پيروى پيامبر صل الله علیه و آله و سلم
نماز خواندن مردم در پیروى از نماز پیامبر صل الله علیه و آله و سلم
بخاری و مسلم از عایشه رضی الله عنها روایت نمودهاند که گفت: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم بوریایی داشت، که هنگام شب از آن به عنوان اطاق استفاده مینمود و در آن نماز میخواند، و در روز آن را پهن میکرد و بر آن مینشست. مردم شروع نموده نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم میآمدند، و به نمازش [اقتدا نموده با او]نماز میخواندند[1] حتی که زیاد شدند، آن گاه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از آنان روی گردانید و گفت: «ای مردم، از اعمال آنچه را بردارید که توان آن را داشته باشید، چون تا شما مانده و خسته نشوید، خداوند خسته و مانده نمیشود، و بهترین عملها نزد خداوند با دوامترین آنها است، اگرچه اندک باشد». و در روایتی آمده است: و آل محمد چون عملی را انجام میدادند، بر آن مداومت میکردند[2]-[3].
قصه مردم در انداختن انگشترهاىشان به خاطرى که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم انگشتر خود را انداخت
ابوداود از انس بن مالک رضی الله عنه روایت نموده که: وی در دست پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فقط یک روز یک انگشتر نقره را دید، آن گاه مردم همه انگشتر ساختند و پوشیدند، بعد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آن را انداخت، و مردم نیز [انگشترهای خود را] انداختند[4]. بخاری این را به مانند آن روایت نموده است، و در صحیحین از ابن عمر رضی الله عنهما روایت است که گفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم انگشتر طلایی به انگشت میکرد بعد از آن را انداخت و گفت: «ابداً این را نمیپوشم»، و مردم نیز انگشترهای خود را انداختند[5]-[6].
پیروى عثمان از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در ازار پوشیدن و طواف نمودن
ابن ابی شیبه از ایاس بن سلمه و او از پدرش روایت نموده، که گفت: قریش خارجه بن کرز را برای به دست آوردن خبر و جاسوسی نزد مسلمانان فرستادند، و او با ستایش و خوبگویی [از مسلمانان]برگشت، گفتند: تو یک اعرابی هستی، که سلاحها را برایت تکان دادهاند، و قلبت ترسیده است، و آنچه به تو گفته شد، و خود گفتهای ندانستهای. بعد از آن عروه بن مسعود رضی الله عنه را فرستادند، او آمد و گفت: ای محمد این سخن چیست؟ بهسوی ذات خداوند دعوت میکنی، و باز بهسوی قومت با این مردم اوباش، کسانی که میشناسی و کسانی که نمیشناسی آمدهای، تا روابط خویشاوندی ایشان را قطع کنی، و حرم ایشان را با خون و مالشان حلال بگردانی؟ پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گفت: «من بهسوی قومم جز جهت وصل رحمهای ایشان نیامدهام، خداوند آیین و دینشان را به دین بهتری از دینشان تبدیل مینماید، و زندگی بهتری از زندگی شان، به آنان نصیب میگرداند»، آن گاه وی نیز با ستایش و خوبگویی برگشت.
سلمه میگوید: و عرصه بر مسلمانی که در دست مشرکین گیر افتاده بودند تنگ و شدید شده بود، آن گاه پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم عمر رضی الله عنه را خواست و به او گفت: «ای عمر آیا پیام مرا به برادران مسلمانت که اسیراند میرسانی؟» گفت: نه ای پیامبر خدا، به خدا سوگند، من در مکه خویشاوندان نزدیک ندارم، غیر از من، [دیگران] اقارب زیادی دارند. آن گاه عثمان رضی الله عنه را خواست و بهسوی ایشان فرستاد، و عثمان رضی الله عنه با سواری خود حرکت کرد، تا اینکه به قرارگاه مشرکین آمد، و آنان او را مسخره نمودند و به او سخنان زشتی گفتند، بعد از آن ابان بن سعیدبن عاص پسر عمویش به وی پناه داد، و او را بر زین در پشت سر خود سوار نمود. هنگامی که رسید گفت: ای پسرعمو، چرا من تو را اینقدر فروتن میبینم؟ ازارت را دراز کن - ازار وی تا نصف ساقهایش بود - عثمان رضی الله عنه به او گفت: ازار پوشیدن صاحب ما همینطور است. و او در مکه آنچه را رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم گفته بود، به همه اسیران مسلمان رسانید.
سلمه میگوید: در حالی که ما آرام گرفته بودیم، منادی پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم فریاد نمود: ای مردم، به طرف بیعت بشتابید، به طرف بیعت بشتابید، روح القدس نازل شده است، در حالی ما به طرف رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم رفتیم، که وی در زیر درخت طلح[7] قرار داشت، و با او بیعت نمودیم. و این همان قول خداوند است:
﴿لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ﴾ [الفتح: 18].
ترجمه: «خداوند از مؤمنانی که در زیر آن درخت با تو بیعت کردند راضی و خوشنود شد».
میافزاید: و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم خود از طرف عثمان بیعت نمود، و یک دست خود را بر دیگرش گذاشت، و مردم گفتند: خوشی بادا به ابوعبداللَّه که در خانه [خدا]طواف میکند، و ما اینجا هستیم! پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «اگر وی چندین و چند سال هم درنگ کند، تا من طواف نکنم، طواف نمیکند»[8]-[9]. و ابن سعد(208) این را از ایاس بن سلمه از پدرش به شکل مختصر روایت کرده، و در روایت وی آمده: گفت: ای پسرعمو، تو را بسیار متواضع و فروتن میبینم! ازارت را چنان که قومت دراز میکند دراز کن، گفت: دوست ما همینطور تا نصف ساقهای خود ازار بر تن میکند، گفت: ای پسرعمو، به خانه طواف کن، گفت: ما چیزی را تا اینکه دوست مان انجام ندهد و ما نقش قدم او را پیروی نکنیم انجام نمیدهیم.
آنچه میان ابوبکر، عمر و زید رضی الله عنهم در جمع آورى قرآن اتفاق افتاد
طیالسی، ابن سعد[10]، احمد، بخاری، ترمذی، نسائی، ابن حبان و غیر ایشان از زیدبن ثابت رضی الله عنه روایت نمودهاند که گفت: ابوبکر رضی الله عنه هنگام جنگ اهل یمامه، در حالی که عمر رضی الله عنه نزدش تشریف داشت مرا خواست و گفت: این نزدم آمده به من خبر داد که قتل در این رزمگاه - یعنی روز یمامه - دامن گیر قاریان قرآن گردیده است، و من میترسم که قتل در رزمگاههای دیگر نیز دامن گیر قاریان قرآن شود، و قرآن از دست برود، و من بر آن شدم که آن را جمع کنی، آن گاه به او - یعنی به عمربن خطاب - گفتم: چگونه کاری را بکنیم که پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم آن را ننموده است؟ عمر به من گفت: این به خدا سوگند، خیر و خوبیست، و عمر تا آن وقت مرا در این کار تشویق و تاکید نمود، که خداوند سینهام را به آنچه که سینه وی را بدان گشوده بود گشود، و من نیز در این مورد به همان نظری رسیدم که عمر رضی الله عنه بر آن بود. زید میگوید: عمر نزد وی نشسته بود و حرف نمیزد. ابوبکر گفت: تو جوان عاقلی هستی، که متهمت نمیکنیم، و وحی را برای پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم مینوشتی، پس قرآن را جمع کن. زید میگوید: به خدا سوگند، اگر مرا به نقل کوهی ازکوهها امر مینمودند، از امرش به جمع آوری قرآن برایم ثقیلتر و گرانتر نمیبود. گفتم: چگونه کاری را میکنید که پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم آن را ننمود؟ گفت: به خدا سوگند، این خیر است، و ابوبکر تا آن وقت به من این حرفها را تکرار نمود، که خداوند سینهام را به آنچه که سینههای ابوبکر و عمر رضی الله عنهما را گشوده بود گشود، و در این مورد به همان نظری متقاعد شدم، که آن دو بر آن بودند، و شروع به پیگیری و جمع آوری قرآن از ورقهها، سنگها[11]، استخوانهای شانه، شاخههای خرما و سینههای مردان نمودم، و آخر سوره برائت را نزد خزیمه بن ثابت انصاری رضی الله عنه یافتم، که با هیچکسی غیر از وی نیافتمش:
﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ﴾ [التوبة: 128].
ترجمه: «رسولی از خود شما بهسویتان آمد که رنجهای شما بر او سخت است». تا به خاتمه سوره براءه.
و صحیفه هایی که قرآن در آنها جمع شده بود در زندگی ابوبکر رضی الله عنه نزد وی بودند، تا زمانی که خداوند وی را قبض نمود، بعد از آن در زندگی عمر رضی الله عنه نزد وی بودند، و پس از درگذشت او نزد حفصه بنت عمر رضی الله عنهما بودند[12]-[13].
ابوبکر رضی الله عنه و سوق دادن ارتش اسامه
و گفته ابوبکر رضی الله عنه گذشت: سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، اینکه از آسمان بیفتم، برایم محبوبتر و بهتر از این است، که آنچه را ترک نمایم که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به خاطر آن جنگیده است، مگر اینکه من هم به خاطر آن بجنگم، پس با عربها جنگید تا اینکه به اسلام برگشتند. این را عدنی از عمر رضی الله عنه روایت نموده است.
و نزد شیخین [بخاری و مسلم] و احمد از ابوهریره روایت است... حدیث را متذکر شده، و در آن آمده است: ابوبکر رضی الله عنه گفت: به خدا سوگند، با کسی که در میان نماز و زکات جدایی افکند و فرق قایل شود خواهم جنگید، چون زکات حق مال است، به خدا سوگند، اگر آنها ریسمانی را که برای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ادا مینمودند، به من ندهند و از من بازدارند، بخاطر همان ریسمان با آنان خواهم جنگید. و این قول ابوبکر رضی الله عنه گذشت: سوگند به ذاتی که خدایی غیر از وی نیست، اگر سگها پاهای ازواج رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را بکشند، در آن صورت هم ارتشی را که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم سوق داده است، بر نمیگردانم، و نه هم بیرقی راباز میکنم که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آن را بسته است، و اسامه را اعزام کرد. این را بیهقی از ابوهریره روایت نموده است. و نزد سیف از عروه روایت است که ابوبکر رضی الله عنه گفت: سوگند به ذاتی که جان ابوبکر در دست اوست، اگر گمان کنم که درندگان مرا میربایند به آن هم لشکر اسامه را چنان که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به آن امر نموده اعزام میکنم، و اگر در قریهها غیر از من کسی باقی نماند، باز هم آن را حرکت میدهم.
و نزد ابن عساکر از عروه روایت است، که ابوبکر رضی الله عنه گفت: آیا من ارتشی را که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم حرکت داده است، نگه دارم؟! در این صورت به کار بزرگی جرأت نمودهام!! سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، اینکه تمام عربها بر من حمله آورند، برایم محبوبتر است از این که ارتشی را نگه دارم که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آن را حرکت داده است!! ای اسامه با ارتشت به همان طرفی که به آن مأمور شدهای حرکت کن، و بعد از آن به همان جایی که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به تو در ناحیه فلسطین و بر اهل مؤته دستور داده است بجنگ، چون خداوند آنچه را میگذاری کفایت خواهد نمود. و نزد سیف از حسن روایت است که ابوبکر ریش عمر را گرفته، گفت: مادرت تو را از دست بدهد، و گمت کند، ای ابن خطاب! کسی را غیر از امیر رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم تعیین کنم؟! و این روایتها به شکل طولانی گذشتهاند.
آنچه میان عمر و دخترش حفصه رضی الله عنهما درباره لباس و طعام اتفاق افتاد
ابونعیم[14] از سعدبن ابی وقاص رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: حفصه دختر عمر به عمر رضی الله عنهما گفت: ای امیرالمؤمنین اگر لباسی را که از این لباست نرمتر باشد بپوشی و طعامی را که از این طعامت بهتر باشد بخوری بهتر است، چون خداوند جل جلاله در رزق وسعت آورده، و خیر را افزون نموده است! گفت: من با تو نزد نفس خودت دعوا میکنم[15]، آیا آن سختی و شدت را که پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم از زندگی میدید به یاد نداری، آن گاه به دنبال هم حوادث را برای او ذکر میکرد تا اینکه حفصه را به گریه آورد، و به او گفت: اگرچه تو آن را گفتی، به خدا سوگند، اگر بتوانم با آنان[16] در همان زندگی شدیدشان سهیم میگردم، تا باشد با آنان زندگی سعادتمندانهشان را درک نمایم[17].
قصه عمر رضی الله عنه هنگامى که پیراهن جدیدى برایش آورده شد
هَنّاد از ابواُمامه رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: در حالی که عمربن خطاب رضی الله عنه در میان عدهای از یاران خود قرار داشت، برایش پیراهن پنبهای آورده شد، و او آن را پوشید، و تا هنوز از استخوانهای ترقوهاش نگذشته بود، که گفت: ستایش خدای راست، که برایم لباسی داد که عورتم را به آن میپوشانم، و در زندگی ام خود را به آن آراسته میسازم. بعد از آن به طرف قوم روی آورد و گفت: آیا میدانید که من این کلمات را چرا گفتم؟ گفتند: نه، مگر اینکه به ما خبر بدهی، گفت: من روزی رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را مشاهده نمودم که برایش لباس جدیدی از خودش آورده شد، و او آن را پوشید و بعد از آن گفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي كَسَانِي مَا أُوَارِى بِهِ عَوْرَتِي وَأَتَجَمَّلُ بِهِ فِي حَيَاتِي» ترجمه: «ستایش خدایی راست که به من لباسی داد که عورتم را به آن میپوشانم، و در زندگی ام خود را به آن آراسته میسازم»، بعد گفت: «سوگند به ذاتی که مرا به حق مبعوث گردانیده است، هر بنده مسلمانی که خداوند به او لباس جدیدی بدهد، و او به لباس کهنه خود را به بنده مسلمان و مسکینی بپوشاند، و آن را جز برای خدا به او نپوشاند، تا آن وقت در پناه خدا، و در امان خدا و در ضمانت خدا میباشد که یک تار از آن لباس بر آن شخص در مرده و زندهاش باقی باشد». میگوید: بعد از آن عمر رضی الله عنه پیراهن خود را دراز نمود، و درآن زیادتر از انگشتانش را دید[18]، و به عبداللَّه گفت: ای پسرم تیغ را بیاور، وی برخاست و تیغ را آورد، و عمر آستین پیراهنش را در دستش اندازه نمود، و به زیادتر از انگشتانش متوجه شده، آن را قطع نمود. گفتیم: ای امیرالمؤمنین، آیا خیاطی را نیاوریم که این را بدوزد؟ گفت: نه، ابوامامه میگوید: عمر را بعد از آن دیدم که رشتههای آن پیراهن در انگشتانش پراکنده و منتشر بود، و او آن را نمیدوخت[19].
از ابن عمر رضی الله عنهما روایت است که گفت[20]: عمر پیراهن جدیدی را پوشید، و بعد از آن مرا با تیغی خواست و گفت: ای پسرم آستین پیراهنم را بکش، و دست خود را به سر انگشتانم بچسبان، و زیادی آن را قطع کن، آن گاه من هردو طرف آستینها را قطع نمودم، و دهن آستینها به شکلی قطع شدند، که با هم غیر موازی و نابرابر بودند. به او گفتم: پدر، اگر این را با قیچی برابر کنم، گفت: ای پسرم بگذارش، این چنین پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم را دیدم که مینمود، و آن پیراهن تا پاره شدنش بر تن عمر بود، و گاهی تارها را میدیدم که بر پاهایش میافتادند.
اقوال اصحاب در دست کشیدن بر حجر الاسود و رکنهاى دوگانه غربى
بخاری از اسلم روایت نموده، که عمربن خطاب رضی الله عنه به رکن[21] گفت: به خدا سوگند، من میدانم تو سنگی هستی که نه ضرر میرسانی و نه نفع، اگر من پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم را نمیدیدم که بر تو دست میکشد من هم بر تو دست نمیکشیدم. آن گاه بر آن دست کشید و گفت: ما را به تیز دور نمودن [در اطراف کعبه] چه، آن را به خاطری انجام دادیم، تا قوت خود را به مشرکین نشان دهیم[22]، و خداوند حالا ایشان را به هلاکت رسانیده است، بعد از آن گفت: چیزی است که پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم آن را انجام داده است، و دوست نداریم که ترکش کنیم[23]-[24].
و ابن ابی شیبه و دار قطنی در العلل از عیسی بن طلحه از مردی روایت نمودهاند که: وی پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را در حالی دید که نزد حجر الاسود ایستاده است و میگوید: «من میدانم تو سنگی هستی که نه ضرر میرسانی و نه نفع»، و بعد بوسیدش. سپس ابوبکر رضی الله عنه حج نمود، و نزد حجرالاسود ایستاد و گفت: من میدانم، تو سنگی هستی که نه ضرر میرسانی و نه نفع، و اگر رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را نمیدیدم که تو را میبوسید نمیبوسیدمت[25].
و احمد[26] از یعلی بن امیه رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: با عثمان رضی الله عنه طواف نمودم، و بر رکن دست کشیدیم، یعلی میگوید: من به طرف نزدیک خانه بودم، هنگامی که به رکن غربی[27] که نزدیک حجر الاسود قرار دارد رسیدیم دست وی را دراز کردم تا [بر آن] دست بکشد و استلام کند. گفت: چه میخواهی؟ گفتم: آیا دست نمیکشی؟ پاسخ داد: آیا با پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم طواف ننمودی؟ گفتم: بلی: [طواف نمودم]، گفت: آیا وی را دیدی که به این دو رکن غربی دست بکشد؟ گفتم: نه، افزود: آیا برایت در او الگویی نیک نیست؟ گفتم: آری، گفت: پس این را بگذار[28].
آنچه میان ابن عباس رضی الله عنهما و یک اعرابى درباره شربت نبیذ واقع شد
احمد از بکر بن عبداللَّه روایت نموده، که اعرابیی به ابن عباس رضی الله عنهما گفت: چرا آل معاویه شربت، آب و عسل میدهند، و آل فلان شیر میدهند، و شما شربت نبیذ[29] میدهید؟ آیا این بر اثر بخلتان است، یا نیازمندی دارید؟ ابن عباس پاسخ داد: نه ما بخیل هستیم، و نه هم نیازمندی داریم، ولی پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم روزی که اسامه بن زید نیز در عقبش سوار بود، آمد و نوشیدنی خواست و ما از این - یعنی شربت نبیذ - به او دادیم، و او از آن نوشید و گفت: «خوب کردید، اینطور بسازید!»[30].
از جعفربن[31] تمام روایت است، که گفت: مردی نزد ابن عباس رضی الله عنهما آمد و گفت: درباره این آب کشمش که برای مردم میدهید چه فکر میکنی؟ آیا این سنتی است، که از آن پیروی میکنید، یا اینکه این را از شیر و عسل بر خود آسانتر میبینید؟ ابن عباس گفت: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم نزد عباس در حالی آمد که وی به مردم نوشیدنی میداد، و گفت: «به من نوشیدنی بده، آن گاه عباس کاسههای بزرگی از نبیذ را خواست، و کاسهای از آنها را برای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم داد و او نوشید، و گفت: «خوب کردید، اینطور بسازید!» ابن عباس میگوید: بنابراین خوشم نمیآید که این شربت نبیذ برایم به شربت عسل و شیر تبدیل شود، البته به خاطر قول رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ، «خوب کردید اینطور بسازید».
قصههاى ابن عمر رضی الله عنهما در پیگرى آثار پیامبر صل الله علیه و آله و سلم
احمد از ابن سیرین روایت نموده، که گفت: من با ابن عمر رضی الله عنهما در عرفات بودم، هنگامی که وی رفت من نیز با او رفتم و نزد امام آمد و با وی نماز ظهر و عصر را به جای آورد، بعد از آن ایستاد، من و همراهانم نیز توقف نمودیم، تا اینکه امام حرکت کرد. و ما نیز با وی حرکت کردیم تا اینکه به تنگه مأزمین رسید[32]، و شتر خود را خوابانید و ما نیز شترهای خویش را خوابانیدیم، فکر مینمودیم که وی نماز میخواند. غلامش که شتر وی را محکم میگرفت گفت: وی نماز نمیخواند، وی به یاد آورد که هنگامی پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به این مکان رسید قضای حاجت نمود، وی دوست دارد که او نیز در این مکان قضای حاجت نماید[33].
و بزار به اسنادی که در آن باکی نیست[34] از ابن عمر رضی الله عنهما روایت نموده که: روی بهسوی درختی میان مکه و مدینه میآمد و زیر آن استراحت میکرد و میگفت: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم این چنین مینمودند[35]-[36].
و ابن عساکر از نافع روایت نموده که: ابن عمر رضی الله عنهما آثار رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را پیگیری مینمود، و در هر جایی که نماز خوانده بود نماز میخواند. حتی که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم زیر درختی رفته بود، و ابن عمر رضی الله عنهما همیشه زیر آن درخت میرفت و در پایش آب میریخت تا خشک نگردد[37]-[38].
و احمد و بزار به اسناد جید از مجاهد روایت نمودهاند که گفت: در سفری با ابن عمر رضی الله عنهما بودیم، وی بر مکانی عبور نمود، و از آن منحرف شد، بعد پرسیده شد که این کار را چرا نمودی؟ گفت، پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم را دیدم که اینطور نمود و من نیز چنان نمودم[39]. این چنین در الترغیب (46/1) آمده است.
و نزد ابونعیم در الحلیه (310/1) از نافع از ابن عمر رضی الله عنهما روایت است که: وی در طریق مکه بود و زمام سواری خود را گرفته [اینسو و آنسو] میگردانید و میگفت: شاید قدم به جای قدم بخورد - یعنی [قدم مرکب خودش به جای] قدم مرکب پیامبر صل الله علیه و آله و سلم -. و نزد ابونعیم همچنان از نافع روایت است که گفت: اگر به ابن عمر رضی الله عنهما در وقت پیگیری اثر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم میدیدی، میگفتی: این دیوانه است! این را حاکم (561/3) به مانند آن از نافع روایت نموده است. و نزد ابن سعد (107/4) از عایشه رضی الله عنها روایت است که گفت: آثار و پیگردهای پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را چنان که ابن عمر پیگیری مینمود هیچ کسی پیگیری نمیکرد. و نزد ابونعیم (310/1) از عاصم احول از کسی که به وی حدیث بیان نموده، روایت است که گفت: اگر ابن عمر رضی الله عنهما را کسی در پیگیری آثار پیامبر صل الله علیه و آله و سلم میدید گمان میکرد که وی را آفتی رسیده است. و از اسلم روایت است که گفت: اگر شتری بچهاش را در زمین بیابانی گم مینمود، در پیگیری اثر آن نسبت به ابن عمر در پیگیری اثر عمربن خطاب رضی الله عنهما جدیتر و تلاش کنندهتر نمیبود.
و عبدالرزاق از عبدالرحمن به امیه بن عبداللَّه روایت نموده که: وی به این عمر رضی الله عنهما گفت: نماز خوف و نماز اقامت را در قرآن مییابیم، ولی نماز مسافر را نمییابیم؟ ابن عمر پاسخ داد: خداوند نبی اش را در حالی مبعوث نمود که ما خشکترین مردم بودیم، بنابراین چنان عمل میکنیم که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم عمل نمود[40]. و نزد ابن جریر از امیه بن عبداللَّه بن خالدبن اسید روایت است که: وی به عبداللَّه بن عمر رضی الله عنهما گفت: ما در کتاب خداوند جل جلاله قصر نماز خوف را مییابیم و قصر نماز سفر را نمییابیم؟ عبداللَّه پاسخ داد: ما نبی مان صل الله علیه و آله و سلم را دریافتیم که عملی را انجام میداد و بدان عمل مینماییم.
نزد وی همچنان از وارد بن ابی عاصم روایت است که: وی با ابن عمر رضی الله عنهما در منی روبرو شد و او را از نماز در سفر پرسید، وی گفت: دو رکعت، پرسید: در حالی که ما اینجا در منی هستیم چه فکر میکنی؟ آن گاه وی را دلتنگی فرا گرفت و گفت: وای بر تو! آیا از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شنیدهای؟ گفتم: آری، و به وی ایمان آوردهام! فرمود: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم وقتی که بیرون میشد، دو رکعت نماز میگزارد، اگر خواسته باشی بخوان یا بگذار.
و نزد وی همچنان از ابومُنِیب جُرَشِی روایت است که گفت: به ابن عمر رضی الله عنهما گفته شد: قول خداوند چنین است:
﴿وَإِذَا ضَرَبۡتُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَلَيۡسَ عَلَيۡكُمۡ جُنَاحٌ﴾ [النساء: 101].
ترجمه: «و وقتی که در زمین سفر کردید بر شما گناهی نیست...».
و حالا در امن هستیم و نمیترسیم آیا نماز را قصر بخوانیم؟ فرمود: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم برای شما الگوی نیکی است[41].
ابن خزیمه در صحیح خود و بیهقی از زیدبن اسلم روایت نمودهاند که گفت: ابن عمر رضی الله عنهما را دیدم که دکمههای خود را باز نموده نماز میگزارد، سببش را از وی پرسیدم، فرمود: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را دیدم که چنین مینمود[42]-[43].
معاویه بن قُرَّه و بازگذاشتن دکمههایش به پیروى از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم
ابن ماجه و ابن حبان در صحیح خود - لفظ از وی است - از عروه بن عبداللَّه بن قشیری روایت نمودهاند که گفت: معاویه بن قره از پدرش رضی الله عنه برایم حدیث بیان نموده، که گفت: در گروهی از مزینه نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آمدم. و با او بیعت نمودیم و دکمههایش باز بودند، آن گاه دستم را در گریبان پیراهن وی داخل نمودم و خاتم[44] را لمس کردم. عروه گفت: معاویه و فرزندش را (هرگز) در زمستان و تابستان ندیدم که دکمههایشان بسته باشد. و در نزد ابن ماجه آمده: دکمههای هردویشان باز میبود[45]-[46].
[1]- البته این در نمازهای نفل و نمازهای تهجد بود نه در نمازهای فرض. م.
[2]- این چنین در الترغیب (89/5) آمده است.
[3]- بخاری (1151) مسلم (782).
[4]- صحیح. ابوداوود (4221) آلبانی آن را در صحیح ابوداوود (3555) صحیح دانسته است.
[5]- این چنین در البدایه (3/6) آمده است.
[6]- بخاری (6651) مسلم (2091).
[7]- درخت بزرگ و خارداری است در ریگستان، ام غیلان و مغیلان نیز گفته میشود.
[8]- این چنین در الکنز (84/1) آمده است. و این را رویانی و ابویعلی و ابن عساکر از ایاس بن سلمه از پدرش به اختصار روایت نمودهاند، چنانکه در الکنز (56/8) آمده است.
[9]- ابن ابی شیبة (8/ 511).
[10]- ابن سعد (461/1).
[11]- البته سنگهای نازک و سفید.
[12]- این چنین در کنز العمال (279/1) آمده است.
[13]- بخاری (4986) احمد (1/ 10) ترمذی (3103).
[14]- الحلیه (48/1).
[15]- یعنی در دعوای خویش قضاوت را به نفس خودت میگذارم. م.
[16]- رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم و ابوبکر رضی الله عنه . م.
[17]- این را ابن سعد (199/3) از مصعب بن سعد به مانند آن روایت نموده است. و روایتهای طولانی و مجمل در این باره در زهد و پارسایی عمر رضی الله عنه گذشت.
[18]- یعنی: آستینهایش را از انگشتانش درازتر یافت. م.
[19]- این چنین در الکنز (55/8) آمده است.
[20]- الحلیه (45/1).
[21]- یعنی حجرالاسود.
[22]- عمر رضی الله عنه به این گفته خود به آن قول پیامبر صل الله علیه و آله و سلم اشاره میکند که در عمره القضاء هنگامی که در مقابل دیدگان مشرکین طواف مینمودند، گفت: «خداوند مردی را رحم کند، که امروز قوتی از نفس خود برایشان نشان دهد».
[23]- این چنین در البدایه (153/5) آمده است.
[24]- بخاری (1605).
[25]- این چنین در کنزالعمال (34/3) آمده است.
[26]- احمد (70/1).
[27]- ممکن هدف وی رکن عراقی باشد.
[28]- ضعیف. احمد (1/ 70) در سند آن یک مجهول است. شیخ احمد شاکر آن را ضعیف دانسته است.
[29]- آب شیرین شده توسط خرما یا کشمش.
[30]- صحیح. احمد (2/ 131).
[31]- ابن سعد (16/4).
[32]- تنگاییست در بین مزدلفه و عرفات.
[33]- در الترغیب (47/1) میگوید: این را احمد روایت نموده، و از راویان آن در صحیح [بخاری] روایت نقل شده و به آنها اعتماد کرده شده است.
[34]- و اسناد لابأس به. م.
[35]- این چنین در الترغیب (46/1) آمده است. و هیثمی (175/1) میگوید: رجال آن موثق هستند.
[36]- صحیح. احمد (2/ 131) آلبانی آن را در صحیح الترغیب (48) صحیح دانسته است.
[37]- این چنین در کنزالعمال (59/7) آمده است.
[38]- حسن. بزار (1/ 81/ 129) در آ« محمد بن عباد الهنائی است که صدوق است و بقیه رجال آن رجال شیخین هستند. آلبانی آن را در صحیح الترغیب (47) حسن دانسته است.
[39]- صحیح. ابن عساکر در مختصر تاریخ دمشق (13/ 159).
[40]- عبدالرزاق در مصنف خود (4276).
[41]- این چنین در الکنز (240/4) آمده است.
[42]- این چنین در الترغیب (46/1) آمده است.
[43]- ضعیف. ابن خزیمه و ابویعلی (10/ 14) آلبانی آن را در ضعیف الترغیب (34) ضعیف دانسته است.
[44]- مهر نبوت را.
[45]- این چنین در الترغیب (45/1) آمده است. این را همچنان بغوى و ابن سکن، چنانکه در الإصابه (233/3) آمده، روایت کردهاند. و ابن سعد (460/1) مانند این را روایت نموده است.
[46]- صحیح. ابن ماجه (3578) ابن حبان (5452) و ابوداوود و ابن سعد و ترمذی در الشمائل. آلبانی آن را در صحیح ابن ماجه صحیح دانسته است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر