اصحاب و تصور بهشت در مجلس پیامبر صل الله علیه و آله و سلم انگار که آنان آن را به چشم میدیدند
حسن بن سفیان و ابونعیم از حنظله اسیدی کاتب رضی الله عنه - وی از کاتبان پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بود - روایت نمودهاند که گفت: نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بودیم، وی جنت و دوزخ را برای ما یاد نمود، گویی که در برابر دیدگان ما قرار گرفتند، بعد بهسوی خانواده و فرزندانم رفتم و [با ایشان] خندیدم و بازی نمودم، آن گاه حالتی را به یاد آوردم که در آن قرار داشتیم، و بیرون رفتم، در این اثنا به ابوبکر رضی الله عنه برخوردم و گفتم: ای ابوبکر، منافق شدهام!! پرسید: چطور؟ پاسخ دادم: نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم میباشیم، و او جنت و دوزخ را برایمان تذکر میدهد، گویی که در مقابل دیدگان ما قرار دارد، و وقتی از نزدش بیرون میرویم، به همسران، فرزندان، کشتزار و مشاغل روی میآوریم، و آن حالت را فراموش میکنیم، ابوبکر گفت: ما هم این عمل را انجام میدهیم، آنگاه نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آمدم، و آن را برایش متذکر شدم، گفت: «ای حنظله، اگر نزد خانوادههایتان طوری باشید، که نزد من میباشید بدون شک ملائک همراهتان بر فرشتان و در راه مصافحه میکنند. ای حنظله، ساعتی اینطور و ساعتی آنطور»[1]. این چنین در الکنز (100/1) آمده است.
صحبت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم برای یارانش درباره آخرت
ابن ابی حاتم از عبداللَّه بن مسعود رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: شبی نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم (صحبت را) طولانی نمودیم، بعد از آن صبحگاهان نزدش رفتیم، فرمود: «انبیا و پیروانشان با امتهایشان بر من عرضه شدند، و هر نبی از پهلویم عبور مینمود[2]... نبیی با گروهی بود، نبیی با سه تن بود و نبیی همراهش هیچ کس نبود»، و قتاده این آیه را تلاوت نمود:
﴿أَلَيۡسَ مِنكُمۡ رَجُلٞ رَّشِيدٞ﴾ [هود: 78].
فرمود: «تا اینکه موسی بن عمران علیه السلام با گروه به هم پیوستهای از بنی اسرائیل از پهلویم گذشت»، میگوید: «گفتم: پروردگارا، این کیست؟ گفت: این برادرت موسی بن عمران است و کسانی که او را از بنی اسرائیل پیروی نمودهاند»، افزود: «گفتم: پروردگارا، امت من کجاست؟ گفت: بهسوی راستت بر تپهها بنگر، میگوید: ناگهان به روهای مردان برخوردم، فرمود: آیا راضی شدی؟ گفتم: پروردگارا راضی شدم، فرمود: به طرف چپت بهسوی افق ببین، ناگهان به روهای مردان برخوردم، گفت: آیا راضی شدی؟ گفتم: پروردگارا راضی شدم، فرمود: با اینها هفتادهزار تن است که بدون حساب وارد جنت میشوند»، میافزاید: آن گاه عکاشه بن محصن از بنی اسد رضی الله عنه - سعید میگوید: وی از اهل بدر بود - گفت: ای نبی خدا، از خداوند بخواه تا مرا از آنان بگرداند، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «بار خدایا، او را از آنان بگردان»، گفت: آن گاه مرد دیگری گفت: ای نبی خدا، از خداوند بخواه تا مرا از آنان بگرداند، فرود: «عکاشه از تو بدان سبقت جست»، میگوید: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «اگر توانستید - پدر و مادرم فدایتان - که از اصحاب هفتاد باشید این کار را بکنید، وگرنه از اصحاب تپهها باشید، و گرنه از اصحاب افق باشید، چون من مردمان زیادی را دیدم که احوالشان خراب بود»، بعد از آن گفت: «من امیدوارم ربع اهل جنت باشید»، آن گاه تکبیر گفتیم، فرمود: «من امیدوارم ثلث اهل جنت باشید». میگوید: پس تکبیر گفتیم، «من امیدوارم نصف اهل جنت باشید»، میگوید: باز تکبیر گفتیم، میافزاید: بعد از آن پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم این آیه را تلاوت نمود:
﴿ثُلَّةٞ مِّنَ ٱلۡأَوَّلِينَ ٣٩ وَثُلَّةٞ مِّنَ ٱلۡأٓخِرِينَ ٤٠﴾ [الواقعة: 39-40].
ترجمه: «جماعتی از امتان پیشین، و جماعتی از امتان متأخر».
میگوید: در میان خود گفتیم: این هفتاد هزار چه کسانی هستند؟ گفتیم: اینان کسانیاند که در اسلام متولد شده، و شرک نیاوردهاند، میافزاید: این قول به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم رسید، فرمود: «بلکه اینان کسانیاند که داغ نمیگذارند، رقیه نمینمایند، بدفالی نمیگیرند و به پروردگارشان توکل میکنند»[3]. این چنین این را ابن جریر روایت نموده، و این حدیث طرق زیادی از غیر این وجه در صحاح و غیر آن دارد. این چنین در تفسیر ابن کثیر (293/4) آمده است، و حاکم این را در المستدرک (578/4) از عبداللَّه بن مسعود به طول آن و به مانند آن روایت کرده، و گفته: این حدیث از اسناد صحیح برخوردار است، ولی بخاری و مسلم آن را به این سیاق روایت ننمودهاند، و ذهبی گفته است: صحیح است.
سوال بادیه نشین از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم درباره درخت جنت
ابن نجار از سلیم بن عامر روایت نموده، که گفت: اصحاب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم میگفتند: خداوند ما را به اعراب و سئوالهای ایشان نفع میرساند، میافزاید: روزی بیابانگردی آمد و گفت: ای رسول خدا، خداوند در جنت درختی را یاد نموده، که صاحبش را اذیت میرساند، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم پرسید: «و آن کدام است؟» پاسخ داد: درخت کنار[4] و آن خاری دارد اذیت کننده، آن گاه پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «آیا خداوند متعال نمیگوید:
﴿فِي سِدۡرٖ مَّخۡضُودٖ ٢٨﴾ [الواقعة: 28].
ترجمه: «در درختان سدر بدون خار».
خداوند خارش را قطع نموده است، و به جای هر خار میوهای گردانیده است، و آن درخت میوه بار میآورد، و از هر میوه آن هفتاد و دو رنگ طعام بیرون میآید که رنگی از آن به دیگری مشابهت ندارد»[5]. و نزد ابن ابی داود از عتبه بن عبد سلمی رضی الله عنه روایت است که گفت: با پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نشسته بودم که بیابانگردی آمد و گفت: ای رسول خدا، از تو میشنوم درختی را در جنت یاد میکنی، که هیچ درختی را خاردارتر از آن نمیدانم، درخت طلح، پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «خداوند در جای هر خار آن میوهای میگرداند که آن میوه چون قلوه چون خصیه (بیضه) بز کوهی پر از گوشت میباشد، و در آن هفتاد رنگ طعام میباشد که یک رنگ آن با دیگری مشابه نمیباشد»[6]. این چنین در تفسیر ابن کثیر (288/4) آمده است.
سوال اعرابی از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم درباره میوه جنت و جواب وی
امام احمد از عتبه بن عبد سلمی روایت نموده، که گفت: بیابانگردی آمد، و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را از حوض پرسید و جنت را یاد نمود، بعد از آن اعرابی گفت: در آن میوه هست؟ پاسخ داد: «بلی، و در آن درختی است که به آن طوبی گفته میشود»، میافزاید: و چیزی را یاد نمود که نمیدانم چه بود، گفت: کدام درخت سرزمین ما بدان مشابهت دارد؟ پاسخ داد: «چیزی از درخت سرزمینت بدان مشابهت ندارد»، و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم افزود: «شام رفتهای؟» گفت: نخیر، فرمود: «درختی در شام بدان مشابهت دارد، که به آن چهار مغز[7] گفته میشود بر یک ساق میروید و بالایش پهن میگردد»، پرسید: بزرگی خوشهاش چقدر است؟ گفت: مسیر یکماهه کلاغی که اصلاً استراحت نکند. پرسید بیخ آن چه قدر بزرگ است؟ پاسخ داد: «اگر شتر جوانی را از خانواده ات حرکت بدهی، قبل از اینکه اطراف آن را طی نماید ترقوهاش[8] از پیری میشکند»، گفت: در آن انگور هست؟ پاسخ داد: «بلی»، پرسید: بزرگی دانهاش چقدر است؟ پاسخ داد: هیچ گاه پدرت بز بزرگی را از میان گوسفندانش ذبح نموده است؟» پاسخ داد: بلی، فرمود: «آیا پوستش را کشید و به مادرت داد و گفت: این را برایمان دلو بساز؟» پاسخ داد: بلی، اعرابی گفت: پس همان دانه مرا و اهل خانوادهام را سیر میکند؟ فرمود: «آری، و سایر نزدیکانت را»[9]. این چنین در تفسیر ابن کثیر (290/4) آمده است.
مردن مرد حبشی در مجلس پیامبر صل الله علیه و آله و سلم هنگامی که وصف جنت را شنید
طبرانی از ابن عمر رضی الله عنهما روایت نموده، که گفت: مردی از حبشه نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آمد، پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم به او گفت: «بپرس و بدان»، گفت: ای رسول خدا، شما بر ما در صورت ها، رنگها و نبوت فضیلت داده شدید، چه فکر میکنی اگر به آنچه ایمان آوردهای ایمان بیاوریم، و به آنچه عمل نمودهای عمل کنم، من هم با تو در جنت میباشم؟ فرمود: «آری، سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، سفیدی سیاه در جنت از مسیر هزار سال دیده میشود»، بعد از آن رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «کسی که بگوید: لا إله إلا الله، به سبب آن برایش نزد خداوند عهدی میباشد، و کسی که بگوید: سبحاناللَّه و بحمده، برایش صد و بیست و چهار هزار نیکی نوشته میشود»، آن گاه مردی گفت: ای رسول خدا بعد از این چگونه هلاک میشویم؟ پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «انسان در روز قیامت عملی را میآورد که اگر بر کوهی گذاشته شود، بالایش سنگینی میکند، آن گاه نعمت - یا نعمتهای خداوند - بر میخیزد، و نزدیک میشود همهاش را نابود میسازد، مگر این که خداوند به رحمت خود به حالش برسد»، و این سوره نازل گردید:
﴿هَلۡ أَتَىٰ عَلَى ٱلۡإِنسَٰنِ حِينٞ مِّنَ ٱلدَّهۡر﴾ تا به این قول خداوند ﴿مُلۡكٗا كَبِيرًا﴾ [الانسان: 1-20].
ترجمه: «بر انسان مدتی از زمانه آمده است... ملک بزرگ».
حبشی گفت: چشمم در جنت آنچه را میبیند که چشم تو میبیند؟ فرمود: «آری»، آن گاه اعرابی گریست تا این که از دنیا رفت. ابن عمر رضی الله عنها میگوید: من رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را دیدم که او را به دست خود در قبرش پایین نمود[10]. این چنین در تفسیر ابن کثیر (457/4) آمده است. و در تفسیر وی همچنان (453/4) آمده: عبداللَّه بن وهب گفت: ابن زید به ما خبر داد که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم این سوره را خواند: ﴿هَلۡ أَتَىٰ عَلَى ٱلۡإِنسَٰنِ حِينٞ مِّنَ ٱلدَّهۡر﴾ [الانسان: 1]، و این در حالی بر وی نازل گردید که مرد سیاهی نزدش بود، هنگامی که به صفت جنتها رسید، مرد سیاه نفسی کشید و جانش برآمد، آن گاه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم گفت: «نفس صاحبتان - یا گفت: برادرتان - را شوق بهسوی جنت کشید»[11]. مرسل غریب است.
بشارت علی رضی الله عنه برای عمر رضی الله عنه به جنت در حال مرگ و احتضارش
ابن عساکر از ابومطر روایت نموده، که گفت: از علی رضی الله عنه شنیدم که میگفت: نزد عمربن خطاب رضی الله عنه هنگامی که ابولؤلؤ وی را زخمی کرده بود در حالی وارد شدم که گریه مینمود، پرسیدم: چه تو را میگریاند ای امیرالمؤمنین؟ گفت: مرا خبر آسمان گریانید، که آیا بهسوی جنت برده میشوم یا بهسوی آتش؟ به او گفتم: تو را به جنت مژده میدهم؛ چون من از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به اندازهای که قابل شمارش نیست، شنیدم که میگفت: «سید بزرگ سالان جنت ابوبکر و عمراند و از فضیلت برخورداراند»، گفت: ای علیآیا تو بر این شاهد هستی که من از اهل جنتم؟ گفتم: آری، و تو ای حسن بر پدرت گواه باش که پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم گفته است: «عمر از اهل جنت است»[12]. این چنین در المنتخب (438/4) آمده است.
گریه عمر رضی الله عنه هنگام ذکر جنت
در زهد عمر رضی الله عنه گفتارش در یکی از مهمانیهایی که برای او ترتیب داده شده بود، گذشت: این برای ماست، برای آن عده از فقرای مسلمین که درگذشتند، و از نان جو سیر نشدند چیست؟ عمربن ولید گفت: برای آنان جنت است، آن گاه چشمهای عمر رضی الله عنه پر از اشک شد و گفت: اگر نصیب ما همین متاع دنیا باشد، و آنها بهشت را بدست آورده باشند، بدون تردید از ما سبقت بزرگی گرفتهاند. این را عبدبن حمید و غیر وی از قتاده روایت نمودهاند.
امیدواری سعدبنابیوقاص رضی الله عنه به داخل شدن جنت در حال مرگش
ابن سعد (147/3) از مصعب بن سعد روایت نموده، که گفت: سر پدرم هنگام جان سپردنش در آغوشم بود، میگوید: آن گاه چشم هایم اشک ریخت، او به سویم نگاه نمود و گفت: ای پسرم چه تو را میگریاند؟ گفتم: به خاطر جایگاهت و به سبب آنچه در تو مشاهده میکنم، گفت: بر من گریه مکن، چون خداوند ابداً مرا تعذیب نمینماید، و من از اهل جنتم، خداوند برای مؤمنان در عوض نیکیهایشان که برای خداوند عمل نمودهاند پاداش میدهد، افزود: اما بر کفار به سبب نیکیهایشان تخفیف داده میشود، و وقتی که تمام گردید، میگوید: هر درستکاری ثواب عملش را از کسی که برای وی عمل نموده طلب کند.
بیقراری عمروبن عاص رضی الله عنه در حال مرگش از هراس آنچه بعد از وفات میباشد
ابن سعد (258/4) از ابن شماسه مهری روایت نموده، که گفت: نزد عمروبن عاص رضی الله عنه در حالی حاضر شدم که در حالت مرگ قرار داشت، وی رویش را بهسوی دیوار گردانید و گریه طولانی نمود پسرش به او گفت: چه تو را میگریاند؟ آیا رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم تو را به این مژده نداده است، آیا تو را به این بشارت نداده است؟ - میگوید: و او در این حالت گریه مینمود و رویش به طرف دیوار بود -، میافزاید: بعد از آن رویش را بهسوی ما گردانید و گفت: بهترین چیزی که برایم به شمار میآید شهادت: «لا إله إلا الله وان محمد رسول الله»، است، ولی من بر سه حال قرار داشتم، خود را در حالی دریافتم که در میان مردم هیچ کسی از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نزدم مبغوضتر نبود، و هیچ عملی از این عمل برایم محبوبتر نبود که بر وی دست یابم و او را به قتل برسانم، اگر بر آن حالت میمردم از اهل آتش میبودم. بعد از آن خداوند اسلام را در قلبم جای داد و نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آمدم تا با او بیعت کنم، و گفتم: ای رسول خدا، دست راستت را باز کن که با تو بیعت نمایم، افزود: آن گاه دستش را باز نمود، و من دستم را باز داشتم، پرسید: «ای عمرو تو را چه شد؟» گفت: پاسخ دادم: میخواهم شرط بگذارم، فرمود: «چه شرطی میگذاری؟» پاسخ دادم: شرط میگذارم که برایم بخشیده شود، گفت: «ای عمرو آیا نمیدانی که اسلام آنچه را که قبل از آن بوده نابود میسازد، و هجرت آنچه را که قبل از آن بوده از بین میبرد و حج آنچه را که قبل از آن بوده نابود مینماید»، بعد از آن خود را در حالی دریافتم که در میان مردم هیچ کسی از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم برایم محبوبتر نبود، و کسی از وی در چشمم بزرگوارتر نبود، و اگر پرسیده میشدم، که وی را توصیف کنم، نمیتوانستم، چون به خاطر احترام و بزرگ داشتش، من توان آن را نداشتم که به طرفش دقیق متوجه شوم، اگر بر آن حالت میمردم امیدوار بودم که از اهل جنت باشم، بعد از آن متولی چیزهایی شدیم که نمیدانم من در آن چهام یا حالم در آن چیست. وقتی من مردم نوحه کنندهای و آتشی مرا همراهی نکند، و وقتی مرا دفن نمودید، خاک را به آرامی بر من اندازید، و وقتی از قبرم فارغ شدید، نزد قبرم به اندازه ذبح شدن شتر و تقسیم شدن گوشت آن درنگ کنید، چون من به شما انس میگیرم تا بدانم که برای فرستادگان پروردگارم چه پاسخ بدهم[13]. مسلم (76/1) این را به سند ابن سعد به سیاق وی همانند آن روایت کرده است.
احمد این را از عبدالرحمن بن شماسه روایت نموده، که گفت: هنگامی که وفات عمرو بن عاص رضی الله عنه فرارسید، گریست، پسرش عبداللَّه به او گفت: چرا گریه میکنی؟ آیا از ترس مرگ؟ گفت: نخیر، به خدا سوگند، ولی از ترس آنچه بعد از مرگ است!! پسرش به وی گفت: تو بر خیر بودی، و صحبت رسول خدا و فتوحات شامش را به یادش آورد، عمرو گفت: بهتر را ترک نمودی: شهادت لا إله إلا الله، و آن را به اختصار ذکر نموده، و در آخر آن افزوده: وقتی مردم گریه کنندهای بر من گریه نکند، و مدح کننده و آتشی دنبالم ننماید، و لنگم را بر من ببندید، چون من مخاصمه کننده هستم، و خاک را به نرمی بر من بپاشید، و پهلوی راستم به خاک از پهلوی چپم مستحقتر نیست و در قبرم چوب و سنگ قرار ندهید[14]. این چنین در البدایه (26/8) آمده، و گفته: این حدیث را مسلم در صحیح خود روایت نموده، و در آن زیادتهایی بر این سیاق، یعنی سیاق احمد، هست، و در روایتی آمده: وی بعد از این رویش را بهسوی دیوار گردانید و میگفت: «اللهم امرتنا فعصينا، ونـهيتنا فمـا انتهينا، ولا يسعنا الا عفوك». ترجمه: «بار خدایا، به ما امر کردی و عصیان نمودیم، ما را نهی نمودی ولی باز نایستادیم و جز عفوت دیگر چیزی [گناهان] ما را در خود نمیگنجاند».
و در روایتی آمده است: وی دستش را بر موضع طوق آهنین در گردنش گذاشت و سرش را بهسوی آسمان بلند نمود و گفت: «اللهم لاقوى فانتصر، ولا برىء فأعتذر، ولا مستنكر بل مستغفر، لااله الاانت». ترجمه: «بار خدایا قوی نیستم که نصرت یابم، پاک نیستم که معذرت بخواهم و انکار کننده هم نیستم، بلکه مغفرت طلب کنندهام، معبودی جز تو نیست». و این را تا آن وقت تکرار نمود که وفات کرد، رضی الله عنه . و ابن سعد (260/4) از عبداللَّه بن عمرو رضی الله عنه روایت نموده... وحدیث را در آنچه عمرو وصیت نموده است، ذکر کرده و در آخر آن آمده است: بعد از آن گفت: «اللهم انك امرتنا فركبنا، و نـهيتنا، فاضعنا، فلا برىء فاعتذر، ولا عزيز فانتصر، ولكن لا إله إلا الله». ترجمه: «بار خدایا، تو ما را امر نمودی و ما تابع هوا شدیم و ما را نهی نمودی و آن را ضایع کردیم، پاک نیستم که معذرت بخواهم، قوی نیستم که غالب شوم ولی معبودی جزاللَّه نیست»، این را تا آن وقت میگفت که درگذشت.
آنچه از اقوال بعضی اصحاب درباره ایمان به جنت و آتش گذشت
و در باب نصرت پاسخ انصار گذشت، وقتی که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم گفت: «به آنچه بر شما واجب بود وفا نمودید، اگر خواسته باشید که نفسهایتان به سهم و نصیبتان از خیبر خوش گردد، و میوههایتان هم [برای تان] باشد، این کار را بکنید». ایشان گفتند: از تو بر ما شرطهایی بود، و از ما بر تو شرطی، و آن اینکه برایمان جنت باشد، و ما آنچه را از ما خواسته بودی انجام دادیم، که برایمان همان شرطمان باشد. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «همانها برای شما باشد». این را بزار روایت نموده است.
و در باب جهاد قول عمیربن حمام رضی الله عنه هنگامی که پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم به جنگ در روز بدر ترغیب نمود گذشت: بخ، بخ!! آیا در میان من و این که داخل جنت شوم همین باقی است که اینان مرا بکشند؟! میافزاید: بعد از آن خرماها را از دست خود انداخت، و شمشیر خود را گرفت، و با قوم جنگید تا این که کشته شد. و در روایت دیگری آمده است:
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «چه تو را به این قولت: بخ بخ وامیدارد؟» گفت: ای رسول خدا، به خدا سوگند وا نمیدارد مرا مگر تمنای این که از اهل آن باشم. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گفت: «پس تو از اهل آن هستی». [راوی ]میگوید: بعد وی خرماهایی را از تیردان خود بیرون آورد، و به خوردن آنها شروع نمود، بعد از آن گفت: اگر تا خوردن این خرماهایم زنده بمانم، این زندگیی طولانی است. میافزاید: وی خرماهایی را که همراهش بود انداخت، و بعد با ایشان جنگید تا اینکه کشته شد. این را احمد و غیر وی از انس رضی الله عنه روایت کردهاند.
و در بخش نیزه خوردن و جراحت برداشتن در جهاد در راه خدا قول انس بن نضر رضی الله عنه گذشت: شگفتا چه خوش است بوی جنت! من آن را از طرف احد احساس میکنم، پس با ایشان جنگید تا اینکه کشته شد. و قول سعدبن خیثمه رضی الله عنه در بخش رغبت و علاقمندی صحابه به مرگ و کشته شدن در راه خدا گذشت: اگر غیر از جنت میبود، حتماً با ایثارگری تو را در آن ترجیح میدادم، اما من در این جهتم خواهان شهادت هستم، البته هنگامی که پدرش به وی گفت: لابد یکیمان بماند. و قول سعدبن ربیع رضی الله عنه در روز احد گذشت: به او بگو: ای رسول خدا، من خود را در حالتی مییابم که بوی جنت را احساس میکنم، البته هنگامی که زیدبن ثابت رضی الله عنه به او گفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به تو سلام میگوید، و به تو میفرماید: «به من خبر بده که خود را در چه حالت میبینی؟»، و قول حرام بن ملحان رضی الله عنه در روز بئر معونه گذشت: سوگند به پرودرگار کعبه، کامیاب شدم - یعنی به جنت -، و قول عمار رضی الله عنه در شجاعت عمار گذشت: ای هاشم، پیش برو، جنت زیر سایههای شمشیرهاست، و مرگ در نوک نیزهها، و دروازههای جنت باز شدهاند، و حور عین خود را زینت نمودهاند، امروز با دوستان ملاقات میکنم، محمد و حزبش. بعد از آن او و هاشم حمله نمودند، و به قتل رسیدند. و قول وی همچنان در بخش شجاعتش گذشت: ای گروه مسلمین، آیا از جنت فرار میکنید؟! من عماربن یاسر هستم، آیا از جنت فرار میکنید؟! من عماربن یاسر هستم، به طرف من بیایید. وقول ابن عمر رضی الله عنهما در اجتناب و انکار از قبول امارت گذشت: قبل از آن روز دیگر برای نفسم به دنیا صحبت نکرده بودم، رفتم که بگویم: در آن کسی طمع میکند، که تو را و پدرت را بر اسلام زد، تا اینکه در آن داخلتان نمود، آن گاه جنت و نعمت آن را به یاد آوردم، و از آن برگشتم و اعراض نمودم. البته هنگامی که معاویه رضی الله عنه در دومةالجندل گفت: چه کسی در این امر طمع میورزد، و آن را آرزو میکند؟ و قول سعیدبن عامر رضی الله عنه وقتی که صدقه نمود، و گفتند: اهلت هم بر تو حق دارد، و خویشاوندانت نیز بر تو حق دارند. پاسخ داد: من نه بر آنها استبداد میکنم، و نه هم خواهان رضای احدی از مردم در طلب حورالعین هستم، اگر حوری از حورهای جنت ظاهر شود، زمین از آن، چنانکه از آفتاب روشن میگردد، روشن خواهد شد. و در روایت دیگری آمده است که وی به همسرش گفت: آهسته باش، من یارانی داشتم، که اندکی قبل از من جدا شدهاند[15] و من دوست ندارم که از آنان دور شوم، اگر چه دنیا و آنچه در آن است مال من باشد، و اگر حوری، از حوران بهشتی از آسمان ظاهر شود اهل زمین را روشن خواهد نمود، و روشنایی رویش بر آفتاب و مهتاب چیره خواهد شد، و روسریی که میپوشد، از دنیا و آنچه در آن است بهتر است، بنابراین نزدم مناسبتر آنست، که تو را به خاطر آنها بگذارم، نه اینکه آنها را به خاطر تو بگذارم، [راوی ]میگوید: آن گاه همسرش نرم شد و راضی گردید. و گفتار زنی از انصار در بخش صبر بر همه امراض گذشت، نه، به خدا سوگند، ای پیامبر خدا، بلکه صبر میکنم - سه مرتبه -، به خدا سوگند، برای جنت وی عوضی نمیگردانم! البته هنگامی که رسول خدا گفت: «کدام یک از این دو را دوست داری: اینکه برایت دعا کنم و آن - یعنی تب - از تو دور گردد، یا این که صبر کنی و جنت برایت واجب گردد؟». و گفتار ابودرداء رضی الله عنه : جنت را اشتها دارم، البته وقتی که مریض شد، و یارانش به او گفتند: چه اشتها داری؟ و گفتار ام حارثه رضی الله عنها در بخش صبر بر مرگ اولاد، البته هنگامی که فرزندش در روز بدر به قتل رسید: ای رسول خدا، مرا از حارثه خبر بده، اگر در جنت باشد صبر میکنم، وگرنه، خدا خواهد دید که چه کار میکنم - یعنی نوحه و فریاد میکشم، و نوحه و فریاد تا هنوز حرام نشده بود -، و در روایت دیگری آمده، که گفت: ای پیامبر خدا، اگر در جنت باشد، نه گریه میکنم، و نه اندوهگین میشوم، و اگر در آتش باشد، تا در دنیا زنده هستم، گریه میکنم، گفت: «ای ام حارثه آن در یک جنت نیست، بلکه جنت در جنت هاست، و حارث در فردوس اعلی است». آن گاه او در حالی برگشت که میخندید و میگفت: به به، ای حارث!![16].
گریه عایشه رضی الله عنها در وقت یاد آوردن آتش و گفته پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به او
حاکم (578/4) از عایشه رضی الله عنها روایت نموده، که گفت: آتش را یاد آوردم و گریستم، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «ای عایشه تو را چه شده است؟» پاسخ دادم: آتش را یاد آوردم و گریستم، آیا شما روز قیامت خانوادهتان را به یاد میآورید؟ پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «در سه جا هیچکس کسی را به یاد نمیآورد: [در وقت ترازو] تا اینکه بداند آیا ترازویش سبک میشود یا سنگین. و نزد کتابها، تا این که گفته شود: بیایید کتاب را بخوانید، و تا آنکه بداند کتابش در کجا قرار میگیرد، آیا در دست راستش قرار میگیرد یا در دست چپش یا از پشت سرش به او داده میشود. و نزد [پل] صراط - وقتی که بالای جهنم گذارده شود، و در دو طرفش تیغهای زیاد و خارهای زیاد میباشد، که توسط آن، خداوند کسی را که از خلقش بخواهد نگه میدارد - تا بداند که نجات مییابد یا خیر»[17]. حاکم میگوید: این حدیث صحیح است، و اسناد آن به شرط بخاری و مسلم میباشد، اگر در آن ارسالی در میان حسن و عایشه نمیبود، این چنین ذهبی گفته است.
مردن شیخ بزرگی و جوانی در وقت ذکر جهنم
ابن ابی حاتم از عبدالعزیز ابن ابی رواد روایت نموده، که گفت: به من خبر رسیده که پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم این آیه را تلاوت نمود:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ قُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ وَأَهۡلِيكُمۡ نَارٗا وَقُودُهَا ٱلنَّاسُ وَٱلۡحِجَارَة﴾ [التحریم: 6].
ترجمه: «ای مؤمنان خود را و اهل خویش را از آتشی که خاشاک آن مردمان و سنگهاست نگه دارید».
و نزدش بعضی اصحابش که در آن میان شیخی هم بود، حاضر بودند، شیخ گفت: ای رسول خدا، سنگ جهنم چون سنگ دنیاست؟ پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گفت: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، سنگی از سنگهای جهنم از همه کوههای دنیا بزرگتر است»، میگوید: شیخ بیهوش افتاد، آن گاه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم دست خود را به سینه وی گذاشت و متوجه شد که وی زنده است، و صدایش نموده گفت: «ای شیخ بگو: لا إله إلا الله»، و او آن را گفت و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به جنت بشارتش داد، میگوید: اصحابش گفتند: ای رسول خدا، آیا از میان ما [وی داخل جنت میشود]؟ گفت: «آری، خداوند تعالی میگوید:
﴿ذَٰلِكَ لِمَنۡ خَافَ مَقَامِي وَخَافَ وَعِيدِ﴾ [ابراهیم: 14].
ترجمه: «این برای کسی است که از ایستادن به حضور من بترسد، و از وعده عذاب بیم داشته باشد».
این حدیث مرسل غریب است[18]. این چنین در تفسیر ابن کثیر (391/4) آمده است. حاکم به معنای این را به اختصار از حدیث ابن عباس رضی الله عنهما ، چنانکه در خوف گذشت، روایت نموده، و آن را صحیح دانسته، و در روایت وی آمده: سپس جوانی بیهوش افتاد، به عوض شیخ، و در بخش خوف قصه جوانی از انصار گذشت، که: وی را ترس خداوند فرا گرفت، و در وقت یاد نمودن آتش گریه مینمود، حتی که این مسئله او را در خانه حبس نمود، و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نزدش آمد، هنگامی که جوان به سویش نگاه نمود، برخاست و او را در آغوش کشید، و در حال جان داد و افتاد، سپس پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «رفیقتان را آماده کنید، چون ترس از آتش جگرش را پاره نمود». این را حاکم روایت نموده، و روایتش را از طریق سهل و ابن ابی الدنیا و غیر وی از حذیقه رضی الله عنه صحیح دانسته.
آنچهاز اقوال بعضی اصحاب درباره ترس از آتش گذشت
و قصه پهلو خوردن شدادبن اوس بر بسترش گذشت و این قولش که: بار خدایا، آتش خواب را از من ربوده است، و به همین خاطر بلند میشد و تا صبح نماز میخواند. و بعضی قصههای این باب در گریه اصحاب پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گذشت. و در بخش روز مؤته گریه عبداللَّه بن رواحه رضی الله عنه گذشت، و این قولش که: به خدا سوگند، نه در من حب دنیاست و نه هم شیفتگی به شما، ولی من از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شنیدم که آیهای از کتاب خدا را میخواند، که آتش را در آن یاد مینمود:
﴿وَإِن مِّنكُمۡ إِلَّا وَارِدُهَاۚ كَانَ عَلَىٰ رَبِّكَ حَتۡمٗا مَّقۡضِيّٗا ٧١﴾ [مریم: 71].
ترجمه: «و همه شما (بدون استثناء) وارد جهنم میشوید، این امری است حتمی و فرمانی است قطعی از پروردگارتان».
و من نمیدانم که بازگشتم بعد از ورود چگونه خواهد بود؟!
[1]- مسلم (2750) احمد (4/ 178، 346) ابن ماجه (4239) طبرانی (4/ 13).
[2]- در اصل سفید است.
[3]- صحیح. احمد (1/ 401، 420) و (1/ 403/ 454) بزار (3038) و بخاری (6541) و مسلم (220) از ابن عباس.
[4]- در عربی به آن «سدر» میگویند. م.
[5]- صحیح لغیره. ابن ابی الدنیا در صفة الجنة (108) حاکم (2/ 476) و آن را صحیح دانسته و ذهبی با وی موافقت نموده اما مرسل است.البته حاکم (2/ 476) باز از ابو امامة با سند صحیح روایت کرده است. نگا: صحح الترغیب (3742).
[6]- صحیح. نگا: حدیث قبل.
[7]- چهار مغز = گردو.
[8]- تَرقُوه: نام دو استخوان بالای سینه و زیر گردن در سمت راست و چپ.
[9]- صحیح لغیره. احمد (4/ 183) طبرانی در الکبیر و الاوسط. و بیهقی به مانند آن و ابن حبان. آلبانی آن را در صحیح الترغیب (3729) صحیح لغیره دانسته است. نگا: المجمع (10/ 231).
[10]- ضعیف. طبرانی (12/ 435) (13595) در سند آن عتبة ضعیف است. عطا نیز از ابن عمر نشنیده است.
[11]- ضعیف مرسل.
[12]- صحیح. خطیب بغدادی (5/ 307، 7/ 119) ابن عساکر (9/ 317/2) نگا: الصحیحة (824) صحیح الجامع (51).
[13]- مسلم (121) در کتاب ایمان.
[14]- صحیح. احمد (4/ 199).
[15]- هدف وی آن یاران پیامبر صل الله علیه و آله و سلم است که قبل از وی در گذشتند.
[16]- صحیح. قبلا گذشت.
[17]- ضعیف. حاکم (4/ 578) نگا: ضعیف الجامع (1245).
[18]- ضعیف مرسل.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر