توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ آبان ۱۰, چهارشنبه

خوف اصحاب رضی الله عنهم هنگام صدور اعمالى مخالف امر پيامبر صل الله علیه و آله و سلم از ايشان

 

خوف اصحاب  رضی الله عنهم  هنگام صدور اعمالى مخالف امر پيامبر  صل الله علیه و آله و سلم  از ايشان

خوف ابوحذیفه از کلمه‏اى که در بدر گفته بود

ابن اسحاق از ابن عباس  رضی الله عنهما  روایت نموده که: پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در آن روز - روز بدر - به اصحاب خود گفت: «من دانستم که مردانی از بنی هاشم و غیر ایشان به زور و بی‌میلی بیرون شده‏اند، و آن‏ها رغبتی به قتال ما ندارند، پس هر یک از شما که با کسی از بنی هاشم روبرو شد او را نکشد، و هر یک از شما که با ابوالبختری بن هشام بن حارث بن اسد روبرو شد او را نکشد، و هر یک از شما که با عباس بن عبدالمطلب عموی رسول خدا روبرو شد او را نکشد چون وی به زور و بی‌میلی بیرون شده است». ابوحذیفه بن عتبه بن ربیعه  رضی الله عنه  گفت: «آیا ما پدران، پسران و برادران مان را بکشیم، و عباس را رها کنیم؟ به خدا سوگند، اگر با وی روبرو شوم شمشیرم را در گوشتش فرو می‏برم، این خبر به پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  رسید، و او به عمر  رضی الله عنه  گفت: «ای ابو حفص - عمر می‏گوید: به خدا سوگند، آن نخستین روزی بود که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  مرا در آن روز با کنیه ابوحفص فراخواند - آیا روی عموی پیامبر خدا به شمشیر زده می‏شود؟» عمر گفت: ای رسول خدا، مرا بگذار تا گردنش را[1] با شمشیر بزنم، به خدا سوگند، وی منافق شده است، ابوحذیفه می‏گوید: من از آن کلمه که در آن روز گفتم: در امان نیستم و همواره از آن می‏ترسم، مگر اینکه شهادت آن را از من برطرف سازد، بعد وی در روز یمامه به شهادت رسید[2]-[3].

خوف ابولبابه از خیانتش در برابر پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و قصه توبه‏اش

ابن اسحاق از پدرش از معبد بن کعب روایت نموده، که گفت: بنی قریظه را بیست و پنج شب محاصره نمودند، تا اینکه محاصره و قلعه بندی آنان را به مشکلات انداخت، و (خداوند)[4] در قلب‌هایشان رعب و خوف انداخت، و رئیس‌شان کعب بن اسد [پیشنهاداتی را] به آنان عرضه داشت: یا اینکه ایمان بیاورند، یا زنان و پسران خود را بکشند و برای قتال بیرون شوند و یا در شب شنبه بر مسلمانان شبیخون زنند. آنان پاسخ دادند: نه ایمان می‏آوریم، نه هم شب شنبه را حلال می‏گردانیم، زندگی پس از پسران و زنان مان برای ما چه ارزشی دارد؟ بعد به‌سوی ابولبابه بن عبدالمنذر  رضی الله عنه  که هم پیمان وی بودند[5]، کسی را فرستادند و از وی درباره پایین آمدن به حکم پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  مشورت خواستند، و ابولبابه به حلق خود اشاره نمود - یعنی ذبح شدن - بعد از آن پشیمان و نادم شد، و به طرف مسجد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  روی آورد، و خود را به آن بست تا اینکه خداوند توبه‏اش را پذیرفت[6]-[7]. و در البدایه[8] از موسی بن عقبه متذکر شده، و در سیاق وی آمده است: گفتند: ای ابولبابه چه فکر میکنی و به چه چیز ما را دستور میدهی، چون ما توان جنگ را نداریم. آن‏گاه ابولبابه به دست خود طرف حلق خود اشاره نمود، و انگشتان خود را بر آن گذاشت و به آنان نشان می‏داد که می‏خواهند ایشان را به قتل برسانند. هنگامی که ابولبابه برگشت، به شدت پشیمان شد، و دانست که دچار فتنه بزرگی شده است، و گفت: به خدا سوگند، تا آن وقت به روی پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نگاه نمی‏کنم، که برای خداوند توبه خالص نکنم و خداوند آن را از نفس من نداند. آن گاه به مدینه برگشت، و دست خود را به ستونی از ستونهای مسجد بست، گمان می‏کنند، که وی تقریباً بیست شب در آن‏جا بسته بود، و پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  وقتی که ابولبابه از وی ناپدید شد گفت: «آیا ابولبابه از حلفای خود فارغ نشده است؟» در آن موقع عمل وی به پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  خبر داده شد، وی فرمود: «بعد از من وی را فتنه‏ای رسیده است، اگر نزدم می‏آمد برایش مغفرت می‏خواستم، چون این کار را نموده است، تا حکم خداوند درباره وی آن طوری که می‏خواهد، من او را از جایش حرکت نمی‏دهم». ابن کثیر می‏گوید: این چنین این را ابن لهیعه از ابوالاسود از عروه روایت نموده، و این چنین این را محمدبن اسحاق در مغازی خود متذکر شده است.

خوف ثابت بن قیس و بشارت پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به وى

بخاری از انس بن مالک  رضی الله عنه  روایت نموده که: پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  ثابت بن قیس را جستجو نمود، مردی گفت: ای رسول خدا، من خبر وی را برایت می‏آورم، بعد نزد وی آمد و او را در خانه‏اش در حالی نشسته یافت که سر خود را فروافکنده بود. گفت: تو را چه شده است؟ ثابت گفت: شر رسیده است! صدای خود را بر صدای پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  بلند نمودم، بنابراین عملم باطل شده، و از اهل آتش گردیده‏ام. آن مرد نزد (پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ) آمد و به او خبر داد، که او اینطور، و اینطور گفت. موسی بن انس می‏گوید: در مرتبه آخر با بشارت بزرگی نزد وی برگشت. پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «نزد وی رفته به او بگو: تو از اهل آتش نیستی، بلکه از اهل جنت هستی!»[9].

و نزد طبرانی از عطای خراسانی ازدختر ثابت بن قیس بن شماس  رضی الله عنهما  روایت است، که گفت: از پدرم شنیدم که می‏گفت: هنگامی که این آیه برای پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نازل شد:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخۡتَالٖ فَخُورٖ [لقمان: 18].

ترجمه: «خداوند هیچ متکبر مغرور را دوست ندارد».

این آیه بر ثابت گران تمام شد، و در را به روی خود بست و شروع به گریستن نمود. به پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  خبر داده شد، آن‏گاه کسی را نزد وی فرستاد، و او را پرسید، و ثابت وی را از آنچه از آیه بر وی گران تمام شده بود خبر داد و گفت: من مردی هستم که زیبایی و جمال را دوست می‏دارم، و قومم را رهبری می‏کنم، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «تو از آنان نیستی، بلکه به خیر زندگی می‏کنی، و به خیر وفات می‏نمایی، و خداوند تو را به جنت داخل می‏کند». می‏گوید: و هنگامی که خداوند این آیه را برای پیامبر خود نازل نمود:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَرۡفَعُوٓاْ أَصۡوَٰتَكُمۡ فَوۡقَ صَوۡتِ ٱلنَّبِيِّ وَلَا تَجۡهَرُواْ لَهُۥ بِٱلۡقَوۡلِ [الحجرات: 2].

ترجمه: «ای کسانی که ایمان آورده‏اید صدای خود را فراتر از صدای پیامبر نکنید، و در برابر او سخن بلند مگویید».

عین عمل را تکرار نمود. و این عمل وی برای پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  خبر داده شد، و او کسی را نزد وی فرستاد، و ثابت آنچه را که برای او گران تمام شده بود خبر داد، و آن اینکه وی انسان بلند صدایی است، و می‏ترسد از کسانی باشد که عملش باطل گردیده است. پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «بلکه زندگی ستودنی می‏کنی، و به شهادت می‏رسی، و خداوند تو را داخل جنت می‏کند»[10]، و حدیث را متذکر شده[11].

و از محمدبن ثابت انصاری روایت است که: ثابت بن قیس  رضی الله عنه  گفت: ای رسول خدا، ترسیدم، که هلاک شده باشم، پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «چرا؟» پاسخ داد: خداوند ما را از این منع نموده است، که دوست داشته باشیم به کاری که نکرده‏ایم ستوده شویم، و من چنانم که ستوده شدن را دوست می‏دارم، و ما را از خودبینی و تکبر منع نموده است، و من زیبایی را دوست می‏دارم، و ما را از بلند نمودن صدا بالاتر از صدایت نهی فرموده است، و من صدایم بلند است. پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «ای ثابت آیا راضی نمی‏شوی، که زندگی ستودنی داشته باشی، و به شهادت برسی و داخل جنت شوی؟» گفت: آری، ای پیامبر خدا، می‏گوید: او به خوبی زندگی نمود، و در روز [جنگ علیه]مسیلمه کذّاب به شهادت رسید. حاکم می‏گوید: به شرط بخاری و مسلم صحیح است، ولی آنان این را به این سیاق روایت ننموده‏اند، و ذهبی با او موافقت نموده است.



[1]- گردن ابوحذیفه را.

[2]- این چنین در البدایه (284/3) آمده است. و ابن سعد (5/4) و حاکم (223/3) این را از ابن عباس به مانند آن روایت نموده‏اند. حاکم می‏گوید: به شرط مسلم صحیح است، ولی بخاری و مسلم آن را روایت ننموده‏اند.

[3]- ضعیف. ابن اسحاق چنانکه در سیرت ابن هشام (2/ 186) آمده است. در سند آن جهالت وجود دارد.

[4]- به نقل از ابن هشام.

[5]- ابولبابه قبل از مسلمان شدن با ایشان هم پیمان بود. م.

[6]- این چنین در فتح الباری (291/7) آمده است.

[7]- ضعیف. ابن اسحاق چنانکه در سیره ابن هشام (3/ 142) که مرسل است و همچنین در سند آن مفید بن کعب است که مقبول است: التقریب (2/ 262) یعنی اگر متابعه شود. می‌گویم: البته این طرق دیگری نیز دارد. آلبانی در مورد آن در تحقیق فقه السیره غزالی سکوت کرده است: ص 335.

[8]- البدایه (119/4).

[9]- بخاری (3613).

[10]- ضعیف. طبرانی (2/ 70).

[11]- هیثمی (322/9) می‏گوید: دختر ثابت به قیس را نشناختم، و بقیه رجال وی رجال صحیح‌اند. ظاهر این است که، دختر ثابت بن قیس صحابی است، چون وی گفته است: از پدرم شنیدم. و حاکم (235/3) این را از عطا از دختر ثابت بن قیس به مانند آن به اختصار روایت نموده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...