حدیث عایشه رضی الله عنها درباره مردى که غلامهاى خود را دشنام مىداد
احمد و ترمذی از عایشه رضی الله عنها روایت نمودهاند که گفت: مردی آمد و در پیش روی رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نشست و گفت: من دو غلام دارم، که به من دروغ میگویند، به من خیانت میکنند و از من نافرمانی مینمایند، و من ایشان را دشنام میدهم و میزنم، پس روش من در مقابل ایشان چطور است؟ رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «وقتی روز قیامت فرا رسد، خیانت، نافرمانی و دروغ آنها در مقابل تو حساب میشود، و همچنان تعذیب تو بر آنها حساب میشود، (اگر تعذیب تو بر آنها) به قدر گناهانشان باشد در این صورت کفاف و برابر میباشد، نه برای تو میباشد و نه هم بر تو[1]، اگر تعذیب تو بر آنها از گناهانشان افزون باشد به اندازه همان زیادتی برای آنها از تو قصاص گرفته میشود»[2]. آن گاه آن مرد به گوشهای رفت، و فریاد کشید و گریه کرد. پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم به او گفت: «آیا قول خداوند را نمیخوانی:
﴿وَنَضَعُ ٱلۡمَوَٰزِينَ ٱلۡقِسۡطَ لِيَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ فَلَا تُظۡلَمُ نَفۡسٞ شَيۡٔٗاۖ وَإِن كَانَ مِثۡقَالَ حَبَّةٖ مِّنۡ خَرۡدَلٍ أَتَيۡنَا بِهَاۗ وَكَفَىٰ بِنَا حَٰسِبِينَ ٤٧﴾ [الانبیاء: 47].
ترجمه: «ما ترازوهای عدل را در روز قیامت نصب میکنیم، لذا به هیچ کس کمترین ستمی نمیشود، و اگر به مقدار سنگینی یکدانه خردل (کار نیک و بدی باشد) ما آن را حاضر میکنیم، و کافی است که ما حساب کننده باشیم».
آن گاه آن مرد گفت: ای رسول خدا، برای خودم و آنان خیری جز جدایی آنها چیزی دیگر نمییابم، بنابراین تو شاهد باش که همه آنها آزاد هستند[3].
آنچه میان پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و ابوبکر در وقت دشنام دادن مردى به ابوبکر اتفاق افتاد
احمد و طبرانی از ابوهریره رضی الله عنه روایت نمودهاند که: مردی ابوبکر رضی الله عنه را در حالی که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نشسته بود دشنام داد، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از آن صحنه به شگفت آمده، و تبسم مینمود. هنگامی که وی در دشنام خود زیادت نمود، ابوبکر رضی الله عنه بعضی از گفتههای وی را پاسخ داد. آنگاه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم خشمگین شد و برخاست، ابوبکر رضی الله عنه به دنبالش برخاست و گفت: ای پیامبر خدا، وی مرا دشنام میداد و تو نشسته بودی، هنگامی که بعضی از گفتههای وی را رد نمودم خشمگین شدی و برخاستی؟ فرمود: «با تو ملکی بود، که از طرفت پاسخ میداد، هنگامی بعضی از گفتههای وی را پاسخ دادی شیطان در میان آمد، و من طبیعی است که با شیطان نمینشینم». بعد از آن گفت: «ای ابوبکر، سه چیزاند که همهشان حقاند: هر بندهای که بر وی ظلمی روا داشته شود و او به خاطر خداوند جل جلاله از آن چشم بپوشد، خداوند به خاطر آن نصرت او را قوی میسازد، و هر مردی که دروازه عطا را به خاطر صله رحمی بگشاید، خداوند به خاطر آن برایش افزونی میآورد، و هر شخص که دروازه سئوال را به هدف زیادت بگشاید خداوند به سبب آن برایش در قلت میافزاید»[4]-[5].
عمر رضی الله عنه و نذر نمودن قطع زبان فرزندش به خاطر دشنام مقداد
احمد ولالکائی در السنه و ابوالقاسم بن بشران در امالی خود و ابن عساکر از بهی روایت نمودهاند که: عبداللَّه بن عمر رضی الله عنهما مقداد رضی الله عنه را دشنام داد، عمر رضی الله عنه گفت: اگر زبانت را قطع نکنم بر من نذر باشد! بعد با وی صحبت نمودند، و از وی خواهان گذشت شدند. عمر رضی الله عنه گفت: مرا بگذارید که زبانش را قطع کنم، تا بعد از این هیچ کسی از اصحاب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را دشنام ندهد.
و نزد ابن عساکر از بهی روایت است که گفت: در میان عبداللَّه بن عمر و مقداد رضی الله عنهم چیزی واقع شد، عبداللَّه رضی الله عنه وی را دشنام داد، و مقداد شکایت وی را به پدرش برد، عمر رضی الله عنه نذر نمود تا زبان وی را قطع نماید. عبداللَّه هنگامی که از اجرای این عمل از پدرش ترسید[6]، مردانی را جهت شفاعت نزد پدرش فرستاد، عمر گفت: مرا بگذارید تا زبانش را قطع کنم، و این سنتی باشد که پس از من به آن عمل شود، و اگر مردی پیدا شود که اصحاب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را دشنام دهد، زبانش قطع گردد. این چنین در منتخب کنز العمال (424/4) آمده است.
عیبگویى یک مسلمان ایراد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بر مردى در این باره
ابونعیم از انس بن مالک رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: مردی نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم عیبگیری مردی را نمود، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به او گفت: «برخیز، شهادت تو قابل قبول نیست» گفت: ای رسول خدا، دوباره این عمل را تکرار نمیکنم. فرمود: «چنان شدی که به قرآن استهزا میکنی؟! کسی که محارم قرآن را حلال بداند، به آن ایمان نیاورده است». این چنین در الکنز (231/1) آمده است[7].
آنچه میان خالد و سعد در این باره واقع شد
ابونعیم[8] از طارق بن شهاب روایت نموده، که گفت: میان خالد و سعد رضی الله عنهما سخنی بود. و مردی نزد سعد عیبگویی خالد را نمود، سعد گفت: باز ایست، آنچه در میان ماست به دین مان نرسیده است!!. طبرانی این را به مانند آن از طارق روایت نموده است[9].
[1]- یعنی: نه به نفعت میباشد و نه به ضررت، بلکه قضیه به شکل مساویانه فیصله میگردد. م.
[2]- صحیح. ترمذی (3165) احمد (6/ 580) آلبانی آن را در صحیح ترمذی و صحیح الجامع (8039) و صحیح الترغیب صحیح دانسته است.
[3]- این چنین در الترغیب (499/3) آمده، و در 464/5) میگوید: اسناد احمد و ترمذی متصل است، و راویانشان ثقهاند.
[4]- هیثمی (190/8) میگوید: رجال احمد رجال صحیحاند، و این را ابوداود روایت نموده، ولی متذکر نشده است که: بعد از آن گفت: ای ابوبکر.
[5]- صحیح. احمد (2/ 436) آلبانی آن را در صحیح الجامع (5646) صحیح دانسته است. نگا: المجمع (8/ 190).
[6]- یعنی: وقی ترسید که پدرش زبانش را قطع میکند. م.
[7]- قسمت آخر حدیث (کسی که محارم قرآن را حلال بداند، به آن ایمان نیاورده است) شاهدی از روایت ترمذی (2918) از طریق محمد بن اسماعیل الواسطی دارد.. آلبانی آن را در ضعیف الترمذی و ضعیف الجامع (4975) و مشکاة (2203) ضعیف ضعیف دانسته است. اما این حدیث، حدیث انس را قوی میکند و به درجهی حسن میرساند و الله اعلم.
[8]- الحلیه (94/1).
[9]- هیثمی (223/7) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر