توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ آبان ۱۰, چهارشنبه

راضى ساختن مسلمان

 

راضى ساختن مسلمان

بخشش خواستن ابوبکر و ندامت وى از آنچه به عمر گفته بود و پشیمانى عمر از ابا ورزیدنش

بخاری از ابورداء  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  نشسته بودم که ناگهان ابوبکر  رضی الله عنه  از یک طرف لباس خود گرفته آمد، حتی که زانوهایش را آشکار نموده بود، آن گاه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «رفیق‌تان مخاصمه نموده است»، بعد وی سلام داد و گفت: در میان من و ابن خطاب چیزی بود، و من بر وی تیزی نمودم، و بعد از آن پشیمان شدم، و از وی خواستم تا مرا ببخشد، ولی او امتناع ورزید، بنابراین به طرف تو روی آوردم، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «ای ابوبکر خداوند تو را مغفرت کند» - سه مرتبه - ، بعد از آن عمر  رضی الله عنه  پشیمان شد و به منزل ابوبکر  رضی الله عنه  آمد و گفت: آیا ابوبکر  رضی الله عنه  در خانه است؟ گفتند: نه، آن گاه نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  آمد (و سلام داد)، و روی پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  شروع به دگرگون شدن نمود، حتی که ابوبکر ترسید، و روی هردو زانوی خود نشست و گفت: ای رسول خدا، به خدا سوگند، من ظالم‏تر بودم - دو مرتبه - آن گاه پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «خداوند مرا به‌سوی شما فرستاد، شما گفتید: دروغ گفتی، و ابوبکر گفت: راست گفته است، و با جان و مالش با من همدردی نمود، پس آیا شما دوست مرا می‏گذارید»[1] - دو مرتبه - و پس از آن دیگر ابوبکر  رضی الله عنه  اذیت کرده نشد[2].

و نزد طبرانی از ابن عمر  رضی الله عنهما  روایت است که: ابوبکر  رضی الله عنه  به عمر  رضی الله عنه  ناسزا گفت، بعد گفت: ای برادر برایم مغفرت بخواه، و عمر  رضی الله عنه  خشمگین شد، و ابوبکر  رضی الله عنه  آن را چندین بار تکرار نمود، و عمر خشمگین شد، آن گاه این برای پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  یادآوری شد، و آنها نیز نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمدند و نشستند، پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «برادرت از تو می‏خواهد تا برای او مغفرت بخواهی، و تو نمی‏کنی؟» گفت: سوگند به ذاتی که تو را به حق نبی برگزیده است، هر باری که از من می‏خواست برایش مغفرت می‏خواستم، و هیچ خلق خدا بعد از تو برایم محبوب‏تر از او نیست. ابوبکر گفت: و برای من نیز سوگند به ذاتی که تو را به حق فرستاده است، که هیچ کس بعد از تو برایم محبوب‏تر از او نیست. آنگاه پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «درباره دوستم مرا اذیت نکنید، چون خداوند  جل جلاله مرا به هدایت و دین حق مبعوث نمود، گفتیم: دروغ گفتی، و ابوبکر گفت: راست گفتی: و اگر خداوند  جل جلاله او را صاحب من نام نمی‏نهاد، حتماً او را خلیل خود می‏گرفتم، ولی اکنون برای خدا برادریم، آگاه باشید، تمام دریچه‏ها را جز دریچه ابن ابی قحافه ببندید»[3]. هیثمی (45/9) می‏گوید: این را طبرانی روایت نموده، ورجال آن رجال صحیح می‏باشند.

مغفرت خواستن ام حبیبه در وقت وفاتش براى عایشه و ام سلمه (رضى‏اللَّه عنهن)

ابن سعد[4] از عایشه  رضی الله عنها  روایت نموده، که گفت: ام حبیبه  رضی الله عنها  همسر پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  هنگام وفاتش مرا خواست و گفت: در میان ما و شما گاهی آنچه می‏بود که در میان همتاها می‏باشد، خداوند برای من و تو آنچه را از آن قبیل بود ببخشاید، گفتم: خداوند همه آن را برایت ببخشد، و در گذرد و تو را از آن حلال سازد، آن گاه گفت: مرا خوشحال ساختی، خداوند خوشحالت سازد و کسی را نزد ام سلمه فرستاد، و به او مانند این را گفت.

آمدن ابوبکر نزد فاطمه  رضی الله عنهما  و راضى ساختن وى

بیهقی[5] از شعبی روایت نموده، که گفت: هنگامی که فاطمه  رضی الله عنها  مریض شد ابوبکر صدیق  رضی الله عنه  نزدش آمد، و از وی اجازه ورود خواست، علی  رضی الله عنه  گفت: ای فاطمه، ابوبکر اجازه ورود می‏خواهد، فاطمه گفت: دوست داری که به وی اجازه بدهم؟ گفت: آری، آن گاه فاطمه  رضی الله عنها  به او اجازه داد، و ابوبکر  رضی الله عنه  نزد وی داخل شد و می‏خواست وی را راضی سازد، به او گفت: به خدا سوگند، من منزل، مال، فامیل و خویشاوندانم را جز به خاطر رضای خدا و رضای رسول او و رضایتمندی شما اهل بیت ترک ننمودم، بعد رضایت و خوشنودی وی را طلب نمود تا اینکه راضی شد[6]. بیهقی می‏گوید: این به اسناد صحیح مرسل حسن است. و این را ابن سعد (27/8) از عامر) شعبی (به مانند این و به اختصار روایت نموده است.

مغفرت خواستن عمر  رضی الله عنه  از مردى که وى را بد مى‏دید

ابن منذر از شعبی روایت نموده که: عمربن خطاب  رضی الله عنه  گفت: من فلان را بد می‏بینم، آن گاه به آن مرد گفته شد: چرا عمر تو را بد می‏بیند، هنگامی که مردم در منزل زیاد شدند وی آمد و گفت: ای عمر، آیا من در اسلام رخنه‏ای به میان آورده‏ام؟ گفت: نه، گفت: آیا جنایتی را مرتکب شده‏ام؟ گفت: نه، گفت: آیا بدعتی را پدید آورده‏ام، گفت: نه، گفت: پس مرا برای چه بد می‏بینی؟ در حالی که خداوند گفته است:

﴿وَٱلَّذِينَ يُؤۡذُونَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ بِغَيۡرِ مَا ٱكۡتَسَبُواْ فَقَدِ ٱحۡتَمَلُواْ بُهۡتَٰنٗا وَإِثۡمٗا مُّبِينٗا ٥٨ [الاحزاب: 58].

ترجمه: «و آنها که مردان و زنان با ایمان را به خاطر کاری که انجام نداده‏اند آزار می‏دهند متحمل بهتان و گناه آشکاری شده‏اند».

و تو مرا اذیت نمودی، خدا تو را نبخشد، عمر  رضی الله عنه  گفت: راست گفت، به خدا سوگند، وی نه در اسلام شکاف و رخنه‏ای به وجود آورده، و نه، مرا ببخش، و آن قدر بر وی اصرار ورزید که او را بخشید[7]. این چنین در الکنز (260/1) آمده است.

معذرت خواستن عبداللَّه بن عمرو از حسن بن على  رضی الله عنهم

بزار از رجاء بن ربیعه روایت نموده، که گفت: من در مدینه در مسجد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در حلقه‏ای که در آن ابوسعید و عبداللَّه بن عمرو  رضی الله عنهما  بودند نشسته بودم، در آن حال حسن بن علی گذشت و سلام داد، و قوم سلام وی را جواب دادند، ولی عبداللَّه بن عمرو سکوت اختیار نمود، و بعد [با چشم خود] وی را دنبال نمود و گفت: و علیک السلام و رحمةاللَّه، و افزود: این محبوب‏ترین اهل زمین برای اهل آسمان است، به خدا سوگند، من با وی از شب‏های صفّین به این طرف صحبت ننموده‏ام، ابوسعید گفت: آیا نزد وی رفته از او معذرت نمی‏خواهی؟ گفت: آری، می‏گوید: آن گاه برخاست و ابوسعید داخل شد و اجازه خواست، و او به وی اجازه داد، و بعد برای عبداللَّه بن عمر  رضی الله عنهما  اجازه خواست و او نیز داخل شد، آن گاه ابوسعید به عبداللَّه بن عمرو گفت: آنچه را هنگام عبور حسن برای ما گفتی اکنون بگو، گفت: آری، من برای‌تان می‏گویم، که وی محبوب‏ترین اهل زمین برای اهل آسمان است، می‏افزاید: حسن به او گفت: وقتی دانستی که من محبوب‏ترین اهل زمین برای اهل آسمان هستم چرا در روز صفین باما جنگیدی، یا نیروی آن‏ها را زیاد نمودی؟ گفت: من به خدا سوگند نه سیاهی لشکری را زیاد نمودم، و نه هم با ایشان شمشیر زدم، ولیکن من با پدرم حاضر شدم - یا کلمه‏ای مانند این -. حسن گفت: آیا ندانستی که طاعت مخلوق در معصیت و نافرمانی خالق جواز ندارد؟ گفت: آری، ولی من در زمان پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  پی در پی روزه می‏گرفتم، و پدرم از من به رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شکایت نمود و گفت: ای پیامبر خدا، عبداللَّه بن عمرو روز را روزه می‏گیرد و شب را قیام می‏نماید! پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «روزه بگیر و افطار کن، و نماز بخوان و خواب نما، زیرا من نماز می‏خوانم و خواب می‏کنم، و روزه می‏گیرم و افطار می‏نمایم». به من گفت: «ای عبداللَّه، از پدرت اطاعت کن». بعد او در روز صفین بیرون شد، و من با او بیرون شدم[8]. هیثمی (177/9) می‏گوید: این را بزار روایت نموده و رجال آن، رجال صحیح‏اند غیر هاشم بن برید که ثقه است.

معذرت خواستن عبداللَّه بن عمرو ازحسین  رضی الله عنهم

طبرانی این را از رجاء بن ربیعه روایت نموده، که گفت: در مسجد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  نشسته بودم که حسین بن علی  رضی الله عنهما  گذشت و سلام داد، و قوم جواب سلام وی را دادند ولی عبداللَّه بن عمرو  رضی الله عنهما  ساکت ماند، بعد ابن عمرو وقتی که مردم خاموش شدند صدای خود را بلند نمود و گفت: و علیک السلام و رحمةاللَّه و برکاته، و روی خود را به‌سوی قوم گردانید و گفت: آیا شما را از محبوب‏ترین اهل زمین برای اهل آسمان خبر ندهم؟ گفتم: آری، گفت: او همین پشت گرداننده است، و به خدا سوگند، من با وی، و او با من از شب‏های صفین بدین سو کلمه‏ای صحبت ننموده‏ایم، و به خدا سوگند، اینکه وی از من راضی گردد، از اینکه مانند احد به من باشد، برایم محبوب‏تر است! آن گاه ابوسعید  رضی الله عنه  به او گفت: آیا فردا نزد وی نمی‏روی؟ گفت: آری، [می روم]، پس با هم وعده گذاشتند تا فردا نزد وی بروند، و من نیز با آنان رفتم، ابوسعید اجازه خواست و او اجازه داد و ما داخل شدیم، و بعد برای ابن عمرو اجازه خواست، و تا آن وقت اصرار ورزید که حسین به او اجازه داد، و او داخل شد، هنگامی که ابوسعید او را دید وخود در پهلوی حسین نشسته بود از جای خود برای وی دور شد، ولی حسین ابوسعید را به طرف خود کشید، آن گاه ابن عمرو ایستاد و ننشست، هنگامی که حسین این حالت را دید ابوسعید را رها نمود، و او برای ابن عمرو جای خالی نمود و ابن عمرو در میان آن دو نشست، و ابوسعید قصه را بازگو نمود، حسین گفت: ای ابن عمرو، آیا این چنین است؟ آیا می‏دانی که من محبوب‏ترین اهل زمین برای اهل آسمان هستم؟ گفت: آری، سوگند به پروردگار کعبه، که تو محبوب‏ترین اهل زمین برای اهل آسمان هستی. گفت: پس چه تو را واداشت که با من وپدرم در روز صفّین جنگیدی؟ به خدا سوگند، پدرم از من بهتر است، گفت: آری، ولی پدرم عمرو از من به پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شکایت برد و گفت: عبداللَّه روز را روزه می‏گیرد، و هنگام شب قیام می‏نماید، و پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «نماز بخوان و خواب کن، و روز بگیر و افطار نما، و از عمرو اطاعت کن». و هنگامی روز صفین فرا رسید، مرا سوگند داد. به خدا سوگند، نه گروه‌شان را زیاد نمودم، نه برای‌شان شمشیر کشیدم، نه به نیزه زدم و نه تیر انداختم. حسین گفت: آیا ندانستی که طاعت مخلوق در معصیت خالق جواز ندارد؟ گفت: آری، [راوی]می‏گوید: گویی وی از او پذیرفت[9].

مرفوع ساختن نیازمندى مسلمان

نرسی از علی  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: نمی‏دانم کدام یک از این دو نعمت بر من در احسان بزرگترند، مردی که با اخلاص کامل به من روی می‏آورد، و مرا محل رفع نیازمندی خود می‏داند، و خداوند ادای آن نیاز را فیصله و اجرا می‏نماید، یا اینکه آن را بر دست من آسان می‏کند، و اگر من برای مرد مسلمانی حاجتی را برآورده سازم، برایم از طلا و نقره به پری دنیا خوشایندتر است[10].



[1]- بخاری (3661).

[2]- این چنین در صفه الصفوه (92/1) آمده است.

[3]- صحیح. طبرانی در الکبیر (12/ 372، 371).

[4]- 100/8.

[5]- 301/6.

[6]- مرسل. بیهقی (6/ 301) شعبی نه فاطمه و نه ابوبکر را درک نکرده است.

[7]- مرسل است. شعبی عمر را درک نکرده است.

[8]- صحیح. بزار (2632).

[9]- هیثمی (187/9) می‏گوید: این را طبرانی در الأوسط روایت نموده، و در آن علی ابن سعد بن بشیر آمده، وی لین الحدیث است، و حافظ می‏باشد، ولی بقیه رجال وی ثقه‏اند.

[10]- این چنین در الکنز (317/3) آمده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...