گفته پیامبر صل الله علیه و آله و سلم براى مردى که او را از اداى شکر مادرش پرسید
طبرانی در الصغیر از بریده روایت نموده: که مردی نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: ای پیامبر خدا، من مادرم را بر گردن خود دو فرسخ راه در ریگستان گرم و سوزانی که اگر پارهای از گوشت را در آن میانداختم میپخت حمل نمودم، آیا شکر وی را ادا نمودهام؟ گفت: «ممکن است این برای یکی از احسانهای وی کافی باشد»[1]. هیثمی (137/8) میگوید: در این حسن بن ابوجعفر آمده، وی ضعیف میباشد، و نه دروغگو، و لیث بن ابوسلیم مدلس است.
وصیت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم براى مردى درباره پدرش
طبرانی در الأوسط از عایشه رضی الله عنها روایت نموده، که گفت: مردی که پیرمردی همراهش بود نزد پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم آمد، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به او گفت: «ای فلان، این کس که با توست کیست؟» گفت: پدرم، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «در پیش روی وی راه مرو، قبل از وی منشین، او را به اسمش صدا مکن ووی را در معرض دشنام قرار مده»[2]. هیثمی (137/8) میگوید: در این علی بن سعیدبن بشیر شیخ طبرانی آمده که لین الحدیث میباشد، و ابن دقیق العید نقل نموده، که وی ثقه دانسته شده است. ومحمدبن عروه بن البرند را نشناختم، ولی بقیه رجال وی رجال صحیحاند.
وصیت ابوهریره براى ابوغسان درباره پدرش
طبرانی در الأوسط از ابوغسان ضبّی روایت نموده، که گفت: بیرون آمدم و با پدرم در پشت حره راه میرفتم که ابوهریره رضی الله عنه با من روبرو شد و به من گفت: این کیست؟ گفتم: پدرم، گفت: پیش روی پدرت راه مرو، ولی از عقب وی یا در پهلویش راه برو، کسی را مگذار که در میان تو و وی حایل واقع گردد، بالای سقف پدرت راه مرو که او را تحقیر میکنی و استخوانی را که پدرت به طرف آن نگاه نموده است نخور، ممکن است که او اشتهای آن را نموده باشد. هیثمی (137/8) میگوید: ابوغسان و ابوغنم راوی از وی را نشناختم، و بقیه رجال وی ثقهاند.
دستور پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به نیکى والدین به کسى که به خاطر جهاد نزد وى آمده بود
امامهای شش گانه، غیر ابن ماجه، از عبداللَّه بن عمروبن عاص رضی الله عنهما روایت نمودهاند، که گفت: مردی نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آمد و از وی برای [رفتن به] جهاد اجازه خواست، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گفت: «آیا پدر و مادرت زنده هستند؟» گفت: آری، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «بنابراین در آنها جهاد کن»[3]. و در روایتی نزد مسلم آمده که گفت: مردی بهسوی رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم روی آورد و گفت: من با تو به هجرت و جهاد بیعت میکنم، و پاداش را از خدا میخواهم، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «آیا یکی از والدینت زندهاند؟» گفت: آری، بلکه هردویشان زندهاند، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «و اجر و پاداش را از خدا میخواهی» گفت: بلی، فرمود: «بنابراین به طرف پدر و مادرت برگرد و همنشینی با ایشان را نیکودار»[4]. و در روایتی از ابوداود آمده که گفت: آمدهام تا با تو بر هجرت بیعت کنم، و پدر و مادرم را در حالی ترک نمودم که گریه میکردند، فرمود: «نزد آنها برگرد و آنها را چنانکه گریاندی بخندان»[5]. نزد وی همچنان به روایت از ابوسعید رضی الله عنه روایت است که: مردی از اهل یمن بهسوی پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم هجرت نمود، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به او گفت: «آیا تو کسی را در یمن نداری؟» پاسخ داد: پدر و مادرم هستند. فرمود: «آنها به تو اجازه دادند؟» گفت: نخیر، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «بهسوی آنها برگرد، و از ایشان اجازه بخواه، اگر به تو اجازه دادند جهاد کن، و گرنه به آنها نیکی نما»[6]. و نزد ابویعلی و طبرانی به اسناد جید از انس رضی الله عنه روایت است که گفت: مردی نزد پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: من جهاد را دوست دارم ولی بر آن قادر نیستم، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گفت: «آیا یکی از والدینت باقی هست؟» گفت: مادرم هست، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «در حال نیکی به وی، با خدا روبرو شو، و وقتی که این را انجام دادی، تو حاجی، عمره کننده و مجاهد هستی»[7]. این چنین در الترغیب (93/4) آمده است.
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و منع نمودن ابوهریره از جنگ خیبر به خاطر مادرش
طبرانی از ابوامامه رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «بهسوی این قریه که اهل آن ستمگرند آماده شوید، چون خداوند إن شاءاللَّه آن را برای شما میگشاید - هدف خیبر است - ، و کسی که شترش عاصی و سرکش باشد، یا ضعیف باشد با من بیرون نیاید، ابوهریره رضی الله عنه نزد مادرش رفت و گفت: اسباب مرا آماده کن، چون پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم به جهاد[8] (برای جنگ) دستور داده است، مادرش گفت: میروی، و خودت میدانی که من بدون تو داخل نمیشوم! گفت: من از پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم تخلف نمیکنم، آن گاه مادرش پستانهای خود را بیرون آورد و ابوهریره را به شیری که از آن مکیده بود سوگند داد، بعد مخفیانه نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آمد، و قضیه را به وی یادآوری نمود، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گفت: «برو مشکلت حل کرده شد». بعد از آن ابوهریره آمد، و پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم از وی روگردان شد، گفت: ای پیامبر خدا، من روی گردانیدنت را نسبت به خود احساس میکنم، و این بدون رسیدن چیزی از من به تو نیست، گفت: «تو کسی هستی که مادرت تو را سوگند داد، و پستانهای خود را بیرون آورد، و به شیری که از آن مکیده بودی سوگندت داد! آیا یکی از شما بر این باور است، که اگر نزد پدر و مادر، یا یکی از آنها باشد در راه خدا نیست؟ بلکه او وقتی به آنها نیکی کند، و حقشان را ادا نماید در راه خداست». ابوهریره رضی الله عنه میگوید: بعد از آن من دو سال بدون شرکت و سهمگیری در غزوات باقی ماندم، تا اینکه او درگذشت...[9] و حدیث را متذکر شده[10].
امر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم براى بعضى اصحاب خود به نیکى والدینشان و ترک جهاد
طبرانی از ابن عباس رضی الله عنهما روایت نموده، که گفت: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم در سقایه[11] قرار داشت، که زنی فرزند خود را گرفته نزد وی آمد و گفت: این پسرم میخواهد به جنگ برود، ومن او را نمیگذارم، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «از مادرت تا وقتی که به تو اجازه نداده، یا مرگ وی را نبرده است دور مشو، چون در این عمل پاداشت بزرگتر است»[12]. و نزد وی همچنان از او روایت است که گفت: مردی با مادرش نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آمدند، آن مرد خواهان رفتن به جهاد بود، و مادرش او را نمیگذاشت، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «نزد مادرت باش، چون برای تو در بودن نزد وی همانقدر پاداش و اجر است که برایت در جهاد میباشد»[13]. چنانکه هیثمی و در هردو اسناد رشدین بن کریب آمده، و ضعیف میباشد. گفته است. ونزد وی همچنان از طلحه بن معاویه سلمی رضی الله عنه روایت است، که گفت: نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آمدم و گفتم: ای پیامبر خدا، من میخواهم در راه خدا جهاد کنم، گفت: «مادرت زنده است؟» گفتم: بلی، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «پای وی را محکم بگیر، که آنجا جنت را مییابی»[14]. هیثمی (138/8) میگوید: این را طبرانی از ابن اسحاق روایت نموده، و وی مدلس میباشد، و او از محمدبن طلحه روایت کرده که وی را نشناختم، و بقیه رجال وی رجال صحیحاند.
و نزد وی همچنان از معاویه بن جاهمه از پدرش رضی الله عنه روایت است که گفت: نزد پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم برای مشورت خواستن در جهاد آمدم، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گفت: «آیا پدر و مادر داری؟» پاسخ دادم: آری، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «ملازمت آنها را کن، که جنت زیر قدمهای آنان است»[15]. هیثمی (138/8) میگوید: رجال وی ثقهاند. و ابن سعد (17/4) این را از معاویه بن جاهمه سلمی روایت نموده که: جاهمه نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: ای پیامبر خدا، خواستم به جنگ بروم، و آمدم تا از تو در این مورد مشورت بخواهم، گفت: «آیا مادر داری؟» گفت: آری، فرمود: «ملازمت وی راکن، که جنت زیر پای اوست»، باز برای دومین و سومین بار و در جاهای مختلف و همانند این قول.
و ابویعلی از نعیم مولای ام سلمه رضی الله عنها روایت نموده، که گفت: ابن عمر رضی الله عنهما به خاطر ادای حج بیرون آمد، وقتی در میان مکه و مدینه رسید به درختی برخورد و آن را شناخت و در زیرش نشست، بعد از آن گفت: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم را در زیر این درخت دیدم، آن گاه مرد جوانی از این سیل برد آمد و نزد پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم ایستاد و گفت: ای رسول خدا، من آمدهام تا با تو در راه خدا جهاد کنم، و به این وسیله رضای خدا و دار آخرت را میطلبم، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «پدر و مادرت هردو زنده هستند؟» گفت: آری، فرمود: «بنابراین برگرد، و به آنها نیکی کن» و او از همان جایی که آمده بود، به همان جا برگشت[16]. هیثمی (138/8) میگوید: در این حدیث ابن اسحاق که مدلس ثقه میباشد آمده، و بقیه رجال وی رجال صحیحاند، اگر مولای ام سلمه ناعم باشد، و همین [که وی ناعم است]درست است، ولی اگر نعیم باشد وی را نمیشناسم.
آنچه میان على و دو فرزندش هنگام خواستگارى عمر از دختر وى اتفاق افتاد
بیهقی از حسن بن حسن و او از پدرش روایت نموده که: عمربن خطاب ام کلثوم را خواستگاری نمود، علی رضی الله عنه به او گفت: وی کوچک است، عمر رضی الله عنه گفت: از پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم شنیدم که میگفت: «هر سبب و نسب در روز قیامت جز سبب و نسب من قطع میشود»، و من دوست دارم، تا برایم از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم سبب و نسبی باشد، آن گاه علی رضی الله عنه به حسن و حسین رضی الله عنهم گفت: برای عمویتان [خواهر خود را] به نکاح دهید، آن دو گفتند: این زنی است از جمله زنان و کسی را برای خود انتخاب میکند. آن گاه علی رضی الله عنه با خشم برخاست، و حسن پیراهن وی را گرفت و گفت: ای پدرم من تحمل دوری تو را ندارم، میگوید: پس آنها [او را] به نکاح عمر رضی الله عنه درآوردند[17]. این چنین در الکنز (296/8) آمده است.
اسامه و دادن روغن درخت خرما به مادرش
ابن سعد (94/4) از محمدبن سیرین روایت نموده، که گفت: درخت خرما در زمان عثمان رضی الله عنه به هزار درهم رسید، میگوید: اسامه رضی الله عنه به طرف درخت خرمایی رفت و آن را شکافت و روغنش را بیرون آورد، و آن را به مادرش خورانید، به او گفتند: چه تو را به این کار وا میدارد در حالی که میبینی درخت خرما به هزار درهم رسیده است؟ گفت: مادرم این را از من خواست، او هر چیزی را که از من بخواهد و من بر آن قادر باشم، آن را برایش انجام میدهم.
[1]- ضعیف. طبرانی در الصغیر (1/ 93) در سند آن حسن بن ابی جعفر و لیث بن ابی سلیم مدلس هستند. نگا: المجمع (8/ 137).
[2]- ضعیف. طبرانی در اوسط (4159) نگا: المجمع (8/ 137).
[3]- صحیح. بخاری (3004) مسلم (2549) ابوداوود (2529) و ترمذی (1671) و نسائی (6/ 10) احمد (2/ 165، 188).
[4]- مسلم (2549).
[5]- صحیح. ابوداوود (2528) آلبانی آن را صحیح دانسته است.
[6]- صحیح. ابوداوود (2510).
[7]- ضعیف. ابویعلی (2760) و طبرانی در الصغیر (1/ 10) آلیانی آن را در ضعیف الترغیب (1475) و الضعیفة (3195) ضعیف دانسته است.
[8]- ممکن است درست «جهاز» باشد که «آمادگی» برای جنگ را افاده میکند.
[9]- ضعیف. طبرانی (8/ 282) نگا: المجمع (5/ 323)، (6/ 147).
[10]- هیثمی (323/5) میگوید: در این علی بن یزید الهانی آمده، و ضعیف میباشد.
[11]- مکانی است در مکه.
[12]- ضعیف. طبرانی (11/ 411) در سند آن رشدین بن کریب است که چنانکه در التقریب (1/ 251) آمده ضعیف است.
[13]- ضعیف. طبرانی (11/ 410) در سند آن رشدین است.
[14]- صحیح بر اساس شواهد آن. طبرانی (8/ 311) نگا: الارواء (1199).
[15]- صحیح بر اساس شواهد آن. طبرانی (2/ 289) احمد (3/ 429) نگا: الارواء (1199).
[16]- صحیح. حاکم (3/ 142) طبرانی (3/ 36) بیهقی (7/ 114) ابونعیم (2/ 34) نگا: صحیح الجامع (4627).
[17]- ضعیف. طبرانی (3/ 34) در آن ناشناختگی (جهالت) است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر