پيروى و بهجا آوردن فرمان پيامبر صل الله علیه و آله و سلم
پیروى و بهجا آوردن فرمان وى در سریه نخله
بیهقی[1] از طریق ابن اسحاق از یزیدبن رومان از عروه بن زبیر رضی الله عنهما روایت نموده، که گفت: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم عبداللَّه بن جحش رضی الله عنه را به نخله فرستاد و به او گفت: «در آنجا باش تا خبری از اخبار قریش را برای ما بیاوری»، و به قتال امرش نکرده بود، این حرکت در ماه حرام بود، و برای وی قبل از اینکه او را خبر کند که به کجا میرود نامهای نوشت و گفت: «تو و یارانت بیرون شوید، و چون دو روز سیر نمودی، نامهات را بگشا، و به آن نگاه کن و به آنچه امرت نمودهام بسویش برو، و هیچکس از یارانت را به رفتن با خود مجبور مکن».
هنگامی که دو روز راه پیمود، نامه را گشود که در آن نوشته شده است: «تا به نخله پیش رو، و از آنجا اخبار قریش را زیر نظر بگیر و برای ما، جریان را گزارش بده، وقتی که نامه را خواند به یاران خود گفت: میشنوم و اطاعت میکنم، کسی از شما که رغبت شهادت را داشته باشد باید با من حرکت کند، چون من بهسوی امر رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم رونده هستم، و کسی از شما که این را خوش نیاید باید برگردد، چون پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم مرا از اینکه یکی از شما را مجبور سازم منع نموده است. آنان با وی رفتند تا اینکه به بحران[2] رسیدند. آن گاه سعدبن ابی وقاص و عتبه بن غزوان رضی الله عنهما شتری را که داشتند و به نوبت سوارش میشدند، گم کردند، و برای پیدا نمودن آن عقب ماندند، و بقیه قوم رفتند تا اینکه به نخله رسیدند. آن گاه عمروبن حضرمی، حکم بن کیسان، عثمان و مغیره پسران عبداللَّه از نزد ایشان گذر نمودند، و [اموال] تجارتی مرکب از مواد غذایی و کشمش با خود همراه داشتند، که آن را از طائف آورده بودند، هنگامی که مسلمانان آنها را دیدند، واقد بن عبداللَّه رضی الله عنه که سر خود را تراشیده بود به طرف آنان رفت، وقتی آنان او را سر تراشیده دیدند، گفتند: کسانی هستند که به ادای عمره آمدهاند، و از طرف آنان خطری متوجه شما نیست، و قوم - یعنی اصحاب پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم درباره آنان - در آخرین روز رجب به مشورت پرداختند، گفتند: اگر ایشان را بکشید، آنان را در ماه حرام به قتل رسانیدهاید و اگر ایشان را واگذارید امشب داخل حرم شده، و از طرف شما در امان میشوند، بنابراین همه به کشتن آنها اتفاق نمودند، آن گاه واقد بن عبداللَّه تمیمی عمروبن حضرمی را به تیر زد و او را از پای درآورد، و عثمان بن عبداللَّه و حکم بن کیسان خود را تسلیم کردند، و مغیره فرار نمود و از آنان پیشی گرفت و نتوانستند او را بگیرند، بعد کاروان را حرکت دادند و نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آوردند، وی به ایشان گفت: «به خدا سوگند، من شما را به جنگ در ماه حرام امر نکرده بودم!»، بنابراین پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم آن دو اسیر و قافله را متوقف ساخت، و از آن چیزی نگرفت.
وقتی پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم آن قول خود را به آنان گفت، به شدت از کرده خود نادم و پشیمان شدند، و گمان نمودند که هلاک گردیدهاند، و برادران مسلمانشان نیز بر آنان تندی و ترشرویی نمودند، و هنگامی که خبر اینان به قریش رسید گفتند: محمد در ماه حرام خون ریخته، در ماه حرام مال گرفته، مردان را اسیر نموده و ماه حرام را حلال دانسته است!! آن گاه خداوند در این باره نازل فرمود:
﴿يَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلشَّهۡرِ ٱلۡحَرَامِ قِتَالٖ فِيهِۖ قُلۡ قِتَالٞ فِيهِ كَبِيرٞۚ وَصَدٌّ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ وَكُفۡرُۢ بِهِۦ وَٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ وَإِخۡرَاجُ أَهۡلِهِۦ مِنۡهُ أَكۡبَرُ عِندَ ٱللَّهِۚ وَٱلۡفِتۡنَةُ أَكۡبَرُ مِنَ ٱلۡقَتۡلِ﴾ [البقرة: 217].
ترجمه: «تو را از جنگ در ماه حرام میپرسند؟ بگو جنگ در آن گناه بزرگی است، و بازداشتن از راه خدا، و کفر به خدا، و باز داشتن از مسجد حرام، و بیرون کردن اهل مسجد از آن گناه بزرگتری است نزد خدا، و ایجاد فتنه (شرک) بزرگتر از قتل است».
میگوید: کفر به خداوند از قتل بزرگتر است. هنگامی که این نازل شد، پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم قافله را گرفت، و دو اسیر را در بدل فدیه رها نمود، آن گاه مسلمانان گفتند: آیا میپنداری که این برای ما غزوهای بود؟ پس خداوند درباره ایشان نازل فرمود:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ﴾ تا به قول خداوند ﴿أُوْلَٰٓئِكَ يَرۡجُونَ رَحۡمَتَ ٱللَّهِ﴾ [البقرة: 218]. تا آخر آیه.
ترجمه: «کسانی که ایمان آوردهاند و کسانی که هجرت کردهاند... آن گروه امیدوار رحمت خدایند»[3].
بیهقی[4] همچنان این را از جُنْدُب بن عبداللَّه رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم گروهی را فرستاد، و عبیده بن حارث رضی الله عنه را بر آنان امیر مقرر نمود. هنگامی حرکت نمود تا برود به شیفتگی بهسوی پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم گریه نمود، سپس پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به عوض وی مرد دیگری را که به او عبداللَّه بن جحش رضی الله عنه گفته میشد، فرستاد و به او نامهای نوشت، و امرش نمود تا آن را جز در فلان و فلان مکان نخواهد: «هیچ یک از یاران خود را به رفتن همراهت مجبور مکن». هنگامی که به آن مکان رسید، نامه را قرائت کرد و استرجاع[5] خوانده گفت: از خدا و رسول وی میشنوم و فرمان میبرم. میافزاید: دو تن از همراهان وی برگشتند، و بقیه با او رفتند، و با ابن حضرمی برخوردند و او را کشتند، و معلوم نشد که این واقعه در رجب بود یا جمادی الاخر. پس مشرکین گفتند: اینها را در ماه حرام به قتل رسانیدند، آن گاه این آیه نازل شد:
﴿يَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلشَّهۡرِ ٱلۡحَرَامِ قِتَالٖ فِيهِۖ قُلۡ قِتَالٞ فِيهِ كَبِيرٞ﴾ تا به این قول خداوند ﴿وَٱلۡفِتۡنَةُ أَكۡبَرُ مِنَ ٱلۡقَتۡلِ﴾ [البقرة: 217].
میگوید: بعضی از مسلمانان گفتند: اگر خیری[6] به دست آورده باشند پاداشی ندارند، آن وقت این آیه نازل شد:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أُوْلَٰٓئِكَ يَرۡجُونَ رَحۡمَتَ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٢١٨﴾ [البقرة: 218].
ترجمه: «کسانی که ایمان آوردهاند، و کسانی که مهاجرت نمودهاند، و در راه خدا جهاد کردهاند، آنها امید رحمت پروردگار را دارند، و خداوند آمرزنده و مهربان است»[7].
پیروى و بهجا آوردن امر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در رفتن به طرف بنى قریظه
بخاری از ابن عمر رضی الله عنهما روایت نموده، که گفت: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم در روز احزاب فرمود: «همه باید [نماز] عصر را در بنی قریظه بگزارند». بعضی نماز عصر را در راه درک نمودند، آن گاه برخی از ایشان گفتند: تا به بنی قریظه نرسیدهایم [نماز]عصر را نمیخوانیم. و عدهای دیگر گفتند: بلکه میخوانیم، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم این را از ما نخواسته است. بعد این امر به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گفته شد، و او هیچ یک از ایشان را توبیخ و ملامت ننمود[8]. این چنین این را مسلم روایت نموده است.
و طبرانی از کعب بن مالک رضی الله عنه روایت نموده که: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم هنگامی از غزوه احزاب عودت نمود، برگشت و زره خود را پوشید[9] و به بوی خوش خود را معطر کرد. دُحَیم در حدیث خود افزوده است: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود:
آن گاه جبرئیل علیه السلام نازل شد و گفت: عذرت در ترک جنگ چیست؟ آیا تو را نمیبینم که سلاح خود را گذاشتهای، در حالی که ما آن را نگذاشتهایم!» در این موقع پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم به سرعت و خوف زده برخاست و به مردم دستور داد تا [نماز] عصر را در بنی قریظه بخوانند، آن گاه همه سلاح بر تن نمودند و بیرون شدند، و تا هنوز به بنی قریظه نرسیده بودند، که آفتاب غروب نمود. و مردم درباره نماز عصر مخاصمه نمودند، بعضیشان گفتند: [نماز را] بخوانید چون هدف پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم این نبود که نماز را ترک کنید. و دیگران گفتند: به ما امر جدی نموده است، که تا به بنی قریظه نرسیدهایم نماز را نخوانیم، و ما در امر موکد پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم هستیم، بنابراین بر ما گناهی نیست. آن گاه گروهی [نماز] عصر را با ایمان و امید ثواب از خداوند ادا نمودند، و گروهی نماز را تا اینکه بعد از غروب آفتاب در بنی قریظ پایین نشدند نخواندند، آن گاه آن را به ایمان و امید ثواب از خداوند به جای آوردند. و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم هیچ یک از دو گروه را توبیخ و ملامت ننمود[10]-[11].
پیروى و بهجا آوردن امر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در روز حُنَین
بیهقی از جابر رضی الله عنه روایت نموده که: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم وقتی که حالت مردم را در روز حنین دید گفت: «ای عباس، فریاد کن: ای گروه انصار، ای اصحاب شجره[12]» و آنها به او پاسخ دادند: لبیک، لبیک. و هر کس تلاش مینمود تا شتر خود را بکشد، و یا خود داشته باشد، ولی بدان قادر نمیشد، آنگاه زره خود را بر گردنش میانداخت و شمشیر و سپرش را میگرفت و به طرف صدا حرکت مینمود، تا اینکه صد تن آنان نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم جمع شدند، و با هوازن روبرو شدند و جنگیدند. فراخواندن[13] اول برای انصار بود، و بعداً خزرج فراخوانده شد، و آنان در وقت جنگ پر صبر و شکیبا بودند، و پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم بر رکابهای خود بلند شد و به میدان جنگ قوم نظر انداخت و گفت: «الان حَمِىَ الوَطِيسُ»[14] «اکنون تنور جنگ برافروخت». میافزاید: به خدا سوگند، تا هنوز مردم نزد وی جمع نشده بودند[15]، که اسیران دشمن نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم دست بسته جمع آوری شدند، و خداوند کسانی از آنها را به قتل رسانید، و عدهای را هم شکست داد، و اموال و فرزندانشان را برای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم غنیمت گردانید[16]. و نزد ابن وهب از حدیث عباس رضی الله عنه آمده... آن را متذکر شده، و در آن آمده: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم گفت: «ای عباس، اصحاب سمره را صدا کن»، میگوید: به خدا سوگند، هنگامی که آنها صدای مرا شنیدند، برگشت و جمع شدنشان مثل برگشت و جمع شدن گاوها بر اولادشان بود، و گفتند: یا لبیک، یالبیک![17] این را مسلم از ابن وهب روایت نموده است[18].
آنچه میان اصحاب و ابوسفیان در نقض صلح حدیبیه اتفاق افتاد
ابن ابی شیبه از عکرمه رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: هنگامی که پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم با اهل مکه داخل معاهده صلح شد، [قبیله] خُزاعه در جاهلیت هم پیمان پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم بود، و بنی بکر هم پیمان قریش، بنابراین خزاعه در صلح رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم داخل شد، و بنی بکر در صلح قریش داخل گردید، و در میان بنی بکر و خزاعه جنگ در گرفت[19]، و [در این جنگ] قریش بنی بکر را با دادن سلاح و طعام همکاری نمود و بهسوی آنان روی آورد، به همین علت بنی بکر [در این جنگ] بر خزاعه غلبه یافتند، و چند تن از آنان را به قتل رسانیدند، و قریشیها از اینکه پیمان را نقض نموده باشند در هراس افتادند، و به ابوسفیان گفتند: نزد محمد رو و صلح را تحکیم نموده نافذ گردان، و در میان مردم صلح نما.
آنگاه ابوسفیان به راه افتاد، و به مدینه آمد، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم گفت: «ابوسفیان نزدتان آمده است، ولی راضی و بدون هیچ دست آوردی بازگشت خواهد نمود». وی نزد ابوبکر رضی الله عنه آمد و گفت: ای ابوبکر مفاد صلح را برقرار دانسته و در میان مردم صلح نما، ابوبکر پاسخ داد: من صلاحیتی ندارم، این کار به دست خدا و پیامبر اوست. بعد نزد عمربن خطاب رضی الله عنه آمد، و برای او نیز مانند چیزهایی را که به ابوبکر گفته بود تکرار نمود، عمر رضی الله عنه به او گفت: آیا در ارتباط به درهم شکستن معاهده وساطت کنم، جدید آن را خداوند کهنه گرداند و شدید آن را - یا گفت: ثابت و پایدار آن را - خداوند قطع نموده درهم شکند. ابوسفیان گفت: چون امروز دشمنی برای خویشاوندانش ندیدم، بعد از آن نزد فاطمه رضی الله عنها آمد و گفت: ای فاطمه آیا میل داری کاری انجام دهی که به سبب آن سردار زنان قومت گردی؟ بعد از آن مثل همان گفتههای خود به ابوبکر را برایش تکرار نمود، فاطمه گفت: من صلاحیتی در این کار ندارم، کار به دست خدا و رسول اوست. بعد از آن نزد علی رضی الله عنه آمد، و به وی همانند گفتههای خود به ابوبکر رضی الله عنه را تکرار نمود، علی رضی الله عنه به او گفت: مانند امروز مرد گمراهی ندیدم، تو رهبر و سید مردم هستی، خودت معاهده را نافذ گردان و میان مردم صلح برپا کن، آن گاه وی دست خود را به دست دیگر زد و گفت من مردم را از طرف یک دیگرشان اطمینان میدهم[20]، بعد حرکت نمود نزد اهل مکه آمد، و آنان را از عملکرد خود آگاه کرد، آنان گفتند: به خدا سوگند، مثل امروز نماینده قومی را ندیدیم، به خدا سوگند، نه برای ما خبر جنگ را آوردهای تا هشیار باشیم، و نه هم خبر صلح را برای ما آوردهای تا در امان باشیم[21]. حدیث را در فتح مکه، چنانکه در منتخب کنزالعمال (162/4) آمده، ذکر نموده است[22].
طبرانی در الکبیر و الصغیر از ابوعزیز بن عُمَیر برادر مُصْعَب بن عمیر رضی الله عنهما روایت نموده، که گفت: من روز بدر در جمله اسیران بودم، پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «با اسیران به نیکویی معامله کنید»، من با گروهی از انصار بودم، وقتی که آنان غذای ظهر و شب خود را حاضر مینمودند، خود خرما میخوردند و به من به خاطر توصیه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم [نان] گندم میدادند[23]. هیثمی (86/6) میگوید: اسناد آن حسن است.
قصه ابن رواحه رضی الله عنه در سرعت فرمانبرى و بهجاى آوردن امر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم
و ابن عساکر از عبدالرحمن بن ابی لیلی روایت نموده که: عبداللَّه بن رواحه رضی الله عنه روزی در حالی نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آمد، که وی موعظه میکرد، و از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم شنید که میگوید: «بنشینید»، آنگاه وی در جای خود بیرون از مسجد نشست، تا اینکه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از خطبه خود فارغ شد، و این خبر به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم رسید، وی به او گفت: «خداوند در حرصت به طاعت خداوند، و طاعت رسولش بیفزاید»[24].
و ابن عساکر همین گونه از عایشه رضی الله عنها روایت نموده که: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم روز جمعه بر منبر نشست و گفت: «بنشینید»، و عبداللَّه بن رواحه رضی الله عنه قول پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را - «بنشینید» - شنید و در بنی غنم نشست، گفته شد: ای رسول خدا، عبداللَّه بن رواحه از تو شنید که برای مردم میگفتی: بنشینید، و در جای خود نشست[25].
این چنین در الکنز (51/7) آمده است. و همچنان این را طبرانی در الأوسط، و بیهقی به روایت عایشه رضی الله عنها ، روایت نمودهاند. هیثمی (316/9) میگوید: در این روایت ابراهیم بن اسماعیل بن مجمع آمده، و او ضعیف میباشد، و در الإصابه (306/2) میگوید: مرسل بودن این درستتر است.
عبداللَّه بن مسعود رضی الله عنهما و پیروى و بهجاى آوردن امر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم
ابن ابی شیبه از عطاء رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم موعظه مینمود، و به مردم گفت: «بنشینید»، عبداللَّه بن مسعود که بر دروازه قرار داشت [قول]وی را شنید و نشست، [پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ] گفت: «ای عبداللَّه داخل شو»[26].
و این را ابن عساکر از جابر رضی الله عنه روایت نموده که گفت: هنگامیکه رسول خدا روز جمعه بر منبر جا گرفت گفت بنشینید. این حرف را ابن مسعود شنید، و نزد دروازه نشست، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم وی را دید و گفت: «ای عبداللَّه بن مسعود بیا»[27].
منهدم ساختن گنبد بلندى به خاطر کراهیت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نسبت به آن
ابوداود از انس رضی الله عنه روایت نموده که: روزی پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم در حالی که ما همراهش بودیم بیرون شد و گنبد بلندی را دید[28] و گفت: این چیست؟ یارانش به وی گفتند: این از فلان - مردی از انصار - است، میگوید: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم سکوت نمود، و آن را در نفس خود نگه داشت، تا اینکه صاحب آن نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آمد، و در میان مردم به وی سلام داد، ولی پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از او روی گردانید، و این را چندین مرتبه تکرار نمود، تا اینکه آن مرد خشم و اعراض پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را نسبت به خود دانست، و از این بابت به اصحاب وی شکایت برد و گفت: من پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم را دگرگون و متغیر میبینم، گفتند: وی بیرون آمد، و گنبد تو را دید. میگوید: آنگاه آن مرد به طرف گنبد خود برگشت و آن را منهدم ساخت، و با زمین هموارش نمود. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم روزی بیرون شد و آن را ندید و پرسید: «گنبد را چه شده است؟» گفتند: صاحب وی از اعراض تو نسبت به خودش به ما شکایت کرد، و ما او را از قضیه آگاه کردیم، بنابراین او آن را منهدم ساخت. آن گاه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «هر بنایی بر صاحبش وبال است، مگر بنایی که ضروری و لازم است» - یعنی جز آنچه که از آن گزیری نیست[29]-. و ابن ماجه این را مختصراً روایت نموده، و در روایت وی آمده است: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بعدها از آنجا گذشت، و آن را ندید، و از آن پرسید، آن گاه به او خبر داده شد، که وی وقتی قضیه را شنید آن را منهدم نمود، آن گاه فرمود: «خدا رحمتش کند، خدا رحمتش کند»[30].
آتش زدن چادر سرخ رنگ به خاطر کراهیت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم
دولابی[31] از عمروبن شعیب از پدرش و او از جدش رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: من با پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم به عقبه اذاخر[32] رفتم، و یک چادر سرخ رنگ بر تن داشتم، پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم به من متوجه شد و گفت: «این چه لباس است؟» من کراهیت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را نسبت به آن درک نمودم آنگاه به خانه خود آمدم که آنها تنور را میافروختند و در تنور انداختمش، بعد از آن نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آمدم، گفت: «آن چادر را چه کردی؟» گفتم: آن را در تنور انداختم. گفت: «چرا آن را به یکی از اعضای خانوادهات ندادی؟»[33].
قصه خُرَیم در کوتاه نمودن زلفهایش و بلند نمودن ازارش
احمد بخاری در التاریخ و ابن عساکر از سهل ابن حنظلیه عبشمی رضی الله عنه روایت نمودهاند، که گفت: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به من گفت: «خریم اسدی اگر درازی زلفهایش و اسبال ازارش نباشد مرد خوبی است!«این خبر به خریم رسید، آن گاه وی تیغی را برداشت و زلفهای خود را تا نصف گوشهایش کوتاه کرد، و ازارش را تا نصف ساقهایش بلند نمود[34]-[35].
پایین آمدن کنانى از صندلى طلا جهت پیروى و بهجا آوردن امر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم
ابونعیم از کنَانی فرستاده عمر رضی الله عنهما بهسوی هِرَقْل، که به او جَثّامه بن مُسَاحِق بن ربیع بن قیس کنانی گفته میشد، روایت نموده، که گفت: نشستم و ندانستم که زیر پایم چیست، بعد متوجه شدم که زیر پایم صندلی طلا است! هنگامی آن را دیدم پایین آمدم، وی خندید و به من گفت: چرا از چیزی که ما تو را به آن اعزاز نمودیم پایین آمدی؟ گفتم: من از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شنیدم که از چنین چیزی منع میکرد[36].
حدیث رافع بن خدیج در فرمانبردارى از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم
عبدالرزاق[37] از رافع بن خدیج رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: روزی دایی ام پیش من آمد و گفت: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم امروز ما را از کاری که برای شما نفع داشت، نهی نموده. ولی طاعت خدا و رسولش برای ما و شما سودمندتر است، وحدیث را در اجاره زمین، چنانکه در کنزالعمال[38] آمده، ذکر نموده است.
قصه محمدبن اسلم در فرمانبردارى و بهجاى آوردن امر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم
حسن بن سفیان و ابونعیم در المعرفة از عبداللَّه بن ابی بکر بن محمد بن عمروبن حزم از محمدبن اسلم بن بجره مربوط بنی حارث بن خزرج رضی الله عنه که مرد بزرگسالی بود روایت نمودهاند که: خودش حدیث بیان نموده گفت: وی داخل مدینه میشد، و نیازهای خود را در بازار برآورده میساخت، بعد از آن به خانواده خود بر میگشت، وقتی که چادر خود را میگذاشت، به یاد میآورد که در مسجد پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم نماز نخوانده است، آن گاه میگفت: به خدا سوگند، در مسجد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم دو رکعت [نماز] نخواندم، و او به ما گفته است: «هر یک از شما که به این قریه وارد شود، تا در این مسجد دو رکعت نماز نخوانده است، به خانواده خود برنگردد»، و چادر خود را میگرفت و به مدینه بر میگشت، و در مسجد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم دو رکعت نماز به جای میآورد[39].
قصه دختر انصارى در فرمانبردارى از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم
سعیدبن منصور و ابن نجار از مغیره بن شعبه رضی الله عنه روایت نمودهاند که گفت: من دختر انصاری را خواستگاری نمودم، و این را به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم متذکر شدم، به من فرمود: «وی را دیدهای؟» گفتم: نخیر، گفت: «به وی نگاه کن چون این در استمرار محبت و اتفاق میانتان مؤثر و کارگر است». آن گاه من نزدش آمدم و این را به پدر و مادرش متذکر شدم، و آنان به یکدیگر نگاه نمودند. من برخاستم و بیرون رفتم، در این موقع دختر گفت: این مرد را نزد من بیاورید، و در یک طرف پرده[40] خود ایستاد و گفت: اگر پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم به تو دستور داده باشد که به من نگاه کنی نگاه کن، در غیر آن صورت من این را برایت ممنوع میدانم که به من نگاه کنی. آن گاه بهسوی وی نگاه نمودم و با او ازدواج کردم، گرچه من با هفتاد زن دیگر نیز ازدواج نمودم اما هیچ یک از آنان هرگز مثل او برایم محبوب و عزیز نبوده است[41]-[42].
ابوذر رضی الله عنه و فرمانبردارى و بهجاى آوردن امر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در معامله خدمتکاران
ابوداود از معرور بن سُوَید روایت نموده، که گفت: من ابوذر رضی الله عنه را در رَبَذَه[43] دیدم که چادر غلیظی بر تن داشت و غلامش نیز مانند آن را بر تن داشت. میگوید: آن گاه قوم گفتند: ای ابوذر، اگر آنچه را بر تن غلامت است بگیری و با این یکجا نمایی، برایت یک لباس کامل[44] درست میشود، و برای غلامت لباسی غیر از این بده، میگوید: ابوذر گفت: من مردی[45] را ناسزا گفتم، که مادرش عجمی بود، و وی را به مادرش طعنه زدم، و او از من به پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم شکایت برد، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «ای ابوذر، تو شخصی هستی که در تو عادت جاهلیت است»، و افزود: «اینها[46] برادران شمایند، خداوند شما را بر ایشان فضیلت داده است، کسی که از آنها با شما سازگاری و توافق ننمود به فروشش برسانید، و خلق خدا را تعذیب نکنید»[47].
این را بخاری و مسلم و ترمذی روایت نمودهاند، و نزد ایشان آمده است: «آنها برادران شمااند، خداوند آنان را زیر دست شما قرار داده است، بنابراین کسی را که خداوند برادرش را زیر دستش گردانید، باید به او از آنچه طعام بدهد که خود میخورد، و از آنچه به او بپوشاند که خود میپوشد، و وی را به کاری که توان آن را ندارد مکلف نسازد، و اگر وی را به کاری که توانش را ندارد مکلف ساخت، باید با وی در آن کمک کند»[48]-[49].
[1]- بیهقی (58/9).
[2]- جایی است در ناحیه فرع در حجاز.
[3]- اینها هشت تن بودند، و امیرشان عبداللَّه بن جحش رضی الله عنه نهمین نفرشان بود. و ابونعیم این قصه را از طریق ابوسعید بقال از عکرمه از ابن عباس رضی الله عنهما طولانیتر روایت نموده است. این چنین، این را طبری از طریق اسباط ابن نصر از سدّی، چنانکه در الإصابه (228/3) آمده، روایت کرده است.
[4]- بیهقی (11/9).
[5]- یعنی گفت: «انالله وانالیه راجعون». م.
[6]- یعنی مالی. م.
[7]- این را ابن ابی حاتم از جندب بن عبداللَّه به مانند آن، چنانکه در البدایه (251/3) آمده، روایت نموده است.
[8]- بخاری (4119) مسلم (1770) نزد مسلم بجای عصر، ظهر آمده است.
[9]- در نص: «اللامه» استعمال شده که: زره را افاده میکند. و گفته شده سلاح را معنی میدهد. ممکن درست چنین باشد که: و زره یا سلاح خود را گذاشت، چنانکه در روایتی قبل از این در المجمع آمده است.
[10]- هیثمی (140/6) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند، غیر ابن ابی هذیل و او ثقه میباشد. و بیهقی این را به مانند آن از عبیداللَّه بن کعب بن مالک روایت نموده و از عایشه رضی الله عنهما ، این را طولانیتر از آن، چنانکه در البدایه (117/4) آمده، روایت کرده است.
[11]- صحیح. طبرانی در الکبیر (19/ 79، 80).
[12]- اشاره به بیعت رضوان در روز حدیبیه است. م.
[13]- یعنی پیامبر صل الله علیه و آله و سلم که به واسطه عباس رضی الله عنه صدا میکرد، اولا انصار را عموماً فریاد کرد و بعداً خاص خزرج را فریاد نمود. م.
[14]- کنایه از شدت امر و شعله ور شدن جنگ است. و گفته میشود که این کلمه را نخستین بار پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم در آن روز وقتی که جنگ و مشکلات شدید گردید گفت: و قبل از آن شنیده نشده است، و این جمله از بهترین استعارات میباشد. و اصل «وطیس» چنانکه ذکر شد «تنور» میباشد.
[15]- و در ابن هشام آمده: «به خدا سوگند، تا هنوز کسانی که در ابتدا شکست خورده بودند برنگشته بودند». و این درستتر است.
[16]- این چنین در البدایه (329/4) آمده است.
[17]- صحیح. مسلم (5/ 166- 167) و احمد و ابن اسحاق از عباس و حاکم آن را از جابر و طبرانی از شیبة روایت کرده است. نگا: صحیح الجامع (5752) و فقه السیره غزالی به تحقیق آلبانی.
[18]- این چنین در البدایه (331/4) آمده است، و ابن سعد (11/4) حدیث عباس را به درازیاش روایت نموده... و مانند این را متذکر شده است.
[19]- در ضمن اینکه این دو قبیله با هم در گذشته عداوت و کینه داشتند، بر اثر تحریک قریش بنی بکر با خزاعه داخل نبرد شدند، و قریش در ضمن تحریک، هم پیمان خود را در این حمله یاری نظامی و لوژستیکی نمود، و برای درک تفصیل این موضوعمیتوان به کتب سیرت در بخش انگیزههای نقض صلح حدیبیه و ابتدای آمادگی برای فتح مکه مراجعه نمود. م.
[20]- یعنی: ای عمر مثل تو در عداوت و دشمنی با قبیله و خویشاوندان کسی را ندیدم.
[21]- ابن ابی شیبة در مصنف (8/ 51) که مرسل است.
[22]- ابوسفیان بعد از اینکه موفقیتی را در این سفرش به دست نمیآورد، و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم برایش وعدهای در زمینه نمیدهد، به طور یک جانبه از طرف خودش، به نمایندگی از قریش آتش بس اعلان میکند، و تاکید مینماید، که به مفاد قطعنامه صلح وفادار باقی میماند. م.
[23]- ضعیف. طبرانی در الکبیر (22/ 391) و الصغیر (1/ 146) آلبانی آن را در ضعیف الجامع (832) ضعیف دانسته است. نگا: هیثمی آن را حسن دانسته است.
[24]- این چنین در الکنز (52/7) آمده است. و بیهقی این را به مانند آن از عبدالرحمن به سند صحیح، چنانکه در الإصابه (306/2) آمده، روایت نموده است.
[25]- سند آن ضعیف است. طبرانی در الاوسط (9128) در سند آن ابراهیم بن اسماعیل بن جمیع است که ضعیف است: التقریب (1/ 32) و المجمع (9/ 316) اما حدیث مرسل قبل از آن شاهد آن است.
[26]- این چنین در الکنز (56/7) آمده است.
[27]- این چنین در الکنز (55/7) آمده است.
[28]- بنایی که سقف آن گرد و برآمده باشد. م.
[29]- یعنی جز آنچه که انسان را از سردی و گرمی و درندگان و مانند آن نگه میدارد. به نقل از المنذری.
[30]- ضعیف. ابوداوود (5237) ابن ماجه (4161) که در سند آن ابوسلمهی اسدی مقبول است. آلبانی آن را در ضعیف ابوداوود و الضعیفة (176) ضعیف دانسته است. نگا: التقریب (2/ 440).
[31]- الکنّی (44/2).
[32]- موضعی میان مکه و مدینه.
[33]- صحیح. به مانند آن ابوداوود (4066) ابن ماجه (3603) احمد (2/ 196) نگا: زاد المعاد (1/ 138).
[34]- این چنین در الکنز (59/8) آمده است.
[35]- ضعیف. ابوداوود (4089) احمد (4/ 180) حاکم (4/ 183) از طریق هشام از سعد بن بشر؛ حاکم آن را صحیح دانسته و ذهبی نیز با وی موافقت نموده اما در این سند قیس بن مبشر از پدرش روایت کرده که هردو ناشناختهاند.
[36]- این چنین در الکنز (15/7) آمده است. و ابن منده این را به مانند آن، چنانکه در الإصابه (227/1) آمده، روایت نموده است.
[37]- در مصنف (14464).
[38]- کنزالعمال (73/8).
[39]- این چنین در الکنز (346/3) آمده است، و ابن منده این را روایت نموده، و گفته: غریب است، طبرانی نیز این را روایت نموده، مگر اینکه او این مرد را مسلم بن اسلم نامیده، چنانکه در الإصابه (414/3) آمده است.
[40]- در نص «خدر» استعمال شده، و هدف از آن پردهای میباشد که در ناحیهای از خانه برای دختران جوان زده میشد.
[41]- این چنین در الکنز (288/8) آمدهاست.
[42]- صحیح. سعید بن منصور در سنن خود (515 – 518) نسائی (2/ 73) ترمذی (1/ 202) دارمی (2/ 134) ابن ماجه (1866) ابن عساکر (17/ 24/ 2) بیهقی (7/ 84) احمد (4/ 144 – 245/ 246) نگا: الصحیحة (96) و صحیح الجامع (859).
[43]- ربذه قریهای است نزدیک مدینه که قبر ابوذر رضی الله عنه در آن میباشد.
[44]- در نص «حلة» آمده و هدف از آن جامه و ازار ورداء با هم میباشد. و همچنان جامهای را میگویند که همه تن را بپوشاند.
[45]- وی بلال حبشی رضی الله عنه بود.
[46]- یعنی غلامها. م.
[47]- صحیح. ابوداوود (57/ 5) نگا: صحیح ابوداوود (7822).
[48]- این چنین در الترغیب (495/3) آمده است. و بیهقی (7/8) این را از معرور به مانند آن روایت نموده، و ابن سعد (237/4) این را از عون بن عبداللَّه به اختصار روایت کرده است.
[49]- بخاری (30) مسلم (1611).
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر