توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ آبان ۵, جمعه

صبر اصحاب پيامبر صل الله علیه و آله و سلم بر مرگ

 

صبر اصحاب پيامبر  صل الله علیه و آله و سلم  بر مرگ

صبر ام حارثه بر مرگ پسرش

بخاری و مسلم از انس  رضی الله عنه  روایت نموده‏اند که: حارثه بن سراقه  رضی الله عنه  در روز بدر به قتل رسید، موصوف در جمله نظاره کنندگان جنگ بود[1]، و او را تیر نامعلومی رسید و به قتلش رسانید، آن‏گاه مادرش آمد و گفت: ای رسول خدا، مرا از حارثه خبر بده، اگر در جنت باشد صبر می‏کنم، وگرنه، خدا خواهد دید که چه کار می‏کنم - یعنی نوحه و فریاد می‏کشم، و نوحه و فریاد تا آن وقت حرام نشده بود - ، پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به او گفت: «وای بر تو، آیا عقل خود را از دست داده‏ای؟! آن هشت جنت است، به پسر تو فردوس اعلی رسیده است»[2]. این چنین در البدایه (274/3) آمده. و این را بیهقی[3] از انس به مانند آن روایت نموده، و در روایتی آمده: اگر در جنت باشد صبر می‏کنم، و اگر غیر آن باشد بر وی به سختی گریه می‏کنم، گفت: «ای ام حارثه، چندین جنت در جنت است، و به فرزند تو فردوس اعلی رسیده است»[4]. و طبرانی آن را[5]، از حصن بن عوف خثعمی  رضی الله عنه  به معنای آن روایت کرده، و در حدیث وی آمده، که گفت: «ای ام حارثه آن یک جنت نیست، بلکه جنت‏های زیادی است، و او در فردوس اعلی است»، گفت: پس صبر می‏کنم. و ابن نجار این را از انس به شکل طویل[6]، روایت نموده است، و در حدیث وی آمده: ام حارثه گفت: ای پیامبر خدا، اگر در جنت باشد، نه گریه می‏کنم، و نه اندوهگین می‏شوم، و اگر در آتش باشد، تا در دنیا زنده هستم، گریه می‏کنم، گفت: «ای ام حارث - یا حارثه - آن یک جنت نیست، بلکه جنت در جنت هاست، و حارث در فردوس اعلی است». آن گاه او در حالی برگشت که می‏خندید و می‏گفت: به به، ای حارث!!.

صبر ام خلاد بر فرزندش

ابن سعد[7] از محمدبن ثابت بن قیس بن شماس  رضی الله عنه  که گفت: در روز قریظه مردی از انصار که به او خلاد  رضی الله عنه  گفته می‏شد، به قتل رسید، می‏گوید: کسی نزد مادرش آمد، و به او گفت: ای مادرخلاد! خلاد به قتل رسید است، می‏افزاید: وی با پوشیدن نقاب آمد، و به او گفته شد: خلاد به قتل رسیده، و تو نقابدار هستی! گفت: اگر خلاد را از دست داده‏ام، حیای خود را از دست نمی‏دهم، این سخن به پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  خبر داده شد، فرمود: «برای او اجر دو شهید است»، می‏گوید گفته شد: این چرا ای رسول خدا؟ پاسخ داد: «چون او را اهل کتاب به قتل رسانیده‏اند»[8]. این را ابونعیم از عبدالخیر بن قیس بن شماس از پدرش و از بابایش، چنانکه در الکنز (157/2) آمده، روایت نموده، و همچنان این را ابویعلی از طریق عبدالخیر بن قیس بن ثابت بن قیس بن شماس از پدرش از بابایش به مانند آن، چنانکه در الإصابه (454/1) آمده، روایت کرده، و گفته: ابن منده می‏گوید: این حدیث غریب است، و ما این را جز از این طریق نمی‏شناسیم.

صبر ابوطلحه و ام سلیم بر موت فرزندشان

بزار از انس  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: ام سلیم نزد ابوانس آمد و گفت: امروز برای چیزی آمده‏ام که بد می‏بری، گفت: همیشه از پیش این اعرابی به چیزهایی می‏آیی که بد می‏برم، ام سلیم گفت: اعرابیی بود ولی خداوند وی را برگزید، و اختیارش نمود، و او را نبی گردانیده است، پرسید: چه با خود آورده‏ای؟ ام سلیم گفت: شراب حرام شده است، ابوانس گفت: این جدایی میان من و توست، وی مشرک در گذشت، بعد ابوطلحه  رضی الله عنه  نزد ام سلیم آمد، و ام سلیم به او گفت: من با تو در حالی که مشرک باشی ازدواج نمی‏کنم، ابوطلحه گفت: به خدا سوگند، این هدفت نیست، ام سلیم گفت: پس هدفم چیست؟ گفت: هدفت طلا و نقره است، ام سلیم گفت: من تو را و نبی خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را شاهد و گواه می‏گیرم، که اگر اسلام آوردی از تو به سبب اسلام راضی شوم، گفت: چه کسی با من در این کار همراه می‏باشد؟ ام سلیم گفت: ای انس برخیز و با عمویت برو، وی برخاست، [انس می‏افزاید:] وی دست خود را بر شانه من گذاشت، و به راه افتادیم تا اینکه نزدیک پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  رسیدیم، او کلام ما را شنید و گفت: «این ابوطلحه است، که در میان چشم‌هایش عزت اسلام دیده می‏شود»، آن گاه به پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  سلام داد و گفت: «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ». «گواهی می‏دهم که معبود بر حقی جز یک خدا وجود ندارد، و محمد بنده و رسول اوست»، و پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  ام سلیم را به عقد نکاح او بنابر اسلام آوردنش درآورد، ام سلیم برای او طفلی به دنیا آورد و آن بچه راه رو شد، و پدرش به وی خیلی گرویده و خوشحال گردید، بعد از آن خداوند تبارک و تعالی آن طفل را قبض نمود، بعد ابوطلحه آمد و گفت: ام سلیم پسرم چه حال دارد؟ گفت: خوب است، ام سلیم گفت: آیا غذا نمی‏خوری، امروز غذای ظهرت را تأخیر نمودم؟ ام سلیم می‏افزاید: غذای ظهرش را به وی تقدیم داشتم، و بعد گفتم: ای ابوطلحه عاریتی را قومی به عاریت گرفتند، و آن عاریت تا مدتی که خداوند حکم نموده بود نزدشان باقی ماند، بعد صاحبان عاریت دنبال عاریت خود فرستادند، و عاریت خود را پس گرفتند، آیا اینها حق دارند که بی‌قراری و ناشکیبایی نمایند؟ گفت: نه، ام سلیم گفت: پسرت دنیا را ترک گفته است، گفت: در کجاست؟ پاسخ داد: آنجا در خلوت خانه است، پس وی داخل شد، و پرده را از وی برداشت و استرجاع خواند[9]، و بعد از آن نزد پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  رفت، و او را از قول ام سلیم آگاه کرد، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  فرمود، «سوگند به ذاتی که مرا به حق برگزیده، خداوند پسری را در رحم وی به خاطر صبرش بر فرزندش انداخته است»، می‏افزاید: بعد ام سلیم آن طفل را وضع نمود، و پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «ای انس نزد مادرت برو و به او بگو: وقتی که ناف پسرت را بریدی، چیزی به او نچشانی و او را به‌سوی من بفرستی»، می‏گوید: او را بر دستان من گذاشت و نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  آوردنش، و در جلوی روی وی گذاشتم، فرمود: «سه دانه خرمای خوب برایم بیاور»[10] می‏افزاید: آن‏ها را آوردم، او دانه‌هایشان را انداخت، و بعد آن را در دهن خود انداخت و جوید و حل نمود، و سپس دهن بچه را باز نمود و آن را در دهن وی انداخت، و طفل شروع نمود و زبان خود را در دهان خود می‏گردانید، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «چون انصاری است خرما را دوست می‏دارد»، و افزود: «نزد مادرت برو و بگو: خداوند در این برایت برکت بدهد و او را نیکوکار و متقی بگرداند»[11]. هیثمی[12] می‏گوید: این را بزار روایت نموده، و رجال آن رجال صحیح‌اند، غیر احمد بن منصور الرمادی که ثقه می‏باشد، و در روایتی در نزد بزار همچنان آمده که: ام سلیم به وی[13] گفت: با تو در حالی ازدواج کنم، که چوبی را عبادت می‏کنی، که فلان غلامم آن را می‏کشد و حدیث را متذکر شده است[14].

از انس[15]  رضی الله عنه  روایت است که گفت: ابوطلحه  رضی الله عنه  پسری داشت که مریض بود، ابوطلحه بیرون شد و آن طفل در گذشت، هنگامی که ابوطلحه برگشت، پرسید: پسرم چه شد؟ ام سلیم گفت: وی در بهترین حالت قرار دارد، آن گاه غذای شب را برای وی تقدیم نمود، و او غذای شب را صرف نمود، و بعد از آن با وی همبستر شد، هنگامی که فارغ گردید، ام سلیم گفت: طفل را دفن نموده‏اند، وقتی که صبح شد ابوطلحه نزد پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمد، و او را خبر داد، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «دیشب با هم همبستر شدید؟»[16] گفت: آری، فرمود: «بار خدایا، برای‌شان برکت بده»، و او بچه‏ای به دنیا آورد، ابوطلحه به من گفت: وی را نگاه کن تا نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  بیاوری، بنابراین او را نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  آورد، و [مادرش] خرماهایی با وی فرستاد، و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  طفل را گرفت و گفت: «آیا چیزی با وی هست؟» گفتند: آری، خرماهایی هست، بعد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  آن خرماها را گرفت و جوید، و سپس از دهن خود گرفت و در دهن طفل گذاشت، و با آن کامش را مالید و نامش را عبداللَّه گذاشت[17]. و در روایت دیگری[18] آمده: پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «ممکن است خداوند برای آن دو در شب‌شان برکت بدهد»، سفیان می‏گوید: مردی از انصار گفت: من برای (آن دو) نه اولاد دیدم که همه قاری قرآن بودند[19]-[20].

صبر ابوبکر صدیق  رضی الله عنه  بر مرگ فرزندش عبداللَّه

حاکم[21] از قاسم بن محمد روایت نموده، که گفت: عبداللَّه بن ابی بکر  رضی الله عنهما  در روز طائف هدف تیری قرار گرفت، و چهل شب پس از درگذشت پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  زخمش تازه گردید و درگذشت، بعد ابوبکر نزد عایشه  رضی الله عنهما  رفت و گفت: ای دخترم، به خدا سوگند، گویی از گوش گوسفندی گرفته شده، و از منزل ما بیرون کرده شد. عایشه گفت: ستایش خدایی را است که که دل تو را نیرومند، و تصمیم و اراده‏ات را به‌سوی رشد استوار گردانیده است، بعد ابوبکر  رضی الله عنه  بیرون آمد، و باز دوباره داخل گردید و گفت: ای دخترم: آیا از این می‏ترسید، که عبداللَّه را زنده دفن نموده باشید؟ پاسخ داد: «إنالله وإنا اليه راجعون»، ای پدرم، ابوبکر گفت: من نیز به خدای شنوا و دانا از شیطان رانده شده پناه می‏برم، ای دخترم برای هر کسی الهام و وسوسه‏ای می‏باشد: الهامی از ملک، وسوسه‏ای از شیطان، [راوی] می‏گوید: بعد وفد ثقیف نزد وی آمد، و آن تیر تا آن وقت نزدش بود، و آن را برای‌شان بیرون آورد و گفت آیا هیچ یکی از شما این تیر را می‏شناسد؟ سعد بن عبید برادر بنی عجلان گفت: این تیری است که من آن را تراشیده بودم، نخ داده بودم، بر آن زه پیچیده بودم و خودم آن را پرتاب نموده بودم، ابوبکر  رضی الله عنه  گفت: این همان تیری است که عبداللَّه بن ابی بکر را به قتل رسانیده است، ستایش خدایی راست که او را به دست تو عزت بخشید، و تو را به دست وی ذلیل نگردانید، و دایره حفاظت او وسیع است[22].

صبر عثمان و ابوذر  رضی الله عنهما  در این باره

ابن سعد از عمروبن سعید  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: وقتی که برای عثمان  رضی الله عنه  فرزندی تولد می‏شد، آن را در حالی که در تکه‏ای می‏بود می‏خواست، و بویش می‏نمود، به او گفته شد: این کار را چرا می‏کنی؟ گفت: دوست دارم، که اگر وی را چیزی برسد، از وی در قلبم چیزی واقع شده باشد، - یعنی محبت و دوستی. این چنین در الکنز (157/2) آمده است، و ابونعیم ازابوذر  رضی الله عنه  روایت نموده، که به وی گفته شد: تو مردی هستی که بچه‏ای برایت باقی نمی‏ماند، گفت: ستایش خدایی راست، که آن‏ها را از دار فنا می‏گیرد، و در دار بقا ذخیره‌شان می‏کند[23]. این چنین در الکنز (157/2) آمده است.

صبر عمر  رضی الله عنه  بر مرگ برادرش زید

حاکم[24] از عمربن عبدالرحمن بن زید بن خطاب  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: وقتی که برای عمر  رضی الله عنه  مصیبتی می‏رسید، می‏گفت: مصیبت زیدبن خطاب به من رسید و صبر نمودم، عمر  رضی الله عنه  قاتل برادرش زید را دید، و به او گفت: وای بر تو، آن چنان برادرم را کشته‏ای، که هرگاه باد شرق می‏وزد من وی را یاد می‏کنم[25].

صبر صفیه  رضی الله عنه  بر مرگ برادرش حمزه

حاکم[26] از ابن عباس  رضی الله عنهما  روایت نموده، که گفت: هنگامی که حمزه  رضی الله عنه  به قتل رسید، صفیه  رضی الله عنها  در طلب وی بیرون رفت، و نمی‏دانست که وی چه کاری کرده است، در این راستا با علی و زبیر  رضی الله عنهما  برخورد نمود، علی به زبیر گفت: برای مادرت بگو، و زبیر به علی گفت: نه، تو به عمه‏ات بگو. پرسید: حمزه چه شد؟ آن‏ها برایش چنان وانمود ساختند که نمی‏دانند، سپس نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  آمد، و او فرمود: «من بر عقل وی می‏ترسم»، و دست خود را بر سینه وی گذاشت و دعا نمود، آن گاه صفیه استرجاع خواند[27] و گریه نمود، بعد از آن پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  آمد و بالای سر وی ایستاد و دید که مثله شده است، و گفت: «اگر ناشکیبایی زنان نمی‏بود، او را می‏گذاشتم، تا از چینه دان پرندگان و شکم درندگان جمع‏آوری می‏شد»[28]، بعد از آن درباره مقتولین دستور داد، و بر آن‏ها نماز خواندن را شروع نمود، و نه تن و حمزه  رضی الله عنهم  را می‏گذاشت و بر آن‏ها هفت تکبیر می‏گفت، بعد آنها برداشته می‏شدند، و حمزه باقی می‏ماند، و باز نه تن را می‏آوردند و بر آن‏ها هفت تکبیر می‏گفت، و برداشته می‏شدند، و حمزه باقی ماند، و باز نه تن را می‏آوردند و آن‏ها هفت تکبیر می‏گفت، تا اینکه از آنان فارغ شد[29]. این را همچنان ابن ابی شیبه و طبرانی به مانند آن از ابن عباس  رضی الله عنهما ، چنانکه در المنتخب (170/5) آمده، روایت نموده‏اند، و بزار این را، چنانکه در المجمع (118/6) آمده، روایت نموده و [صاحب المجمع] گفته است: در اسناد بزار و طبرانی یزید بن ابی زیاد آمده، و ضعیف می‏باشد.

و نزد بزار، احمد و ابویعلی از زبیر بن عوام  رضی الله عنه  روایت است که: در روز احد زنی به شتاب می‏آمد، و نزدیک بود به متقولین برسد، می‏گوید: و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  مناسب ندانست که او آن‏ها را ببیند، بنابراین گفت: «زن، زن». زبیر می‏گوید: من شناختم که او مادرم صفیه است، می‏افزاید: آن گاه به شتاب به‌سوی وی بیرون آمدم، می‏گوید: و قبل از اینکه به کشته‏شدگان برسد به او رسیدم، می‏افزاید: او - که زن قوی و شدیدی بود - مرا در سینه‏ام به سیلی زد و گفت: از من دور شو، زمین از تو نیست، گفتم: پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  تو را سوگند داده است، می‏افزاید: آن گاه ایستاد و دو جامه را که با خود داشت بیرون نمود و گفت: این دو جامه را برای برادرم حمزه آورده‏ام، خبر کشته شدن وی به من رسیده است، او را در این دو جامه کفن کنید، می‏گوید: آن دو جامه را آوردیم، تا حمزه را در آن‏ها کفن نماییم، متوجه شدیم که پهلوی وی مرد مقتولی از انصار قرار دارد، و (به وی) نیز همان عملی انجام گرفته که به حمزه انجام گرفته است، می‏افزاید: احساس حیا و کاستی نمودیم که حمزه در دو جامه کفن شود، و انصاری بدون کفن باشد، گفتیم: یک جامه برای حمزه باشد، و دیگری برای انصاری، و آن‏ها را با هم اندازه نمودیم، که یکی از دیگری بزرگتر بود، بعد در میان آنها قرعه انداختیم، و هر یک را در همان جامه‏ای کفن نمودیم که به نام او بر آمده بود[30]. هیثمی (118/6) می‏گوید: در این عبدالرحمن بن ابی زناد آمده، و ضعیف می‏باشد، و بعضی وی را ثقه دانسته است.

و نزد ابن اسحاق در سیرت از زهری و عاصم بن عمر بن قتاده و محمدبن یحیی و غیر ایشان درباره قتل حمزه روایت است که گفتند: صفیه بنت عبدالمطلب آمد تا به‌سوی برادرش نگاه کند، زبیر  رضی الله عنه  با وی روبرو شد و گفت: ای مادرم، پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  تو را امر می‏کند تا برگردی، گفت: چرا، من شنیدم که برادرم مثله شده است؟ و این برای خداست، و چرا ما به این راضی نباشیم؟! إن شاءاللَّه صبر خواهم نمود، و ثواب و اجر آن را از خداوند خواهم خواست، آن گاه زبیر آمد و به پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  خبر داد، و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «راهش را باز کن»، بعد وی نزد حمزه آمد، و برایش مغفرت خواست، بعد از آن دستور داده شد و او دفن گردید[31].

صبر ام سلمه بر مرگ شوهرش

احمد از ام سلمه  رضی الله عنها  روایت نموده، که گفت: ابوسلمه  رضی الله عنه  روزی از نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  نزدم آمد و گفت: [از] پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  قولی شنیدم که به آن خوشحال گردیدم، گفت: «هر مسلمانی را که مصیبتی برسد، و او در وقت مصیبت خود استرجاع بخواند[32]، و بعد بگوید: «اللَّهُمَّ أْجُرْنِي فِي مُصِيبَتِي وَأَخْلِفْ لِي خَيْرًا مِنْهَا» «بار خدایا، مرا در مصیبتم پاداش بده، و از آن بهتری را برایم عوض عنایت فرما همانطور می‏شود». ام سلمه می‏گوید: این رااز وی حفظ نمودم، و هنگامی که ابوسلمه وفات نمود، استرجاع خوانده گفتم: بار خدایا، در مصیبتم به من پاداش بده، و از آن بهتری را برایم عوض عنایت فرما. بعد از آن به نفس خود برگشتم و گفتم: از ابوسلمه کجا برایم بهتر پیدا خواهد شد؟! هنگامی که عده‏ام سپری شد، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  برای داخل شدن نزدم اجازه خواست، و من در آن وقت پوستی را دباغی می‏نمودم، آن گاه دست‏های خود را از مواد دباغی شستم، و به او اجازه دادم، و بالشت پوستی را که از پوست درخت خرما بود پر شده بود گذاشتم و او بر آن نشست، و مرا برای خود خواستگاری نمود، هنگامی که از گفته خود فارغ شد به او گفتم: ای پیامبر خدا، اینطورنیست که به تو رغبت نداشته باشم، ولی من زنی هستم که رشک شدیدی دارم، و می‏ترسم از من چیزی ببینی، که خداوند مرا به سبب آن تعذیب نماید، و من زنی هستم سالخورده و دارای عیال، فرمود: «آنچه از رشک یاد نمودی، آن را خداوند از تو خواهد برد، و آنچه از سن یاد نمودی، مرا نیز مثل آنچه تو را رسیده، رسیده است، و آنچه درباره عیال متذکر شدی، عیال تو عیال من است»، می‏گوید: پس خود را به پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  سپردم، ام سلمه می‏افزاید: و خداوند از ابوسلمه بهتری را که پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  است به من عطا فرمود[33]. این رانسائی، ابن ماجه و ترمذی روایت نموده‏اند، و ترمذی می‏گوید: حسن و غریب است. این چنین در البدایه (91/4) آمده، و ابن سعد هم (64 63/8) این را روایت کرده است.

صبر اسید بن حضیر بر مرگ همسرش

ابن ابی شیبه، احمد، شاشی، و ابن عساکر از عایشه  رضی الله عنها  روایت نموده‏اند که گفت: از حج و یا عمره برگشتیم، و در ذی الحلیفه استقبال شدیم، و بچه‏های انصار در همان جا با اهل خود روبرو می‏شدند، با اسیدبن حضیر  رضی الله عنه  روبرو شدند و او را از مرگ همسرش آگاه نمودند، آن گاه وی سر خود را با جامه‏ای پوشانید و به گریه نمودن شروع کرد، به او گفتم: خدا مغفرتت کند، تو یار پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  هستی، و از سابقه و قدمت برخورداری، تو را چه شده که بر زنی گریه می‏کنی؟ می‏گوید: سر خود را از جامه بیرون نمود و گفت: به جانم سوگند، راست گفتی، می‏سزد که بر هیچ کس بعد از سعدبن معاذ گریه نکنم، مردی که پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نیز آن گفته خود را درباره‏اش گفت!! گفتم: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  درباره وی چه گفت؟ پاسخ داد: پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «عرش به وفات سعدبن معاذ لرزید!!»، عایشه می‏گوید: و او در میان من و پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  حرکت می‏نمود[34]. این چنین در الکنز (42/7) آمده است، و ابن سعد (12/3) و حاکم (289/3) این را از عایشه  رضی الله عنها  به مانند آن روایت نموده‏اند، حاکم می‏گویند: به شرط مسلم صحیح است، ولی بخاری و مسلم این را روایت ننموده‏اند، و ذهبی می‏گوید: صحیح است، و این را همچنان به مانند آن ابونعیم از عایشه  رضی الله عنها ، چنانکه در الکنز (118/8) آمده، روایت نموده است، مگر نزد وی آمده، که گفت: آیا برای من می‏سزد که گریه نکنم، در حالی که از پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شنیدم که می‏گفت: «پایه‏های عرش به خاطر مرگ سعد بن معاذ لرزید». و نزد طبرانی، چنانکه در المجمع (309/9) آمده، روایت است که گفت: چرا گریه نکنم، در حالی که از پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  شنیدم... و آن را متذکر شده، و صاحب المجمع گفته است: اسنادهای آن حسن است.

صبر ابن مسعود بر مرگ برادرش عتبه

ابونعیم[35] از عون روایت نموده، که گفت: هنگامی که به عبداللَّه ابن مسعود  رضی الله عنه  خبر وفات برادرش عتبه  رضی الله عنه  رسید، گریه نمود، به او گفته شد: آیا گریه می‏کنی؟ گفت: او برادر نسبی‏ام بود، و همراهم با پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بود ولی با این حال دوست ندارم که من قبل از وی می‏بودم[36]، اینکه او بمیرد و من به خاطر اجر و ثواب و طلب رضای خدا صبر کنم، برایم محبوب‏تر است از اینکه من بمیرم و او بر من به خاطر طلب رضای خدا صبر نماید. و نزد ابن سعد[37] از خیثمه  رضی الله عنه  روایت است که گفت: هنگامی که به عبداللَّه خبر مرگ برادرش عتبه  رضی الله عنهما  رسید، چشم‌هایش اشک ریخت و گفت: این رحمت و مهربانی است، که خداوند آن را آفریده است. و ابن آدم مالک آن نیست.

صبر ابواحمد بن جحش بر وفات خواهرش زینب

ابن سعد[38] از عبداللَّه بن ابی سلیط  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: ابواحمد بن جحش را دیدم که تخت زینب بنت جحش را در حالی که خود کور بود حمل می‏نمود و گریه می‏کرد، و وی از عمر  رضی الله عنه  شنید که می‏گفت: ای ابواحمد، از تخت کنار برو تا مردم اذیتت نکنند، و بر تخت وی ازدحام نموده بودند، ابواحمد پاسخ داد: ای عمر به سبب همین بود که خیرهای زیادی به دست آوردم و همین گریه است که حرارت و گرمی آنچه را من می‏یابم سرد می‏کند، عمر  رضی الله عنه  گفت: باش، باش[39].

صبر مسلمانان بر مرگ عمربن الخطاب

ابن سعد[40]، ابن منیع و ابن عساکر از احنف بن قیس  رضی الله عنه  روایت نموده‏اند که گفت: از عمربن خطاب  رضی الله عنه  شنیدم که می‏گفت: قریش سرداران مردم‏اند، هر یک از آن‏ها داخل دروازه‏ای شود، گروهی از مردم با وی در آن داخل می‏گردند. من تعبیر این قول او را ندانستم، تا اینکه به کارد زده شد، و هنگامی که مرگش فرارسید به صهیب دستور داد تا سه روز برای مردم نماز بدهد، و دستور داد که برای مردم طعام ساخته شود، و طعام داده شوند تا انسانی را خلیفه تعیین نمایند، وقتی که آنان از جنازه برگشتند، طعام آورده شد، سفره‏ها پهن شد، ولی مردم از خوردن به سبب اندوهی که در آن قرار داشتند باز ایستادند، آن گاه عباس بن عبدالمطلب  رضی الله عنه  گفت: ای مردم پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  درگذشت و ما بعد از وی هم خوردیم، و هم نوشیدیم، و ابوبکر درگذشت، بعد از وی هم خوردیم و هم نوشیدیم، و از خوردن گزیری نیست، پس از این طعام بخورید، سپس عباس  رضی الله عنه  دست خود را دراز نمود و خورد، و مردم نیز دست‏های خود را بلند نمودند و خوردند، آن گاه قول عمر  رضی الله عنه  را دانستم که آن‏ها سرداران مردم‌اند[41]. این چنین در الکنز (67/7) آمده، و طبرانی مانند این را روایت نموده، و هیثمی (196/5) می‏گوید: در این علی بن زید آمده، و حدیث وی حسن است، و بقیه رجال وی رجال صحیح‏اند.

امر ابوبکر و على به مردم به صبر بر موت اقارب

ابن ابی خیثمه، دینوری در المجالسه و ابن عساکر از ابوعیینه  رضی الله عنه  روایت نموده‏اند که گفت: ابوبکر  رضی الله عنه  وقتی مردی را تعزیت می‏داد، می‏گفت: همراه صبر و شکیبایی مصیبتی نیست، و با ناشکیبایی فایده‏ای نیست. ما قبل مرگ آسان است، و ما بعد آن دشوار، وفات پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را به یاد بیاورید، مصیبت‌تان کوچک می‏گردد، خداوند اجرتان را بزرگ گرداند[42]. و ابن عساکر از سفیان روایت نموده، که گفت: علی بن ابی طالب اشعث بن قیس  رضی الله عنهما  را بر فرزندش تعزیت داد و گفت: اگر اندوهگین شوی، این به خاطر رحم‌تان حق است، و اگر صبر کنی، نزد خداوند در بدل پسرت برایت عوضی است، اگر تو صبر کنی قدر بر تو جاری شده، و مأجور هستی، و اگر ناشکیبایی نمایی نیز بر تو جاری گردیده و گنهکاری[43].



[1]- از کسانی که قتال را تماشا می‏کنند، و خود در آن شرکت نمی‏نمایند.

[2]- بخاری (3982) تزمذی (31741) احمد (3/ 26، 264، 272).

[3]- 273/9.

[4]- این را ابن ابی شیبه، چنانکه در الکنز (273/5) آمده، و حاکم (208/3)، و ابن‏سعد (68/3) از این به معنای آن روایت نموده‏اند.

[5]- چنانکه در الکنز (275/5) آمده.

[6]- چنانکه در الکنز (26/7) آمده.

[7]- 83/3.

[8]- ضعیف. ابویعلی (1591) و (2488) ابوداوود (2488) آلبانی آن را در ضعیف ابوداوود (535) ضعیف دانسته است.

[9]- گفت: «إنالله وإنا إلیه راجعون».

[10]- خرمای «عجوه»، گونه‏ای خرمای نیکو و خوب مدینه. م.

[11]- صحیح. بزار (2669) نگا: المجمع (9/ 261).

[12]- 261/9.

[13]- ابوطلحه.

[14]- و رجال آن رجال صحیح می‏باشند. و این را ابن سعد (316/8) از انس بدون ذکر قصه اسلام آوردن ابوطلحه روایت نموده است.

[15]- بخاری (822/2).

[16]- قول پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  چنین است: «أعرستم الليلة». م.

[17]- بخاری (5470) مسلم (5509، 5510).

[18] -174/1.

[19]- درست این است، که برای، عبداللَّه نه پسر دیدم.

[20]- بخاری (1301).

[21]- 477/3.

[22]- و بیهقی (98/9) این را به مانند آن روایت نموده، و در روایت وی آمده: و تو را به دست او ذلیل نگردانید، و او را برای هردوی‌تان وسیع‏تر است.

[23]- ابونعیم در «الحلیة» (1/161).

[24]- 227/3.

[25]- و بیهقی (98/9) از عبدالرحمن بن زید مانند این را روایت کرده است.

[26]- 197/3.

[27]- گفت: «إنالله وإنا إلیه راجعون».

[28]- در المنتخب والمجمع آمده: حشر می‏شد.

[29]- ضعیف. حاکم (3/ 197) طبرانی (11/ 62، 63) نگا: المجمع (6/ 181).

[30]- صحیح. احمد (1/ 165) بیهقی (3/ 401) ابویعلی (686) نگا: الارواء (3/ 165) شیخ احمد شاکر آن را صحیح دانسته است و آلبانی در ارواء (711) می‌گوید: این سندی است حسن که همه‌ی رجال آن جز ابن ابی الزناد که حفظش تغییر کرد ثقه‌اند. البته یحی بن ذکریا بر او متابعه کرده است: بیهقی (3/ 401) که سند آن صحیح است.

[31]- آن همان در الإصابه (349/4) آمده است.

[32]- بگوید: «إنالله وإنا إلیه راجعون». م.

[33]- صحیح. ترمذی (3511) احمد (4/ 28) ابن ماجه (1447) آلبانی آن را صحیح دانسته است.

[34]- صحیح. احمد (4/ 352) ابن سعد و حاکم (3/ 207) ابن عساکر (3/ 45) اصل آن در بخاری (5/ 44) و مسلم (2466) از حدیث جابر موجود می‌باشد.

[35]- الحلیه (253/4).

[36]- یعنی: قبل از وی می‏مردم.

[37]- 94/4.

[38]- 80/8.

[39]- نزدیک میت باش یا گریه کن.

[40]- 19/4.

[41]- ضعیف. ابن سعد در طبقات (4/ 19) در سند آن علی بن زید است که بر اساسسخن ابن حجر در التقریب (ص401) ضعیف است.

[42]- این چنین در الکنز (122/8) آمده است.

[43]- این چنین در الکنز (122/8) آمده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...