اعتراض پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بر کسى که غیبت مردى را نمود که بر وى حد سنگسار جارى شده بود
عبدالرزاق و ابوداود از ابوهریره رضی الله عنه روایت نمودهاند که گفت: اسلمی[1] نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آمد، و چهار مرتبه بر نفس خود شهادت داد، که وی با زنی زنا نموده است. و در هر مرتبه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از وی روی میگردانید... و حدیث را متذکر شده، و در آن آمده: پس پیامبر صل الله علیه و آله و سلم دستور داد، و او سنگسار گردید. آن گاه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم دو تن از اصحاب خود را شنید که یکی به دیگری میگفت: به این مردنگاه کن، خداوند [گناهش را] بر وی پوشانده بود، ولی نفسش او را نگذاشت، تا اینکه چون سگ سنگسار شد، و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در مقابل آنها سکوت نمود، و بعد از آن ساعتی راه پیمود، تا اینکه به مرده خری گذشت که به پشت افتاده و پاهایش بلند شده است[2]. و گفت: «فلان و فلان کجااند؟» آن دو گفتند: ما اینجا هستیم ای رسول خدا، گفت: «پیاده شوید و از مرده این خر بخورید» آن دو گفتند: ای نبی خدا - خدا برایت مغفرت کند - کی از این میخورد؟ فرمود: «آنچه در باره آبروی برادرتان پیشتر گفتید، از خوردن خود مرده شدیدتر [و بدتر] است، سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، وی اکنون در نهرهای جنت است و در آنها غوطه میزند»[3]-[4].
و عبدالرزاق از ابن المنکدر روایت نموده که: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم زنی را رجم نمود، آن گاه بعضی از مسلمانان گفتند: عمل این باطل شد، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «بلکه این کفاره آنچه است که عمل نموده بود، ولی تو به این عمل خود محاسبه میشوی»[5]-[6].
حدیث حضرت عایشه و زید بن اسلم درباره صفیه و زن دیگرى
ابوداود، ترمذی و بیهقی از عایشه رضی الله عنها روایت نمودهاند که گفت: به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گفتم: از صفیه اینقدر و اینقدر برایت کافیست - بعضی راویان گفتهاند: هدفش کوتاه بودن وی است - پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «همانا کلمهای گفتی که اگر با آب دریا مخلوط شود، آن را آلوده میسازد»، عایشه رضی الله عنها میافزاید: و ساز انسانی[7] را برایش گرفتم، گفت: «دوست ندارم، که ساز انسانی را برایم بگیری و برایم اینقدر و اینقدر بود»[8]. ترمذی میگوید: حدیث حسن و صحیح است. و نزد ابوداود همچنان از وی روایت است که: شتر صفیه بنت حیی مریض شد، و نزد زینب رضی الله عنهما شتر اضافه وجود داشت، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به زینب گفت: «شتری به وی بده»، گفت: من برای آن یهودی میدهم؟ آن گاه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم خمشگین شد، و در ماههای ذی الحجه، محرم و مدتی از صفر [از وی] جدایی اختیار نمود. این چنین در الترغیب (284/4) آمده است. و این را ابن سعد (127/8) به مانند آن روایت نموده، و در حدیث وی آمده: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم وی را در ماههای ذی الحجه و محرم دو ماه یا سه ماه ترک نمود، و نزدش نمیآمد. زینب میگوید: حتی که از وی ناامید شدم.
و در نزد ابن ابی الدنیا از وی روایت است که گفت: من یکبار به زنی در حالی که نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بودم گفتم: این دامن دراز است، گفت: «بینداز، بینداز»، و من پارچهای از گوشت را انداختم. این چنین در الترغیب (284/4) آمده است[9].
و ابن سعد[10] از زیدبن اسلم روایت نموده که: زنان نبی خدا صل الله علیه و آله و سلم در همان مریضی که در آن درگذشت، به اطرافش جمع شدند، و صفیه بنت حیی گفت: من به خدا سوگند، ای نبی خدا، دوست دارم آنچه بر توست به من میبود[11]، آن گاه زنان پیامبر صل الله علیه و آله و سلم با چشمان و ابروان خویش به طرف وی اشاره کردند، و رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آنها را دید و فرمود: «دهنهای خویش را به آب بشویید»، گفتند: از چه چیز، ای نبی خدا، گفت: «از چشم و ابرو زدنتان به طرف همصبحت تان، به خدا سوگند، وی راستگو و صادق است!»[12]-[13].
انکار پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بر بعضى اصحاب خود وقتى که زبان به غیبت گشودند
ابویعلی و طبرانی از ابوهریره رضی الله عنه روایت نمودهاند، که گفت: در حالی که نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بودیم، مردی برخاست، گفتند: ای پیامبر خدا، چقدر عاجز و ناتوان است! یا گفتند: فلان چقدر ضعیف است! پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «همصحبت خویش را غیبت نمودید، و گوشتش را خوردید». و لفظ طبرانی چنین است که: مردی از نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم برخاست، و در برخاستن وی ناتوانیی را دیدند و گفتند: فلان چقدر ناتوان و عاجز است! رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «برادرتان را خوردید، و غیبتش نمودید»[14]-[15].
و طبرانی این را از معادبن جبل رضی الله عنه به معنای سیاق اول روایت نموده، و در آن افزوده است: گفتند: ای رسول خدا، آنچه را در وی بود گفتیم، فرمود: «اگر چیزی را که در وی نیست گفته باشید، بر وی بهتان بستهاید»[16]-[17].
و اصبهانی به اسناد حسن از عمروبن شعیب از پدرش و او از پدربزرگش روایت نموده که: آنها مردی را نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم متذکر شدند و گفتند: تا به وی طعام داده نشود نمیخورد، و تا مرکبش زین[18] نگردد سفر نمیکند. آن گاه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گفت: «وی را غیبت نمودید»، گفتند: ای رسول خدا، همان چیزی را که در وی است، بیان نمودیم، گفت: «همین برایت کافیست که برادرت را به آنچه در وی است یاد کنی»[19]-[20].
و ابن ابی شیبه و طبرانی - لفظ از طبرانی است و راویان وی نیز راویان صحیح میباشند - از ابن مسعود رضی الله عنه روایت نمودهاند که گفت: ما نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بودیم، مردی برخاست، و مرد دیگری بعد از وی درباره او چیز بدی گفت: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «خود را حلال بگردان[21]» گفت: از چی خود را حلال بگردانم؟ پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گفت: «تو گوشت برادرت را خوردی!»[22]-[23].
قصه دو دختر که از طعام روزه گرفتند و به غیبت افطار نمودند
ابوداود، طیالسی، ابن ابی الدنیا در ذم غیبت و بیهقی از انس بن مالک رضی الله عنه روایت نمودهاند که گفت: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم مردم را به یک روز روزه گرفتن امر نمود و گفت: «هیچ یک از شما تا به او اجازه ندادهام افطار نکند»، مردم روزه گرفتند، تا اینکه غروب کردند، آن گاه مردی میآمد و میگفت: ای پیامبر خدا من روزه گرفتم به من اجازه بده تا افطار کنم، و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به او اجازه داد و یک نفر یک نفر آمدند تا اینکه مردی آمد و گفت: ای پیامبر خدا، دو دختر از اهل تو روزه گرفتهاند، و از آمدن نزدت حیا میکنند، برایشان اجازه بده تا افطار کنند. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از وی روی گردانید، باز دوباره نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آمد، و از وی روی گردانید، باز نزد وی آمد، و او از وی روی گردانید. باز نزد وی آمد و او از وی روی برگردانید وگفت: «آن دو روزه نگرفتهاند، چگونه کسی که امروز را در خوردن گوشت مردم سپری نموده روز گرفته است؟! برو و آنها را امر کن، اگر روزه دار بودهاند، باید هر دوشان استفراغ نمایند، بعد وی به طرف آنها برگشت، و آنان را خبر داد، و هردو استفراغ نمودند، و هر یکی بستهای از خون را استفراغ نمود. باز به طرف پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بازگشت و او را خبر داد. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، اگر آنها در شکمهایشان باقی میماند، حتما هردویشان را آتش میخورد»[24]. این را احمد، ابن ابی الدنیا، و بیهقی از روایت مردی که نام برده نشده است از عبید مولای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به مانند آن روایت نمودهاند، مگر که احمد گفته است: برای یکی از آنها گفت: «استفراغ کن»، و او ریم و خون و زرد آب و گوشت استفراغ نمود، حتی اینکه نصف کاسه را پر ساخت، بعد برای دیگرش گفت: «استفراغ کن» و او نیز ریم و خون و زرد آب و گوشت تازه و غیر آن استفراغ نمود، و کاسه پر شد، بعد از آن فرمود: «این دو از آنچه خداوند برایشان حلال نموده بود روزه گرفتند، و به آنچه خداوند آن را برایشان حرام نموده بود افطار کردند، با یکدیگر نشستند، و شروع به خوردن گوشت مردم نمودند»[25]-[26].
قصه ابوبکر و عمر رضی الله عنهما با مردى که خدمت آنها را مىنمود
حافظ ضیاء مقدسی در کتاب المختاره از انس بن مالک رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: عربها در سفرها یکدیگر را خدمت مینمودند، و با ابوبکر و عمر رضی الله عنهما مردی بود که خدمتشان را میکرد، آن دو خوابیدند و برخاستند، و او برایشان طعامی آماده نکرده بود. گفتند: این آدم پر خوابی است، و بیدارش نمودند، و به او گفتند: نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم برو و به او بگو: ابوبکر و عمر برایت سلام تقدیم میدارند، و از تو نان خورش میخواهند. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گفت: «آن دو نانخورش خوردهاند»، ابوبکر و عمر آمدند و گفتند: ای پیامبر خدا، از چه نانخورش خوردهایم؟ گفت: «از گوشت برادرتان! سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، من گوشت وی را در میان دندانهای ثنایای شما میبینم» پس آن دو رضی الله عنهما گفتند: ای پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم برای ما مغفرت بخواه، گفت: «از وی خواهش کنید تا برایتان مغفرت بخواهد»[27]-[28].
تجسس عورتها و امور پوشیده مسلمان[29]
برگشتن عمر رضی الله عنه از شرابخواران و ترک آنها
عبدالرزاق عبیدبن حمید و خرائطی از مسوربن مخرمه از عبدالرحمن بن عوف روایت نمودهاند که: وی با عمربن خطاب رضی الله عنهم شبی در مدینه گردش نمودند، و در حالی که آنها میرفتند، چراغی در خانهای برایشان روشن معلوم شد، و به طرف آن در حرکت کردند، هنگامی که به آن نزدیک شدند، دیدند دروازه بسته است، و در خانه گروهی که آوازهایشان بلند میشود قرار دارند، و چیزی میگویند که فهمیده نمیشود. عمر رضی الله عنه در حالی که دست عبدالرحمن را گرفته بود گفت: آیا میدانی که این خانه کیست؟ گفت: این خانه ربیعه بن امیه بن خلف است، و آنها اکنون شراب مینوشند، چه فکر میکنی؟ گفت: من بر آن هستم که ما عملی را انجام دادیم که خداوند از آن نهی نموده است،: خداوند گفته است:
﴿وَ لَا تَجَسَّسُواْ﴾ [الحجرات: 12].
ترجمه: «و تجسس نکنید».
و ما تجسس نمودیم، بعد عمر رضی الله عنه از آنها برگشت و آنان را به همان حال رها کرد[30].
قصه عمر رضی الله عنه با مردى و با گروهى در این باره
ابن منذر و سعیدبن منصور از شعبی روایت نمودهاند که: عمربن خطاب رضی الله عنه مردی از یاران خود را نیافت، آنگاه عمر به ابن عوف رضی الله عنه گفت: بیا تا منزل فلان برویم و ببینیم، بعد هردو به منزل وی آمدند، و دروازه او را باز یافتند، و خودش نشسته بود، و همسرش چیزی رادر ظرف برای وی میریخت، و آن را به جلوی رویش گذاشت، آن گاه عمر به ابن عوف گفت: این همان چیزی است، که وی را از ما مشغول گردانیده است، ابن عوف به عمر گفت: چه میدانی که در ظرف چیست؟ عمر گفت: آیا میترسی که این تجسس باشد؟ گفت: بلکه این تجسس است. عمر فرمود: توبه این عمل چیست؟ گفت: او را از چیزی که در آن دیدی آگاه مساز، و در نفست در ارتباط به وی جز خیر نباشد، آن گاه هردو برگشتند[31].
و عبدالرزاق از طاووس روایت نموده که: عمربن خطاب رضی الله عنه جهت نگهبانی و حراست کاروانی که در ناحیه مدینه منزل گرفته بودند شبی بیرون شد، و در یک وقت شب بر خانهای گذشت، که در آن گروهی شراب مینوشیدند، و آنان را صدا نمود، آیا فسق میکنید؟! آیا فسق میکنید؟! آن گاه بعضی آنها گفتند: تو را خداوند از این کار نهی نموده است! بعد عمر برگشت، و آنها را ترک نمود[32].
داخل شدن عمر رضی الله عنه بر خوانندهاى از بالاى دیوار در خانهاش
خرائطی از ثور کندی روایت نموده که: عمربن خطاب رضی الله عنه شب هنگام در مدینه گشت مینمود، آن گاه صدای مردی را در خانهای شنید که شعر میخواند، وی از راه دیوار بر وی داخل شد و گفت: ای دشمن خدا، آیا گمان نمودی که خداوند تو را در گناه و معصیت محفوظ و پوشیده میدارد، گفت: و تو، ای امیرالمؤمنین، بر من عجله مکن، اگر من در یک مورد خدا را معصیت نموده باشم، تو در سه مورد خدا را نافرمانی نمودهای! خداوند گفته است:
﴿وَ لَا تَجَسَّسُواْ﴾ [الحجرات: 12].
ترجمه: «و تجسس نکنید».
تو تجسس نمودی. و گفته است:
﴿وَأۡتُواْ ٱلۡبُيُوتَ مِنۡ أَبۡوَٰبِهَا﴾ [البقرة: 189].
ترجمه: «و در خانهها از دروازههای آن در آیید».
تو از دیوار بر من داخل شدی، و بدون اجازه بر من وارد شدی! و خداوند تعالی گفته است:
﴿لَا تَدۡخُلُواْ بُيُوتًا غَيۡرَ بُيُوتِكُمۡ حَتَّىٰ تَسۡتَأۡنِسُواْ وَتُسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَهۡلِهَا﴾ [النور: 27].
ترجمه: «به خانه هایی که غیر خانههای شماست تا آنکه اجازه نگیرید و بر اهل آن سلام نکنید، داخل نشوید».
عمر رضی الله عنه گفت: آیا اگر تو را عفو کنم خیری در تو سراغ است؟ گفت: آری، آن گاه او را معاف نمود و بیرون شده ترکش نمود[33].
قصه وى با مرد بزرگ سالى در این باره
ابوالشیخ از سدی روایت نموده، که گفت: عمربن خطاب رضی الله عنه بیرون آمد، و در حالی که عبداللَّه بن مسعود رضی الله عنه همراهش بود روشنی آتشی را دید، و آن روشنی را دنبال نمود، تا اینکه داخل منزلی شد و دید که چراغی در خانهای افروخته شده است، داخل آن خانه شد، این واقعه در دل شب بود، و متوجه شد که مرد کهن سالی نشسته است، و در پیش رویش شرابی گذاشته شده است، و کنیز آوازخوانی در جلویش میخواند، مرد کهن سال بدون اینکه مطلع شود، عمر رضی الله عنه بر وی هجوم آورد و گفت: مثل امشب دیگر منظر زشتتری ندیدم، آن هم از پیرمردی که انتظار اجل خود را دارد!! آن گاه وی سر خود را به طرف او بلند نموده گفت: آری، ای امیرالمؤمنین، آنچه را تو انجام دادی زشتتر است! آیا در حالی تجسس نمودی که از تجسس نهی شده[34] و بدون اجازه وارد منزل شدی؟ عمر رضی الله عنه گفت: راست گفتی، و بعد از آن در حالی که پیراهن خود را دندان گرفته بود و گریه مینمود بیرون آمد، و میگفت: عمر را مادرش گم کند، اگر پروردگارش او را مغفرت نکند، این مرد را در حالی دید که این کار را از اهل خود هم پنهان مینمود، ولی حالا میگوید مرا عمر دید، و به آن ادامه میدهد و پی در پی انجامش میدهد. بعد آن پیرمرد مجلس عمر رضی الله عنه را برای مدتی ترک نمود، و بعد از آن روزی در حالی که عمر نشسته بود، به صورت مخفیانه آمد، و در آخرهای مردم نشست، عمر رضی الله عنه وی را دید و گفت: این شیخ را نزد من بیاورید، آن گاه کسی نزدش آمد و به او گفت: جواب بگو[35]، وی برخاست، و فکر مینمود که عمر رضی الله عنه به خاطر چیزی که از وی دیده، او را تنبیه خواهد کرد، عمر گفت: به من نزدیک شو، و او را آنقدر به خود نزدیک ساخت تا در پهلویش نشاند و گفت: گوشت را به من نزدیک کن، آن گاه دهان خود را به گوشش برده گفت: سوگند به ذاتی که محمد صل الله علیه و آله و سلم را به حق پیامبر مبعوث نمود، است، آنچه را از تو دیدم به هیچ کسی از مردم خبر ندادهام، و نه به ابن مسعود که همراهم بود، پیرمرد گفت: ای امیرالمؤمنین گوشت را به من نزدیک کن، آن گاه دهن خود را به گوشش برده گفت: و من هم، سوگند به ذاتی که محمد را به حق پیامبر مبعوث نموده است، تا اکنون که در همین جایم نشستم، به آن بازنگشتهام، آن گاه عمر صدای خود را بلند نموده تکبیر گفت، و مردم نمیدانستند که از چه تکبیر میگوید[36].
طبرانی از ابوقلابه روایت نموده، که به عمر رضی الله عنه اطلاع داده شد که: ابومحجن ثقفی در خانه خود با یارانش شراب مینوشد، عمر رضی الله عنه به راه افتاد و نزد وی وارد شد، و دید که جز یک تن دیگر کسی نزدش نمیباشد، پس ابومحجن گفت: ای امیرالمؤمنین، این کار تو جایز نیست، چون خداوند تو را از تجسس نهی نموده است، عمر رضی الله عنه گفت: این چه میگوید؟ زیدبن ثابت و عبدالرحمن بن ارقم رضی الله عنهما به او گفتند: ای امیرالمؤمنین او راست میگوید: این از تجسس است، آن گاه عمر رضی الله عنه بیرون آمد و او را رها نمود[37]-[38].
[1]- نامش ماعز است.
[2]- یعنی از بس که گندیده بود و ورم کرده بود پاهایش بلند شده بود. م.
[3]- این چنین در الکنز (93/3) آمده، و ابن حبان این را در صحیح خود از ابوهریره به مانند آن، چنان که در الترغیب (288/4) آمده، روایت کرده است و بخاری این را در الأدب (ص 108) به مانند آن ولی به اختصار روایت نمودهاست، و ابن حبان آن را، چنانکه حافظ در الفتح (361/10) گفته، صحیح دانسته است.
[4]- ضعیف. ابوداوود (4428) آلبانی آن را در ضعیف الجامع (1333) ضعیف دانسته است. در اسناد آن یک ناشناخاته است.
[5]- این چنین در الکنز (93/3) آمده است.
[6]- ضعیف. عبدالرزاق در مصنف خویش (9/ 1334) که مرسل است.
[7]- یعنی حرکاتی مشابه با تقلید از وی انجام داد. م.
[8]- صحیح. ترمذی (2502) و (2503) ابوداوود (4788) آلبانی آن را در صحیح ابوداوود (10/ 40) و صحیح ترمذی (2034) صحیح دانسته است.
[9]- ضعیف. ابوداوود (4602) آلبانی آن را در ضعیف ابی داوود (999) ضعیف دانسته است.
[10]- 128/8.
[11]- یعنی دوست دارم که مریضی تو در جان من باشد و تو خوب باشی. م.
[12]- سند این، چنانکه در الإصابه (348/4) آمده، حسن میباشد. و ابن سعد (313/2) همچنان این را از طریق عطاء بن یسار به معنای آن روایت نموده است.
[13]- ضعیف. ابن ابی الدنیا در ذم الغیبة در اسناد آن غبطة بنت خالد و هنید بن القاسم هستند که ناشناختهاند. آلبانی آن را در ضعیف الترغیب (1680) ضعیف دانسته است.
[14]- این چنین در الترغیب (285/4) آمده استهیثمی (94/8) میگوید: در اسناد این دو روایت محمد بن ابی حمید آمده، و برای وی حماد گفته میشود، و خیلی ضعیف است.
[15]- بسیار ضعیف. ابویعلی (6151) طبرانی در اوسط (1/ 283_ 284/ 461) سپس گفته است: «جز حماد بن ابی حمید کسی آن را روایت نکرده است.» /. و چنانکه هیثمی (8/ 94) میگوید بسیار ضعیف است. آلبانی آن را در ضعیف الترغیب (1681) ضعیف دانسته است.
[16]- هیثمی (94/8) میگوید: در این علی بن عاصم آمده، و ضعیف است.
[17]- ضعیف. طبرانی (20/ 29) در سند آن علی بن عاصم، صدوقی است که اشتباه میکند.
[18]- یا اینکه پالان نگردد. م.
[19]- این چنین در الترغیب (285/4) آمده است.
[20]- حسن لغیره. نگا: صحیح الترغیب (2836).
[21]- یعنی از این غیبت که کردی توبه کن. م.
[22]- این چنین در الترغیب (285/4) آمده است. و در آنچه هیثمی (94/8) نقل نموده آمده: «خلال کن» گفت: از چی [دندانهای خود را] خلال کنم ای پیامبر خدا، من گوشت نخوردهام؟!.
[23]- صحیح لغیره. منذری در ترغیب میگوید: این حدیثی است غریب که ابوبکر بن شیبة و طبرانی روایت کردهاند و لفظ آن از طبرانی است و راویان آن راویان صحیحاند. آلبانی آن را بر اساس شاهد آن از حدیث انس صحیح لغیره دانسته است. الصحیحة (2608) و صحیح الترغیب (2837).
[24]- بسیار ضعیف. ابوداوود الطیالسی و ابن ابی الدنیا در «الغیبة» (52-55/31) و الصمت (16/ 170) در سند آن یزید بن ابان الرقاشی متروک است. همچنین به مانند او کسی که از او روایت کرده است یعنی ربیع بن بدر. نگا: ضعیف الترغیب (1612).
[25]- این چنین در الترغیب (286/4) آمده است.
[26]- ضعیف. احمد (5/ 431) در سند آن یک ناشناخته است. آلبانی آن را در ضعیف الترغیب (1683) ضعیف دانسته است.
[27]- این چنین در تفسیر ابن کثیر (216/4) آمده است.
[28]- ابن کثیر در تفسیر خود (4/ 216) آن را به ضیاء المقدسی در المختارة ارجاع داده است. رجال آن ثقه هستند ولی بقیه سند آن را ذکر نکرده است.
[29]- هدف تجسس امور و کارهایی است که انسان آن را بپوشاند و از آشکار شدنش شرم داشته باشد. م.
[30]- عبدالرزاق در مصنف خویش (18943).
[31]- این چنین در الکنز (167/2) آمده است.
[32]- این چنین در الکنز (141/2) آمده است.
[33]- این چنین در الکنز (167/2) آمده است.
[34]- ممکن درست چنین باشد: تجسس نمودی در حالی که از آن نهی شده است.
[35]- یعنی: به امر امیرالمؤمنین پاسخ بگو و برخیز و برویم. م.
[36]- این چنین در الکنز (141/2) آمده است.
[37]- این چنین در الکنز (141/2) آمده است.
[38]- ضعیف. عبدالرزاق (19844) این روایت مرسل ابوقلابه است که احادیثش از عمر و حذیفه مرسل است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر