صبر اصحاب پيامبر صل الله علیه و آله و سلم بر مرگ
بخاری و مسلم از انس رضی الله عنه روایت نمودهاند که: حارثه بن سراقه رضی الله عنه در روز بدر به قتل رسید، موصوف در جمله نظاره کنندگان جنگ بود[1]، و او را تیر نامعلومی رسید و به قتلش رسانید، آنگاه مادرش آمد و گفت: ای رسول خدا، مرا از حارثه خبر بده، اگر در جنت باشد صبر میکنم، وگرنه، خدا خواهد دید که چه کار میکنم - یعنی نوحه و فریاد میکشم، و نوحه و فریاد تا آن وقت حرام نشده بود - ، پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم به او گفت: «وای بر تو، آیا عقل خود را از دست دادهای؟! آن هشت جنت است، به پسر تو فردوس اعلی رسیده است»[2]. این چنین در البدایه (274/3) آمده. و این را بیهقی[3] از انس به مانند آن روایت نموده، و در روایتی آمده: اگر در جنت باشد صبر میکنم، و اگر غیر آن باشد بر وی به سختی گریه میکنم، گفت: «ای ام حارثه، چندین جنت در جنت است، و به فرزند تو فردوس اعلی رسیده است»[4]. و طبرانی آن را[5]، از حصن بن عوف خثعمی رضی الله عنه به معنای آن روایت کرده، و در حدیث وی آمده، که گفت: «ای ام حارثه آن یک جنت نیست، بلکه جنتهای زیادی است، و او در فردوس اعلی است»، گفت: پس صبر میکنم. و ابن نجار این را از انس به شکل طویل[6]، روایت نموده است، و در حدیث وی آمده: ام حارثه گفت: ای پیامبر خدا، اگر در جنت باشد، نه گریه میکنم، و نه اندوهگین میشوم، و اگر در آتش باشد، تا در دنیا زنده هستم، گریه میکنم، گفت: «ای ام حارث - یا حارثه - آن یک جنت نیست، بلکه جنت در جنت هاست، و حارث در فردوس اعلی است». آن گاه او در حالی برگشت که میخندید و میگفت: به به، ای حارث!!.
ابن سعد[7] از محمدبن ثابت بن قیس بن شماس رضی الله عنه که گفت: در روز قریظه مردی از انصار که به او خلاد رضی الله عنه گفته میشد، به قتل رسید، میگوید: کسی نزد مادرش آمد، و به او گفت: ای مادرخلاد! خلاد به قتل رسید است، میافزاید: وی با پوشیدن نقاب آمد، و به او گفته شد: خلاد به قتل رسیده، و تو نقابدار هستی! گفت: اگر خلاد را از دست دادهام، حیای خود را از دست نمیدهم، این سخن به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم خبر داده شد، فرمود: «برای او اجر دو شهید است»، میگوید گفته شد: این چرا ای رسول خدا؟ پاسخ داد: «چون او را اهل کتاب به قتل رسانیدهاند»[8]. این را ابونعیم از عبدالخیر بن قیس بن شماس از پدرش و از بابایش، چنانکه در الکنز (157/2) آمده، روایت نموده، و همچنان این را ابویعلی از طریق عبدالخیر بن قیس بن ثابت بن قیس بن شماس از پدرش از بابایش به مانند آن، چنانکه در الإصابه (454/1) آمده، روایت کرده، و گفته: ابن منده میگوید: این حدیث غریب است، و ما این را جز از این طریق نمیشناسیم.
صبر ابوطلحه و ام سلیم بر موت فرزندشان
بزار از انس رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: ام سلیم نزد ابوانس آمد و گفت: امروز برای چیزی آمدهام که بد میبری، گفت: همیشه از پیش این اعرابی به چیزهایی میآیی که بد میبرم، ام سلیم گفت: اعرابیی بود ولی خداوند وی را برگزید، و اختیارش نمود، و او را نبی گردانیده است، پرسید: چه با خود آوردهای؟ ام سلیم گفت: شراب حرام شده است، ابوانس گفت: این جدایی میان من و توست، وی مشرک در گذشت، بعد ابوطلحه رضی الله عنه نزد ام سلیم آمد، و ام سلیم به او گفت: من با تو در حالی که مشرک باشی ازدواج نمیکنم، ابوطلحه گفت: به خدا سوگند، این هدفت نیست، ام سلیم گفت: پس هدفم چیست؟ گفت: هدفت طلا و نقره است، ام سلیم گفت: من تو را و نبی خدا صل الله علیه و آله و سلم را شاهد و گواه میگیرم، که اگر اسلام آوردی از تو به سبب اسلام راضی شوم، گفت: چه کسی با من در این کار همراه میباشد؟ ام سلیم گفت: ای انس برخیز و با عمویت برو، وی برخاست، [انس میافزاید:] وی دست خود را بر شانه من گذاشت، و به راه افتادیم تا اینکه نزدیک پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم رسیدیم، او کلام ما را شنید و گفت: «این ابوطلحه است، که در میان چشمهایش عزت اسلام دیده میشود»، آن گاه به پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم سلام داد و گفت: «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ». «گواهی میدهم که معبود بر حقی جز یک خدا وجود ندارد، و محمد بنده و رسول اوست»، و پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم ام سلیم را به عقد نکاح او بنابر اسلام آوردنش درآورد، ام سلیم برای او طفلی به دنیا آورد و آن بچه راه رو شد، و پدرش به وی خیلی گرویده و خوشحال گردید، بعد از آن خداوند تبارک و تعالی آن طفل را قبض نمود، بعد ابوطلحه آمد و گفت: ام سلیم پسرم چه حال دارد؟ گفت: خوب است، ام سلیم گفت: آیا غذا نمیخوری، امروز غذای ظهرت را تأخیر نمودم؟ ام سلیم میافزاید: غذای ظهرش را به وی تقدیم داشتم، و بعد گفتم: ای ابوطلحه عاریتی را قومی به عاریت گرفتند، و آن عاریت تا مدتی که خداوند حکم نموده بود نزدشان باقی ماند، بعد صاحبان عاریت دنبال عاریت خود فرستادند، و عاریت خود را پس گرفتند، آیا اینها حق دارند که بیقراری و ناشکیبایی نمایند؟ گفت: نه، ام سلیم گفت: پسرت دنیا را ترک گفته است، گفت: در کجاست؟ پاسخ داد: آنجا در خلوت خانه است، پس وی داخل شد، و پرده را از وی برداشت و استرجاع خواند[9]، و بعد از آن نزد پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم رفت، و او را از قول ام سلیم آگاه کرد، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود، «سوگند به ذاتی که مرا به حق برگزیده، خداوند پسری را در رحم وی به خاطر صبرش بر فرزندش انداخته است»، میافزاید: بعد ام سلیم آن طفل را وضع نمود، و پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم گفت: «ای انس نزد مادرت برو و به او بگو: وقتی که ناف پسرت را بریدی، چیزی به او نچشانی و او را بهسوی من بفرستی»، میگوید: او را بر دستان من گذاشت و نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آوردنش، و در جلوی روی وی گذاشتم، فرمود: «سه دانه خرمای خوب برایم بیاور»[10] میافزاید: آنها را آوردم، او دانههایشان را انداخت، و بعد آن را در دهن خود انداخت و جوید و حل نمود، و سپس دهن بچه را باز نمود و آن را در دهن وی انداخت، و طفل شروع نمود و زبان خود را در دهان خود میگردانید، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «چون انصاری است خرما را دوست میدارد»، و افزود: «نزد مادرت برو و بگو: خداوند در این برایت برکت بدهد و او را نیکوکار و متقی بگرداند»[11]. هیثمی[12] میگوید: این را بزار روایت نموده، و رجال آن رجال صحیحاند، غیر احمد بن منصور الرمادی که ثقه میباشد، و در روایتی در نزد بزار همچنان آمده که: ام سلیم به وی[13] گفت: با تو در حالی ازدواج کنم، که چوبی را عبادت میکنی، که فلان غلامم آن را میکشد و حدیث را متذکر شده است[14].
از انس[15] رضی الله عنه روایت است که گفت: ابوطلحه رضی الله عنه پسری داشت که مریض بود، ابوطلحه بیرون شد و آن طفل در گذشت، هنگامی که ابوطلحه برگشت، پرسید: پسرم چه شد؟ ام سلیم گفت: وی در بهترین حالت قرار دارد، آن گاه غذای شب را برای وی تقدیم نمود، و او غذای شب را صرف نمود، و بعد از آن با وی همبستر شد، هنگامی که فارغ گردید، ام سلیم گفت: طفل را دفن نمودهاند، وقتی که صبح شد ابوطلحه نزد پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم آمد، و او را خبر داد، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «دیشب با هم همبستر شدید؟»[16] گفت: آری، فرمود: «بار خدایا، برایشان برکت بده»، و او بچهای به دنیا آورد، ابوطلحه به من گفت: وی را نگاه کن تا نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بیاوری، بنابراین او را نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آورد، و [مادرش] خرماهایی با وی فرستاد، و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم طفل را گرفت و گفت: «آیا چیزی با وی هست؟» گفتند: آری، خرماهایی هست، بعد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آن خرماها را گرفت و جوید، و سپس از دهن خود گرفت و در دهن طفل گذاشت، و با آن کامش را مالید و نامش را عبداللَّه گذاشت[17]. و در روایت دیگری[18] آمده: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم گفت: «ممکن است خداوند برای آن دو در شبشان برکت بدهد»، سفیان میگوید: مردی از انصار گفت: من برای (آن دو) نه اولاد دیدم که همه قاری قرآن بودند[19]-[20].
صبر ابوبکر صدیق رضی الله عنه بر مرگ فرزندش عبداللَّه
حاکم[21] از قاسم بن محمد روایت نموده، که گفت: عبداللَّه بن ابی بکر رضی الله عنهما در روز طائف هدف تیری قرار گرفت، و چهل شب پس از درگذشت پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم زخمش تازه گردید و درگذشت، بعد ابوبکر نزد عایشه رضی الله عنهما رفت و گفت: ای دخترم، به خدا سوگند، گویی از گوش گوسفندی گرفته شده، و از منزل ما بیرون کرده شد. عایشه گفت: ستایش خدایی را است که که دل تو را نیرومند، و تصمیم و ارادهات را بهسوی رشد استوار گردانیده است، بعد ابوبکر رضی الله عنه بیرون آمد، و باز دوباره داخل گردید و گفت: ای دخترم: آیا از این میترسید، که عبداللَّه را زنده دفن نموده باشید؟ پاسخ داد: «إنالله وإنا اليه راجعون»، ای پدرم، ابوبکر گفت: من نیز به خدای شنوا و دانا از شیطان رانده شده پناه میبرم، ای دخترم برای هر کسی الهام و وسوسهای میباشد: الهامی از ملک، وسوسهای از شیطان، [راوی] میگوید: بعد وفد ثقیف نزد وی آمد، و آن تیر تا آن وقت نزدش بود، و آن را برایشان بیرون آورد و گفت آیا هیچ یکی از شما این تیر را میشناسد؟ سعد بن عبید برادر بنی عجلان گفت: این تیری است که من آن را تراشیده بودم، نخ داده بودم، بر آن زه پیچیده بودم و خودم آن را پرتاب نموده بودم، ابوبکر رضی الله عنه گفت: این همان تیری است که عبداللَّه بن ابی بکر را به قتل رسانیده است، ستایش خدایی راست که او را به دست تو عزت بخشید، و تو را به دست وی ذلیل نگردانید، و دایره حفاظت او وسیع است[22].
صبر عثمان و ابوذر رضی الله عنهما در این باره
ابن سعد از عمروبن سعید رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: وقتی که برای عثمان رضی الله عنه فرزندی تولد میشد، آن را در حالی که در تکهای میبود میخواست، و بویش مینمود، به او گفته شد: این کار را چرا میکنی؟ گفت: دوست دارم، که اگر وی را چیزی برسد، از وی در قلبم چیزی واقع شده باشد، - یعنی محبت و دوستی. این چنین در الکنز (157/2) آمده است، و ابونعیم ازابوذر رضی الله عنه روایت نموده، که به وی گفته شد: تو مردی هستی که بچهای برایت باقی نمیماند، گفت: ستایش خدایی راست، که آنها را از دار فنا میگیرد، و در دار بقا ذخیرهشان میکند[23]. این چنین در الکنز (157/2) آمده است.
صبر عمر رضی الله عنه بر مرگ برادرش زید
حاکم[24] از عمربن عبدالرحمن بن زید بن خطاب رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: وقتی که برای عمر رضی الله عنه مصیبتی میرسید، میگفت: مصیبت زیدبن خطاب به من رسید و صبر نمودم، عمر رضی الله عنه قاتل برادرش زید را دید، و به او گفت: وای بر تو، آن چنان برادرم را کشتهای، که هرگاه باد شرق میوزد من وی را یاد میکنم[25].
صبر صفیه رضی الله عنه بر مرگ برادرش حمزه
حاکم[26] از ابن عباس رضی الله عنهما روایت نموده، که گفت: هنگامی که حمزه رضی الله عنه به قتل رسید، صفیه رضی الله عنها در طلب وی بیرون رفت، و نمیدانست که وی چه کاری کرده است، در این راستا با علی و زبیر رضی الله عنهما برخورد نمود، علی به زبیر گفت: برای مادرت بگو، و زبیر به علی گفت: نه، تو به عمهات بگو. پرسید: حمزه چه شد؟ آنها برایش چنان وانمود ساختند که نمیدانند، سپس نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آمد، و او فرمود: «من بر عقل وی میترسم»، و دست خود را بر سینه وی گذاشت و دعا نمود، آن گاه صفیه استرجاع خواند[27] و گریه نمود، بعد از آن پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آمد و بالای سر وی ایستاد و دید که مثله شده است، و گفت: «اگر ناشکیبایی زنان نمیبود، او را میگذاشتم، تا از چینه دان پرندگان و شکم درندگان جمعآوری میشد»[28]، بعد از آن درباره مقتولین دستور داد، و بر آنها نماز خواندن را شروع نمود، و نه تن و حمزه رضی الله عنهم را میگذاشت و بر آنها هفت تکبیر میگفت، بعد آنها برداشته میشدند، و حمزه باقی میماند، و باز نه تن را میآوردند و بر آنها هفت تکبیر میگفت، و برداشته میشدند، و حمزه باقی ماند، و باز نه تن را میآوردند و آنها هفت تکبیر میگفت، تا اینکه از آنان فارغ شد[29]. این را همچنان ابن ابی شیبه و طبرانی به مانند آن از ابن عباس رضی الله عنهما ، چنانکه در المنتخب (170/5) آمده، روایت نمودهاند، و بزار این را، چنانکه در المجمع (118/6) آمده، روایت نموده و [صاحب المجمع] گفته است: در اسناد بزار و طبرانی یزید بن ابی زیاد آمده، و ضعیف میباشد.
و نزد بزار، احمد و ابویعلی از زبیر بن عوام رضی الله عنه روایت است که: در روز احد زنی به شتاب میآمد، و نزدیک بود به متقولین برسد، میگوید: و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم مناسب ندانست که او آنها را ببیند، بنابراین گفت: «زن، زن». زبیر میگوید: من شناختم که او مادرم صفیه است، میافزاید: آن گاه به شتاب بهسوی وی بیرون آمدم، میگوید: و قبل از اینکه به کشتهشدگان برسد به او رسیدم، میافزاید: او - که زن قوی و شدیدی بود - مرا در سینهام به سیلی زد و گفت: از من دور شو، زمین از تو نیست، گفتم: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم تو را سوگند داده است، میافزاید: آن گاه ایستاد و دو جامه را که با خود داشت بیرون نمود و گفت: این دو جامه را برای برادرم حمزه آوردهام، خبر کشته شدن وی به من رسیده است، او را در این دو جامه کفن کنید، میگوید: آن دو جامه را آوردیم، تا حمزه را در آنها کفن نماییم، متوجه شدیم که پهلوی وی مرد مقتولی از انصار قرار دارد، و (به وی) نیز همان عملی انجام گرفته که به حمزه انجام گرفته است، میافزاید: احساس حیا و کاستی نمودیم که حمزه در دو جامه کفن شود، و انصاری بدون کفن باشد، گفتیم: یک جامه برای حمزه باشد، و دیگری برای انصاری، و آنها را با هم اندازه نمودیم، که یکی از دیگری بزرگتر بود، بعد در میان آنها قرعه انداختیم، و هر یک را در همان جامهای کفن نمودیم که به نام او بر آمده بود[30]. هیثمی (118/6) میگوید: در این عبدالرحمن بن ابی زناد آمده، و ضعیف میباشد، و بعضی وی را ثقه دانسته است.
و نزد ابن اسحاق در سیرت از زهری و عاصم بن عمر بن قتاده و محمدبن یحیی و غیر ایشان درباره قتل حمزه روایت است که گفتند: صفیه بنت عبدالمطلب آمد تا بهسوی برادرش نگاه کند، زبیر رضی الله عنه با وی روبرو شد و گفت: ای مادرم، پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم تو را امر میکند تا برگردی، گفت: چرا، من شنیدم که برادرم مثله شده است؟ و این برای خداست، و چرا ما به این راضی نباشیم؟! إن شاءاللَّه صبر خواهم نمود، و ثواب و اجر آن را از خداوند خواهم خواست، آن گاه زبیر آمد و به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم خبر داد، و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «راهش را باز کن»، بعد وی نزد حمزه آمد، و برایش مغفرت خواست، بعد از آن دستور داده شد و او دفن گردید[31].
احمد از ام سلمه رضی الله عنها روایت نموده، که گفت: ابوسلمه رضی الله عنه روزی از نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نزدم آمد و گفت: [از] پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم قولی شنیدم که به آن خوشحال گردیدم، گفت: «هر مسلمانی را که مصیبتی برسد، و او در وقت مصیبت خود استرجاع بخواند[32]، و بعد بگوید: «اللَّهُمَّ أْجُرْنِي فِي مُصِيبَتِي وَأَخْلِفْ لِي خَيْرًا مِنْهَا» «بار خدایا، مرا در مصیبتم پاداش بده، و از آن بهتری را برایم عوض عنایت فرما همانطور میشود». ام سلمه میگوید: این رااز وی حفظ نمودم، و هنگامی که ابوسلمه وفات نمود، استرجاع خوانده گفتم: بار خدایا، در مصیبتم به من پاداش بده، و از آن بهتری را برایم عوض عنایت فرما. بعد از آن به نفس خود برگشتم و گفتم: از ابوسلمه کجا برایم بهتر پیدا خواهد شد؟! هنگامی که عدهام سپری شد، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم برای داخل شدن نزدم اجازه خواست، و من در آن وقت پوستی را دباغی مینمودم، آن گاه دستهای خود را از مواد دباغی شستم، و به او اجازه دادم، و بالشت پوستی را که از پوست درخت خرما بود پر شده بود گذاشتم و او بر آن نشست، و مرا برای خود خواستگاری نمود، هنگامی که از گفته خود فارغ شد به او گفتم: ای پیامبر خدا، اینطورنیست که به تو رغبت نداشته باشم، ولی من زنی هستم که رشک شدیدی دارم، و میترسم از من چیزی ببینی، که خداوند مرا به سبب آن تعذیب نماید، و من زنی هستم سالخورده و دارای عیال، فرمود: «آنچه از رشک یاد نمودی، آن را خداوند از تو خواهد برد، و آنچه از سن یاد نمودی، مرا نیز مثل آنچه تو را رسیده، رسیده است، و آنچه درباره عیال متذکر شدی، عیال تو عیال من است»، میگوید: پس خود را به پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم سپردم، ام سلمه میافزاید: و خداوند از ابوسلمه بهتری را که پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم است به من عطا فرمود[33]. این رانسائی، ابن ماجه و ترمذی روایت نمودهاند، و ترمذی میگوید: حسن و غریب است. این چنین در البدایه (91/4) آمده، و ابن سعد هم (64 63/8) این را روایت کرده است.
ابن ابی شیبه، احمد، شاشی، و ابن عساکر از عایشه رضی الله عنها روایت نمودهاند که گفت: از حج و یا عمره برگشتیم، و در ذی الحلیفه استقبال شدیم، و بچههای انصار در همان جا با اهل خود روبرو میشدند، با اسیدبن حضیر رضی الله عنه روبرو شدند و او را از مرگ همسرش آگاه نمودند، آن گاه وی سر خود را با جامهای پوشانید و به گریه نمودن شروع کرد، به او گفتم: خدا مغفرتت کند، تو یار پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم هستی، و از سابقه و قدمت برخورداری، تو را چه شده که بر زنی گریه میکنی؟ میگوید: سر خود را از جامه بیرون نمود و گفت: به جانم سوگند، راست گفتی، میسزد که بر هیچ کس بعد از سعدبن معاذ گریه نکنم، مردی که پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم نیز آن گفته خود را دربارهاش گفت!! گفتم: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم درباره وی چه گفت؟ پاسخ داد: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گفت: «عرش به وفات سعدبن معاذ لرزید!!»، عایشه میگوید: و او در میان من و پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم حرکت مینمود[34]. این چنین در الکنز (42/7) آمده است، و ابن سعد (12/3) و حاکم (289/3) این را از عایشه رضی الله عنها به مانند آن روایت نمودهاند، حاکم میگویند: به شرط مسلم صحیح است، ولی بخاری و مسلم این را روایت ننمودهاند، و ذهبی میگوید: صحیح است، و این را همچنان به مانند آن ابونعیم از عایشه رضی الله عنها ، چنانکه در الکنز (118/8) آمده، روایت نموده است، مگر نزد وی آمده، که گفت: آیا برای من میسزد که گریه نکنم، در حالی که از پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم شنیدم که میگفت: «پایههای عرش به خاطر مرگ سعد بن معاذ لرزید». و نزد طبرانی، چنانکه در المجمع (309/9) آمده، روایت است که گفت: چرا گریه نکنم، در حالی که از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم شنیدم... و آن را متذکر شده، و صاحب المجمع گفته است: اسنادهای آن حسن است.
صبر ابن مسعود بر مرگ برادرش عتبه
ابونعیم[35] از عون روایت نموده، که گفت: هنگامی که به عبداللَّه ابن مسعود رضی الله عنه خبر وفات برادرش عتبه رضی الله عنه رسید، گریه نمود، به او گفته شد: آیا گریه میکنی؟ گفت: او برادر نسبیام بود، و همراهم با پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم بود ولی با این حال دوست ندارم که من قبل از وی میبودم[36]، اینکه او بمیرد و من به خاطر اجر و ثواب و طلب رضای خدا صبر کنم، برایم محبوبتر است از اینکه من بمیرم و او بر من به خاطر طلب رضای خدا صبر نماید. و نزد ابن سعد[37] از خیثمه رضی الله عنه روایت است که گفت: هنگامی که به عبداللَّه خبر مرگ برادرش عتبه رضی الله عنهما رسید، چشمهایش اشک ریخت و گفت: این رحمت و مهربانی است، که خداوند آن را آفریده است. و ابن آدم مالک آن نیست.
صبر ابواحمد بن جحش بر وفات خواهرش زینب
ابن سعد[38] از عبداللَّه بن ابی سلیط رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: ابواحمد بن جحش را دیدم که تخت زینب بنت جحش را در حالی که خود کور بود حمل مینمود و گریه میکرد، و وی از عمر رضی الله عنه شنید که میگفت: ای ابواحمد، از تخت کنار برو تا مردم اذیتت نکنند، و بر تخت وی ازدحام نموده بودند، ابواحمد پاسخ داد: ای عمر به سبب همین بود که خیرهای زیادی به دست آوردم و همین گریه است که حرارت و گرمی آنچه را من مییابم سرد میکند، عمر رضی الله عنه گفت: باش، باش[39].
صبر مسلمانان بر مرگ عمربن الخطاب
ابن سعد[40]، ابن منیع و ابن عساکر از احنف بن قیس رضی الله عنه روایت نمودهاند که گفت: از عمربن خطاب رضی الله عنه شنیدم که میگفت: قریش سرداران مردماند، هر یک از آنها داخل دروازهای شود، گروهی از مردم با وی در آن داخل میگردند. من تعبیر این قول او را ندانستم، تا اینکه به کارد زده شد، و هنگامی که مرگش فرارسید به صهیب دستور داد تا سه روز برای مردم نماز بدهد، و دستور داد که برای مردم طعام ساخته شود، و طعام داده شوند تا انسانی را خلیفه تعیین نمایند، وقتی که آنان از جنازه برگشتند، طعام آورده شد، سفرهها پهن شد، ولی مردم از خوردن به سبب اندوهی که در آن قرار داشتند باز ایستادند، آن گاه عباس بن عبدالمطلب رضی الله عنه گفت: ای مردم پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم درگذشت و ما بعد از وی هم خوردیم، و هم نوشیدیم، و ابوبکر درگذشت، بعد از وی هم خوردیم و هم نوشیدیم، و از خوردن گزیری نیست، پس از این طعام بخورید، سپس عباس رضی الله عنه دست خود را دراز نمود و خورد، و مردم نیز دستهای خود را بلند نمودند و خوردند، آن گاه قول عمر رضی الله عنه را دانستم که آنها سرداران مردماند[41]. این چنین در الکنز (67/7) آمده، و طبرانی مانند این را روایت نموده، و هیثمی (196/5) میگوید: در این علی بن زید آمده، و حدیث وی حسن است، و بقیه رجال وی رجال صحیحاند.
امر ابوبکر و على به مردم به صبر بر موت اقارب
ابن ابی خیثمه، دینوری در المجالسه و ابن عساکر از ابوعیینه رضی الله عنه روایت نمودهاند که گفت: ابوبکر رضی الله عنه وقتی مردی را تعزیت میداد، میگفت: همراه صبر و شکیبایی مصیبتی نیست، و با ناشکیبایی فایدهای نیست. ما قبل مرگ آسان است، و ما بعد آن دشوار، وفات پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم را به یاد بیاورید، مصیبتتان کوچک میگردد، خداوند اجرتان را بزرگ گرداند[42]. و ابن عساکر از سفیان روایت نموده، که گفت: علی بن ابی طالب اشعث بن قیس رضی الله عنهما را بر فرزندش تعزیت داد و گفت: اگر اندوهگین شوی، این به خاطر رحمتان حق است، و اگر صبر کنی، نزد خداوند در بدل پسرت برایت عوضی است، اگر تو صبر کنی قدر بر تو جاری شده، و مأجور هستی، و اگر ناشکیبایی نمایی نیز بر تو جاری گردیده و گنهکاری[43].
[1]- از کسانی که قتال را تماشا میکنند، و خود در آن شرکت نمینمایند.
[2]- بخاری (3982) تزمذی (31741) احمد (3/ 26، 264، 272).
[3]- 273/9.
[4]- این را ابن ابی شیبه، چنانکه در الکنز (273/5) آمده، و حاکم (208/3)، و ابنسعد (68/3) از این به معنای آن روایت نمودهاند.
[5]- چنانکه در الکنز (275/5) آمده.
[6]- چنانکه در الکنز (26/7) آمده.
[7]- 83/3.
[8]- ضعیف. ابویعلی (1591) و (2488) ابوداوود (2488) آلبانی آن را در ضعیف ابوداوود (535) ضعیف دانسته است.
[9]- گفت: «إنالله وإنا إلیه راجعون».
[10]- خرمای «عجوه»، گونهای خرمای نیکو و خوب مدینه. م.
[11]- صحیح. بزار (2669) نگا: المجمع (9/ 261).
[12]- 261/9.
[13]- ابوطلحه.
[14]- و رجال آن رجال صحیح میباشند. و این را ابن سعد (316/8) از انس بدون ذکر قصه اسلام آوردن ابوطلحه روایت نموده است.
[15]- بخاری (822/2).
[16]- قول پیامبر صل الله علیه و آله و سلم چنین است: «أعرستم الليلة». م.
[17]- بخاری (5470) مسلم (5509، 5510).
[18] -174/1.
[19]- درست این است، که برای، عبداللَّه نه پسر دیدم.
[20]- بخاری (1301).
[21]- 477/3.
[22]- و بیهقی (98/9) این را به مانند آن روایت نموده، و در روایت وی آمده: و تو را به دست او ذلیل نگردانید، و او را برای هردویتان وسیعتر است.
[23]- ابونعیم در «الحلیة» (1/161).
[24]- 227/3.
[25]- و بیهقی (98/9) از عبدالرحمن بن زید مانند این را روایت کرده است.
[26]- 197/3.
[27]- گفت: «إنالله وإنا إلیه راجعون».
[28]- در المنتخب والمجمع آمده: حشر میشد.
[29]- ضعیف. حاکم (3/ 197) طبرانی (11/ 62، 63) نگا: المجمع (6/ 181).
[30]- صحیح. احمد (1/ 165) بیهقی (3/ 401) ابویعلی (686) نگا: الارواء (3/ 165) شیخ احمد شاکر آن را صحیح دانسته است و آلبانی در ارواء (711) میگوید: این سندی است حسن که همهی رجال آن جز ابن ابی الزناد که حفظش تغییر کرد ثقهاند. البته یحی بن ذکریا بر او متابعه کرده است: بیهقی (3/ 401) که سند آن صحیح است.
[31]- آن همان در الإصابه (349/4) آمده است.
[32]- بگوید: «إنالله وإنا إلیه راجعون». م.
[33]- صحیح. ترمذی (3511) احمد (4/ 28) ابن ماجه (1447) آلبانی آن را صحیح دانسته است.
[34]- صحیح. احمد (4/ 352) ابن سعد و حاکم (3/ 207) ابن عساکر (3/ 45) اصل آن در بخاری (5/ 44) و مسلم (2466) از حدیث جابر موجود میباشد.
[35]- الحلیه (253/4).
[36]- یعنی: قبل از وی میمردم.
[37]- 94/4.
[38]- 80/8.
[39]- نزدیک میت باش یا گریه کن.
[40]- 19/4.
[41]- ضعیف. ابن سعد در طبقات (4/ 19) در سند آن علی بن زید است که بر اساسسخن ابن حجر در التقریب (ص401) ضعیف است.
[42]- این چنین در الکنز (122/8) آمده است.
[43]- این چنین در الکنز (122/8) آمده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر