و با او حرف نمیزند]. عمر رضی الله عنه میگوید: آن گاه به راه افتادم و نزد حفصه آمدم گفتم: آیا در مقابل رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم پررویی میکنی و به او جواب میدهی؟ گفت: بلی، گفتم: و [گاهی] یکی از شما وی را تا شب ترک میکند [و با او حرف نمیزند]؟ گفت: بلی، گفتم: کسی که از شما این کار را بکند ناامید و زیانمند شده است! آیا یکی از شما در امن میباشد [و از این نمیترسد] که خداوند بر وی به خاطر غضب رسولش خشمگین شود؟ که در این صورت وی هلاک شده است! در مقابل رسول خدا پررویی مکن و به او پاسخ مده، و از وی چیزی مخواه، و هرچه میخواهی از من بخواه، و تو را این فریب ندهد که همسایهات زیباتر، و نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم از تو محبوبتر است - هدفش عایشه است - . عمر رضی الله عنه افزود: من همسایهای از انصار داشتم، و به نوبت نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم میرفتیم، یک روز او میرفت و یک روز من، و خبر وحی و غیر آن را برایم میآورد، و مثل آن را من برایش میآوردم، افزود: و ما با هم صحبت از این داشتیم که غسان اسبها را نعل میکند[19] تا با ما بجنگد، روزی رفیقم رفت، و غروب نزدم آمد و دروازهام را زد، و مرا صدا نمود و نزدش بیرون رفتم، گفت: کار بزرگی اتفاق افتاده است! پرسیدم: چه شده است؟ آیا غسان آمده؟ گفت: نخیر، بلکه بزرگتر و آشکارتر از آن، رسول صل الله علیه و آله و سلم زنان خود را طلاق داده است، گفتم: حفصه ناامید و زیان کار شد! این را واقع شدنی میپنداشتم، و وقتی نماز صبح را خواندم لباس هایم را پوشیده و پایین آمدم، و در حالی نزد حفصه داخل شدم که گریه مینمود، گفتم: آیا رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شما را طلاق داده است؟ گفت: نمیدانم، وی آنجا در آن بالاخانه گوشه نشینی اختیار نموده، آن گاه نزد غلام سیاه وی آمدم گفتم: برای عمر اجازه بگیر، غلام داخل شد و باز به سویم بیرون آمد و گفت: تو را نزد وی یاد نمودم، ولی خاموشی اختیار نمود، آن گاه برگشتم و نزد منبر آمدم، ناگهان متوجه شدم که گروهی آنجا نشستهاند و بعضی گریه میکنند، بعد اندکی نشستم، باز آنچه را احساس میکردم بر من غلبه نمود، و دوباره نزد غلام آمدم گفتم: برای عمر اجازه بگیر، وی داخل شد و باز به سویم بیرون آمد و گفت: تو را نزد وی یاد نمودم، ولی خاموشی اختیار نمود، باز بیرون آمدم و نزد منبر نشستم، و بار دیگر آنچه احساس میکردم بر من غلبه نمود، و نزد غلام آمدم وگفتم: برای عمر اجازه بگیر، وی داخل شد و باز به سویم بیرون آمد و گفت: تو را نزد وی یاد نمودم، ولی خاموشی اختیار نمود، آن گاه روی خود را برگردانیده بازگشتم، ناگهان متوجه شدم که غلام صدایم میکند، گفت: داخل شو که به تو اجازه داد، آن گاه داخل شدم و به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم سلام دادم، متوجه شدم که وی بر فرش بوریایی تکیه نموده است - احمد میگوید: یعقوب در حدیث صالح برای مان گفته است که: و نقشهای بوریا بر پهلوی وی اثر گذاشته بود - گفتم: ای رسول خدا، آیا زنان خود را طلاق دادهای؟ وی سر خود را به سویم بلند نمود و گفت: «نخیر»، گفتم:اللَّه اکبر! ای رسول خدا، اگر ما را میدیدی، ما گروه قریش قومی بودیم که بر زنان غالب بودیم، ولی هنگامی که به مدینه آمدیم قومی را دریافتیم که زنانشان بر آنها غالباند، و زنان ما هم از زنان آنها آموختند، روزی من بر همسرم خشمگین شدم، دیدم که وی بر من پررویی نمود و پاسخم داد، و پاسخگویی وی را ناپسند دانستم، گفت: رو در رویی و پاسخ دادنم را چرا ناپسند میبینی، به خداسوگند زنان رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نیز به وی پاسخ میدهند، و [گاهی] یکی از آنان او را از روز تا شب ترک میکند [و با او حرف نمیزند]، گفتم: کسی که از آنها این کار را بکند ناامید و زیان کار شده است، آیا یکی از آنان در امان میباشد [و از این نمیترسد] که خداوند بر وی به خاطر غضب رسولش خشمگین شود؟ و در این صورت وی هلاک گردیده است، آن گاه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم تبسم نمود، گفتم: ای رسول خدا بعد از آن نزد حفصه وارد شدم و گفتم: این تو را فریب ندهد که همسایهات زیباتر و نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم از تو محبوبتر است، آن گاه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بار دیگر تبسم نمود، گفتم: ای رسول خدا آیا بنشینم؟ گفت: «آری»، آن گاه نشستم و سرم را در خانه بلند نمودم، به خدا سوگند، چیزی در آن ندیدم که نگاهم را به خود جلب نماید، مگر سه دانه پوست، گفتم: ای رسول خدا، از خداوند بخواه تا بر امتت فراخی و گشایش بیاورد، چون بر فارس و روم فراخی و گشایش آورده، در حالی که آنها خدا را عبادت نمیکنند، آن گاه خودش را جمع کرده نشست و بعد از آن گفت: «ای ابن خطاب آیا تو در شک هستی؟ آنان قومیاند که خوبی هایشان در زندگی دنیا برایشان تعجیل شده است»، گفتم: ای رسول خدا، برایم مغفرت بخواه، و از فرط خشم خود بر آنها سوگند خورده بود که یک ماه نزد آنان داخل نشود، تا اینکه خداوند غزوجل وی را عتاب نمود[20]. این چنین در اصل آمده، و در بخاری (782/2) چنین آمده: «حین عاتبه الله»، یعنی «وقتی که خدا وی را عتاب نمود»، و عبارت بخاری درست است. این را بخاری، مسلم، ترمذی و نسائی هم روایت نمودهاند.
و نزد مسلم همچنان از ابن عباس روایت است که گفت: عمربن خطاب برایم حدیث بیان نمود و گفت: هنگامی که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از زنان خود گوشهگیری نمود، داخل مسجد شدم، و دیدم که مردم سنگریزهها را به زمین میزنند و میگویند: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم زنان خود را طلاق داده است، و این قبل از آن بود که به حجاب امر شود، گفتم: این را امروز خواهم دانست... و حدیث را در مورد داخل شدنش نزد عایشه و حفصه و نصیحتش برای آن دو متذکر شده، تا اینکه گفت: آن گاه داخل شدم، و متوجه شدم که رسول خدا در آستانه دروازه بالاخانه قرار دارد، و صدا نموده گفتم: ای رباح، برایم جهت ورود نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم اجازه بخواه... و حدیث را به مانند آنچه گذشت متذکر شده، تا اینکه گفت: گفتم: ای رسول خدا، چه از کار زنان بر تو گران تمام میشود، اگر آنها را طلاق بدهی، خداوند با توست، و همچنان ملائک وی، جبریل، میکایل و من و ابوبکر و مسلمانان با تو هستیم، و اندک اتفاق افتاده که کلامی را گفته باشم، مگر اینکه تمنی نمودهام خداوند قولم را تصدیق نماید - [و بر این عمل] ستایش خدا را بهجا میآورم - ، آنگاه این آیه نازل گردید، آیه انتخاب نمودن:
﴿عَسَىٰ رَبُّهُۥٓ إِن طَلَّقَكُنَّ أَن يُبۡدِلَهُۥٓ أَزۡوَٰجًا خَيۡرٗا مِّنكُنَّ﴾ [التحریم: 5].
ترجمه: «به تحقیق اگر او شما را طلاق بدهد، پرودرگارش به جای شما همسرانی بهتر برای او میدهد».
﴿وَإِن تَظَٰهَرَا عَلَيۡهِ فَإِنَّ ٱللَّهَ هُوَ مَوۡلَىٰهُ وَجِبۡرِيلُ وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ بَعۡدَ ذَٰلِكَ ظَهِيرٌ﴾ [التحریم: 4].
ترجمه: «و اگر بر ضد او دست به دست هم دهید (کاری از پیش نخواهید برد)، زیرا خداوند یاور اوست، و همچنین جبرئیل و مؤمنان صالح، و فرشتگان بعد از آنان پشتیبان او هستند».
گفتم: آیا آنان را طلاق دادهای؟ گفت: «نخیر»، آن گاه بر دورازه مسجد ایستادم و به آواز بلندم صدا نمودم: زنان خود را طلاق نداده است، و این آیه نازل گردید:
﴿وَإِذَا جَآءَهُمۡ أَمۡرٞ مِّنَ ٱلۡأَمۡنِ أَوِ ٱلۡخَوۡفِ أَذَاعُواْ بِهِۦۖ وَلَوۡ رَدُّوهُ إِلَى ٱلرَّسُولِ وَإِلَىٰٓ أُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنۡهُمۡ﴾ [النساء: 83].
ترجمه: «و هنگامی که خبری از امن یا خوف) پیروزی یا شکست (به آنها برسد،) بدون تحقیق (آن را شایع میسازند، و اگر آن را به پیامبر و پیشوایان و اولی الأمر ارجاع کنند، استنباط کنندگان آنان، آن را به درستی میدانند و تحلیل میکنند».
و من کسی بودم که آن امر را استنباط و بیرون نمودم[21]. این چنین در تقسیر ابن کثیر (389/4) آمده است. و حدیث را همچنان عبدالرزاق، ابن سعد، ابن حبان، بیهقی، ابن جریر، ابن منذر، ابن مردویه و غیر ایشان، چنانکه در الکنز (269/1) آمده است، روایت نمودهاند. و احمد از جابر رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: ابوبکر رضی الله عنه در حالی آمد و برای ورود نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم اجازه گرفت، که مردم بر دروازهاش نشسته بودند، و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم هم نشسته بود، ولی به او اجازه داده نشد، بعد از آن عمر رضی الله عنه آمد و اجازه خواست، ولی به او اجازه داده نشد، بعد برای ابوبکر و عمر اجازه داد، و آن دو در حالی داخل شدند، که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نشسته بود، و زنانش در اطرافش قرار داشتند، و خودش صل الله علیه و آله و سلم خاموش بود، آن گاه عمر گفت: با پیامبر صل الله علیه و آله و سلم صحبت خواهم نمود، ممکن است وی بخندد، بنابراین عمر گفت: ای رسول خدا، کاش دختر زید - همسر عمر - را میدیدی، که اندکی قبل از من نفقه خواست و من در گردنش زدم، آن گاه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم خندید حتی که دندانهای پسینش آشکار گردید، و گفت: «اینها هم که در اطراف مناند از من نفقه میخواهند»، آنگاه ابوبکر بهسوی عایشه برخاست تا بزندش، و عمر بهسوی حفصه برخاست، و هردویشان میگفتند: آیا از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم چیزی را که نزدش نیست میخواهید، و رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آن دو را منع نمود، و زنان گفتند: به خدا سوگند، از رسول خدا بعد از این مجلس دیگر چیزی را که نزدش نباشد نمیخواهیم، گفت: و خداوند جل جلاله انتخاب و اختیار را نازل نمود، و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از عایشه شروع نمود و گفت: «من امری را برایت یادآور میشوم، دوست ندارم که قبل از مشورت پدر و مادرت در آن مورد عجله کنی»، پرسید: آن چیست؟ میگوید: برایش تلاوت نمود:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ...﴾ [الاحزاب: 28].
ترجمه: «ای پیامبر! برای زنان خود بگو....».
عایشه پاسخ داد: آیا درباره تو با پدرومادرم مشورت کنم؟ بلکه خداوند متعال و رسولش را اختیار و انتخاب میکنم، و از تو میخواهم که برای هیچ زنی از زنانت آنچه را من اختیار نمودهام یادآور نشوی، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «خداوند تعالی مرا سخت گیر نفرستاده است، بلکه مرا معلم و آسان کننده فرستاده است، هر زنی از آنان اگر از آنچه تو انتخاب نمودهای بپرسند، به او خبر میدهم»[22]. این را مسلم و نسائی نیز روایت کردهاند. و نزد ابن ابی حاتم از ابن عباس رضی الله عنهما روایت است که گفت: عایشه فرمود: آیه اختیار و انتخاب نمودن نازل گردید، و از من از جمله زنانش از همه اول شروع نمود و گفت: «من برایت امری را یادآور میشوم، اگر در آن تا مشورت نمودن پدر و مادرت عجله نکنی بر تو باکی نیست»، میگوید: و میدانست که پدر و مادرم مرا به جدایی وی دستور نمیدهند میگوید، بعد از آن گفت: خداوند تبارک و تعالی گفته است:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ﴾ هردو آیت.
عایشه میافراید: پس گفتم: آیا در این باره با پدر و مادرم مشورت کنم؟ من خدا، رسول وی و روز آخرت را میخواهم، بعد از آن همه همسرانش را اختیار داد و همهشان مثل گفته عایشه را گفتند[23]. بخاری و مسلم هم از عایشه به مانند این را روایت نمودهاند. و همچنان نزد آن دو و احمد - و لفظ از احمد است - از عایشه روایت است که گفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ما را اختیار داد، و ما او را انتخاب نمودیم، و اختیاری نمودن را هیچ چیز نشمرد[24].[25]. این چنین در تفسیر ابن کثیر (481/3) آمده است.
معاشرت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم با عایشه و میمونه
بخاری و مسلم از عایشه رضی الله عنها روایت نمودهاند که گفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به من گفت: «من وقتی که از من راضی باشی میدانم، و وقتی که بر من خشمگین هم باشی میدانم»، پرسیدم: این را از کجا میدانی؟ گفت: «وقتی که از من راضی باشی میگویی: نخیر، سوگند به پروردگار محمد، و وقتی که بر من خشمگین باشی میگویی: نخیر، سوگند به پروردگار ابراهیم»، گفتم: آری، به خدا سوگند، ای رسول خدا، جز اسمت را ترک نمیکنم[26]. این چنین در المشکوه (ص272) آمده است.
و ابوداود از عایشه روایت نموده که: وی در سفری با رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بود، میگوید با او مسابقه نمودم، و از وی سبقت جستم، هنگامی که چاق شدم باز با او مسابقه دادم و او از من سبقت جست، فرمود: «این به عوض آن سبقت»[27]. این چنین در المشکوه (ص273) آمده است. و ابن نجار از ابن عباس رضی الله عنهما روایت نموده، که گفت: نزد میمونه رضی الله عنها مهمان شدم، و اودر آن شب نماز نمیخواند[28]، وی لباسی را آورد، و باز لباس دیگری را آورد، و آن را طرف بالای بستر انداخت، و بعد از آن بر پهلو خوابید و جامه را بر روی خود کشید، و چیزی را در پهلویش برای من پهن نمود، و من نیز سرم را بر بالشت وی گذاشتم، بعد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در حالی که نماز خفتن را گزارده بود آمد و به بستر رسید، آن گاه پارچهای را از طرف بالای بستر گرفت، و آن را لنگ بست و پیراهن و تنبان خود را کشید و آنها را آویزان نمود، بعد از آن با وی در لحافش داخل گردید. و وقتی آخر شب فرارسید، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بهسوی مشک آبی که آویزان بود برخاست و آن را باز نمود، و از آن وضو کرد، من تصمیم گرفتم که برخیزم و بر وی آب بریزم، ولی ناپسند دانستم که مرا ببیند که بیدار بودهام، بعد بهسوی بستر آمد و لباسهای خود را گرفت و پارچه را کشید، و بهسوی مسجد برخاست و به نماز گزاردن پرداخت، آن گاه من برخاستم و وضو نمودم، و آمدم و در طرف چپ وی ایستادم، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم مرا به دست خود از پشت سرش گرفت و به طرف راستش آورد، آن گاه سیزده رکعت نماز گزارد و من نیز با او نماز گزاردم، بعد از آن نشست و من نیز در پهلویش نشستم، و گونهاش را به طرف گونهام خم نمود و صدای نفسش را، که بر اثر خواب بیرون میآمد، شنیدم[29]، بعد از آن بلال رضی الله عنه آمد و گفت: نماز ای رسول خدا، و او بهسوی مسجد برخاست و به گزاردن دو رکعت نماز پرداخت، و بلال به اقامت گفتن پرداخت[30].
حسن معاشرت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم با یک پیرزن
بیهقی و ابن نجار از عایشه رضی الله عنها روایت نمودهاند که گفت: پیرزنی نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آمد، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به او گفت: «تو کیستی»، پاسخ داد: جثّامه مزنی، فرمود: «بلکه تو حسانه مزنی هستی[31]، شما چطورید؟ حالتان چگونه است؟ بعد از ما چطور بودید؟»، پاسخ داد: به خیر، پدر و مادرم فدایت ای رسول خدا، و وقتی که بیرون رفت گفتم: ای رسول خدا، به این زن پیر اینقدر خوش آمد میگویی؟! گفت: «ای عایشه وی در زمان خدیجه نزد ما میآمد، و مراعات آشنایی از ایمان است». و نزد بیهقی همچنان از وی روایت است که گفت: پیرزنی نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم میآمد، و او به وی خوش حال میگردید و عزتش مینمود، گفتم: پدر و مادرم فدایت، تو برای این پیرزن چیزی انجام میدهی که برای هیچ کس انجام نمیدهی!! گفت: «وی در زمان خدیجه نزدمان میآمد، آیا نمیدانی که کرم در دوستی از ایمان است»[32]. این چنین در الکنز (115/7) آمده است. و بخاری[33] از ابوطفیل رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را در جعرانه دیدم که گوشتی را تقسیم مینمود، و من در آن روز بچهای بودم که یک عضو شتر را میتوانستم ببرم، آن گاه زنی نزدش آمد و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم چادرش را برای وی پهن نمود، گفتم: این کیست؟ پاسخ داد: مادرش که وی را شیر داده است[34].
معاشرت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم با یک غلام حبشى و ابن مسعود
طبرانی، بزار، ابن السنّی، ابونعیم و سعیدبن منصور از عمر رضی الله عنه روایت نمودهاند که گفت: نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در حالی وارد شدم، که غلام حبشی وی پشتش را میفشرد، گفتم: ای رسول خدا، آیا از چیزی شکایت داری؟ گفت: «دیشب مرا شتر انداخت»[35]. این چنین در الکنز (44/4) آمده است. و ابن سعد[36] از قاسم بن عبدالرحمن روایت نموده، که گفت: عبداللَّه) بن مسعود ( رضی الله عنه کفشهای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را میپوشانید، بعد از آن پیش روی وی با عصا میرفت، و وقتی به جای نشستن خود میآمد، کفشهای وی را میکشید و آنها را در بازوان خود داخل مینمود و عصا را به او میداد، و وقتی که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم میخواست برخیزد کفشهای وی را در پایش مینمود، و با عصا در پیش روی وی حرکت مینمود، و قبل از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم داخل حجره میشد. ونزد وی همچنان از ابوملیح روایت است که گفت: وقتی که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم غسل مینمود عبداللَّه برایش پرده میگرفت، و وقتی که خواب مینمود بیدارش میکرد، و وقتی جایی میرفت فقط وی همراهش میرفت.
معاشرت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم با انس
ابن ابی شیبه و ابونعیم از انس رضی الله عنه روایت نمودهاند که میگفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم زمانی که به مدینه آمد من ده سال داشتم، و هنگامی که درگذشت بیست ساله بودم، و مادرهایم مرا به خدمت وی ترغیب و تشویق مینمودند. و نزد ابن سعد و ابن عساکر از ثمامه روایت است که گفت: به انس گفته شد: آیا در بدر حاضر بودی؟ گفت: از بدر کجا غایب میبودم، بیمادر شوی!! محمد بن عبداللَّه انصاری میگوید: انس بن مالک با رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم هنگامی که بهسوی بدر حرکت کرد، در حالی بیرون شد که بچه بود و خدمت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را مینمود[37].
خدمت جوانان انصار و بعض اصحاب پیامبر صل الله علیه و آله و سلم
بزار از انس روایت نموده، که گفت: بیست تن از جوانان انصار به خاطر کارهای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم وی را ملازمت مینمودند، [و همراهش میبودند]، و وقتی که کاری برایش پیش میآمد آنها را دنبال آن میفرستاد[38]. هیثمی (22/9) گفته: در آن کسانیاند که من نشناختم شان. و نزد وی همچنان از عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه روایت است که گفت: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را یا دروازه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را پنج تن یا چهارتن از اصحابش ترک نمینمودند[39]. در این موسی بن عبیده ربذی آمده و ضعیف میباشد، چنانکه هیثمی میگوید. و نزد وی همچنان از ابوسعید رضی الله عنه روایت است که گفت: ما، به خاطر اینکه شاید برای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم حاجتی پیش آید و یا برای فرستادن دنبال کاری ضرورت افتد، در بودن نزدش نوبت مینمودیم و در این راستا عدهای در ضمن نوبتیها به نیت اجر و ثواب میآمدند و تعداد زیاد میشد[40]، روزی رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در حالی نزد ما بیرون گردید، که ما دجال را یاد مینمودیم، گفت: «این چه راز است؟ آیا شما را از راز و سرگوشی منع ننموده بودم؟»[41] رجال آن، چنانکه هیثمی گفته، ثقهاند و در بعضشان اختلاف است.
و نزد وی همچنان از عاصم بن سفیان روایت است که: وی از ابودرداء رضی الله عنه یا از ابوذر رضی الله عنه شنید که گفت: از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم اجازه خواستم تا بر دروازهاش شب را سپری نمایم و مرا برای ضرورت خود بیدار کند، و او به من اجازه داد و شبی را سپری نمودم[42]. رجال آن، چنانکه هیثمی (22/9) میگوید، ثقهاند. و ابن عساکر ازحذیفه رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: با رسول صل الله علیه و آله و سلم در ماه رمضان نماز گزاردم، وی برای غسل نمودن برخاست و من برایش پرده گرفتم، و آبی از وی در ظرف اضافی ماند، فرمود: «اگر خواسته باشی آن را بلند کن، و اگر خواسته باشی بر آن بریز»[43]، گفتم: ای رسول خدا، این آب باقیمانده از ریختن آب تازه بر آن برایم پسندیدهتر است، آن گاه به آن غسل نمودم و او برایم پرده گرفت، گفتم: برایم پرده مگیر، فرمود: «نه، تو را چنانکه مرا پرده نمودی پرده میکنم»[44].
معاشرت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم با پسرش ابراهیم و با اطفال اهل بیتش
مسلم[45] از انس بن مالک رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: هیچکسی را ندیدم که از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بر عیال مهربانتر باشد. برای ابراهیم در عوالی مدینه شیردهندهای بود، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در حالی که ما همراهش میبودیم به راه میافتاد و داخل خانه میشد وخانه پر از دود بود، چون شوهر شیردهنده وی آهنگر بود، و ابراهیم را میگرفت و میبوسید، و دوباره عودت مینمود، عمرو میگوید: هنگامی که ابراهیم وفات نمود رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «ابراهیم پسرم است، و در شیرخوارگی درگذشت، برای وی دو شیرده است که مدت رضاعت وی را در جنت تکمیل میکنند»[46]. و احمد این را، چنانکه در البدایه (45/6) آمده، روایت نموده است. و احمد از عبداللَّه بن حارث رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم عبداللَّه، عبیداللَّه و کثیربن عباس رضی الله عنهم را در یک صف قرار داد، و بعد از آن میگفت: «هر کس بهسوی من سبقت جست برای وی چنین و چنان است». میگوید: آن گاه بهسوی وی میدویدند و بر پشت و سینه وی میافتادند، و او آنان را میبوسید و در آغوش میکشید[47]. هیثمی (17/9) میگوید: این را احمد روایت نموده، و اسناد آن حسن است.
و ابن عساکر[48] از عبداللَّه بن جعفر رضی الله عنهما روایت نموده، که گفت: وقتی که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم از سفری میآمد، با بردن اطفال خانوادهاش استقبال میشد، وی روزی از سفری آمد، و من از همه پیشتر نزدش برده شدم، و او مرا در پیش روی خود سوار نمود، آن گاه یکی از فرزندان فاطمه حسن یا حسین رضی الله عنهم آورده شد، و او را در پشت سر خود سوار کرد، و ما سه تن برای یک سواری داخل مدینه شدیم. و نزد وی همچنان از وی روایت است که گفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در حالی از نزدم گذشت که با اطفال بازی مینمودم، آن گاه مرا و بچهای را از پسران عباس بر سواری خود سوار نمود، و سه تن بر یک سواری بودیم. و نزد وی همچنان از او روایت است که گفت: من، قثم و عبیداللَّه فرزندان عباس در حالی که بچه بودیم و بازی میکردیم، ناگهان رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بر سواریی از نزدمان عبور نمود و گفت: «این را برایم بلند کنید»، آن گاه مرا در پیش روی خود سوار نمود، و گفت: «این را برایم بلند کنید»، و او را در عقب خود سوار نمود، و عبیداللَّه برای عباس از قثم محبوبتر بود، ولی پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از عمویش از اینکه قثم را سوار نمود و او را ترک کرد حیا ننمود، میگوید: بعد از آن سه بار بر سرم دست کشید، و هر باری که دست میکشید میگفت: «بار خدایا، خودت جانشین جعفر در فرزندانش باش»[49].
و ابویعلی از عمربن خطاب رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: حسن وحسین رضی الله عنهما را بر شانههای پیامبر صل الله علیه و آله و سلم دیدم و گفتم: چه خوب اسبی زیر پایتان است، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «و نیک سوارکارانیاند این دو»[50]. این چنین در الکنز (106/7) و المجمع (182/9) آمده، و رجال آن رجال صحیحاند. چنان که در المجمع آمده، و گفته: این را بزار به اسناد ضعیف روایت کرده است، و ابن شاهین این را، چنانکه در الکنز آمده روایت نموده است. و نزد ابن عساکر از ابن عباس رضی الله عنهما روایت است که گفت: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در حالی که حسن رضی الله عنه را بر شانه خود حمل مینمود بیرون آمد، مردی به او گفت: ای بچه، نیک سواریی را سوار شدهای، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «و نیک سوار کاری است این»[51]. و نزد طبرانی از براء بن عازب رضی الله عنهما روایت است که گفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نماز میخواند، و حسن و حسین یا یکی از آنها رضی الله عنهما آمد، و بر پشت وی سوار گردید، وی وقتی سر خود را بلند مینمود، با دست خود وی را یا هردویشان را محکم میگرفت، و گفت: «نیک سواریی است سواری تان»[52]. و نزد وی همچنان از جابر رضی الله عنه روایت است که گفت: در حالی نزد رسول صل الله علیه و آله و سلم داخل شدم که بر پاها و دستهایش راه میرفت و حسن و حسین رضی الله عنهما بر پشتش بودند، و میگفت: «نیک شتریست شترتان و نیک همتایانی هستید شما»[53]. هیثمی (182/9) میگوید: در این مسروح ابوشهاب آمده، و ضعیف میباشد.
قصه وى با حسن و حسین هنگامى که گم شدند
طبرانی از سلمان رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: ما در اطراف رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم قرار داشتیم که امایمن رضی الله عنها آمد و گفت: ای رسول خدا، حسن و حسین گم شدهاند، میگوید: این حادثه در وقت ظهر اتفاق افتاده بود، آن گاه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «برخیزید و فرزندانم را جستجو کنید»، و هر کس به همان طرفی که متوجه بود به حرکت افتاد، و من به طرف پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به راه افتادم، وی به راه خود ادامه داد تا اینکه به دامنه کوهی رسید، و ناگهان دید که حسن و حسین به یکدیگر چسبیدهاند، و ماری بر دمش ایستاده و از دهنش شرر آتش بیرون میشود، آن گاه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به سرعت طرف وی رفت و آن مار متوجه شد و چیزی به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم خطاب نمود و به شتاب حرکت کرد و در بعضی سنگها داخل شد، و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نزد حسن و حسین آمد، و آنان را از یکدیگر جدا نمود، و بر صورتشان دست کشید و گفت: «پدر و مادرم فدای تان، چقدر نزد خداوند عزّتمند هستید»، بعد یکیشان را بر شانه راستش و دیگری را بر شانه چپش سوار نمود، گفتم: خوشا به حالتان، چه نیک سواری است سواریی تان، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «نیک سوارکارانیاند این دو، و پدرشان از اینان بهتر است»[54]. هیثمی (182/9) میگوید: در این احمدبن راشد هلالی آمده، وی ضعیف میباشد. و این را طبرانی از یعلی بن مره به مثل آن، چنانکه در الکنز (107/7) آمده، روایت نموده است.
و طبرانی از جابر رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: با رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بودیم، و به طعامی دعوت شدیم، ناگهان متوجه شدیم که حسین رضی الله عنه در راه با اطفال بازی میکند، آن گاه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به شتاب پیش روی قوم رفت و دست خود را باز نمود، و حسین اینجا و آنجا فرار مینمود، و رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم با وی میخندید تا اینکه گرفتش و یک دست خود را در چانه وی گذاشت، و دیگری را در میان سروگوش هایش، بعد وی را در آغوش کشید و بوسید، و سپس گفت: «حسین از من است و من از او، خداوند کسی را که وی را دوست میدارد دوست بدارد، حسن و حسین دو نواده از نوادههااند»[55]. این چنین در الکنز (107/7) آمده است.
[1]- حلوای رقیقی که از آرد و شیر پخته میشود. م.
[2]- این زیادت و بقیه زیادتهای داخل قوس را المنتخب نقل شدهاند.
[3]- شخصی را که اسمش عبداللَّه بود صدا نمود.
[4]- حسن. ابویعلی (4476).
[5]- فرسه: زخمی که در گردن بیرون آید. به نقل از لاروس. م.
[6]- یکی از راویان.
[7]- شاید مراد از اعور دجال باشد.
[8]- ضعیف. ابویعلی (7160) و طبرانی در الکبیر (706) که در آن چند ناشناخته هستند. نگا: المطالب العالیة (2818) و المجمع (4/ 316).
[9]- صحیح. ترمذی (3691) آلبانی آن را در «صحیح الترمذی» (2914) صحیح دانسته. ذهبی آن را در «سیر اعلام النبلاء» (2/ 367) ذکر کرده و گفته است: خارج ابن عبدالله، ابن عدی دربارهاش گفته است: لابأس به (ایرادی ندارد) /. نگا: الکامل (3/ 921).
[10]- چنان که در المشکوه (ص272) آمده.
[11]- بخاری (9090) در کتاب النکاح و مسلم در العیدین (892).
[12]- صمغی شیرین و بدبوی است که از درخت عرفط تراوش و ترشح میکند. م.
[13]- یعنی: دیگر هرگز آن عسل را نخواهم نوشید. م.
[14]- بخاری (4921) و مسلم (1474).
[15]- خیکی. م.
[16]- استشمام بوی بد از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بر وی خیلی گران تمام میشد.
[17]- درختی است که صمغه بد بوی دارد، و همان صمغهاش را مغافیر گفته میشود که وقتی زنبور عسل آن را بخورد بوی آن به عسلش انتقال مییابد.
[18]- بخاری (5268) (مسلم (1474).
[19]- آماده جنگ میشود.
[20]- بخاری (5191) مسلم (1479) احمد (1/ 37).
[21]- مسلم (1479) ابن حبان (4187).
[22]- بخاری (4785) مسلم (1477).
[23]- بخاری (4786) مسلم در کتاب الطلاق (1477) احمد (6/ 45-48) ابوداوود (2203) ترمذی (1176) نسائی (6/ 56) و ابن ماجه (2052).
[24]- یعنی آن اختیار دادن را در جمله طلاق نشمرد، چنانکه در این مسئله بین فقهاء خلاف است که آیا اختیار دادن طلاق است یا نه.
[25]- بخاری (5288) و مسلم (2439).
[26]- صحیح. ابوداوود (2578) و آلبانی آن را صحیح دانسته است.
[27]- حسن. بیهقی در «الشعب» (9122). آلبانی آن را در صحیح الجامع (2056) حسن دانسته. همچنین حاکم (1/ 19، 16) که آن را صحیح دانسته و ذهبی نیز با وی موافقت نموده.
[28]- یعنی: در ایام حیض قرار داشت. م.
[29]- یعنی بر اثر خواب رویش بهسوی روی من مایل شد و به خواب رفت. م.
[30]- این چنین در الکنز (119/5) آمده است.
[31]- چثامه» برای مبالغه میآید، و پلید و کند خاطر و خواب آلود و بیهمت را افاده میکند، و «حسانه» بسیار نیکوکار را گویند. م.
[32]- بخاری در «الادب المفرد» (1295) و آلبانی آن را در «ضعیف الادب» (211) ضعیف دانسته است. همچنین ابوداوود (5144) و حاکم (3/ 618).
[33]- الأدب (ص188).
[34]- طبرانی در «الصغیر» (1/ 83) و خطیب (6/ 211) نگا: مجمع الزوائد (5/ 96) که آن را به طبرانی در الاوسط ارجاع داده است. بزار میگوید: رجال آن رجال صحیحاند به جز عبدالله بن زید بن اسلم که ابوحاتم او را ثقه دانسته و ابن معین و دیگران ضعیفش دانستهاند.
[35]- ضعیف. بزار (2445).
[36]- 153/3.
[37]- این چنین در المنتخب (141/5) آمده است.
[38]- ضعیف. بزار (2446).
[39]- احتمالا حسن باشد: احمد (3/ 30) بزار (2447) و طحاوی در «مشکل الآثار» (1781) شیخ ارناووط میگوید: احتمالا حسن است. نگا: مجمع الزوائد (1/ 315).
[40]- یعنی کسانی به خاطر ثواب بدون نوبت میآمدند و اشخاصی هم نوبتشان میبود، و به این سبب افراد حاضر زیاد میشد. م.
[41]-
[42]- بزار (2448).
[43]- یعنی: بالای آن دیگر آب بریز. م.
[44]- این چنین در المنتخب (164/5) آمده است.
[45]- 254/2.
[46]- مسلم (2316) و احمد (3/ 12).
[47]- ضعیف. احمد (1/ 214) طبرانی (در الکبیر) (19/ 188) که مرسل است و شیخ احمد شاکر آن را ضعیف دانسته است.
[48]- این را مسلم نیز در باب «فضائل اهل بیت النبی صل الله علیه و آله و سلم « روایت نموده است.
[49]- این چنین در المنتخب (222/5) آمده است.
[50]- ضعیف. بزار (2621) نگا: المجمع (6/ 182) و المطالب العالیة (4/ 72).
[51]- این چنین در الکنز (104/7) آمده است.
[52]- هیثمی (182/9) میگوید: اسناد آن حسن است.
[53]- ضعیف. طبرانی (3/ 52) نگا: المجمع (9/ 182).
[54]- ضعیف. طبرانی (3/ 65) نگا: المجمع (9/ 182).
[55]- حسن. بخاری در ادب المفرد (364) ترمذی (3775) ابن ماجه (144) آلبانی آن را در صحیح الجامع (3146) و صحیح الادب (279) و الصحیحة (1227) حسن دانسته است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر