توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ آبان ۱۰, چهارشنبه

غيبت مسلمان

 

غيبت مسلمان

اعتراض پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  بر کسى که غیبت مردى را نمود که بر وى حد سنگسار جارى شده بود

عبدالرزاق و ابوداود از ابوهریره  رضی الله عنه  روایت نموده‏اند که گفت: اسلمی[1] نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  آمد، و چهار مرتبه بر نفس خود شهادت داد، که وی با زنی زنا نموده است. و در هر مرتبه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  از وی روی می‏گردانید... و حدیث را متذکر شده، و در آن آمده: پس پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  دستور داد، و او سنگسار گردید. آن گاه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  دو تن از اصحاب خود را شنید که یکی به دیگری می‏گفت: به این مردنگاه کن، خداوند [گناهش را] بر وی پوشانده بود، ولی نفسش او را نگذاشت، تا اینکه چون سگ سنگسار شد، و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در مقابل آن‏ها سکوت نمود، و بعد از آن ساعتی راه پیمود، تا اینکه به مرده خری گذشت که به پشت افتاده و پاهایش بلند شده است[2]. و گفت: «فلان و فلان کجااند؟» آن دو گفتند: ما اینجا هستیم ای رسول خدا، گفت: «پیاده شوید و از مرده این خر بخورید» آن دو گفتند: ای نبی خدا - خدا برایت مغفرت کند - کی از این می‏خورد؟ فرمود: «آنچه در باره آبروی برادرتان پیش‏تر گفتید، از خوردن خود مرده شدیدتر [و بدتر] است، سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، وی اکنون در نهرهای جنت است و در آنها غوطه می‏زند»[3]-[4].

و عبدالرزاق از ابن المنکدر روایت نموده که: پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  زنی را رجم نمود، آن گاه بعضی از مسلمانان گفتند: عمل این باطل شد، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «بلکه این کفاره آنچه است که عمل نموده بود، ولی تو به این عمل خود محاسبه می‏شوی»[5]-[6].

حدیث حضرت عایشه و زید بن اسلم درباره صفیه و زن دیگرى

ابوداود، ترمذی و بیهقی از عایشه  رضی الله عنها  روایت نموده‏اند که گفت: به پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  گفتم: از صفیه اینقدر و اینقدر برایت کافیست - بعضی راویان گفته‏اند: هدفش کوتاه بودن وی است - پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «همانا کلمه‏ای گفتی که اگر با آب دریا مخلوط شود، آن را آلوده می‏سازد»، عایشه  رضی الله عنها  می‏افزاید: و ساز انسانی[7] را برایش گرفتم، گفت: «دوست ندارم، که ساز انسانی را برایم بگیری و برایم اینقدر و اینقدر بود»[8]. ترمذی می‏گوید: حدیث حسن و صحیح است. و نزد ابوداود همچنان از وی روایت است که: شتر صفیه بنت حیی مریض شد، و نزد زینب  رضی الله عنهما  شتر اضافه وجود داشت، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به زینب گفت: «شتری به وی بده»، گفت: من برای آن یهودی می‏دهم؟ آن گاه رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  خمشگین شد، و در ماه‏های ذی الحجه، محرم و مدتی از صفر [از وی] جدایی اختیار نمود. این چنین در الترغیب (284/4) آمده است. و این را ابن سعد (127/8) به مانند آن روایت نموده، و در حدیث وی آمده: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  وی را در ماه‏های ذی الحجه و محرم دو ماه یا سه ماه ترک نمود، و نزدش نمی‏آمد. زینب می‏گوید: حتی که از وی ناامید شدم.

 و در نزد ابن ابی الدنیا از وی روایت است که گفت: من یکبار به زنی در حالی که نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  بودم گفتم: این دامن دراز است، گفت: «بینداز، بینداز»، و من پارچه‏ای از گوشت را انداختم. این چنین در الترغیب (284/4) آمده است[9].

و ابن سعد[10] از زیدبن اسلم روایت نموده که: زنان نبی خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در همان مریضی که در آن درگذشت، به اطرافش جمع شدند، و صفیه بنت حیی گفت: من به خدا سوگند، ای نبی خدا، دوست دارم آنچه بر توست به من می‏بود[11]، آن گاه زنان پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  با چشمان و ابروان خویش به طرف وی اشاره کردند، و رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آن‏ها را دید و فرمود: «دهن‏های خویش را به آب بشویید»، گفتند: از چه چیز، ای نبی خدا، گفت: «از چشم و ابرو زدن‌تان به طرف همصبحت تان، به خدا سوگند، وی راستگو و صادق است!»[12]-[13].

انکار پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  بر بعضى اصحاب خود وقتى که زبان به غیبت گشودند

ابویعلی و طبرانی از ابوهریره  رضی الله عنه  روایت نموده‏اند، که گفت: در حالی که نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  بودیم، مردی برخاست، گفتند: ای پیامبر خدا، چقدر عاجز و ناتوان است! یا گفتند: فلان چقدر ضعیف است! پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «همصحبت خویش را غیبت نمودید، و گوشتش را خوردید». و لفظ طبرانی چنین است که: مردی از نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  برخاست، و در برخاستن وی ناتوانیی را دیدند و گفتند: فلان چقدر ناتوان و عاجز است! رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «برادرتان را خوردید، و غیبتش نمودید»[14]-[15].

و طبرانی این را از معادبن جبل  رضی الله عنه  به معنای سیاق اول روایت نموده، و در آن افزوده است: گفتند: ای رسول خدا، آنچه را در وی بود گفتیم، فرمود: «اگر چیزی را که در وی نیست گفته باشید، بر وی بهتان بسته‏اید»[16]-[17].

و اصبهانی به اسناد حسن از عمروبن شعیب از پدرش و او از پدربزرگش روایت نموده که: آن‏ها مردی را نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  متذکر شدند و گفتند: تا به وی طعام داده نشود نمی‏خورد، و تا مرکبش زین[18] نگردد سفر نمی‏کند. آن گاه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «وی را غیبت نمودید»، گفتند: ای رسول خدا، همان چیزی را که در وی است، بیان نمودیم، گفت: «همین برایت کافیست که برادرت را به آنچه در وی است یاد کنی»[19]-[20].

و ابن ابی شیبه و طبرانی - لفظ از طبرانی است و راویان وی نیز راویان صحیح می‏باشند - از ابن مسعود  رضی الله عنه  روایت نموده‏اند که گفت: ما نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  بودیم، مردی برخاست، و مرد دیگری بعد از وی درباره او چیز بدی گفت: پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «خود را حلال بگردان[21]» گفت: از چی خود را حلال بگردانم؟ پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «تو گوشت برادرت را خوردی!»[22]-[23].

قصه دو دختر که از طعام روزه گرفتند و به غیبت افطار نمودند

ابوداود، طیالسی، ابن ابی الدنیا در ذم غیبت و بیهقی از انس بن مالک  رضی الله عنه  روایت نموده‏اند که گفت: پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  مردم را به یک روز روزه گرفتن امر نمود و گفت: «هیچ یک از شما تا به او اجازه نداده‏ام افطار نکند»، مردم روزه گرفتند، تا اینکه غروب کردند، آن گاه مردی می‏آمد و می‏گفت: ای پیامبر خدا من روزه گرفتم به من اجازه بده تا افطار کنم، و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به او اجازه داد و یک نفر یک نفر آمدند تا اینکه مردی آمد و گفت: ای پیامبر خدا، دو دختر از اهل تو روزه گرفته‏اند، و از آمدن نزدت حیا می‏کنند، برای‌شان اجازه بده تا افطار کنند. پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  از وی روی گردانید، باز دوباره نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  آمد، و از وی روی گردانید، باز نزد وی آمد، و او از وی روی گردانید. باز نزد وی آمد و او از وی روی برگردانید وگفت: «آن دو روزه نگرفته‏اند، چگونه کسی که امروز را در خوردن گوشت مردم سپری نموده روز گرفته است؟! برو و آن‏ها را امر کن، اگر روزه دار بوده‏اند، باید هر دو‌شان استفراغ نمایند، بعد وی به طرف آن‏ها برگشت، و آنان را خبر داد، و هردو استفراغ نمودند، و هر یکی بسته‏ای از خون را استفراغ نمود. باز به طرف پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  بازگشت و او را خبر داد. پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، اگر آن‏ها در شکم‌هایشان باقی می‏ماند، حتما هردوی‌شان را آتش می‏خورد»[24]. این را احمد، ابن ابی الدنیا، و بیهقی از روایت مردی که نام برده نشده است از عبید مولای رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به مانند آن روایت نموده‏اند، مگر که احمد گفته است: برای یکی از آن‏ها گفت: «استفراغ کن»، و او ریم و خون و زرد آب و گوشت استفراغ نمود، حتی اینکه نصف کاسه را پر ساخت، بعد برای دیگرش گفت: «استفراغ کن» و او نیز ریم و خون و زرد آب و گوشت تازه و غیر آن استفراغ نمود، و کاسه پر شد، بعد از آن فرمود: «این دو از آنچه خداوند برای‌شان حلال نموده بود روزه گرفتند، و به آنچه خداوند آن را برای‌شان حرام نموده بود افطار کردند، با یکدیگر نشستند، و شروع به خوردن گوشت مردم نمودند»[25]-[26].

قصه ابوبکر و عمر  رضی الله عنهما  با مردى که خدمت آن‏ها را مى‏نمود

حافظ ضیاء مقدسی در کتاب المختاره از انس بن مالک  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: عرب‏ها در سفرها یکدیگر را خدمت می‏نمودند، و با ابوبکر و عمر  رضی الله عنهما  مردی بود که خدمت‌شان را می‏کرد، آن دو خوابیدند و برخاستند، و او برای‌شان طعامی آماده نکرده بود. گفتند: این آدم پر خوابی است، و بیدارش نمودند، و به او گفتند: نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  برو و به او بگو: ابوبکر و عمر برایت سلام تقدیم می‏دارند، و از تو نان خورش می‏خواهند. پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «آن دو نانخورش خورده‏اند»، ابوبکر و عمر آمدند و گفتند: ای پیامبر خدا، از چه نانخورش خورده‏ایم؟ گفت: «از گوشت برادرتان! سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، من گوشت وی را در میان دندانهای ثنایای شما می‏بینم» پس آن دو  رضی الله عنهما  گفتند: ای پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  برای ما مغفرت بخواه، گفت: «از وی خواهش کنید تا برای‌تان مغفرت بخواهد»[27]-[28].

 

 

تجسس عورت‏ها و امور پوشیده مسلمان[29]

برگشتن عمر  رضی الله عنه  از شرابخواران و ترک آن‏ها

عبدالرزاق عبیدبن حمید و خرائطی از مسوربن مخرمه از عبدالرحمن بن عوف روایت نموده‏اند که: وی با عمربن خطاب  رضی الله عنهم  شبی در مدینه گردش نمودند، و در حالی که آن‏ها می‏رفتند، چراغی در خانه‏ای برای‏شان روشن معلوم شد، و به طرف آن در حرکت کردند، هنگامی که به آن نزدیک شدند، دیدند دروازه بسته است، و در خانه گروهی که آوازهایشان بلند می‏شود قرار دارند، و چیزی می‏گویند که فهمیده نمی‏شود. عمر  رضی الله عنه  در حالی که دست عبدالرحمن را گرفته بود گفت: آیا می‏دانی که این خانه کیست؟ گفت: این خانه ربیعه بن امیه بن خلف است، و آن‏ها اکنون شراب می‏نوشند، چه فکر می‏کنی؟ گفت: من بر آن هستم که ما عملی را انجام دادیم که خداوند از آن نهی نموده است،: خداوند گفته است:

﴿وَ لَا تَجَسَّسُواْ [الحجرات: 12].

ترجمه: «و تجسس نکنید».

و ما تجسس نمودیم، بعد عمر  رضی الله عنه  از آن‏ها برگشت و آنان را به همان حال رها کرد[30].

قصه عمر  رضی الله عنه  با مردى و با گروهى در این باره

ابن منذر و سعیدبن منصور از شعبی روایت نموده‏اند که: عمربن خطاب  رضی الله عنه  مردی از یاران خود را نیافت، آن‏گاه عمر به ابن عوف  رضی الله عنه  گفت: بیا تا منزل فلان برویم و ببینیم، بعد هردو به منزل وی آمدند، و دروازه او را باز یافتند، و خودش نشسته بود، و همسرش چیزی رادر ظرف برای وی می‏ریخت، و آن را به جلوی رویش گذاشت، آن گاه عمر به ابن عوف گفت: این همان چیزی است، که وی را از ما مشغول گردانیده است، ابن عوف به عمر گفت: چه می‏دانی که در ظرف چیست؟ عمر گفت: آیا می‏ترسی که این تجسس باشد؟ گفت: بلکه این تجسس است. عمر فرمود: توبه این عمل چیست؟ گفت: او را از چیزی که در آن دیدی آگاه مساز، و در نفست در ارتباط به وی جز خیر نباشد، آن گاه هردو برگشتند[31].

و عبدالرزاق از طاووس روایت نموده که: عمربن خطاب  رضی الله عنه  جهت نگهبانی و حراست کاروانی که در ناحیه مدینه منزل گرفته بودند شبی بیرون شد، و در یک وقت شب بر خانه‏ای گذشت، که در آن گروهی شراب می‏نوشیدند، و آنان را صدا نمود، آیا فسق می‏کنید؟! آیا فسق می‏کنید؟! آن گاه بعضی آن‏ها گفتند: تو را خداوند از این کار نهی نموده است! بعد عمر برگشت، و آن‏ها را ترک نمود[32].

داخل شدن عمر  رضی الله عنه  بر خواننده‏اى از بالاى دیوار در خانه‏اش

خرائطی از ثور کندی روایت نموده که: عمربن خطاب  رضی الله عنه  شب هنگام در مدینه گشت می‏نمود، آن گاه صدای مردی را در خانه‏ای شنید که شعر می‏خواند، وی از راه دیوار بر وی داخل شد و گفت: ای دشمن خدا، آیا گمان نمودی که خداوند تو را در گناه و معصیت محفوظ و پوشیده می‏دارد، گفت: و تو، ای امیرالمؤمنین، بر من عجله مکن، اگر من در یک مورد خدا را معصیت نموده باشم، تو در سه مورد خدا را نافرمانی نموده‏ای! خداوند گفته است:

﴿وَ لَا تَجَسَّسُواْ [الحجرات: 12].

ترجمه: «و تجسس نکنید».

تو تجسس نمودی. و گفته است:

﴿وَأۡتُواْ ٱلۡبُيُوتَ مِنۡ أَبۡوَٰبِهَا [البقرة: 189].

ترجمه: «و در خانه‏ها از دروازه‏های آن در آیید».

تو از دیوار بر من داخل شدی، و بدون اجازه بر من وارد شدی! و خداوند تعالی گفته است:

﴿لَا تَدۡخُلُواْ بُيُوتًا غَيۡرَ بُيُوتِكُمۡ حَتَّىٰ تَسۡتَأۡنِسُواْ وَتُسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَهۡلِهَا [النور: 27].

ترجمه: «به خانه هایی که غیر خانه‏های شماست تا آنکه اجازه نگیرید و بر اهل آن سلام نکنید، داخل نشوید».

عمر  رضی الله عنه  گفت: آیا اگر تو را عفو کنم خیری در تو سراغ است؟ گفت: آری، آن گاه او را معاف نمود و بیرون شده ترکش نمود[33].

قصه وى با مرد بزرگ سالى در این باره

ابوالشیخ از سدی روایت نموده، که گفت: عمربن خطاب  رضی الله عنه  بیرون آمد، و در حالی که عبداللَّه بن مسعود  رضی الله عنه  همراهش بود روشنی آتشی را دید، و آن روشنی را دنبال نمود، تا اینکه داخل منزلی شد و دید که چراغی در خانه‏ای افروخته شده است، داخل آن خانه شد، این واقعه در دل شب بود، و متوجه شد که مرد کهن سالی نشسته است، و در پیش رویش شرابی گذاشته شده است، و کنیز آوازخوانی در جلویش می‏خواند، مرد کهن سال بدون اینکه مطلع شود، عمر  رضی الله عنه  بر وی هجوم آورد و گفت: مثل امشب دیگر منظر زشت‏تری ندیدم، آن هم از پیرمردی که انتظار اجل خود را دارد!! آن گاه وی سر خود را به طرف او بلند نموده گفت: آری، ای امیرالمؤمنین، آنچه را تو انجام دادی زشت‏تر است! آیا در حالی تجسس نمودی که از تجسس نهی شده[34] و بدون اجازه وارد منزل شدی؟ عمر  رضی الله عنه  گفت: راست گفتی، و بعد از آن در حالی که پیراهن خود را دندان گرفته بود و گریه می‏نمود بیرون آمد، و می‏گفت: عمر را مادرش گم کند، اگر پروردگارش او را مغفرت نکند، این مرد را در حالی دید که این کار را از اهل خود هم پنهان می‏نمود، ولی حالا می‏گوید مرا عمر دید، و به آن ادامه می‏دهد و پی در پی انجامش می‏دهد. بعد آن پیرمرد مجلس عمر  رضی الله عنه  را برای مدتی ترک نمود، و بعد از آن روزی در حالی که عمر نشسته بود، به صورت مخفیانه آمد، و در آخرهای مردم نشست، عمر  رضی الله عنه  وی را دید و گفت: این شیخ را نزد من بیاورید، آن گاه کسی نزدش آمد و به او گفت: جواب بگو[35]، وی برخاست، و فکر می‏نمود که عمر  رضی الله عنه  به خاطر چیزی که از وی دیده، او را تنبیه خواهد کرد، عمر گفت: به من نزدیک شو، و او را آنقدر به خود نزدیک ساخت تا در پهلویش نشاند و گفت: گوشت را به من نزدیک کن، آن گاه دهان خود را به گوشش برده گفت: سوگند به ذاتی که محمد  صل الله علیه و آله و سلم  را به حق پیامبر مبعوث نمود، است، آنچه را از تو دیدم به هیچ کسی از مردم خبر نداده‏ام، و نه به ابن مسعود که همراهم بود، پیرمرد گفت: ای امیرالمؤمنین گوشت را به من نزدیک کن، آن گاه دهن خود را به گوشش برده گفت: و من هم، سوگند به ذاتی که محمد را به حق پیامبر مبعوث نموده است، تا اکنون که در همین جایم نشستم، به آن بازنگشته‏ام، آن گاه عمر صدای خود را بلند نموده تکبیر گفت، و مردم نمی‏دانستند که از چه تکبیر می‏گوید[36].

قصه وى با ابومحجن ثقفى

طبرانی از ابوقلابه روایت نموده، که به عمر  رضی الله عنه  اطلاع داده شد که: ابومحجن ثقفی در خانه خود با یارانش شراب می‏نوشد، عمر  رضی الله عنه  به راه افتاد و نزد وی وارد شد، و دید که جز یک تن دیگر کسی نزدش نمی‏باشد، پس ابومحجن گفت: ای امیرالمؤمنین، این کار تو جایز نیست، چون خداوند تو را از تجسس نهی نموده است، عمر  رضی الله عنه  گفت: این چه می‏گوید؟ زیدبن ثابت و عبدالرحمن بن ارقم  رضی الله عنهما  به او گفتند: ای امیرالمؤمنین او راست می‏گوید: این از تجسس است، آن گاه عمر  رضی الله عنه  بیرون آمد و او را رها نمود[37]-[38].



[1]- نامش ماعز است.

[2]- یعنی از بس که گندیده بود و ورم کرده بود پاهایش بلند شده بود. م.

[3]- این چنین در الکنز (93/3) آمده، و ابن حبان این را در صحیح خود از ابوهریره به مانند آن، چنان که در الترغیب (288/4) آمده، روایت کرده است و بخاری این را در الأدب (ص 108) به مانند آن ولی به اختصار روایت نموده‏است، و ابن حبان آن را، چنانکه حافظ در الفتح (361/10) گفته، صحیح دانسته است.

[4]- ضعیف. ابوداوود (4428) آلبانی آن را در ضعیف الجامع (1333) ضعیف دانسته است. در اسناد آن یک ناشناخاته است.

[5]- این چنین در الکنز (93/3) آمده است.

[6]- ضعیف. عبدالرزاق در مصنف خویش (9/ 1334) که مرسل است.

[7]- یعنی حرکاتی مشابه با تقلید از وی انجام داد. م.

[8]- صحیح. ترمذی (2502) و (2503) ابوداوود (4788) آلبانی آن را در صحیح ابوداوود (10/ 40) و صحیح ترمذی (2034) صحیح دانسته است.

[9]- ضعیف. ابوداوود (4602) آلبانی آن را در ضعیف ابی داوود (999) ضعیف دانسته است.

[10]- 128/8.

[11]- یعنی دوست دارم که مریضی تو در جان من باشد و تو خوب باشی. م.

[12]- سند این، چنانکه در الإصابه (348/4) آمده، حسن می‏باشد. و ابن سعد (313/2) همچنان این را از طریق عطاء بن یسار به معنای آن روایت نموده است.

[13]- ضعیف. ابن ابی الدنیا در ذم الغیبة در اسناد آن غبطة بنت خالد و هنید بن القاسم هستند که ناشناخته‌اند. آلبانی آن را در ضعیف الترغیب (1680) ضعیف دانسته است.

[14]- این چنین در الترغیب (285/4) آمده است‏هیثمی (94/8) می‏گوید: در اسناد این دو روایت محمد بن ابی حمید آمده، و برای وی حماد گفته می‏شود، و خیلی ضعیف است.

[15]- بسیار ضعیف. ابویعلی (6151) طبرانی در اوسط (1/ 283_ 284/ 461) سپس گفته است: «جز حماد بن ابی حمید کسی آن را روایت نکرده است.» /. و چنانکه هیثمی (8/ 94) می‌گوید بسیار ضعیف است. آلبانی آن را در ضعیف الترغیب (1681) ضعیف دانسته است.

[16]- هیثمی (94/8) می‏گوید: در این علی بن عاصم آمده، و ضعیف است.

[17]- ضعیف. طبرانی (20/ 29) در سند آن علی بن عاصم، صدوقی است که اشتباه می‌کند.

[18]- یا اینکه پالان نگردد. م.

[19]- این چنین در الترغیب (285/4) آمده است.

[20]- حسن لغیره. نگا: صحیح الترغیب (2836).

[21]- یعنی از این غیبت که کردی توبه کن. م.

[22]- این چنین در الترغیب (285/4) آمده است. و در آنچه هیثمی (94/8) نقل نموده آمده: «خلال کن» گفت: از چی [دندان‏های خود را] خلال کنم ای پیامبر خدا، من گوشت نخورده‏ام؟!.

[23]- صحیح لغیره. منذری در ترغیب می‌گوید: این حدیثی است غریب که ابوبکر بن شیبة و طبرانی روایت کرده‌اند و لفظ آن از طبرانی است و راویان آن راویان صحیح‌اند. آلبانی آن را بر اساس شاهد آن از حدیث انس صحیح لغیره دانسته است. الصحیحة (2608) و صحیح الترغیب (2837).

[24]- بسیار ضعیف. ابوداوود الطیالسی و ابن ابی الدنیا در «الغیبة» (52-55/31) و الصمت (16/ 170) در سند آن یزید بن ابان الرقاشی متروک است. همچنین به مانند او کسی که از او روایت کرده است یعنی ربیع بن بدر. نگا: ضعیف الترغیب (1612).

[25]- این چنین در الترغیب (286/4) آمده است.

[26]- ضعیف. احمد (5/ 431) در سند آن یک ناشناخته است. آلبانی آن را در ضعیف الترغیب (1683) ضعیف دانسته است.

[27]- این چنین در تفسیر ابن کثیر (216/4) آمده است.

[28]- ابن کثیر در تفسیر خود (4/ 216) آن را به ضیاء المقدسی در المختارة ارجاع داده است. رجال آن ثقه هستند ولی بقیه سند آن را ذکر نکرده است.

[29]- هدف تجسس امور و کارهایی است که انسان آن را بپوشاند و از آشکار شدنش شرم داشته باشد. م.

[30]- عبدالرزاق در مصنف خویش (18943).

[31]- این چنین در الکنز (167/2) آمده است.

[32]- این چنین در الکنز (141/2) آمده است.

[33]- این چنین در الکنز (167/2) آمده است.

[34]- ممکن درست چنین باشد: تجسس نمودی در حالی که از آن نهی شده است.

[35]- یعنی: به امر امیرالمؤمنین پاسخ بگو و برخیز و برویم. م.

[36]- این چنین در الکنز (141/2) آمده است.

[37]- این چنین در الکنز (141/2) آمده است.

[38]- ضعیف. عبدالرزاق (19844) این روایت مرسل ابوقلابه است که احادیثش از عمر و حذیفه مرسل است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...